غزه مهمترین باریکه زمین در خاورمیانه!
بخش نخست: اپوزیسیون ایرانی و مسئله فلسطین!


تهمورث کیانی


• اگر تا پیش از انقلاب اسلامی، اغلب گروههای سیاسی رویکرد خود به مسئله فلسطین را بر اساس رویکرد خود به رژیم پادشاهی تنظیم می کردند، یا اگر در گذشته احساسات و پیوند عاطفی بر عقل سلیم و داوری خردورزانه غلبه داشت، اکنون نیز آنها همچنان رویکرد خود را بر اساس تعامل خود با جمهوری اسلامی، و همچنان متأثر از روابط عاطفی تعیین می کنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۲ بهمن ۱٣٨۷ -  ٣۱ ژانويه ۲۰۰۹


"از نظر ریشه های تاریخی و زبان شناسانه اصطلاح "ترور"، این اصطلاح نمی تواند درباره جنگ انقلابی آزادیبخش به کار رود. یک انقلاب آزادی بخش ممکن است موجب پیدایش چیزی گردد که ما "ترور" می نامیم، همچنانکه در فرانسه [در زمان اشغال نازی ها] رخ داد. ترور ممکن است که تاکتیک و پیشاهنگ یک انقلاب باشد، همچنانکه در روسیه بود، اما نام ترور را نمی توان بر خود انقلاب گذارد. در یک جنگ انقلابی هر دو سو از سلاح و زور استفاده می کنند". (مناخیم بگین، "شورش"، ص ۵۹-۶۰)

      جنگ با غزه، آنطور که تلویزیون الجزیره تیتر می زند، یا جنگ با حماس، آنطور که ارتش اسرائیل و روزنامه اورشلیم پست عنوان می دهند، به راستی مناظر دردناکی از قربانی شدن غیرنظامیان در جنگ بین یک ارتش قدرتمند با یک گروه مسلح کوچک به نمایش گذاشت. اگر بی طرفانه، و با شناخت کافی از تاریخ منازعه اعراب و اسرائیل، به مسئله نگاه کنیم،در خواهیم یافت که مانند همه جنگ های پیشین، اینبار، نیز، هر کدام از طرفین برای کار خود دلایلی دارند که قضاوت درباره اقدام آنها را کمی پیچیده و سخت می کند. جدال هواداران هر سو، اما، شرح دیگری است. موافقان اسرائیل به گونه ای سخن می گویند که گویی تروریسم و خشونت اختراع حماس است نه سلاح قدیمی همه جنبش های ملی در تاریخ مدرن بشری. مخالفان اسرائیل نیز به گونه ای سخن می گویند که گویی اسرائیل تنها کشوری است که در برابر گروه مسلحی که شهروندان و شهرهایش را هدف راکت قرار داده است اینگونه برخود می کند (۱). باهمه دردناکی، اما، تصویر امروز غزه، تصویری آشنا از خاورمیانه نیم قرن گذشته است. در خلال نیم قرن گذشته اگر چه هر گاه قطعه ای از خاورمیانه نقشی پررنگ تر از بقیه در بازی بزرگ هژمونی بر منطقه، یافته است، فلسطین، اما، در تمام این دوران اغلب نقش ها را به خود اختصاص داده است. با اینهمه،در سالهای اخیر غزه به نقطه ای در فلسطین تبدیل شده است که قرار است سرنوشت این طولانی ترین درگیری سیاسی- نظامی تاریخ مدرن بشر را تعیین کند. مارتین ایندیک،نماینده ویژه بیل کلینتون در مذاکرات خاورمیانه،در کتاب تازه خود درباره خاورمیانه و دیپلماسی ایالات متحده،می گوید برای بیشتر اعراب و گروههای عربی- اسلامی خاورمیانه،غزه اکنون همان نقشی را دارد که پس از یازدهم سپتامبر برج های دو قلوی نیویورک برای آمریکائیان یافته است. با اینهمه،و به رغم آنکه فلسطین در مرکز نبردها و رقابت های سیاسی خاورمیانه بوده است،در اغلب موارد،اما،مدیران این بازی ناتمام،غیرفلسطینی بوده اند. تا پیش از انقلاب اسلامی،و در دوره ای که ناسیونالیسم عربی داعیه نبرد با اسرائیل را داشت،دو مرکز نیرومند در میان اعراب به نام مبارزه برای حقوق فلسطینیان،در واقع برای هژمونی در میان کشورهای عربی و تحکیم قدرت داخلی خود- با قلع و قمع همه مخالفان داخلی به نام متحدان اسرائیل- با هم برای