بحران اقتصادی طبقه ی کارگر و
آینده ی چپ در آمریکا


دن لابتز - مترجم: ثمیه شیرافکن


• در این مقاله موضوعاتی چون شناخت متعارف از خطر، بحرانی برای مردم عادی، تاثیر بحران بر ایالات متحده، شکست احتمالی چتر امنیت اجتماعی، واکنش های سیاسی، مقایسه میان جنبش های کارگری گذشته و حال، چپ دهه ۳۰ و چپ امروز و استراتژی چپ کارگری دهه ۱۹۳۰، چپ و جنبش کارگری امروز، چپ آمریکا و علم سیاست و چالش های پیش روی چپ مورد بررسی قرار گرفته است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۱ دی ۱٣٨۷ -  ٣۱ دسامبر ۲۰۰٨


به نظر می رسد دنیا در حال نزدیک شدن به یک بحران اقتصادی دیگر باشد و اگر شرایط فعلی آنگونه که بعضی ها فکر می کنند واقعاً جدی باشد این بحران از نظر وخامت و تاثیر مخرب حتی از اضطراب عظیم اواخر قرن نوزدهم و دهه وقوع رکود بزرگ نیز پیشی خواهد گرفت. این بحران با وام دهی خارج از حد و چارچوب اصولی رهنی در یک مقیاس بزرگ آغاز شد و منجر به سلب مالکیت منازل به طور انبوه و پس از آن سرنگونی اسناد مالکیتی که توسط گرونامه های خرد حمایت می شد، گردید و در نهایت تبدیل به بحران در بانک هایی که نگهدارنده این اسناد و مدارک بودند، شد. در آخر هفته گذشته دولت و مقامات رسمی بانکداری سهام مورگان جی پی بیر استرن که یکی از مهم ترین بانک های آمریکایی است را افزایش (توسعه) دادند، این بانک در شرف نابودی بود؛ افزایشی که خبر از بروز یک بحران مالی بین المللی می داد.
ممکن است وضعیت کنونی تبدیل به رکودی دیگر به همان بزرگی و دردناکی شود اما اگر این پیش بینی یک بحران واقعی درست از آب درآید در این میان وظیفه ما به عنوان چپ گرا چیست؟ ما چگونه خود را برای مقابله با این مشکل آماده کرده ایم؟ این بحران برای طبقه کارگر آمریکا چه مفهومی خواهد داشت؟ پاسخ چپ آمریکا به آن چه خواهد بود؟ چه نکاتی را می توان از تجربه گذشته آموخت و چگونه می توان از آن درس ها برای رویارویی با مشکلات امروزی استفاده کرد؟

شناخت متعارف از خطر

بحران پیش روی آمریکا برای همه روشن شده حتی اگر رئیس جمهور بوش - مانند رئیس جمهور هربت هوور پس از سقوط ۱۹۲۹ - قصد انکار در خطر قرار گرفتن اقتصاد را داشته باشد. چندین ماه قبل لاورنس سامرز رئیس خزانه در دوره ریاست جمهوری بیل کلینتون در یک نظردهی در تایمز مالی (فایننشال تایمز) هشدار داده بود که «حتی اگر تغییرات ضروری در سیاست به کار گرفته شود، احتمالات از وقوع رکودی در ایالات متحده که منجر به کاهش چشمگیر رشد اقتصادی در یک مقیاس جهانی خواهد شد، خبر می دهند. بدون وجود واکنش های سیاستی قوی تر از آنچه تاکنون مشاهده شده این ریسک که تاثیرات معکوس در ادامه این دهه و پس از آن احساس خواهد شد، وجود دارد.»
جان لیپسکی مقام رسمی شماره دو IMF (صندوق بین المللی پول) گفت سیاستگذاران دولتی باید این هفته برای «فکر کردن به فکرنکردنی ها» خودشان را آماده کنند. برخی تصور می کنند که منظور وی از اشاره به آنها سقوط اقتصاد جهانی است.
رابرت برنر مورخ اقتصادی UCILA در یک روزنامه چپ گرا برخلاف جریان اخیراً نوشته است: «بحران فعلی ممکن است به راحتی به مخرب ترین بحران از زمان رکود بزرگ تاکنون تبدیل شود.» او مقاله در حال نوشتنش را چنین پایان می بخشد: «زیان بانک ها به شدت واقعی و بسیار کلان است و تمایل به افزایش یا بدتر شدن اوضاع دارد، این است که اقتصاد با منظری بی سابقه در دوره پس از جنگ از یک انجماد مالی اعتباری در حال حاضر که به سوی بحران در حال حرکت است روبه رو است و اینکه دولت ها با مشکلی بی مانند در جلوگیری از این نتیجه مواجهند.»

