تبیین اصلاح طلبی یا
توجیهی برای رنجی که می بریم


علی کلائی


• گاهی سخنانی طرح می شود که نمیتوان سکوت کرد و پوزه بندی خرید و بر دهان زد که ای وای! اگر حرف بزنی و سکوت نکنی مثلا به نفع طیف احمدی نژاد می شود! رک و راست می گویند که حقیقت نگو و مصلحت اندیشی کن تا به نفع طرف مقابل تمام نشود. چه بگویم از این تخم لق مصلحت که پوست تاریخ همه جهان را کنده! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۰ دی ۱٣٨۷ -  ۹ ژانويه ۲۰۰۹


بارها و بارها دوستانی گفته اند و نوشته اند که روزگار اصلاحات و آن هشت سال قطعا به یاد ماندنی، روزگاری از برای همگانی شدن گفتمان جمهوریت بود. گفتمانی که به مردمسالاری معروف شد و قرار بود ترجمان ناب دموکراسی باشد. به بیان بسیار ساده و ابتدایی یعنی حکومت مردم بر مردم. به قول قانون اساسی جمهوری اسلامی که صراحتا تصریح دارد که حکومت حقی است که از سوی الله بر گرده خلق الله نهاده شده است.
آن روزها ما نوجوانان و جوانان تازه دبیرستانی شده و تازه دانشجو شده فکر می کردیم که با ورود خاتمی و ظهور دولت کریمه او، دیگر از بیداد و ظلم و استبداد و حکومت یکی به جای خلق خبری نیست. روزگار گذشت و اما به قول خاتمی هر ۹ روز برایش بحران ساختند. کشتند و بستند و زدند و زندانها را پر از اندیشه ورزان کردند. به قول دوستی که آن روزها می گفت که زندان بار دیگر آبروی سالهای دهه ۵۰ و البته دهه ۶۰ را برای خود دست پا کرده است. زندانی سیاسی آن روزها و شاید هنوز (اینکه می گویم شاید به این دلیل است که امروز فعالین سیاسی و مدنی برای توده ها – دیدگاه من است و مشاهده من از دور و بری های غیر سیاسی ام- تبدیل به مریخی هایی شده اند که یا کله شان بوی قرمه سبزی می دهد و یا گشنگی نکشیده اند که عاشقی یادشان برود. و توده غافلند که شاید و فقط شاید این جماعت به قول ایشان کله خراب! آرمان دار باشند و باردار باشند و هدف دار و شاید این جماعت از سیکل بسته خور و خواب و خشم و شهوت گذر کرده باشند و به دنبال انسان بودند باشند. بماند که شرح درد مثنوی هفتاد من کاغذ است) به دلیل زندان رفتنش (هرچند کم بار بود و تنها اهل داد و بیداد) قهرمان می شد و پهلوان می شد و اسطوره می شد. به هر حال طرفی که در این دعوا نام اصول گرا و محافظه کار و بنیادگرا (و من معتقدم اپورتونیست و فرصت طلب و بی پرنسیب و دروغ گو و بی اصول) بود، ترک تازی کرد و اصلاح طلب عبا شکلاتی قصه ما هم تنها لبخند زد و تقلب علنی را بداخلاقی خواند و بعد با داد و بیداد سر مظلوم ترین مدافعان روزهای اولش که آن روزهای آخر منتقدان جدی اش شده بودند قدرت را ترک گفت.
اما امروز و سه سال و نیم پس از آن روزها بار دیگر صحبت حضور آن سید عبا شکلاتی شده است. البته ایشان مانند هر انسانی در ایران قانونا می تواند و حق دارد وارد صحنه شود و وظیفه انسانی اهل آگاهی است که حق حضور او را به عنوان یک انسان پاس بدارند. اما خب! گاهی سخنانی طرح می شود که نمیتوان سکوت کرد و پوزه بندی خرید و بر دهان زد که ای وای! اگر حرف بزنی و سکوت نکنی مثلا به نفع طیف احمدی نژاد می شود! رک و راست می گویند که حقیقت نگو و مصلحت اندیشی کن تا به نفع طرف مقابل تمام نشود. چه بگویم از این تخم لق مصلحت که پوست تاریخ همه جهان را کنده!
