اوباما چه خواهد کرد؟


الف. ع. خ


• تنها انتظار ملموسی که از اوباما و هیئت حاکمه جدید آمریکا می توان داشت آن است که چه در قضیهً فلسطین و اسرائیل و چه در قضیه دعواهایی که بین گروهای سیاسی در کشورهای جهان وجود دارد به جای داوری و طرفداری از یک طرف! تنها نقش صالح(صلح دهنده) و میانجی را ایفا کند، نه نقش یکجانبه! چرا که یکجانبه گرایی قدرت های تاثیرگذار، دشمنی ها را دامن می زند. ورود هر کسی به دعوای دیگران تنها می بایست با قصد میانجیگرانه باشد، در غیر این صورت، کاسه ای زیر نیم کاسه خواهد بود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱ بهمن ۱٣٨۷ -  ۲۰ ژانويه ۲۰۰۹


بی تردید آمریکا کشور بزرگی است، این کشور بزرگ با مشخصهً تاریخی منحصر به فرد خود توانسته مردمان زیادی را در خود جای دهد، مردمانی با فرهنگ های مختلف که امروزه "ملتی بزرگ" را تشکیل داده اند. با روی کار آمدن شخصیت رنگین پوستی چون باراک اوباما، این کشور توانست تعریف جدیدی از "ملت" را که از زمان پیدایش آمریکا شکل گرفته بود، تکمیل کند. تعریفی که با مفهوم کلاسیک "ملت" تفاوت ماهوی دارد. همین ویژگی (یعنی چند ملیتی بودن ملت آمریکا) نقش این کشور را در تغییر و تحولات جهان بیش از پیش افزون ساخته است. بی ربط نیست اگر که می بینیم جهان چشم به انتخابات آمریکا می دوزد! و اوباما را در کاخ سفید می خواهد، تو گویی رئیس جمهور آمریکا، رئیس جمهور تمام جهانیان است!
انتخاب اوباما نشان می دهد که مولفه های تشکیل یک "ملت"، می تواند از مسائلی چون رنگ، نژاد، مذهب و حتی جغرافیا بگذرد و به معیارهای مدرنی نظیر "شهروند" برسد، و به آن اکتفا کند. امروز هر شهروند آمریکایی (البته اگر سرشناس باشد و حمایت پولدارها را با خود داشته باشد) می تواند به ریاست کشور اندیشه کند و خود را در بالاترین مقام ایالات متحده ببیند. این تحول بزرگی است که در جهان رخ داده است. البته "سرشناسی" و "پشتوانهً مالی" از مولفه های مهم پیروزی در ایالات متحده است، اما بالا آمدن اوباما نشان می دهد که این امکانات می تواند هم در دست سیاه پوستان باشد و هم در دست سفید پوستان و حتی بومیان سرخپوست.
حتی اگر بگوییم «امپریالیسم برای نجات خود به یک کارگزار سیاه پوست پناه آورده و می خواهد شکست های تاریخی خود را به نام سیاه پوستان بنویسد» بازهم نمی توانیم وجود سرمایه داران رنگین پوست را انکار کنیم و نفش (مثبت یا منفی) آنان را در اقتصاد جهانی نادیده بگیریم. وجود روًسای سیاه پوست و زرد پوست در راس سازمان ملل متحد گویای واقعیت های جدیدی است که جهان معاصر را متفاوت از گذشته نشان می دهد.