بحرانی برای مردم عادی

فهم رایجی از طبیعت بحران وجود دارد حتی اگر هیچ توافقی روی علت ها و نتایج در میان گروهی از مردم با سیاست های متفاوت وجود نداشته باشد. نه تنها بانک ها، دولت ها و موسسات مالی بین المللی بلکه مردم کارگر دنیا نیز با این پدیده مواجه هستند. این بحران توان بالقوه زیادی برای به وجود آوردن رنج و اندوه در میان قشر وسیعی از مردم دارد به این دلیل که این بحران می تواند شکل تورم رکودی به خود بگیرد یعنی به طور همزمان ما با دو پدیده متناقض افزایش قیمت ها و سقوط اقتصادی مواجه هستیم.
ژوست شیران رئیس برنامه مواد غذایی جهانی در سازمان ملل اخیراً اظهار کرده اقتصاد جهان «در حال حاضر وارد یک توفان کامل برای گرسنگان جهان شده است.» چندین دوره توسعه - افزایش شدید مصرف انرژی و قیمت نفت، تغییرات آب و هوایی و افزایش تقاضا از سوی چین و هند - توانایی کسب غذا را برای میلیون ها نفر به طور وسیعی افزایش خواهد داد.
وی گفت: «وضعیت کنونی منجر به بروز شکل تازه ای از گرسنگی در سطح دنیا خواهد شد که ما گرسنگی تازه می نامیم. اینها مردمانی هستند که پول دارند اما قیمت ها بالاتر از آن است که آنها بتوانند غذا بخرند، قیمت بالاتر مواد غذایی آشوب و درگیری ها را در برخی کشورها که به فشارهای تورمی حساسند و از نظر وارداتی وابسته هستند، افزایش خواهد داد. ما تکرار حضور معترضان را خواهیم دید البته مدتی است که نمونه هایی از آنها را در برخی نواحی بورکینافاسو، کامرون و سنگال مشاهده می کنیم.»

تاثیر بر ایالات متحده

هنگامی که بحرانی اتفاق می افتد، کمپانی ها سقوط می کنند، شرکت ها بسته می شوند، آنهایی هم که می توانند به حیاتشان ادامه دهند به اخراج کارگران می پردازند و بیکاری افزایش می یابد. اگر معلوم شود که این بحران فعلی در واقع یک رکود بوده است انتظار می رود بیکاری به ۶.۴ درصد در سال ۲۰۰۹ افزایش یابد و این در حالی است که طبق نظر گلدمن ساچز، بیکاری در میان آفریقایی- آمریکایی ها به ۹ درصد خواهد رسید. (بیکاری سیاهپوستان عموماً دو برابر سفیدپوستان است.) و اگر این بحران به یک رکود شدیدتر تبدیل شود مانند آنچه ما در ۲۵ سال اخیر تجربه کرده ایم سپس بیکاری ممکن است به ٨.٨۴ درصد برسد؛ مانند اتفاقی که در ۱۹۷۵ یا ۹.۷۱ درصد مانند سال ۱۹٨۲ افتاد و اگر این از نوع بحران های اقتصادی که خیلی ها از آنها می ترسند، باشد - بحرانی مانند رکود بزرگ- آنگاه ما باید از نرخ بیکاری حدود ۲۵ درصد صحبت کنیم و برای آفریقایی -آمریکایی ها از ۵۰ درصد همانند وضعیتی که در دهه ۱۹٣۰ وجود داشت؛ بحران های عمیق و رکودها، تاریخ نشان می دهد همراه با هفته های کاری کوتاه تر و کاهش حقوق بوده اند بنابراین درآمد برای آنهایی که کار می کنند، کاهش می یابد.
اگر چنین بحران اقتصادی با چنین سطح گسترده ای از بیکاری در ایالات متحده اتفاق می افتاد انتظار چه حادثه ای را می داشتیم؟ ایالات متحده چتر امنیتی ای را دارد که در سال ۱۹۲۹ وجود نداشت - بیمه بیکاری، امنیت اجتماعی و بیمه های پزشکی افراد مسن و افراد فقیر - اما فشار شدیدی این سیستم ها را دربر خواهد گرفت و دولت در هر سطحی خیلی سریع با یک بحران مالی مواجه خواهد شد.

شکست احتمالی چتر امنیتی اجتماعی

با سود کاهش یافته شرکتی و کاهش در درآمدها و فروش، دولت فدرال، ایالتی و محلی درآمدی برای پرداخت به چنین برنامه های اجتماعی نخواهند داشت و همچنین ناتوان از پرداخت حقوق و دستمزد کارگران عمومی خواهند بود. در واقع این امر از پیش به وقوع پیوسته است. به گزارش نیویورک تایمز، « حدود نیمی از قانونگذاران در تلاش برای پر کردن شکاف های بودجه ای شان که به خاطر کاهش سریع در مالیات فروش، شرکتی و... اتفاق افتاده هستند.»
با از دست دادن شغل کارکنان بخش های عمومی و خصوصی خانواده های بیشتری پس انداز هایشان را مصرف خواهند کرد، منازلشان را از دست خواهند داد و تعداد فزاینده ای از آنها که اجاره نشینند مجبور به ترک خانه هایشان می شوند. بی خانمانی طبقه کارگر خارج از توان دولت و موسسات خیریه ای خواهد بود. در این شرایط وضعیت آفریقایی- آمریکایی ها و اسپانیایی های مقیم آمریکا بد تر از سفیدپوستان کارگر خواهد بود. شمار قابل توجهی از مهاجران اسپانیایی به زادگاهشان در مکزیک و آمریکای مرکزی بازگردانده خواهند شد اگرچه اکثر آنها احتمالاً همین جا باقی خواهند ماند زیرا شرایط قطعاً بدتر از کشور خودشان نخواهد بود.