به هر حال برگردیم سر حرف خودمان! این سید عبا شکلاتی گل گلاب در جلسه ای که تبیین مبانی اصلاحات نام گرفته (و نمی دانم چرا وقت انتخابات تازه یادشان افتاده که باید تبیین هم بکنند!) سخنانی را فرموده است که فدوی را ناچار ساخته مطالبی را برای تنویر افکار عمومی و خصوصی (خصوصی می شود خود ایشان و عزیزان اصلاح طلب که البته زمانی پسوند حکومتی هم داشتند) معروض بدارم. باشد که خدا و خلق خدا را خوش آید. الهی رضا برضائک و مطیعا لامرک. لا معبود سواک
ایشان در چهارمین جلسه تبیین مبانی اصلاح طلبی که شرحش در روزنامه اعتماد، شماره ۱٨۶۰ مورخ یکشنبه ۱۵ دی ماه ۱٣٨۷، صفحه ۲ (آدرس دقیق می دهم که باز دوستان دنبال منبع نقل شده یا به قولی منقول نگردند) در تعریف جمهوری اسلامی از دیدگاه خودشان می فرمایند: ((جمهوریت باید به گونه ای نباشد که معارض اسلام باشد و اسلام هم به گونه ای نباشد که تعارضی با معیارهای اساسی جمهوریت و مردم داشته باشد.))
خب تا اینجایش به هر حال با دیدی منصفانه قابل پذیرش است. به هر حال آقای خاتمی در مقام یک روحانی می بایست مدافع دیانت خود باشد و نگران اینکه نکند که این جمهوریت و دموکراسی برای دیانت ایشان و یا جامعه مشکل ساز شود. البته باز این ایراد وارد است که این تبیین ایشان به طرز بسیار نافرمی (کلمه دیگری پیدا نکردم) کلی است و می تواند به هر صورتی فهمیده شود. بخصوص که یکی دو خط بالاتر ایشان رابطه این دو اصل را دیالکتیکی خوانده اند. از سوی می توان از آن جمهوری دموکراتیک اسلامی مورد نظر مرحوم بازرگان را در آورد که بر مبنای نظر ناب جمهور مردم است. در این ساختار که در قانون اساسی شورای انقلاب به عینه دیده می شد، ولایت در زمان غیبت با جمهور مردم بود نه کس دیگری به نام فقیه یا غیره. از سویی دیگر هم می توان آن را همین حکومت ولایت مطلقه موجود و قانون اساسی موجود فهمید که نتیجه اش می شود همین آش و همین کاسه واقعا موجود.
این تئوری ایشان هم ظاهرا مانند همان جامعه مدنی است که از جامعه مدنی مدرن تا جامعه مدینه النبی بسط پیدا کرد و خلاصه هر کسی از ظن خود شد یار ایشان. به هر حال خوب است بعضی از دوستان یاد گرفته اند به قول دکتر شریعتی در غار دموستنس حرف بزنند که به جایی بر نخورد.
اما خب! چند خط بعد دست مرزها کمی هویداتر می شوند. ایشان در سخنی که در باب نظریه به قول خودشان ((فقهی – کلامی)) آقای خمینی – یا همان ((امام))، باز به قول ایشان – پس از سخن کوتاهی در باب اینکه اصولا ماجرای این نظریه چه بوده صراحتا می گویند که: ((قطعا تناقضی میان جمهوریت و اسلامیتی که ایشان با ولایت فقیه می خواستند، نمی تواند وجود داشته باشد. یک فرد عادی اگر تفکراتش را به درستی بیان کند، در آن تناقض وجود ندارد، چه برسد به فرد عالمی که در عرفان و حکمت و فلسفه و فقه جایگاه والایی داشت.)) و چند خط بعد هم آقای خاتمی می گویند: ((چگونه می توان گفت ایشان نظریه یی دارند و این نظریه با نظریه بنیادی ایشان در تناقض است؟ اگر تناقضی هم وجود دارد، یا باید بگوییم امام (ره) از نظریه شان بر گشته اند - که چنین نیست – یا معقول این است که بگوییم تناقضی وجود ندارد.))
البته ایشان در باب جمهوریت و اسلامیتی و ماجرای روحانیت مبارز و قصه یون و یت هم مطالبی گفته اند. همچنین در باب مسئله بحث بر انگیز سکولاریسم (قبول یا رد و با کدام فهم) هم موضع گیری کرده اند که باز در موردنظر ایشان بحث وجود دارد. اما این دو سخن یکی تاریخی و دیگری فکری است و خاتمی هم محق است نظر خود را اعلام کند. هدف من بیرون کشیدن مغالطه ها است که به فریب می انجامد. یادمان نرود گاه آدمهای ان شاءالله صادق با برخی از تعابیر و رویکرد های میانجی گرایانه به تحمیق توده ها بیش از آنانی کمک می کنند که صراحتا موضع می گیرند و حداقل با خود و انسانها و تاریخ و خدای واحد روراست اند.
