اژدهـا مَـردا! - اسماعیل خویی

نظرات دیگران
  
    از : روزنامه هنر و مبارزه حمید محوی

عنوان : پاسخ به آقای جواد رحیمی
البته نقد شما آقای اسمائیل خویی را مخاطب خود قرارداده است، با این وجود چون که مسائلی مطرح شده اند که به عرصه‍ی خلاقیت هنری مربوط می شود، و چنین موضوعی به همگان مربوط می شود، مضافا بر این که من پرولتاریای فرهنگی هستم (امیدوارم)، بخودم اجازه می دهم تا نکاتی را خدمت شما دیگر کاربران گرامی این سایت عرض کنم.

۱) ببینید تعدادی از لغات و اصطلاحات و نگرش هایی در گفتمان هنری یا نقد هنری وجود دارد، که می توانیم کمابیش به ایدئولوژیک بودن آن اطمینان داشته باشیم (یادآوری می کنم که ایدئولوژی یعنی بینش و تفکر غالبا ناخودآگاه طبقه حاکم، بورژوازی که در سطح گسترده رواج دارد و از امور بدیهی به نظر می رسد). یکی از واژگان ایدئولوژیک «ذوق و استعداد» و «خدادادی» که واقعا این مبحث را به شکل بارزی تکمیل می کند.
اگر بنابراین است که ما برای ایجاد یک جامعه دموکراتیک و سالم تلاش کنیم، قویا باید از هر چه که «خدادادی» ست فاصله بگیریم و به طریق اولی روی رابطه با مناسبات تولیدی و رابطه با انباشت فرهنگی و میراث فرهنگی تکیه کنیم، یعنی همان چیزی که ، به عنوان مثال ، چامسکی با «پرفرمانس» یا مهارت تعریف می کند. به این ترتیب موضوع خلاقیت پیش از همه موضوعی ست که به آموزش مرتبط می باشد. بیش از این نمی گویم ولی پیشنهاد می کنم که کمی بیشتر درباره «ذوق و استعداد خدادادی» تأمل کنید، چرا که اگر ما قضاوت خودمان را بر این اساس قرار دهیم اختناق و سرکوب و تبعیض مثل امروز سر قرار ملاقات حاضر خواهد شد.
به وبلاگ من درباره مابین فرهنگی نیز می توانید مراجعه کنید مطالبی در این باره نوشته ام که به یک بار خواندن می ارزد.

نکته بعدی و آخرین نکته چنین است که می بینیم شما به آقای خویی می گویید «بهتر نیست که گفتن این نوع اشعار را به دیگران واگذار کنید؟»

البته من همانطور که نوشته های گذشته ام درباره‍ی «اژدها مردا» مشاهده می کنید، انتقاداتی را به آن وارد دانسته ام. ولی ما به هیچ عنوان حق نداریم، و نباید به خودمان اجازه دهیم، که به فردی بگوییم تو چگونه باید شعر بگویی و این را نگو و آن را بگو. شعار نده! خب دلش می خواهد شعار بدهد. چه اشکالی دارد؟
ببینید ما ایرانی ها عادت به حرف زدن نداریم، و چون که چنین موضوعی یک کمی خارج از سنت عمومی ست نمی توانیم بپذیریم و یا کمتر می توانیم بپذیریم که دیگری، غیر نیز فرد مستقلی ست و این استقلال حق مسلم اوست. فورا می خواهیم برای افراد تعیین تکلیف کنیم. در دو خط شجرنامچه و زندگی مخاطبمان را خلاصه می کنیم و بعد به او می گوییم که در زندگی چه کار باید بکند.
هدف از این همه پر حرفی انتقاد به فرد شما تنها نبود، بلکه در این جا من یکی از خصوصیات بارز ملی و عمومی و رایج را می دیدم و فرصت را غنیمت شمردم. آیا امید من تحول بیهوده است؟
۷۱٨٨ - تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱٣٨۷       

    از : جواد رحیمی

عنوان : اژدها مردا
شاعر گرانقدر آقای خوئی
سالهاست که بسیاری از اشعار زیبا و نغز شما را خوانده لذت برده و به ذوق و استعداد خدادادی شما آفرین میگویم.
ولی شاعر عزیز
"اژدها مردا" بیشتر شعار است تا شعر. تفی است که شما از روی خشم و نفرت بحقتان، روی کاغذ انداخته اید. بهتر نیست که گفتن این نوع اشعار را به دیگران واگذار کنید؟

با بهترین آرزوها برای تندرستی شما

شاد باشید
۷۱۶۷ - تاریخ انتشار : ۲٣ بهمن ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : چشم سر چشم دل
جناب آقای اسمائیل خویی
از پاسخ شما سپاسگذارم، هر چند سیاه روی سفید نوشته اید که نقد من را جدی نگرفته اید، و آن را به نق نق تعبیر کرده اید. در هر صورت آنهایی که به نقد اثری می پردازند بعضا باید انتظار عکس العمل هایی را از جانب هنرمندان داشته باشند که الزاما مناسبتی ندارد - البته هنر ماده حساسی ست و گاهی باید توان تحمل شنیدن چیزهایی را پیدا کرد. و باز هم در هر صورت چنین مواردی به خود شما و یا هر خوانشگر دیگری مربوط می شود که موضوعی را جدی بگیرد و یا نگیرد، ولی چنین اتخاذ موقعیتی به موضوع مطروحه ربطی پیدا نمی کند.