اگر اوباما را یکی از عوامل و عناصر سیستم سرمایه داری بدانیم، شکی نیست که کارکرد هر سیستمی بستگی به چگونگی عناصر تشکیل دهنده آن سیستم دارد. نظام سرمایه داری نیز مانند هر سیستمی، کارکرد خویش را از طریق عناصر تشکیل دهنده خود عیان می کند. یعنی بخشی از کارکرد نظام سرمایه داری در اقدامات کارگزارانی چون اوباما و کاندولیزا رایس تبلور می یابد، اعضایی مانند اوباما یا رایس را نمی توان کارکنانی کلاسیک و معمول در نظام سرمایه داری دانست. اوباما و رایس عناصری هستند که تاریخی سرشار از تبعیض و محرومیت را پشت سر گذاشته اند. آنها با همان پیشینهً تاریخی، اکنون رئیس و وزیر قدرتمندترین کشور سرمایه داری جهان شده اند، قطعا آنها (هرچقدر اندک) آن پیشینه را در سیاست ورزی های خود لحاظ خواهند کرد. آنها طعم تلخ محرومیت و تبعیض را چشیده اند. نکتهً مثبت آن خواهد بود که اوبامای محروم و تازه به قدرت رسیده، با دیگر محرومان جهان که تازه به قدرت می رسند متفاوت باشد. قطعا نباید تبعیض و محرومیت خویش را با تبعیض و محرومیت دیگران پاسخ دهد، بلکه قطعا تلاش خواهد کرد تا شرایط برابر را برای همیشهً تاریخ تثبیت کند و راه برگشت به گذشته را مسدود نماید. اما اگر استثناهای تاریخ (گاندی و نلسون ماندلا) را کنار بگذاریم، بقیهً محرومان تازه به قدرت رسیدهً جهان همواره محرومیت خود را با محرومیت دیگران پاسخ داده اند. یعنی برخورداری خود را در محرومیت دیگران جستجو کرده اند.
نظام سرمایه داری مزایا و معایبی دارد، ما جهان سومی ها، مخصوصا ما خاورمیانه ای ها در یکصدوپنجاه سال اخیر در کنار مزایای نظام سرمایه داری از معایبش نیز نصیب فراوان برده ایم. جابجایی قدرت های حاکم بر سرنوشت ما همواره از طریق بازی های سیاسی آنها رقم خورده است. متاسفانه برای حاکمانی فرصت حاکمیت قائل شده اند که پیوندهایشان با مردمان خویش، گسسته یا به حداقل ممکن رسیده باشد! حتی برای مدتی کوتاه نیز تحمل حاکمی منتخب و دمکرات را از خود نشان نداده اند! بدین ترتیب منافع خود را همواره در گرو وجود حاکمان مستبد دیده اند و به حضور مطلق العنان آنان گره زده اند. شاید کارگزاران نظام سرمایه داری شخصا نخواسته باشند چنین کنند اما چون کارگزاران یک نظام سرمایه داری بر اساس قوانین مصوب! رفته رفته حافظ منافع سرمایه داران می شوند، (چرا که عمدهً قوانین در چنین نظام هایی از طریق اعمال نفوذ و لابی سرمایه داران به تصویب می رسد!) بدین ترتیب کارگزاران چنین سیستمی مجبورند امور را به گونه ای پیش ببرند که منافع سرمایه داران اقتضا می کند. اینجاست که منافع گروهی خاص الویت می یابد و بر منافع عموم مردم می چربد! درست در همین جاست که ملت ها دور زده می شوند تا منافع آن عده خاص تامین گردد. نقد امروز سوسیالیست ها به نظام سرمایه داری نیز در همین نکته نهفته است و درست به همین خاطر است که در برخی موارد، تفاوت اساسی بین رژیم های مستبد خاورمیانه و نظام های دموکرات آمریکا یا اروپا دیده نمی شود. البته تفاوت های آشکاری نیز وجود دارد. یکی از تفاوت ها آن است که در نظام های مستبد خاورمیانه امکان هیچگونه انتقاد و اعتراضی وجود ندارد اما در نظام های دموکراتیک امکان انتقاد و اعتراض موجود است. آنچه که نکته اساسی و مشترک همهً این نظام هاست، تلاشی است که آنها برای حفظ منافع اقلیتی خاص می کنند. در یک جایی این "اقلیت خاص" ریش بلند و عمامه به سر می کنند و در جایی دیگر همراه عبا، چفیه به سر و گردن می آویزند! و در جایی چون ایالات متحده و اروپا، با صورتی شش تیغه، کت و شلوار به تن می کنند و کراوات می آویزند.