واکنش های سیاسی

اگر رکودی به وجود آید، چه بر سر سیاست های آمریکایی خواهد آمد؟ اینکه ما دولتی با سردمداری باراک اوباما، هیلاری کلینتون یا جان مک کین داشته باشیم تفاوتی در مساله به وجود نمی آورد و ما با مشکل یکسانی مواجه خواهیم بود. تمامی این سه کاندیدا سرسپردگی و تعهدی به مدل سرمایه داری جهانی و نئولیبرال دارند که اقتصاد سیاسی ما را از دهه ۱۹٨۰ تحت تسلط خود درآورده است در حالی که یک دولت جمهوریخواه ممکن است بسیار قاطعانه و یک دولت دموکرات با انعطاف پذیری بیشتری در مواجهه با چنین بحران اقتصادی رفتار کند با این حال هنوز غیرمحتمل است که هر دو اینها از همان آغاز اقدامات خارق العاده ای انجام بدهند مخصوصاً از آنجا که این بحران احتمالاً در اولین سال یا دو سال اول دوره ریاست جمهوری توسعه خواهد یافت، ممکن است تصور شود که شکستگی همراه با آزمایش خواهد بود (اتفاق خواهد افتاد). تجربه آمریکایی ها از دهه ۱۹٣۰ با ریاست جمهوری فرانکلین دوروزولت یا دهه ۱۹۶۰ با ریاست جمهوری لیندون بی جانسن ممکن است منجر به انتخاب یک رئیس جمهور دموکرات برای به وجود آوردن برنامه ای برای کارگران عمومی، گسترش چتر امنیتی اجتماعی و وسیع کردن برنامه های اجتماعی در خانه سازی شود که همه از طریق کسری هزینه ها به شیوه کینزین ها پرداخته شود. آیا سرمایه داری آمریکا امروز استطاعت چنین اقتصاد سیاسی را با فرض ضعف نسبی تولید و کاهش در سودبخشی خواهد داشت؟
به نظر می رسد مک کین و حزب جمهوریخواه در تلاش برای بهبود اقتصاد از طریق برنامه کاهش مالیات برای شرکت ها و ثروتمندان، کاهش برنامه های اجتماعی همراه با افزایش معیارهای سرکوب کننده در مقابل جنبش های اجتماعی، مهاجرت، آفریقایی-آمریکایی ها و فقرا موفق تر باشد، خواه اینها قادر به پیدا کردن یک پایه جمعی برای چنین سیاست هایی پس از پایان دوره ریاست جمهوری جورج بوش با یک فاجعه جنگ شکست خورده در خارج و بحران اقتصادی در داخل باشند یا نه.
هنگامی که دولت و سیاست های حزبی سنتی در زمان بحران ناموفق می مانند، برای انتخاب های راست و چپ جریان اصلی آمریکا مردم سعی می کنند گزینه های دیگری را جست وجو کنند. در طول بحران بزرگ این امر باعث گسترش راست گرا، شبه فاشیست هایی چون کشیش رادیو - پدر کوقلین- و توسعه گروه های جناح چپ و از همه مهم تر حزب کمونیست شد. با تبدیل رویای آمریکایی ها به یک کابوس، میلیون ها نفر جست وجو برای پیدا کردن بت های اخلاقی، ارزش های سیاسی، برنامه های اقتصادی و استراتژی های اجتماعی را آغاز کردند. برخی ها رو به موسسات راست افراطی خواهند آورد که سیاهان و اسپانیایی ها را مقصر جلوه می دهند. دیگران نیز در تلاش برای یافتن سازمان انسانی اجتماعی- سیستمی که زندگی را برای همه بهبود خواهد بخشید، به چپ می پیوندند. احتمالات پیش روی اتحادیه کارگری آمریکا و چپ در مواجهه با چنین بحرانی چه خواهد بود؟