بگذارید سیر آقای خمینی و نظریه حکومتی ایشان را بررسی کنیم. ایشان بر اساس نقل قول آقای دکتر مهدی حائری یزدی (مرحوم هم نگفتم که برخی نگویند در برخورد با آدمها بی عدالت بوده) زمانی وزیر امور خارجه آقای بروجردی بوده اند. زمانی بر اساس ((ناگفته ها))ی حاج مهدی عراقی از روحانیون نزدیک به فدائیان اسلام بوده اند. در آن زمان و اینگونه که از اعمال و رفتار آقای خمینی فهمیده می شود، او هنوز به حکومت اسلامی یا ولایت فقیه نرسیده است. در سخنرانیهای منتهی به قضایای ۱۵ خرداد ۴۲ هم، ایشان هیچگاه از حذف نظام سلطنت مشروطه سخن نمی گوید و همیشه شاه را به رعایت قانون اساسی نصیحت می کند. در سالهای – به قول آقای خاتمی در همین جلسه تبیین که سوژه ماست – ۴۶ و ۴۷ او سلسله درسهای ولایت فقیه را در نجف دارد و مسئله مطروحه این بوده که ((آیا روحانیون می توانند در سیاست دخالت کنند و آیا در عصر غیبت چیزی به نام حکومت مبتنی بر دین می توان تحقق یابد؟)). اما آقای خمینی در پاریس به یک دموکرات تمام عیار بدل می شود. جمهوری مورد نظرش ((جمهوری مانند همه جمهوری ها)) می شود و مثالش را هم صراحتا جمهوری فرانسه می زند. مارکسیستها آزاد اند و اصلا قرار است روحانیون در قدرت نباشند و خود ایشان هم تشریف ببرند قم و به ارشاد امت مشغول باشند. اما خب! ایشان ظرف سه سال روند دگردیسی را طی می کند که در سال ۶۰ و در سالهای پس از آن، صراحتا از حکومت روحانیون سخن می راند و حفظ نظام را از اوجب واجبات می شمارد. در این سالها که منتهی به روزهای آخر عمر اوست، او به تئوری ولایت مطلقه فقیه می رسد و به شورای بازنگری قانون اساسی امر می کند که آن را در قانون اساسی جدید بگنجانند. طرفه اینجاست که به جای اینکه آقای خمینی تحت امر قانون اساسی مورد تائید مردم عمل کند، این قانون اساسی است که تحت امر ایشان تغییر می کند. شرط مرجعیت از رهبری حذف می شود و ولایت مطلقه فقیه جانشین ولایت فقیه می شود.
خب! در این سیر کوتاهی که از روند تغییر نظری آقای خمینی گفته شد، آیا تغییری صورت نپذیرفته است؟ اینکه بگوییم و مدعی شویم که آقای خمینی از همان سالهای به قول ایشان ۴۶ و ۴۷ همین نظر را داشت که در اواخر عمر، سخنی غیردقیق است.
سخن آقای خمینی،‌ تنها در دوران حضور در پاریس با جمهوریت همگام است. در آن دورانی که ایشان (حال به هر دلیل) سخن از جمهوری مانند همه جمهوری ها گفته است. اما در مابقی دورانها، جمهوری مورد نظر آقای خمینی را نه جمهوری اسلامی که جمهوری ولایی باید نامید. یعنی یک حاکمیت جمهوری، تا آنجا که ولی فقیه به جمهور مردم حق مانور و نظر بدهد. یا اگر هم جمهوری اسلامی بنامیم یعنی یک حاکمیت جمهوری که اسلامی محدود کننده آن است که رهبری و ولایت فقیه می فهمد.