دولت ها به جای آنکه کارگزار ملت ها باشند کارگزار این اقلیت های خاص هستند. مناسبات این اقلیت های خاص با یکدیگر است که شکل و شیوه کارکرد نظام ها را سامان می دهد و کارگزاران را به کار می گمارد.
در برخی موارد تضاد قابل ملاحظه ای میان دولت های دموکراتیک (واقعا موجود) جهان با برخی دولت های مستبد نظیر «جمهوری اسلامی» وجود ندارد، جملهً دولت های حال حاضر جهان در برخی بنیادهای فلسفی و اعتقادی دیدگاهی مشترک دارند! بنیادهایی که "انحصار" در هر چیزی را تا سر حد نامحدود به رسمیت می شناسند. حال آنکه نگاه سوسیالیستی و زیست محیطی به جهان "انحصارات نامحدود" را بسیار خطرناک می شمارد!
نباید شعارهای ضدآمریکایی و ضداروپایی کسانی چون خامنه ای و احمدی نژاد را جدی گرفت و آن را نشانهً وجود تضاد فلسفی عمیقی میان آنها دانست. این شعارها صرفا برای ایجاد "مشروعیت" سر داده می شوند. از سقوط محمدرضا پهلوی تا به امروز کسب مشروعیت در کشوری که بنا به تصور مردمانش، «دولت های آمریکا و انگلیس همواره در امورشان دخالت کرده اند!» تنها با سردادن شعارهای آتشین بر علیه آن دولت ها امکانپذیر بوده است. در کشوری مانند ایران از سی سال پیش تا به امروز تنها همین شیوه برای حاکمیت اقلیتی خاص جواب داده است، وگرنه سردمداران جمهوری اسلامی در ابتدای راهی هستند که آمریکایی ها و اروپایی ها در آن راه به "خط آخر" رسیده اند. مقصد نهایی همه کسانی که مالکیت خصوصی را در حد بی نهایت مجاز می شمارند، یکی است! آنهم حاکمیت بر سرنوشت دیگران از طریق انحصار سرمایه و بدست گیری قدرت مطلقه!
قدرت مطلقه ای که در ایران حاکم است به دلیل بی ریشگی و عدم اصالت، نه تنها توان تشخیص منافع امنیتی خود را ندارد، بلکه در صورت وجود چنین توانایی! اجازه اعمال تشخیص های درست پیرامون حفظ منافع امنیتی دراز مدت خود را هم ندارد، چرا که از یک طرف شعار نابودی برخی کشورهای جهان را سر می دهد و از طرف دیگر مخالفان سیاسی خود را سرکوب می کند. چنین موجودی معلوم است که موقتی است، چون نه به ساختارهای نظام بین الملل تن می دهد و نه به خواسته های شهروندانش توجه دارد! چنین نظامی معلوم است که در دامن برخی مناسبات اقتصادی موجود در جهان لَم داده است و بدیهی است که با تغییر آن مناسبات فروخواهد پاشید. اما قدرتی که در انگلستان و یا آمریکا حاکم است به دلیل اصالت و ریشه ای که دارد، و به دلیل آنکه تعیین کنندهً مناسبات اقتصادی در جهان است! نه تنها توان تشخیص منافع امنیتی درازمدت خود را دارد بلکه هردم آن را آپتودیت می کند، به همین دلیل است که نه تنها مخالفان سیاسی خود را سرکوب نمی کند بلکه اجازه می دهد تا هرچه فریاد دارند برسر او (حاکمیت) بکشند، تا خود را تخلیه کنند!