مقایسه ای میان جنبش های کارگری گذشته و حال

امروزه جمعیت آمریکا بیش از دو برابر آنچه در سال ۱۹٣۰ بود، است. در سال ۱۹٣۰ جمعیت ۱٣۷ میلیون و در حال حاضر در ۲۰۰٨ حدود ٣۰۴ میلیون نفر است. ایالات متحده در آن زمان ٣.۶ میلیون نفر عضو اتحادیه داشته که ۱۲.٣۴ درصد از نیروی کار بخش غیرکشاورزی و ۷.۴۵ درصد از نیروی کار را به طور کل تشکیل می دادند (در آن زمان تعداد کشاورز بیشتری وجود داشت) تقریباً اکثر این کارگران در بخش خصوصی مشغول به کار بودند به این دلیل که هیچ اتحادیه کارگران دولتی وجود نداشت به استثنای کارگران معدن و پوشاک، اعضای آن اتحادیه ها تقریباً همه عضو اتحادیه صنایع دستی بودند مانند نجارانی که تعداد کمی اعضای خارجی و آفریقایی - آمریکایی داشتند. نسل دهه ۱۹٣۰ آخرین جنبش کارگری اش را در سال های ۱۹۱۹-۱۹۱٨ تجربه کرده است؛ جنبشی برای اتحادیه های صنعتی تنها حدود ۱۵ سال پیش. آن تحول صنعتی توسط کارفرمایان و ایالت ها شکست داده شد اما پشت رهبران با تجربه و فعالان فدایی باقی مانده بود. از آن تاریخ به بعد عضویت اتحادیه ها کاهش یافت، بسیاری تنها اسکلتی از سازمان بودند و اعتصاب ها بسیار کم بود.
امروزه عضو گیری اتحادیه ها برای کارگران کارخانه های خصوصی ۷.۵ درصد است در حالی که این رقم برای کارگران بخش دولتی ٣۵.۹ درصد است. روی هم رفته ۱۵.۷ میلیون کارگر عضو این اتحادیه ها هستند که ۱۲.۱ درصد کارگران حقوق بگیر را تشکیل می دهند که تقریباً مشابه درصدی است که در سال ۱۹٣۰ بود. نسل سال ۲۰۰٨ از زمان دهه ۱۹۶۰ و اوایل ۱۹۷۰ در هیچ جنبش کارگری مهمی شرکت نداشته اند در حالی که حدود ۴۰ سال پیش، موجی از سازماندهی ها به وسیله شاغلان بخش دولتی و کارگران کشاورزی برای راه اندازی اعتصاب های بدون برنامه و جنبش های مخالفان در واحد های صنعتی وجود داشت. برخی فعالان و رهبران از آن نسل یعنی سال ۱۹۶٨ به وجود آمدند. از آن تاریخ به بعد اتحادیه های صنعتی کاهش یافته اند در حالی که در سازمان های شاغلان دولتی و کارگران بخش خدمات رشدی ملاحظه شده است. امروزه تنها درصد کمی از کارگران در اتحادیه ها در نشستی شرکت کرده یا در اعتصابی مشارکت داشته اند.

چپ دهه ۱۹٣۰ و چپ امروز

چپ ایالات متحده در دهه ۱۹٣۰ از حدود ۲۰ هزار عضو فعال تشکیل شده بود و حمایتی را از صندوق اخذ رای از یک میلیون رای دهنده به دست آورده بود. حزب سوسیالیست حدود ۱٣ هزار عضو در آن زمان داشت در حالی که حزب کمونیست حدود هفت هزار عضو داشت و این درحالیست که تروتسکیست ها که در آن زمان خودشان را بخش مهمی از حزب کمونیست می دانستند تنها حدود چند صد عضو داشتند. سوسیالیست یک حزب اصلاح طلب گسترده بود که کاندیدای ریاست جمهوری آنها نورمن توماس بیش از ٨۰۰ هزار رای دریافت کرد. در سال ۱۹٣۲ در حالی که کمونیست ها تقریباً حزب انقلابی غیرقانونی بودند که حضور ملی (عمومی) خیلی ناچیزی داشتند. حزب سوسیالیست که بدون استحکام خاصی پایه ریزی شده بود انبوهی از ایدئولوژی ها و جهت گیری های ناسازگار بود که اعضای مستعد و وفادار و متعصب زیادی داشت با این حال تلاش های این حزب بی هدف و نتیجه بود.
حزب کمونیست که تا حد زیادی متمرکز بود بر این باور بود که لیبرال ها و سوسیالیست ها فاشیست هستند بنابراین تلاش هایش را بر سازمان هایی از فدراسیون کارگری خودش متمرکز کرد، مانند گروه واحد اتحادیه تجارت (TUUL ) و اتحادیه های صنعتی مستقل با احتمالاً حدود چند صد عضو. در حالی که راهبرد حزبی سوسیالیست، کمونیست را از بسیاری از طبقات کارگر آمریکایی جدا کرده بود به آنها تجربیات سازمانی بدون ارزشی نیز بخشیده بود. کادر حزب کمونیست دهه ۱۹٣۰ - و گروه تروتسکیستی - معتقدان راستین به ایدئولوژی حزب بودند، این فعالان متعصب در مورد نبرد مقابل کارمندان، اتحادیه های رقیب، دولت، مقاوت در مقابل آزار های سخت محرومیت و شکنجه آزمایش می شدند.
چپ امروز ایالات متحده متشکل از اعضای سازمان های سوسیالیستی گوناگون و جنبش های وسیع است. امروزه بزرگ ترین سازمان های چپ در ایالا ت متحده، حزب کمونیست (CPUSA)، کمیته مراسلات (CC)، سوسیالیست دموکراتیک آمریکا(DSA) و سازمان سوسیالیست بین المللی(ISO) نشان دهنده چند هزار از اعضای متعصب هستند. همچنین گروه های سوسیالیستی کوچک تری از قبیل اتحاد و سازمان سوسیالیست راه آزادی (FRSO) وجود دارند با این حال اکثر فعالان چپ در جنبش های بزرگ تری از قبیل آنهایی که در کنفرانس اجتماعی ایالات متحده در آتلانتا- در تابستان گذشته- مانند گروه های انجمن، طرفداران محیط زیست، سازمان های آمریکایی- آفریقایی و گروه های فمینیستی گرد هم آمده بودند. همچنین چپ های آکادمیک و فعالان دانشگاهی که هر سال در کنفرانس نیویورک چپ دور هم جمع می شوند نیز وجود دارند حتی اگر تمام اینها را روی هم بگذاریم چپ ایالات متحده نماینده نیروی سازماندهی شده کوچکی در جامعه آمریکاست.
ما همچنین می توانیم چپ را از جنبه حمایت های انتخاباتی اش که با ۲.٨ میلیون رای دهنده برای کمپین رالف نادر در حزب سبز در سال ۲۰۰۰ ؛ سالی که او کمپینی را در مورد آنچه در واقع یک سکوی سوسیال- دموکرات بود اداره می کرد نیز مورد اندازه گیری قرار دهیم. باید همچنین مدنظر داشته باشیم اتحادیه ها و فعالانی که مرتبط با حزب کارگر ایالات متحده بودند تحت تاثیر «تنی مازوجی» و تشکیلات سیاسی چپ مرکزی ایالتی یا محلی از قبیل حزب خانواده های کارگری در نیویورک بودند. هیچ یک از سازمان های چپ با این حال حضور عمومی چشم گیری در مقایسه با حزب سوسیالیست ندارند. همچنین هیچ یک کادر آزمایش شده و وفادار حزب کمونیست اوایل دهه ۱۹٣۰ را ندارند.