شما خیلی خوب به تفاوت کاملا مشخص چشم سر و چشم دل اشاره داشتید - یعنی موضوعی که اساسا به آن فکر نکرده بودم. موضوع اصلی همان تناقض آمیز بودن گفتمان شما بود و هست، و این موضوعی نیست که من از خودم اختراع کرده باشم. تناقض البته مهم نیست، برای هر فردی ممکن است پیش بیاید، ولی اصرار ورزیدن در آن است که پای تناقض را به ایدئولوژی باز می کند. اتفاقا همین نقد، شامل حال شعر مانی، شاعر دیگری نیز می شود که مطالبی هم در مورد او نوشته ام و اگر فرصت داشتید می توانید در بخش نظریات چند خطی را که نوشته ام مشاهده کنید.

و امّا تفاوت چشم سر و چشم دل، چیزی را در نقد من تغییر نمی دهد. با این وجود اساسا همه ی موضوع پیرامون چشم دل است، حتی وقتی چشم سر در کار باشد، در این جا من چشم دل را در معنای فانتسماتیک آن در نظر می گیرم. البته چنین نظریه ای در خصوص غالب بودن وجه فانتسم در نگاه را بهتر است از روانکاوان بشنوید.
شما نوشته اید که« سخن از سکس نیست، از سکس زدگی ست».
ولی این طور به نظر می رسد که شما «سکس زدگی» را شرط اصلی آخوند شدن یا آخوند بودن تعیین کرده اید، و این موضوعی ست که فکر می کنم کمی اغراق آمیز به نظر می رسد. چون که در هر صورت رفتارهای بیمارناک موضوعی نیست که منحصر به آخوندها باشد. ولی آخوندها هم به این دلیل که از نوع بشر هستند مثل همه می توانند سکس زده باشند یا نباشند. البته موضوع سکس می تواند خیلی ایدئولوژیک باشد.

شما اگر در لندن راه بیافتید و یا در پاریس و برلن و دیگر شهرهای بزرگ و کوچک اروپا مشاهده خواهید کرد که در و دیوار چنین شهرهایی پوشیده از تبلیغات جهان صنعت است و به شما اطمینان می دهم که شرکت های تبلیغاتی برای تبلیغاتشان حتی از مشاورت برخی روانکاوان استفاده می کنند، و تماما و بدون استثناء «سکس زده» است.

موضوع ما در این جا بررسی اندیشه هایی ست که در قوالب شعری بیان شده، که اگر چه ظاهرا انتقادی به نظر می رسد ولی در تحلیل نهایی، مشاهده می کنیم که چیزی بجز دور باطل نیست.
و شما چندان نگران نباشید، چنین دور باطلی یکی از خصوصیات عمده و بیمارناک تمام اپوزیسیون ایران در خارج از کشوراست. این موضوع را من بارها گفته ام و در تحلیل محصولات فرهنگی گروه نام برده نشان داده ام. اگر فرصت داشتید به وبلاگ من در زمینه مابین فرهنگی سر بزنید. البته هنوز کامل نیست ...
۶۹۶۹ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣٨۷       

    از : اسماعیل خویی

عنوان : پاسخ به آقای حمید محوی
درود بر شما.
به قصیده ی " اژدها مردا! " دو نکته گرفته اید.
به یکی از آن دو ـ در باره‍ی " مغِزسرب آگینِ " آخوند در فردای تاریخ ـ
خودِ شعر، پیشا پیش ، پاسخ گفته است. خواهش می کنم واپسین سه بیت آن را یک
باردیگر بخوانید.
و، اما، نکته ای که به این بیت:
" روز و شب چشم دل تو خیره در پایین تنه است:
خود حجاب زن نماد بینش چرکین توست. "
گرفته اید نیز، خوشبختانه ، مرا به هیچ نگره ای در discourse، یعنی گفتار یا گفتمان آخوندی دچارنمی دارد.
دوست گرامی! سخن از "چشم دل " است، نه از" چشم سر" .
شما با چشم سر، و سرخوشانه، می توانید پایین تنه ی خودتان یا آن کسی که دوستش می دارید را چندان بکاوید که هیچ یاخته یا سر مویی در آنجا از شما پنهان نماند. شما آخوند خواهید شد، اما، اگر از سراپا یعنی از همه ی تن خود یا دیگری هیچ چیز و هیچ جا به جزهمین یک بخش پرمو را نبینید.
سخن ، به بیان دیگر، از "سکس" نیست: از "سکس زدگی" ست.
با این همه تا سخن ام، در شعر، روشن تر از آن بشود که هست، و دیگر جایی
برای بدفهمی نماند، آن بیت را در همین جا بازسرایی می کنم:


"شور جنسی در نگاه تو پلید است و پلشت:
خود حجاب زن نماد بینش چرکین توست. "

نکته ها یعنی ایرادهای دیگرتان را جدی نمی توانم بگیرم. نق نق می فرمایید. ببخشید.