برای کسانی که به دنبال تسلط بر دیگران هستند فرقی نمی کند که از چه طریقی به این کار دست می زنند، دم دست ترین و ابتدایی ترین چیزی که بتوان از طریق آن تسلط خود را بر دیگران عملی کرد، مقوله دین است، تفاسیری خودساخته و منحصر به فرد از کتب مقدس می تواند یک فرد عادی و متوسط را در جایگاه مفسر دین قرار دهد، این جایگاه در طول تاریخ ادیان مختلف، مزایای مخصوصی برای مفسران ادیان داشته است! وقتی مفسران دینی، تشخیص "تعیین حدود رفتار و خلقیات افراد متدین" را حق انحصاری خود می دانند، و افراد متدین نیز چنین حقی را برای آنان به رسمیت می شناسند، بدین ترتیب می توان ابتدایی ترین شیوه های تسلط بر انسانها را در شیوه های مبتنی بر دین جستجو کرد. شیوه های تسلط بر دیگران رفته رفته از شکل ابتدایی خود گذر کرده و به شیوه های مدرنتری تبدیل می شوند. در جوامع عقب مانده، "دین" کارکردی اینچنین دارد و در جوامع مدرن، رسانه ها! نفس دین و رسانه، امور مبارکی هستند که اگر به "ابزار" تبدیل نشوند کارکردهای جامعه شناختی خوبی خواهند داشت. متاسفانه رژیم مستبد و مطلقهً امروز ایران هم از ابزار دین سنتی استفاده می کند و هم از ابزار رسانه های مدرن! حال آنکه حاکمیت در کشورهای دموکراتیک بیشتر از طریق رسانه ها اعمال می گردد. بطور کلی اندیشه هایی که در آنها انگیزه تسلط بر دیگران فوی است، عمدتا از تاریخ و عقایدی مشترک برخورداند. میلیتاریست های امروز همان مولاتاریست های دیروز هستند.
بد نیست که کمی از سرگذشت میلیتاریست های دو سوی اقیانوس بگوییم:
فقیه یا کشیشی را تصور کنید که از راه تفسیر دین و توضیح و تشریح مسائل دیگران (مومنان) نان می خورد، "مومنانی" را هم تصور کنید که حاضرند برای رفع حاجات خود به چنین فردی نان برسانند! تا زمانی که دگرگونی خاصی در احوال طرفین رخ نداده باشد این وضعیت "بده بستان" ادامه خواهد داشت. وقتی حاجت فقیه یا کشیش از نان به "نون دونی" تبدیل شد و حاجت مومن از مسئله به سوال، آنوقت است که اوضاع متفاوت می شود! حالا دیگر نوندونی باید "سود" داشته باشد، فقیه (یا کشیش) دیگر پیر شده است او نوندونی را به پسرانش سپرده است، پسران به رسم پدر در حجره نوندونی خود دین و فراوده های دینی عرضه می کنند، آنها کالایی سودآورتر از آن نمی شناسند! هرچند با گسترش "سوال" در میان مومنان! دینِ کهن از رونق افتاده است، اما سازه های جدیدی از آن اگر باشد، مردم بهتر می برند، پسران و شرکاء برای فروش بیشتر به نوسازی دین روی می آورند! در نوندونی پسران و شرکاء تا جایی که "دین امروزی" خریدار داشته باشد، فروشش ادامه خواهد داشت، زمانی که دگرگونی خاصی در احوال طرفین رخ نداده باشد این "بسازوبفروش" ادامه خواهد داشت! وقتی حاجت پسران فقیه (کشیش) از نون دونی به سود دونی (بانک) تبدیل شد و حاجت مومنین از سوال به شک رسید! آنوقت است که اوضاع متفاوت می شود! اکنون دیگر سودها سربه فلک و بانک ها بی شمار شده اند پسران، قصه را به نوادگان سپردند، نوادگان به "نظام حاکمه" نیازمند شدند تا بلکه جریان روبه رشد سود متوقف نشود! و دست شکاکان و پرخاشگران بدان نرسد. در این نظام های "سودساخته" مردمان زیادی به "کار" گرفته شدند تا روند سودهی بی وقفه ادامه داشته باشد، حال دیگر سود زیاد به "سرمایه" تبدیل شده و سود حاصل از سرمایه نیز برای افزایش سود و سرمایه به بانک وسیعتر نیاز پیدا کرده است، این موجود عزیز (سرمایه) جای دین که سهل است، بلکه جای خدای مهربان را نیز می گیرد، این خدای جدید آنقدر بزرگ و مهم می شود که از یک طرف دشمنان شکاک و پرخاشگری دارد و از طرف دیگر در دل نوادگان مفسر (کشیش یا فقیه) جا نمی گیرد بلکه به "بانک جهانی" نیاز پیدا می کند، در پرتو این خدای جدید! دیگر سود، ربا محسوب نمی شود، چون در قدیم اگر سود بانکی، ربا محسوب می شد به این خاطر بود که "آقا" پولها را از مردم به خمس، زکات یا به امانت می گرفت، اما امروز آقازاده ها پولها را نه به امانت بلکه به وام! با سود های به صرفه می دهند!