استراتژی چپ کارگری دهه ۱۹٣۰

سوسیالیست ها ایفاکننده نقش اصلی در جنبش کارگری دهه ۱۹٣۰ بودند که به فراهم کردن رهبران، کادر و فعالان برای کنگره سازمان های صنعتی (CIO) پرداخته بودند. آنها اتحادیه های صنعتی را به شکل صنایع آهن، لاستیک، شیشه، الکتریکی و دیگر صنایع سازماندهی کردند. در حالی که تفاوت های ایدئولوژیکی مهمی میان سوسیالیست ها، کمونیست ها و تروتسکیست ها در دهه ۱۹٣۰ وجود داشت، هر سه جریان چپ راهبردها و تاکتیک های یکسانی را در خلال این دهه به کار بستند. در اوایل دهه ۱۹٣۰ هر سه گروه اهداف اساسی مشترکی داشتند؛ سازمان اتحادیه های صنعتی، تشکیل حزب کارگر و بنیاد یک جامعه سوسیالیست در آمریکا.
با بروز رکود بزرگ هر سه سازمان در بسیاری از راهبردهای سازماندهی مشابهی دخیل شدند. در تمامی کمپین هایی که به منظور سازماندهی اتحادیه های صنعتی برگزار می شد، عموماً کارگران ماهر و باتجربه چپ گرا و عضو اتحادیه صنایع دستی بودند و همین ها نقش کلیدی را بر عهده داشتند. حزب کمونیست اعضایش را به طور صنعتی سازماندهی کرد تا فعالیت های طبقه کارگر و اتحادیه شان را هماهنگ کنند. در سال ۱۹۲٨ حزب کمونیست که بعدها ۱۰ هزار عضو داشت، دارای ۱۰۰۰ عضو در تجارت ساختمان سازی، ۱۵۰۰ نفر در تجارت سوزن، ٨۵۰ کارگر فلز، ۱۲۰۰ معدنچی، ۴۰۰ کارگر ماشین سازی و ۱۵۰ کارگر چوب بر بود. بسیاری از فعالان اتحادیه کمونیست در سازماندهی در خلال دهه ۱۹٣۰ نقش مهمی را ایفا کردند.
چپ گرا ها با عقاید گوناگون در شهرهای مختلف انجمن بیکاری را در کشور بنا کردند که در تظاهرات اعتراض آمیز و مقابله با مقامات رسمی دولتی با هدف تقاضای کالاهای اساسی، شغل و فعالیت های عمومی از دولت مشارکت داشتند. تنها تعداد چند صد نفر از چپ گراها در طول بیکاری به سرعت فعال شدند تا رهبری گروه هایی از هزاران کارگر بیکار را به عهده بگیرند.
تا سال ۱۹٣۴ احزاب مختلف چپ گرا در میان کارگران صنعتی فعال شدند که موفق به راه اندازی سه اعتصاب بزرگ در این سال شدند، همه اینها منجر به پذیرش رسمی و قراردادهای اتحادیه ای شد: کمونیست ها اعتصاب لانگ شور را در سان فرانسیسکو رهبری کردند، سوسیالیست ها اعتصاب اتولایت را در تلدو هدایت کردند و تروتسکیست ها اعتصاب تیم استرز را در Minneapolis به راه انداختند. چپ گرا ها از تاکتیک هایی مانند هماهنگی با انجمن های بیکاری، اعتراضات توده ای، مخالفت با خشونت پلیس دفاع از اعتصاب، استفاده کردند.
هنگامی که جان ال لوئیز رئیس محافظه کار کارگران اتحادیه معدن CIO را به وجود آورد، تمامی سه گرایش سوسیالیستی به شکل کارمندان حقوق بگیر یا سازمان دهنده های داوطلب در سازمان اتحادیه های صنایع سنگین شروع به فعالیت کردند. حزب کمونیست که با بیشترین تعداد فعالان کارش را آغاز کرده بود بزرگ ترین نقش را در CIO ایفا کرد و بنابراین می رفت رهبری برخی اتحادیه ها از قبیل کارگران اتحادیه الکتریکی را بر عهده بگیرد. در خلال دهه ۱۹٣۰ حزب کمونیست رشد کرد در حالی که حزب سوسیالیست رو به زوال گذاشته بود و اعضایش به دو حزب دیگر یعنی کمونیستی و تروتسکی رو آورده بودند. CIO در سازماندهی میلیون ها کارگر در صنایع پایه ای موفق شده بود و AFL همچنین با انطباق دادن بسیاری از راهبردها و تاکتیک های CIO رشد یافت.

