فاشیسم بومی و فاشیسم بیگانه


ایرج فرزاد


• کارنامه خونین اسلام سیاسی، نه فقط از رسالات باقر مجلسی در دوره صفویه و حرکت امثال مدرس و کاشانی برای حفظ سلاطین اسلام پناه، بلکه کارنامه خونین و چرکین اسلام سیاسی در آخرین دهه های قرن بیستم و اوائل قرن بیست و یکم در تحقیر زن، در تعرض به زندگی کارگر و در بی حرمتی به زندگی کودک و در بخون کشیدن آزادی و آزادیخواهی و ترقی خواهی و انسانیت مدرن، مجال باقی گذاشتن عنصر آخوند و آیات عظام و حوزه های متعلقه را در بطن تاریخ ایران به یک ناممکن تبدیل کرده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣ دی ۱٣٨۷ -  ۲٣ دسامبر ۲۰۰٨


"در بسیاری از شهرهای اوکراین بناهای یادبودی برای افرادی که به فاشیست ها کمک کرده بودند، برپا می شوند و به افتخار آنها خیابان ها و میدان ها را نامگذاری می کنند. در لتونی همه ساله راهپیمایی لژیونرهای سابق در نیروهای "وافن اس اس" برگزار می شود و رئیس جمهور این کشور اعلام کرده است که لژیونرهای لتونیایی را که در قتل بسیاری از یهودیان و سایر ملیت ها در لتونی و بلاروس شرکت داشتند نازی نمی داند. اقداماتی مشابه نیز همه ساله در استونی برگزار می شود که مقامات این کشور نیز در آن شرکت می یابند."

این جملات از دهان مدافعان "متعصب" و "دگم" کمونیسمی که "زمان آن بسر رسیده" بیرون نیامده اند. اینها را کسانی نگفته اند که رهآورد "دمکراسی" را پس از سقوط رژیمهای "توتالیتر" و "استالینی"، خدای ناکرده انکار کرده اند! این جملات حتی آه و اسف حسرت بار کسانی نیست که کمونیسم را به روایت موسسه انتشارات "پروگرس" آموختند و در راه آرمان ایجاد یک کشور صنعتی به نام سوسیالیسم و کمونیسم، جانشان را کف دستشان گذاشتند و جنگ کردند، مقاومت کردند و در مبارزه با رژیمهای استبدادی و حکومت پلیسی رژیم کودتاها و جونتاهای نظامی، برای "استقلال" و قطع "وابستگی" به بیگانه و امپریالیستها، در دورانهای اختناق در زندانها و دادگاههای نظامی و زیر شکنجه دژخیمان، چه بسا حماسه ها آفریدند. این جملات بازبینی و بررسی انتقادی نوعی از کمونیسم بورژوائی و نقد "آلترناتیو" دمکراسی و حقوق بشری دنیای سرمایه داری بازار آزاد در برابر دیکتاتوری و فعال مایشائی اردوگاه و بلوک سرمایه داری دولتی، اما ملبس و آراسته به کمونیسم و عکس و شمایل مارکس و انگلس و لنین نیستند. نه! این کلمات پر از افسوس و ندبه و آه و اسف، برای آنچیزی نیست که "فروپاشید"، بلکه نگرانی و هراس توام با اعجاب غیر قابل انتظار از آن بختک و کابوسی است که به عنوان تحفه و نوبر مادی ایدئولوژی و گرایش "دمکراسی" و "حقوق بشری" به جای آنچه فروپاشید، در برابر چشمان بهت زده همه ما با تمام زمختی اش "سر برآورد". این بدیل و گزینه و آلترناتیو تماما "دمکراتیک"ی است که این چنین بی پرده و عاری از هر نوع احترام به تلاشهای عظیم پدران و مادران و خواهران و برادران خویشتن خویش، سرنوشت جامعه و داستان زندگی میلیونها نفر و تاریخ واقعی نسلهائی از مبارزان ضدفاشیستی را در این وقاحت "آزاد شده" به ریشخند گرفته است. اینها جملات "دمیتری مدویداف" رئیس جمهور فدراسیون روسیه به مناسبت شصتمین سالگرد تصویب بیانیه حقوق بشر است! رئیس جمهور گرانقدری که همین چند روز پیش در مراسم دفن کاردینال کلیسای مسکو، همراه با "پوتین" حضور به هم رساندند و نه یک بار که چند بار بر سینه خود علامت و نشان صلیب کشیدند و بر پیشانی سرکشیش متوفی بوسه مسیحائی خداحافظی زدند.