حال نشانه های این سرگذشت را در شخصیت اوباما جسجو می کنیم:
می دانیم که اوباما در خانواده مسیحی- مسلمان زاده شده است اما نمی دانیم که او از نوادگان کشیش ها و فقهاست؟! یا از نوادگان مومنان مسیحی و مسلمان است؟ البته فرقی نمی کند! حتی اگر او از نوادگان مومنان باشد، بازهم نمی تواند خیال ما راحتِ راحت باشد، چون ممکن است بخواهد برای جبران مافات هم که شده به شغل کشیش ها و فقها و نوادگان آنها روی آورد! همانطور که ممکن است نوادگان کشیش ها و فقها از شغل ابوی دست کشیده و روی برگردانده باشند.   
همه می دانیم که اوباما آمده است تا تغییری در وضعیت زندگی رای دهندگان خود ایجاد کند، اما بی تردید اقدامات او تاثیری جهانی دارد و انعکاس همین تاثیرات است که بر وضعیت زندگی رای دهندگانش اثر می گذارد، درست به همین خاطر است که سوالات و پیشنهادات امثال من نیز ضرورت شنیدن پیدا می کند.
اوباما در سخرانی های انتخاباتی خود هنگامی که هنوز رقابت درون حزبی را با خانم کلینتون از سر می گذراند عبارتی را به زبان آورد که بر اثر زیبایی آن عبارت، اشک شوق در چشمانم حلقه زد! او چنین گفت:
«انتخابات امروز آمریکا، انتخاب میان یک زن و یک مرد نیست، انتخاب میان یک سیاه و یک سفید هم نیست بلکه انتخاب میان گذشته و آینده است!» (نقل به مضمون)
این عبارت مرا به چنان فکری واداشت که دانستم او "سودخواهی" و "انحصارطلبی" افراطی موجود در زندگی گذشتگان را نفی می کند! او جهانی جدید را در آینده نوید می دهد و از همکان یاری می طلبد این بود که به فکر افتادم: "او با ما چه خواهد کرد"، اگر "اوباما" بخواهد رفتاری را داشته باشد که مورد "انتظار ما" نیز باشد، پس می بایست از افکار و انتظارات "ما" نیز آشنا باشد.   
حداقل انتظاری که از اوباما می توان داشت این است که ضمن رعایت منافع صاحبان ثروت، گوشه چشمی نیز به طبقه متوسط و متشکلان اصلی جامعه مدنی داشته باشد. بی تردید اگر او منافع صاحبان ثروت را رعایت نکند کله پا خواهد شد و اگر توجه ای به مشکلات طبقه متوسط و جامعه مدنی نکند قطعا رسوای این بازی خواهد بود. یعنی او بر لبه تیغ است، راه سختی را در پیش رو دارد.