چپ و جنبش کارگری امروز

جنبش کارگری امروز به دو فدراسیون رقیب تقسیم شده است؛ AFL-CIO و تغییر برای پیروزی (change to win). AFL-CIO از نظر تاریخی تحت سلطه بیشتر اتحادیه های تجاری مسکن سازی بود که در دهه ۱۹٨۰ در جلوگیری از کاهش کارگران سازمان یافته ناموفق بود. این امر در دهه ۱۹۹۰ منجر به پیدایش رهبری جدیدی تحت هدایت جان جی سوئینی شد که در طول دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ نیز ثابت کرد که در متوقف سازی خروج اعضای اتحادیه ناتوان بوده، هفت اتحادیه AFL-CIO را به منظور سازماندهی تغییر برای پیروزی - که فدراسیون تازه ای بود با هدف توسعه راهبردهای جدید - و اهدا کردن منابع بیشتر برای سازماندهی ترک کردند.
در میان اتحادیه های تغییر برای پیروزی، اتحادیه بین المللی شاغلان خدماتی نقش رهبر را بر عهده داشت. رهبر SEIU اندی استرن که از نظر دموکراسی اتحادیه ای ارزش چندانی نداشت، متهم شده بود که از کارگران سوء استفاده می کرد،او توسعه دهنده یک راهبرد کلی بود که موفق شد سازمان دهنده هایی با تحصیلات آکادمیک و جوان را جذب کند.SEIU درآوردن تعداد قابل توجهی از اعضای جدید به اتحادیه موفق شد اما از سوی دیگر با انتقادات رو به افزایشی به دلیل نحوه برخورش با اعضا مواجه شد برای مثال بزرگ تر کردن اتحادیه های محلی بزرگ را در حالی که کنترل اعضا امکان پذیر نبود، همچنین استرن از سوی رهبران اتحادیه خودش مورد انتقاد قرار گرفته بود به دلیل سازماندهی وقبول قراردادهای اتحادیه ای از طریق معامله با کارفرما ها و مقامات دولتی که اغلب فرای توان و نیروی پشتیبانی اتحادیه بود.
مراکز و مشاغل کارگران با عدالت نشان دهنده مراکز مهمی از اکتیویسمی اتحادیه است. مراکز کارگران معمولاً توسط کارگران مهاجر هدایت می شد که توجه اکتیویست هایی را که علاقه مند به جنبش های کارگری بودند را به خود جلب می کرد. شغل با عدالت (JwJ) - کمپین ملی برای حقوق کارگران- یک شبکه گسترده از اکتیویست های کارگری که موضوعات کارگری را از طریق کمپین های محلی راه اندازی و شروع کردند، است. بسیاری از تندرو ها در جنبش کارگری فعالیت کردند و خواه در اتحادیه و مراکز کاری خودشان یا گروه های اتحادیه اس از قبیل JwJ به دفاع از دموکراسی اتحادیه پرداختند، کمپین های ستیزه جویانه به راه می انداختند و کارفرمایان را به چالش می کشیدند. آنها به این ترتیب عمل می کردند، اگرچه بدون تعداد کارگر بیشتر و راهبردهای اجتماعی و سیاسی.
چپ امروز هزاران عضو فعال در طبقات و اتحادیه های کارگری دارد که اینها هم به عنوان کارمندان اتحادیه، رهبران انتخاب شده یا به عنوان اعضای معمولی است. رخدادهایی چون کنفرانس شغل همراه با عدالت، کنفرانس یادداشت های کارگر و ایالات متحده یا اجلاس اجتماعی جهان، فرصت هایی را برای گردهمایی چپ کارگر در طبقه کارگری به وجود می آورد. با این حال به طور واقعی هیچ هماهنگی ای از چپ در جنبش کارگری وجود ندارد در حقیقت، ارتباطات بسیار کمی وجود دارد به این خاطر که هر گروهی راه مختص به خودش را می رود.
اضافه تر اینکه تعداد معدودی از سازمان های چپ فعال در کار سازمان یافته به ارائه ایده ای راهبردی برای استقلال کارگر از رهبری اتحادیه در دو فدراسیون اصلی پرداخته اند. اتحاد وجود دارد، یگ گروه سوسیالیست کوچک که از ادغام چند سازمان چپ در اوایل دهه ۱۹٨۰ تشکیل شده است، این از یک ایده ثانویه برای جنبش کارگری مبتنی بر مفهوم قدرت اعضای عادی که درون اتحادیه به وجود آمده برای انتقال آنها به شکل سازمان های دموکراتیک تر، از نظر طبقاتی آگاه تر و قادر به افزایش مبارزات طبقه کارگر به شکلی وسیع تر حمایت می کند. اعضای اتحاد به طور ویژه در ساختن یادداشت های کارگر در حمایت از تیم استرز برای یک اتحادیه دموکرات فعال بوده اند.
برخلاف چپگرا های دهه ۱۹٣۰ به طور واقع هیچ یک از فعالان کارگر در جنبش اتحادیه ای از سیاست انقلابی سوسیالیست دفاع نکرده اند. در میان طبقه کار در واقع هیچ حضوری وجود ندارد. سوسیالیست اصولاً در آکادمی ها وجود دارد در حالی که طبقه کارگر به حزب های دموکرات و جمهوریخواه وابسته باقی مانده اند و به ندرت یک گزینه دیگر سیاسی پیشنهاد می شود.