دستیبابی به این هژمونی رقابت می کردند. یک مرکز مصر با ناسیونالیسم عبدالناصر و دیگری عراق با جریان بعثی بود. در تمام آن دوران،فلسطین و اغلب گروههای فلسطینی،به نسبت و بر اساس سیاست آن روز این دو جریان،مورد استفاده قرار می گرفتند. در تمام آن دوران،از کشورهای عمده دیگر خاورمیانه، سعودی ها هیچگاه به طور مستقیم وارد این بازی نگشتند،ایران و ترکیه- اگر این دو را با مسامحه در عداد کشورهای خاورمیانه بدانیم- نیز از درگیر شدن مستقیم در این موضوع خودداری می کردند و به نوعی این منازعه را کاری بی حاصل و متضاد با برنامه کشورهای خود می دیدند. پس از انقلاب اسلامی،اما، رویکرد ایران به مسئله فلسطین کاملأ دگرگون گشت. این دگرگونی به دو سبب بود: نخست،رهبری دینی انقلاب به سبب صبغه دینی بیت المقدس،مسلمان بودن فلسطینیان،و روابط حسنه گروههای فلسطینی با گروههای مخالف رژیم پادشاهی ایران، رویکردی همدلانه با فلسطینیان و گروههای سیاسی آن در پیش گرفت. دوم، علاوه بر جمهوری اسلامی، همه گروههای سیاسی اپوزیسیون ایران،نیز،به دلایل عاطفی و پیوندهای تشکیلاتی و سیاسی پیش از انقلاب با گروههای فلسطینی، همانند حکومت جمهوری اسلامی،و حتی بیش از آن،بر آن شدند تا فلسطین را به مهمترین موضوع سیاست خارجی ایران تبدیل کرده و ورود به آن را مهمتر از دغدغه برای افغانستان،ترکیه، کشورهای خلیج فارس و حوزه خزر بدانند. رویکرد دولت،اما،در تمام دوران رهبری امام خمینی از همدلی سیاسی و معنوی فراتر نرفت. تلاش های ناموفق یاسر عرفات برای ایفای نقشی میانجی بین جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده، یا تلاش برای ایفای نقشی میان عراق و جمهوری اسلامی،اگر چه ظاهرأ به سبب نارضایتی آیت الله از غلبه سکولاریسم بر مذهب در ساختار سیاسی جنبش فلسطینیان جلوه داده می شد،اما در واقع بیانگر بی میلی آقای خمینی برای وارد شدن به مناقشه ای پیچیده و ظاهرأ لاینحل بود. یاسر عرفات هنگامیکه دریافت که آیت الله در صدد تغییر بنیادین سیاست خارجی ایران و وارد شدن جدی به مناقشه عربی- اسرائیلی نیست،با ناامیدی با رها کردن "میانجی گری"،به پشتیبانی علنی از عراق روی آورد. در دوره دوم،دوره ای که با رهبری آیت الله خامنه ای مشخص می شود،تغییر شرایط سیاسی منطقه ای و تغییر استراتژی منطقه ای ایران برای خنثی کردن سیاست "محاصره و در برگیری" ایالات متحده و بالا بردن توان چانه زنی ایران در هر گونه مذاکره محتمل،موجب تغییر بنیادین سیاست خارجی ایران در لبنان و فلسطین شد. این دگرگونی خود فصلی مشروح می طلبد و موضوع بخش دوم این مقاله خواهد بود.
    رویکرد اغلب گروههای اپوزیسون،به رغم فراز و نشیب های فراوان،و به رغم تجدید نظر بسیاری از هواداران پیشین فلسطین در برخی از اصول بنیادین سیاسی خود،و به تبع در نگاه خود به فلسطین،در اساس و بنیان،اما،تغییر نکرده است. آنچه تغییر کرده است، بنابراین،در سطح پوسته باقی مانده است. اگر تا پیش از انقلاب اسلامی،اغلب گروههای سیاسی رویکرد خود به مسئله فلسطین را بر اساس رویکرد خود به رژیم پادشاهی تنظیم می کردند،یا اگر در گذشته احساسات و پیوند عاطفی برعقل سلیم و داوری خردورزانه غلبه داشت، اکنون نیز آنها همچنان رویکرد خود را بر اساس تعامل خود با جمهوری اسلامی،و همچنان متأثر از روابط عاطفی تعیین می کنند. بخش نخست این مقاله، به بررسی سه گرایش مختلف در میان گروههای مختلف اپوزیسیون ایرانی درباره منازعه اعراب و اسرائیل می پردازد.