بی تردید "آبی" که از اقدامات دولت آمریکا در جهان "گل آلود" می شود! صیادان زیادی (چه در داخل آمریکا و چه در اقصا نقاط جهان) ماهی مطلوب خویش را می گیرند. ظاهرا ایجاد "شرایط صید" یکی از کارکردهای دولت هایی نظیر دولت آمریکا است، تا صیادان بتوانند به صید خود مشغول باشند! باید دید اوباما با چنین شرایطی (صید و صیادی) چه خواهد کرد؟ باید دید صیادان با او چه خواهند کرد؟ امیدوارم آنها کار بدی نکنند! (یعنی سرنوشت کندی را برای او رقم نزنند) اما آنچه که اوباما نیاز است که انجام دهد آن است که "شرایط صید" کنونی را فراهم نیاورد! تا شاید صیادان به مفهوم انسانی تری از "صید" بیندیشند و صید مفهومی دیگرگونه بیابد. البته اگر او شرایط مشابه گذشته را برای "صید" فراهم نیاورد به خودی خود صیادان را با خود درگیر می کند! او باید از این درگیری اجتناب کند. اما چگونه؟
او باید "تعیین حدود شرایط" و چگونگی آن را به جامعه مدنی بسپارد، از جامعه مدنی آمریکا و جامعه مدنی جهانی برای تغییر رویکرد صیادان کمک بگیرد، او باید مفهوم دیگری از صید، صیادی و شرایط صید بسازد و این همه تنها با کمک جامعه مدنی امکان پذیر است. صیادان به شرایط گذشته عادت دارند آنها را باید به شرایط جدید خو داد و این مهم تنها توسط جامعه مدنی امکان پذیر است.
مثلا چقدر مسخره خواهد بود اگر او شعارهای جورج بوش را تکرار کند (همان شعارهایی که به خوبی شرایط صید را برای صیادان فراهم می آورد) مثلا بگوید:
«من آمده ام تا در خاورمیانه و جهان صلح برقرار کنم و به تروریسم پایان بدهم»
مسخرگی چنین شعاری به این دلیل است که:
وقتی سلاح های فراوان تهدید کننده صلح و مواد انفجاری مُهیج تروریسم با رقابتی هر چه تمامتر و با حمایت های قانونی جانانه تر در همه کشورها از جمله ایالات متحده آمریکا تولید می شود.
وقتی برای فروش و عرضه سلاح های انفجاری! رقابتی جانانه در اقصا نقاط جهان در می گیرد و در مبادله با نفت که سهل است بلکه با تریاک و مواد مخدر نیز تاخت زده می شود!
وقتی بازار عرضه این مهلکات تنها با فراهم آوردن "شرایط جنگی" امکانپذیر باشد و مصرف آن نیز فقط و فقط در "میدان جنگ" ممکن و میسر شود! دیگر چه جای انتظار است که ادعای صلح و مبارزه با ترور و تروریسم مقبول افتد؟
وقتی بخش قابل توجهی از قراردادها و مبادلات تجاری و اقتصادی بین دولت ها به ادوات نظامی اختصاص دارد، وقتی افراد قدرتمند و ذی نفوذی در جهان، دستی نیز در صنایع نظامی دارند و به کار تولید و بازاریابی (بازارسازی) آن هستند! وقتی که "درصد" قابل توجهی از افراد یک کشور شاغل در صنایع نظامی و دفاعی هستند، وقتی بخش اعظم بودجه کشورها به امور نظامی و امنیتی اختصاص می یابد، وقتی که مسابقات تسلیحاتی و مانوهای نظامی امروزه به بخشی از دیپلماسی مبدل شده اند! وقتی حاکمان کشورها به داشتن توان و تجهیزات نظامی افتخار می کنند و آن را ضامن اعتبار و امنیت خود می دانند! وقتی در بازارهای امروز جهان، سلاح نظامی فراوانترین و نقدینه ترین کالاها به حساب می آیند! وقتی چشم پوشی از صادرات و تجارت کالاهای نظامی برای برخی از دولت ها به امری غیرممکن تبدیل شده است! وقتی قراردادهای نظامی و امنیتی بین کشورها نشانه دوستی و نزدیکی آنها محسوب می شود! وقتی مانورهای نظامی و آزمایش ادوات مدرن و برتر از افتخارات کشورها محسوب می شود! وقتی پایگاههای نظامی و سایت های موشکی به پهنه آبها کشیده می شوند! وقتی ...