این فریاد هر اندازه از موضع استیصال و از موضع تحصن مجازی در آستان حقوق بشر و دمکراسی ای باشد که پرچم همان "وافن اس اس" لتونی در دستش است، با اینحال بطور غیر مستقیم حامل پیامی هم برای همه ما شهروندان جامعه ایران هم هست. خیلی ساده میگویند زندگی و تاریخ فردی و جمعی تلاشهای زندگی ما، به خود ما تعلق ندارد! دارند با کمال حق بجانبی به همه ما میگویند نه تنها تاریخ ما، بلکه زمان و مکان حال و گذشته را هم پیش خرید کرده اند و راهزنان و مزایده چی هائی که در پس جشن "پایان کمونیسم" از منزوی ترین حواشی جامعه و از ویرانه فاشیسم به گور سپرده شده در میدان نازنین "دمکراسی" به میداندار و فعال و "رهبر" و رئیس جمهور و سازمانده "انقلاب" سبز و نارنجی و مخملی ارتقا یافتند، صاحب خانه همه ما از آب درآمده اند. خانه پدری و مادریمان را مشتی ولگرد هرزه و لومپن و چاقو کش در برابر چشمانمان مصادره کرده اند و جل و پلاس ما را به بیرون پرت کرده اند. و ما انگار حتی حق اعتراض هم نداریم، چه، این محصول "رای" است و تمایل مردم به "دمکراسی" علیه توتالیتاریسم، البته نه فاشیستی که نوع "کمونیستی" و اردوگاهی آن. در مورد ما به نقل از بازماندگان همان سوسیالیسم برژنفی و استالینی و اردوگاهی میگویند که جامعه شان سنتی و اسلامی بوده است و مردمشان باورهای اسلامی دارند و لاجرم انقلابشان هم در "کشور اسلامی" به تصویر می آید. میگویند حداقل چهارصد سال است که از زمان مرحوم باقر مجلسی در زمان اعلیحضرتهای صفوی، آخوند و حوزه اسلامی و فقه شیعه رکنی از ساختارهای سیاسی را تشکیل داده است. مگر آل احمد و "غرب زدگی"اش و شریعتی و "اگر مارکس و پاپ نبودند" او را به رخ ما نمیکشند؟ مگر تشکیل سازمانهای میلیتانت و مدافع مبارزه مسلحانه را با تفاسیر قسط اسلامی از آیات قرآن به یاد ما نمی آورند؟ مگر نمیگویند که در ایران برعکس اروپا، تاریخ مذهب با دم و دستگاه انکیزیسیون فرق دارد و اینجا میشود از "الهیات رهائیبخش" سخن گفت؟ مگر همان آل احمد پس از سفر به حج و مرقوم داشتن "خسی در میقات"، در سال ۱۳۴۱ برای نشان دادن حس نفرت و تحقیر خود از سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس و جنبش سوسیالیستی کارگر صنعت مدرن غرب، به زیارت "کیبوتص" های اسرائیل نرفت؟ و همه اینها درست در بطن جنگ سرد به ذهنیت خودفریب و ناخود آگاه تزریق شد. خواستند گفته باشند که کمونیسم یعنی بلوک نظامی و برپائی زرادخانه اتمی و موشکی، که کمونیسم یعنی دولتی کردن سرمایه داری و محروم کردن فرد از حق دخالت در زندگی و سیاست، که کمونیسم یعنی تکنولوژی عقب مانده و تحقیر مصرف و رفاه و دخالت در رفتارهای جنسی و اخلاق و وجدان فردی شهروندان؛ و دیوار و بلوک کشیدن دور جوامع و منزوی شدن از بقیه جامعه بشری. نخواستند و نمیخواهند بگویند که کمونیسم همان جنبشی است که در درون طبقه کارگر صنعت مدرن علیه بردگی کار مزدی در جریان بوده و در جریان است. نمیخواهند بگویند که کمونیسم همان جنبشی است که در خشم و هراس هزاران هزار کارگر در معرض اخراج و بیکارسازی کارخانه های ولوو و کرایسلر و جنرال موتورز نمایندگی میشود، نمیخواهند که کمونیسم را با نام مارکس و نقد او در کتاب کاپیتال بشناسند. نمیخواهند بگویند که مرکز جدال های اصلی سوسیالیسم غرب است و سنت اول مه و هشت مارس نه در حجاز و در کنار مقبره امامان که در شیکاگو و نیویورک ریشه دارد. نمیخواهند اقرار کنند که این حکومت کوتاه کمون پاریس بود که مجازات اعدام را لغو کرد و گیوتین را سوزاند. میخواهند این تصویر را کماکان نگه دارند که کمونیسم و سوسیالیسم آنجا که به قدرت دولتی دست می یابد، شرقی است و با سازماندهی پادگانی استثمار نیروی کار مترادف است. چین مدافع حکم اعدام و سازماندهی نطامی نیروی کار را به ما نشان میدهند و اردوگاه کار اجباری و مصادره اموال شخصی را در کلخوزها و سوخوزهای شوروی سابق و تصفیه های خونین رهبران انقلاب اکتبر را در برابر ما قرار میدهند. جنبش سلبی و انتقادی از سرمایه و سرمایه داری را میخواهند با سرمایه داری دولتی ای که بر ویرانه انقلاب اکتبر بنا شد، معرفی کنند.