اینگونه که بر می آید، آقای خاتمی همانگونه از جمهوریت می فهمد که قائلان به نظریه ولایت مطلقه می فهمند. یعنی جمهور مردم (این جماعت صغیر) تا جایی آزادند که ولایت فقیه (چوپان صغیران) امر کند و بخواهد. این یعنی فهم جمهوری اسلامی با همین قرائت رسمی واقعا موجود که منجر به وضعیت فعلی شده است. یعنی آقای خاتمی در وضعیت اصلاح طلبی هم مطیع حکم حکومتی است، هم وزرایش را با هماهنگی رهبری مشخص می کند و اگر ایشان اعلام نارضایتی از یکی از وزرا بکند، وزیر مذکور به سرعت توسط رئیس جمهور ولایت پذیر حذف خواهد شد و در واقع این رئیس جمهور نیست که رئیس دولت است. بلکه رئیس دولت در سایه رهبری نظام است.
اینگونه آقای خاتمی یا هر رئیس دولت دیگری باز تدارکچی خواهد بود.
ای کاش آقای خاتمی به نصایح دیگران گوش فرا میداد. در سال ٨٣ و در ۲۰امین روز از ماه پنجم، آقای منتظری نامه ای را خطاب به آقای خاتمی می نویسد. محور اول (به تعبیر خود آقای منتظری) این نامه اگر مورد توجه جناب خاتمی قرار می گرفت، شاید امروز و پس از بیش از ۴ سال، دوباره شاهد اینگونه اظهارنظر ها و به قول خودشان تبیین ها از سوی آقای خاتمی نبودیم. آقای منتظری در محور اول نامه خود می گوید:
((ایشان فرهنگ استبدادزدگی ملت ما را مطرح می‎کنند و این که سالها وقت باید صرف شود تا این فرهنگ غلط از بین برود. در وجود فرهنگ استبدادزدگی بحثی و اختلافی نیست، اما سخن این است که چرا ما در عمل به این فرهنگ مشروعیت می‎دهیم؟ چرا ما در عمل تسلیم خواسته های متولیان این فرهنگ شدیم؟ و چرا به جای این که با توکل به خدای متعال و اعتماد به نفس تسلیم رضای خدا و خواسته مردم شویم، در هر فرصتی که پیش آمد سرانجام راضی نمودن متولیان فرهنگ استبدادزدگی را ترجیح دادیم؟
بدیهی است در چنین فضایی استبداد به خود مشروعیت قانونی می‎دهد و به دنبال آن خواسته های ناشی از فرهنگ استبداد زدگی شکل قانونی به خود می‎گیرد و قهرا زور و خشونت نیز عملا قانونی می‎گردد. انسان اگر - فرضا - در برابر قدرتها توان مقاومت نداشته باشد، انتظار می‎رود حداقل توجیه گر و مجری مظالم و کارهای خلاف آنان نباشد و یا با سکوت خود روی آنها صحه نگذارد.)) {نقل از کتاب دیدگاههای آقای منتظری – جلد دوم – صفحات ٣۴۲ تا ٣۴۵}
انتظار ما هم این بود و هست که آقای خاتمی توجیه گر نباشد. اما خب! ظاهرا این سید عبا شکلاتی – این بار قبل از ریاست جمهوری و در مقام تبیین – به این امر پرداخته است. امری که سرانجامش جز به سود حاکمیت واقعا موجود امروز ایران تمام نمی شود و خاتمی و خاتمی ها هم جز مشروعیت بخشی برای این نظام واقعا موجود، کاری انجام نمی دهند. کاش کلمه عزیز اصلاح اینگونه شهید عملکرد غلط مدعیان نمی شد. کاش حداقل نیمی از این همه سخن از مردم و حق مردم زدن اصلاح طلبان، قدری ایشان به همین مردم اعتماد می کردند.
خود آقای خاتمی در همین بخشی از سخن تبیینی ایشان که مورد بررسی است به صراحت می گوید که عمل حسین ابن علی، عملی اصلاحی بود و خود او اصالتا اعلام می کند که ((ارید الاصلاح فی امت جدی)). اما سوال از آقای خاتمی اینجاست؟ آیا حسین به توجیه نظام یزید با رنگ و لعابی دیگرگونه پرداخت؟ یا به عنوان معلمی بزرگ برای همه تاریخ، استراتژی شهادت را و جان بر کفی را پیش روی خلقها قرار داد؟ به نام حسین و از حسین آغاز کردن و توجیه کردن نظام حاکم، بعید می دانم جز خیانت به آرمان و هدف اباعبدالله الحسین باشد. شرمنده ام که اینگونه صریح سخن می گویم. ان لم یکن دین و لا تخافون المعاد، فکونوا احرارا فی دنیاکم.

Ali.Iran@Gmail.com
و من الله توفیق