جنبش کارگری و سیاست در دهه ۱۹٣۰

چپ کارگر دهه ۱۹٣۰ مبارزه را برای راه اندازی اتحادیه گرایی صنعتی، یک حزب کارگر و سوسیالیسم راه انداخته بود که در اوایل دهه ۱۹۴۰ اولین آنها سازماندهی شد اما برای دو مورد دیگر با شکست مواجه شدند. با انتخاب دور دوم فرانکلین روزولت در سال ۱۹٣۶ حزب سوسیالیست و کمونیست هردو به سمت حزب دموکراتیک جهت گیری کردند و تا سال ۱۹۴۲ آنها جزئی از آن به شمار می آمدند. حزب سوسیالیست متوجه شد که روزولت برنامه های اصلاحات اجتماعی آنها را تا حد زیادی انطباق پذیر کرده در حالی که حزب کمونیست به این نتیجه رسید که حزب دموکرات ورژن آمریکایی از سوسیالیست است. دموکرات ها چپ را در برگرفتند.پس از حمله نازی ها به شوروی در سال ۱۹۴۱ برای کمونیست ها دفاع از سرزمین سوسیالیست با وطن پرستی آمریکایی ترکیب شد و حالت وفاداری نسبت به روزولت، دموکرات ها، آمریکا و جنگ را پیدا کرد. کمپین حزب تجددخواه هنری آ والانس در سال ۱۹۴٨ آخرین تایید را از حزب کمونیست و حزب با جهت گیری سوسیالیستی اش قبل از اینکه به شکست شرم آورش بینجامد گرفت. پس از جنگ روزولت، ترومن، و آیزنهاور در همکاری و گسترش یک اقتصاد سیاسی جدید مبتنی بر شرایط رفاه محدود شده، کینزینیسم نظامی، جنگ و امپرسیالیسم موفق شد. در سال ۱۹۵۰ یا تاریخی نزدیک آن با گسترش سیستم اقتصاد سیاسی جدید و شروع جنگ سرد دولت آمریکا آغاز به تصفیه حزب چپ کمونیستی از اتحادیه ها، جامعه و سیاست کرد. مک کارتیسم قصد پایان دادن چپ برای یک نسل را داشت تا زمان احیای مجدد که در دهه ۱۹۶۰ اتفاق افتاد.

چپ آمریکا و علم سیاست امروز

انتخاب باراک اوباما یا هیلاری کلینتون به عنوان رئیس جمهور در میانه بزرگ ترین بحران اقتصادی در ۷۵ سال گذشته سوسیالیست کوچک باقی مانده امروز در ایالات متحده را با چالشی عظیم به نمایش خواهد گذاشت. چپ باید راهی پیدا کند تا یک پاسخ سیاسی، اجتماعی، کارگری مستقل را به بحران بدهد بدون سوق داده شدن به حزب دموکراتیک. اوباما با کاریزما، خلاقیت و انعطاف پذیری اش می تواند ثابت کند که یک چهره روزولتی دارد یعنی کسی که قادر است نیروهای اجتماعی را که می توانند متحد شده و گسترش داده شوند برای یک زندگی کاپیتالیستی آمریکایی جدید رهبری کند. مسوولیت چپ این است که بجنگد تا از گسترش یک پیمان اجتماعی جدید میان سرمایه و کارگر، دولت و ملت جلوگیری کند و یک جنبش کارگری مستقل و حزب سیاسی که می تواند برای سوسیالیست در دهه پیش رو بجنگد را بسازد.