این داستان و "درد دل" رئیس جمهور روسیه برای ما شهروندان ایرانی نیز در عین تلخی و گزندگی خیلی آشنا است. پرت ترین عناصر حاشیه جامعه، طیفی همیشه درباری و طفیلی جامعه، در یک بزنگاه سیاسی، و اتفاقا با صرف پولهای بسیار و فعال کردن زرادخانه مهندسی افکار توسط چهاردولت معظم پاسدار "حقوق بشر"، در کنفرانس گوادلوپ، دستاورد و حاصل تلاش ما و نسلهای پیشین مان را از انقلاب مشروطه تا انقلاب ۵۷، "اسلامی" کردند و از عنصر مرتجع مشروعه چی چون "فضل الله نوری" تندیس ساختند و خیابانها را به نام او درآوردند. برای ما که تاریخ تلخ مصادره و غارت انقلاب ۵۷ توسط اسلامی ها در این بند و بستها در خاطره هایمان با زجر و شکنجه زنده میشوند، دیگر مشخص شده است که چرا به "ژنرال هایزر" ماموریت دادند که سران ارتش و ساواک و بیعت آنها با خمینی را توجیه کند و حتی تعدادی از آنانی را که توطئه انتقال قدرت را یا نپذیرفتند و یا حتی فلسفه آنرا متوجه نبودند، برای ارعاب کل دم و دستگاه امنیتی و نظامی با بی رحمی و جنون اسلامی تیرباران کنند. و دیگر برایمان روشن است که چرا جریان اسلامی، بلافاصله پس از تکیه بر قدرت، و در پس سناریو تظاهرات "میلیونی" تاسوعا و عاشورای زمستان ۵۷ و قرق صفوف اعتراضات مردم با شعار "حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله"، لیست "ضدانقلاب" را از ساواک تحویل گرفت و همه را همراه با دهها هزار نفر دیگر از دم تیغ گذراندند. این پدیده و این شبه بلوک اسلام سیاسی، که با بخون کشیدن انقلاب ۵۷ و در معماری و مهندسی دولتهای مدافع دمکراسی، از قعر ویرانه های تاریخ ایران و از حاشیه سیاست و اقتصاد و فرهنگ جامعه صنعتی و سرمایه داری ایران به عنوان "رهبر انقلاب اسلامی" ساخته و پرداخته شد، اکنون دیگر با شرایط به مراتب مساعد تری که میلیتاریسم آمریکا در عراق برایش فراهم کرده است، مرزهای ایران را در هم نوردیده است و نه تنها در برابر معماران غربی خود، چون طالبان و تخم و ترکه های "مجاهدین افغان"، دست به "تمرد" هم میزند، بلکه در ملا عام سر میبرد، جامعه را در بسیاری از کشورهای آفریقائی از دایره تمدن و سوخت و ساز زندگی و تولید خارج میکند و در عراق در مقیاس وسیع انسانها را لت و پار میکند و در برابر بی تفاوتی توام با رضایت قلبی احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق، امثال "دعا" و "نحله حسین" را مثله میکند و سرشان را از تن جدا میکند و در مرکز شهرهای اروپا بمب منفجر میکند و ترور و تروریسم را به کنج چهاردیواری شهروندان در سراسر جهان وارد کرده است. با اینحال این فاشیسم "توده ای" نوین اسلامی، هنوز از منظر ناسیونالیسم اسلام پناه درباری، دارای "آیات عظام" است و "حوزه" ها مرکز "علما"ی آن!