سخن گفتن از صلح و رویارویی با تروریسم خیالی بیش نخواهد بود. چرا که همواره عده ای سرمایه گذار تشنه لب برای بهره وری از سودهای کلانی که در چنین عرصه هایی وجود دارد وارد گود می شوند و بازاری پر رونق را سامان می دهند! چرایی، چگونگی و چقدری مصرف آن را نیز "بازار" تعیین می کند، حتی اگر بازار چنین نکند، زمینه هایی توسط صاحبان چنین صنایعی فراهم خواهد آمد که بازار مصرف چنین تجهیزاتی از رونق نیفتد! یک "کاتالیزور" مشتعل کننده کافیست که آتش جنگ را در هر نقطه ای از جهان که صرفه بیشتری دارد، روشن کند! فراهم آوری این کاتالیزور کار چندان دشواری به نظر نمی رسد.
جالب است که بدانیم نطفهً همهً این صنایع و تجهیزات نظامی، عمدتا در کشورهایی بسته می شود که داعیه دموکراسی دارند، برای صلح می کوشند و شعار مبارزه با تروریسم را می دهند! و جالبتر آنکه بسیاری از شهروندان همین کشورها شاغل در این عرصه و منتفع از درآمدهای چنین عرصه هایی هستند. در چنین شرایطی است که جنگ و جنگیدن تبدیل به "شغل" می شود و "کارگرانی" را به خود اختصاص می دهد، شاغلانِ جنگ از فرمانده گرفته تا سرباز به "کارگران جنگ" تبدیل می شوند! آنهایی هم که به اجماع جهانی توجه ای ندارند تحت نام دولت یا سازمان، تنها "شرکت های جنگی" هستند که در این شرکت ها فقط مرگ تولید می شود آن هم مرگ تازه تولدیافتگانی که ذره ای از حد طبیعی خود نزیسته اند! کودکان غزه را ببینید که در "کارخانه جنگ" غزه،! چگونه مثل مواد اولیه! مصرف می شوند تا در کنار دیگر تولیدات جنگی بسوزند و منفجر شوند!! "تولیدات جنگی" نظیر بمب و خمپاره را "سفارش دهندگان جنگ" در اسرع وقت جایگزین می کنند تا "آتش جنگ" معطل نماند! اما جان انسانهای بی گناه را چه کسی تولید خواهد کرد؟
"بیرون از گود نشستگانی" هم هستند که بی شرمانه هی می گویند: لِنگش کن!، این آتشبیاران معرکه نیز پورسانت خود را می گیرند! پورسانت آنها نیز نشستن بر مسندی است که هیچ لیاقت آن را ندارند.
کوس رسوایی "برگود نشستگانی" که وظیفه عربده کشی را به عهده دارند و مدام یاوهً «هل من مبارز» سر می دهند و خود را با بزرگانی چون حسین مقایسه می کنند، مدتهاست که از بام افتاده است، و گرنه کیست که نداند: آن "یاوه گو" انسانی که در وطن خود با برادر خود نه تنها اختلاف، یا رقابت! بلکه حتی دشمنی دارد!، چگونه می تواند پیرامون اختلافات یا دشمنی های دیگران در نقاط دیگر عالم، قضاوت کند؟ و عده ای را حق و عده ای دیگر را باطل بداند؟! معلوم است که همهً این ادعاها و شعارها خالیبندی است و همه بابت پورسانتی است که می گیرد!
تنها انتظار ملموسی که از اوباما و هیئت حاکمه جدید آمریکا می توان داشت آن است که چه در قضیهً فلسطین و اسرائیل و چه در قضیه دعواهایی که بین گروهای سیاسی در کشورهای مختلف جهان وجود دارد به جای داوری و طرفداری از یک طرف! تنها نقش صالح (صلح دهنده) و میانجی را ایفا کند، نه نقش یکجانبه! چرا که یکجانبه گرایی قدرت های تاثیرگذار، دشمنی ها را دامن می زند.
ورود هر کسی به دعوای دیگران تنها می بایست با قصد میانجیگرانه باشد، در غیر این صورت کاسه ای زیر نیم کاسه خواهد بود.