چالش های پیش روی چپ در حال حاضر

مشکلات اصولی سازمانی برای چپ سوسیالیستی انقلابی امروز ضعف تعداد آنها، تقسیم آن به بسیاری از سازمان های کوچک رقیب و کمبود کادر وفادار در جنبش کارگری است. مشکلات سیاسی نیز به همین میزان جدی هستند. چپ از کمبود یک ایده تاثیرگذار، برنامه سیاسی و احتمالاً مهم تر از همه در حال حاضر از یک طرح استراتژیک برای دخالت در طبقه کارگر و جامعه در رنج است. آمار کمبود ها کم یا زیاد لیست وظایفی چپ آمریکا را در این دوره تشکیل می دهد، اگرچه منطقی این است که کمبود سیاسی آخر باید قبل از اینکه ضعف سازمانی اصلاح شود، اصلاح گردد.
اول، ما به چپی نیاز داریم که به طور واضح خودش را به عنوان یک سوسیالیست انقلابی تعریف کند این گونه است که تغییر از طریق سرنگونی سرمایه داری و خلق انجمن اجتماعی جدید به وجود خواهد آمد. وجود چنین چپ سوسیالیستی انقلابی برای اصلاحات امری واضح است اما شرکت در مبارزات به منظور اصلاح با نگاه به آینده انقلابی نکته ای است که باید مورد تاکید قرار گیرد. سوسیالیسم به معنی آزادی کامل پتانسیل های فردی از طریق آزادی طبقات از قید استثمار، نارضایتی به خاطر ترس از دولت و پلیس، دادگاه و زندان آن همچنین از کشتار توده ای جنگ هاست. کامل کردن انسان ها و پتانسیل های جمعی از تجربیات دموکراتیک ساختن اقتصاد جدید جامعه جدید و شکل جدید از انسان خودگردان است.دوم، چنین چپ انقلابی نیازمند برنامه ای برای جامعه آمریکایی است که یک بیانیه گسترده از اصولی است که به بیان مشکلات اساسی پیش روی آمریکایی های امروز در دولت، اقتصاد، جامعه و سیاست خارجی ما می پردازد به شکلی که به بیان راه حل از طریق تغییرات اجتماعی نیز بپردازد. مشکل سلامتی برای ۵۰ میلیون نفر افرادی که بیمه نیستند، ممکن است برای مثال با مالیات دهی شرکت ها و ثروتمندان به منظور تامین یک بودجه عمومی برای سیستم بهبود سلامتی - بدون نیاز به موسسات بیمه یا بیمارستان های خصوصی - که به گونه ای دموکراتیک از طریق سازمانی از بیماران، کارگران، پرستاران و دکترها مدیریت شود، حل شود. چنین برنامه تقاضای انتقالی باید این ویژگی را داشته باشد که یک گروه از پیشنهادات را که انعکاس دهنده مشکل امروز هستند بیان کند و نیز راه حل آن را به شکلی که تغییرات ساختاری اساسی در سیستم طرح ریزی کند، ارائه دهد.سوم، چپ انقلابی باید راهبردی داشته باشد که مرتبط با طبقه کارگری آمریکا و نیز مردم آمریکا باشد. چنین راهبردی باید قادر باشد تا امتزاجی میان چپ و مهم ترین و فعال ترین بخش ها از جمعیت یعنی آفریقایی- آمریکایی ها که از نقطه نظر تاریخی همیشه جلودار بوده اند را برقرار سازد. بسیاری از آن کسانی که ما قصد به کارگیری شان را داریم در این جنبش پیدا خواهند شد که در حال حاضر در حال مسابقه دادن با باراک اوباما هستند.مهم ترین بخش از یک راهبرد توسعه راهبردی برابری کارگر است. طبقه کارگر معاصر آمریکایی متعلق به دهه ۱۹٣۰ یا حتی دهه ۱۹۷۰ نیست. کارگران صنعتی در حالی که با اهمیت باقی مانده اند اما دیگر آن قدرت اقتصادی، بار اجتماعی یا تراکم جغرافیایی که ٨۰ یا حتی ۴۰ سال پیش داشتند را ندارند. اعتصاب که شکل کلاسیکی جنگی طبقه کارگر را دارد، تنها شکل مبارزه نیست. اگرچه اتحادیه ها تنها سازمان های بنیادی طبقه کارگر هستند، هیچ یک از اتحادیه ها یا جامعه طبقه کارگر ویژگی یکسانی از آنچه آنها در دهه های دیگر داشتند را ندارند. جهانی سازی اقتصاد، ویژگی بین المللی تولید، پراکندگی کارگران در نواحی صنعتی و دگرگونی انقلابی تکنولوژی ارتباطات به این معنی است که در حالی که ما چیزهای زیادی را می توانیم از گذشته بیاموزیم باید پیدا کنیم و به وجود آوریم؛ سازمان ها و شکل هایی از مبارزه را که با دوره تاریخی که در آن قرار داریم سازگار باشد. خلق یک طبقه کارگر معاصر و جنبش سوسیالیست سیاسی مبتنی بر تلاشی برای احیای چپ آمریکا از حزب سوسیالیست ۱۹۱۲، حزب کمونیست دهه های ۱۹٣۰ و ۱۹۴۰ یا از طریق عبور از میان دانشجویان برای یک جامعه دموکراتیک (SDS) یک بار دیگر یا کمیته همکاری دانشجویان خشونت گریز (SNCC ) نیست. آنچه ما روزی بین المللی گرایی و ضدنژادی نامیدیم و دانشگاه های امروز چند فرهنگی و تفاوت می نامند، بخشی هسته ای تر از یک حزب طبقه کارگر را تشکیل خواهد داد. احترام به درستی و استقلال هر بخش استثمار و سرکوب شده از جامعه، مبنایی برای یگانگی و اتحاد طبقه را شکل خواهد داد. ما مجبور خواهیم بود اصول، برنامه سیاسی و استراتژی صحیح را برای حزب سوسیالیست زمانمان کشف، اختراع و بسازیم. عمق این بحران نشانگر این است که این وظیفه یک وظیفه ضروری و فوری است.

منبع: روزنامه ی سرمایه به نقل از مانتلی ریویو