با مهر ودرود،
سی و یکم ژانویه ۲۰۰۹
بیدرکجای لندن
اسماعیل خویی
۶۹۵۶ - تاریخ انتشار : ۱۶ بهمن ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : نگاه نکن! دست نزن! دور شو!
متأسفانه دیروز فراموش کردم این نکته را اضافه کنم، نوشته بودم بعد پاک شد و بعد دوباره نوشتم و خلاصه در این دوباره نویسی بود که مطلبی که ازنظرتان خواهد گذشت به فراموش سپرده شد. خوشبختانه یادم افتاد، چون که این از مواردی ست که آدم یادش نمی رود ...

روز و شب چشمِ دلِ تو خیره‌ی پایین تنه‌ست:
خود حجابِ زن نمادِ بینشِ چرکینِ توست.

بله، البته موضوع موضوعات، حالا شما که به جای خود شاعر و شوریده حال هستید اگر حالا چیزی بگویید فردا ممکن است با برف و باران و بهار و الهامات جدید چیز دیگری بگویید، ولی از آن جایی که ایرانیان همیشه در تمام امور سرآمد هستند، من از یک روانکاو ایرانی نیز حرفهای مشابهی شنیده بودم که او هم چشم فروید را دیده بود و احتمالا برای این که آخوندها به او مجوز انتشار بدهند، به پائین تنه حمله کرده و گفته بود که اینهایی که فکر می کنند روانکاوی فقط از پائین تنه حرف می زند، اشتباه می کنند و ...

حالا موضوع این جا نیست که روانکاوی چه می گوید. موضوع این جاست که شما مرتب با شاخص های مذهبی و اخلاقی به جنگ مذهب می روید. فکر نمی کنید چنین روشی در مبارزه یک کمی تناقض آمیز باشد؟

ولی چرا باید این «پائین تنه» ی بیچاره این همه مورد بی مهری اخلاق و فرهنگ شما و ملاها قرار بگیرد.
یعنی می خواهید بگوئید پائین تنه بده ، نباید نگاهش کرد، نباید خیره نگاه کرد. آیا شما، شما اسمائیل خویی استاد بزرگوار، شما هم می گوئید نگاه نکن! بده! خوب نیست! فکر نمی کنید که چنین قطعه ای با سنت پوشش اسلامی قرابتی داشته باشد.

که آخوندها بروند شما بیائید و بگویید : نگاه نکن! دست نزن! دور شو!
۶٨۲۲ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : نقد شعر : گشت روزنامه هنر و مبارزه
اگر از این جا شروع کنیم :
«آدمی می‌زاید از مادر، به گوهر، نیک و پاک:»
این دو بیت حداقل دو تا ایراد پیدا خواهد کرد، یکی این که اگر آن را به یک روان شناس کودک و یا روانکاو نشان دهیم، به قطع یقین به ما به چشم تردید نگاه خواهد کرد. در هر صورت شاید از روی تسامح بتوانیم آن را بپذیریم ولی منطقی نیست.
ایراد دوم این بیت مرتبط است به قصدیت کل شعر، از این جهت که گویی این دین و اخلاق دینی ست که این جا به باد انتقاد گرفته شده، ولی شاخصی قرار است آن را متحول سازد همچنان «نیکی» و «پاکی» ست که هر دو از مفاهیم مذهبی هستند.

«ای مُقنی! مر تورا در کوی عطاران چه کار؟!
گندنا و پشکل و حنظل گُل و نسرینِ توست.»
این قطعه نمایشنامه عروسکی صادق هدایت را برای من تداعی می کند، خصوصا صحنه ای که خدا فیرینی می خورد. البته به عنوان هجو و یا طنزی خاص شاید برای آنهایی که دوست دارند و اگر دلشان می خواهد قابل قبول باشد ولی نه به عنوان نقد تفکر مذهبی. در هر صورت شواهد متعددی در این شعر مشاهده می شود که مفاهیم مذهبی را نقد نمی کند بلکه بر عکس مدعی دین برتر و حقیقی ست. این نکته ای بود که توجه من را جلب کرد.

و امّا

«از نبردافزارهای دُن‌کیشوت، در روزِ جنگ،
خنده‌آورتر عبا، عمامه و نعلینِ توست.»

البته استفاده از دن کیشوت و مقایسه نبردافزارهای او با عبا و غیره به نظر من یک کمی بی رحمانه است. این که چیز خنده داری در نبرد افزارهای دن کیشوت وجود داشته باشد، احتمالا باید خنده ی تلخی باشد. در هر صورت دن کیشوت دو لا مانچا اسطوره ی نبرد انسان و ماشین است. داستان انسان شاید. داستان خود شما که با چنین گفتمان شاعرانه ای و چنین نبر افزاری «مغز سرب آجین» را به ما نوید می دهید، که تحقق والاگرایی را در کاندادای شعر شما قویا به مخاطره می اندازد. چون که ارتکاب به عمل خشونت آمیز است که معمولا در سیاق هنر نیست.

...
۶۷٨٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱٣٨۷