عینا انگار داستان ساختن بنای یادبود برای همکاران فاشیستها در اوکراین و لتونی و استونی را به گوش ما میخوانند! تفاوت شاید این است که در مورد کشورهای کنده شده از شوروی سابق، اصل فاشیستها، "بیگانه" بودند، اما زمینه و بستر فاشیسم اسلام سیاسی در "فرهنگ خودمان" ریشه دار است، و کشور و مردم ما هنوز تحت اشغالشان زندگی میکنند. خرداد ۶۰ و شهریور ۶۷ و لشکر کشی به کردستان و ردیف کردن مبارزین و آزادیخواهان در سینه دیوار، آشویتسهای ما؛ و لاجوردیها و چمرانها و خلخالیها و موسوی تبریزی ها "وافن اس اس" های نوع اسلامی آن هستند. اما در اینجا، برعکس روسیه، که هنوز به قهرمانیهای ضد فاشیستی در میدان ناسیونالیسم روس، ارج و قرب میگذارند، ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی، چیزی هم به فاشیستهای اسلامی بدهکار است. شاید به همین دلیل است که ژورنالیست مقرب درگاه نوع درباری - حوزوی ناسیونالیسم ایرانی، مفسر والامقامی چون علیرضا نوریزاده، برعکس رئیس جمهور مدافع ناسیونالیسم و عظمت طلبی روس، هنوز و کماکان به "آیات عظام" و "علمای حوزه" ارادت دارند. شاید خبرگی امثال نوریزاده در اشراف بر "شجره طیبه" اسلام در ایران و اسلام سیاسی در اوهام خود برای مصادره زندگی ما و تلاشمان علیه اتحاد "مقدس" شریعت شیعه و دربار سلاطین از زمان شاهان صفوی برای خود دنیائی آفریده باشند. شاید ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی برخلاف آقایان مدویدواف و پوتین، به دلیل "وطنی بودن" ریشه اسلام سیاسی، راهزنان تاریخ زندگی ما و مصادره کنندگان مبارزات نسلهای پیشین ما را در رده هم جنسهای فاشیست، اما در هر حال "اجنبی" و "مجوسی" قرار نمیدهند. شاید در فردای به گور سپردن اسلام سیاسی در ایران، شخصیتهای شخیص ناسیونالیسم درباری، به جای رسم صلیب، در ایران رها شده از سلطه راهزنان اسلام سیاسی، با خواندن یک "فاتحه" بر سنگ قبر امثال لاجوردی و خلخالی و خمینی و پخش حلوای شب قدر، بخواهند اسلام "راستین" را کماکان در ساختارهای سیاسی و تفکر روایات مختلف ناسیونالیسم ایرانی محفوظ نگاه دارند. شاید حتی آنوقتها هم ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی آنقدر به اسلام زدگی اش ادامه بدهد که روح آن را هنوز برای پس زدن سوسیالیسم، در برابر لایروبی جامعه ایران از فاشیسم اسلامی، برای دخالت دگر باره شریعت در زندگی مردم و قوانین و حقوق مدنی شهروندان کشور، احضار کنند.

مساله، اما، این است که کارنامه خونین اسلام سیاسی، نه فقط از رسالات باقر مجلسی در دوره صفویه و حرکت امثال مدرس و کاشانی برای حفظ سلاطین اسلام پناه، بلکه کارنامه خونین و چرکین اسلام سیاسی در آخرین دهه های قرن بیستم و اوائل قرن بیست و یکم در تحقیر زن، در تعرض به زندگی کارگر و در بی حرمتی به زندگی کودک و در بخون کشیدن آزادی و آزادیخواهی و ترقی خواهی و انسانیت مدرن، مجال باقی گذاشتن عنصر آخوند و آیات عظام و حوزه های متعلقه را در بطن تاریخ ایران به یک ناممکن تبدیل کرده است.

ناسیونالیسم اسلامی - درباری ایرانی همراه با انواع شرق و اسلام زده آن، شانس تبدیل شدن به سپر حفاظی بقا و تداوم اسلام در ساختارهای سیاسی و قانوگزاری جامعه ایران را با سقوط رژیم اسلامی از دست میدهد. دوران نوستالژیک کارکرد متمم قانون اساسی برای دخالت "۵ مجتهد" در تصویب قوانین به تاریخ خواهد پیوست. امثال نوریزاده و ناسیونالیستهای سنت زده و اسلام زده، ناچارا از تکرار تجربه قرائت صوره فاتحه، و تقلید از حرکت پوتین و مدویداف بر تابوت کاردینال مسکو، محروم خواهند شد. چه، جامعه ایران با به گور سپردن اسلام سیاسی، به یک دوران طولانی از سلطه مداحان راهزنان سیاسی تاریخ ایران، نقطه پایانی خواهد گذاشت.

۲۱ دسامبر ۲۰۰۸
iraj.farzad@gmail.com