گروه نخست: این گروه،که برخی از آنها در سابق از سیاست های بسیار چپ روانه ای- اغلب مذهبی- در برابر اسرائیل دفاع می کردند،با تغییر ظاهری نگرش سیاسی خود درباره جهان همچنان با منطقی مشابه روی دیگر همان سکه قدیمی را به نمایش می گذارند. این گروه ها نسخه اپوزیسیونی گروه های بسیار تندرو داخل ایران و برخی از طراحان کنفرانس رسوای نفی هولوکاست هستند.آنها دفاع از دموکراسی لیبرال و نقد سیاست خارجی جمهوری اسلامی را به اتخاذ رادیکال ترین سیاست ها در مخالفت با جمهوری اسلامی وچشم پوشی یا وارونه سازی تمام حقایق سیاسی جهان،تا جایی که بتوان از آن چیزی بر ضد جمهوری اسلامی آفرید، فروکاسته اند. به همین سبب،دفاع این گروه ها از اسرائیل و مخالفت آنها با سیاست گروههایی نظیر حماس،همانند دفاع "دانشجویان بسیجی" در جمهوری اسلامی از حقوق فلسطینیان است. یعنی هر دو گروه در عمل به زیان کسانی هستند که داعیه پشتیبانی از آن را دارند. این گروهها،در چند سال گذشته با تنظیم بادبان قایق خود با بادی که از جبهه نئو کان های آمریکایی و دست راستی های تندرو اسرائیل می وزد،امیدوار بوده اند از نمد جنگ طلبی نئو کان ها و تندروهای اسرائیلی کلاه سرنگونی جمهوری اسلامی بافته شود. "اتوریته های" روزنامه نگاری این گروه ها،در جنگ اخیر غره،نیز، کوشیده اند تا جمهوری اسلامی را تنها عامل آفریننده رادیکالیسم اسلامی دو دهه اخیر،از جمله حماس،و سازمانده حوادث اخیر نشان دهند. این گروهها با نادیده گرفتن تاریخ منازعه اعراب با اسرائیل و نادیده گرفتن علل فرایند فروپاشی ملی گرایی عربی و برآمدن اسلام گرایی،جمهوری اسلامی را به مثابه آفریننده بحران اخیر و تنها عامل دوام آن جلوه می دهند (۲). آنها می گویند جنگ غزه فقط بازتاب کشمکش بین دولت های "میانه رو" عربی نظیر مصر و سعودی از یک سو و ایران و سوریه از سوی دیگر است. این تصویر در بهترین حالت تنها بخش کوچک،و فرعی،واقعیت را بازتاب می دهد. بخش بزرگتر مسئله،یعنی نقش تحقیر مدام اعراب،عجز ناسیونالیسم و دولت های بوروکرات عربی در برابر آن،و خاصه اشغال لبنان در ۱۹٨۲ و برآمدن حزب الله به مثابه نخستین گروه مسلح موفق در برابر اسرائیل، نادیده گرفته می شود (٣).از نظر این گروه،بحران غزه نه در سال ۱۹۶۷- یا حتی پیش تر از آن- بلکه با پرتاب نخستین راکت حماس به سوی اسرائیل،آغاز شده است. برخی افراد سیاهی لشکر این گروه ها،اما،در رویکردی کمیک تلاش کرده اند تا به جای ارائه تحلیلی جدی (جدی بودن ضرورتأ به معنای درست بودن نیست،اما از بنیادی مستدل و منطقی برخوردار است) دردفاع از حقوق قانونی اسرائیل،با داستان پردازی بکوشند نقض مقرارت بین المللی، ناظر بر وظایف یک دولت اشغالگر و چگونگی عملیات نظامی در یک جنگ،از سوی اسرائیل را تکذیب کنند (۴). رویکرد این گروه نه به سود اسرائیل،نه به سود فلسطین،و نه به سود صلح و آشتی در منطقه است. در واقع،روی دیگر سکه ای است که برخی از تندروترین گروههای اسلامی- عربی تا کنون در برابر اسرائیل داشته اند. خوشبختانه، اما،این گروه فاقد هرگونه تأثیری جدی در میان ایرانیان است، و پایگاه آن،حداکثر،در سطح همان کسانی است که همچنان بر این باورند که همه تحولات ایران ناشی از توطئه غرب، خاصه انگلیسی هاست.
    گروه دوم،که در سالهای اخیر در میان برخی ازافراد اصلاح طلب و چپ- مذهبی یا غیر مذهبی- پدید آمده است، سرانجام پذیرفته است که مردم اسرائیل نیز حق برخورداری از امنیت و صلح را دارند. با اینهمه،اما،رویکرداین گروهها دو ضعف اساسی را به نمایش می گذارد. نخست،هر گاه خواسته اند از حق موجودیت اسرائیل دفاع کنند،به گونه ای بوده است که گویی اسرائیل کشوری غاصب و مصنوعی است که بر اساس نقشه استعماری بریتانیا بر مردم فلسطین تحمیل شده و تنها به سبب پشتیبانی کشورهای غربی،خاصه ایالات متحده،توانایی حیات دارد. این دیدگاه،از یک سو، با گفتن "چاره ای جز پذیرفتن این حقیقت تلخ وجود ندارد"،یا "دیگر کاری نمی توان کرد،اسرائیلیان سه نسل این جا بوده اند"،نگاهی غیر تاریخی و نادرست خود را به نمایش می گذارد(۵). از سوی دیگر،در حالیکه به حق به کشتار غیر نظامیان از سوی اسرائیل اعتراض می کنند،در برابر هدف قرار گرفتن غیرنظامیان اسرائیل سکوت می کنند. گویی اتباع حکومت های قدرتمند ودارای ارتش مجهز، فاقد حقوق انسانی اند.   
      این نوع نگاه به موجودیت اسرائیل با واقعیات تاریخی در تضاد است، موجودیت اسرائیل بر اساس رأی سازمان ملل بوده است و دو کشور ایالات متحده و اتحاد شوروی همزمان به آن رأی دادند. برخلاف تصور رایج، بریتانیا تا سالها در برابر ایده تشکیل دولت یهودی مقاومت کرد و این مقاومت به بهای قربانی شدن صدها سرباز و تبعه بریتانیایی به دست گروههای تروریستی و افراطی یهودی تمام گشت. مثلأ،در سال ۱۹۴۶در یکی از بزرگترین عملیات تروریستی، گروه ایرگون به رهبری مناخیم بگین، نخست وزیر پیشین اسرائیل، با حمله به هتل "کینگ دیوید"، مقر ارتش بریتانیا، ۹۱ سرباز و افسر بریتانیایی را کشته و شمار بیشتری را زخمی کردند.بریتانیا سالها کوشید از مهاجرت یهودیان به فلسطین جلوگیری کند(۶). تلاش های نخستین گروههای ناسیونالیستی یهودی،که مانند اغلب جنبش های ناسیونالیست آن دوران از تاکتیک ترور استفاده می کردند،نه از سوی بریتانیا بلکه از سوی اتحاد شوروی و سایر احزاب ملی و سوسیالیست مورد پشتیبانی قرار می گرفت. حتی پس از تشکیل دولت اسرائیل،در نخستین جنگ بین کشورهای عربی و اسرائیل در سال ۱۹۴٨،سلاح های ارسالی دولت های بلوک شرق،خاصه چکسلواکی، موجب برتری اسرائیل در جبهه جنگ گشت،نه سلاح های انگلیسی یا آمریکایی. بنابراین،همانطور که ناسیونالیسم عربی- فلسطینی پیش از آن در برابر بریتانیا،و پس از آن در برابر دولت یهود،دست به سلاح برد و تروریسم را به عنوان تاکتیک خود به کار گرفت(۷)،ناسیونالیسم یهود حتی پیش از آنها چنین کرد. اغلب رهبران نخستین دولت یهود از رهبران اولیه گروههای تروریستی- ناسیونالیستی یهودی بوده اند. تلاش گروههای مختلف ناسیونالیستی یهودی تقریبأ هشتاد سال طول کشید تا سرانجام به تشکیل کشور اسرائیل منتهی شد. نیز،همانند جنبش ملی فلسطینیان،ناسیونالیسم یهود همواره پیوند عمیقی با مذهب داشته است. اگرمسجد القصی برای مسلمانان بسیار مقدس است، یهودیان نیز مراکزی بسیار مقدس در آن سرزمین دارند که در تمام تاریخ الهام بخش بازگشت آنها به سرزمین موعود،و موجب پدید آمدن جنبشی بسیار مصمم در میان آنها گشته است. تاپیش از عصر روشنگری، یهودیان در اروپا در معرض شدیدترین تبیعض و فشار مذهبی بودند.عصر روشنگری با از بین بردن تسلط کلیسا موجب پدید آمدن امید درمیان یهودیان شد و برخی از برجسته ترین روشنفکران یهودی،از جمله مارتین بوبر،از ضرورت رها کردن ایده بازگشت به سرزمین موعود سخن راندند. بزودی،اما، ناسیونالیسم و نژاد جای تبیعض مذهبی را گرفت و امید این دسته از یهودیان را به یأس تبدیل کرد. اروپای جدید اینبار یهودیان را نه بر اساس مذهب،بلکه بر اساس نژاد سامی آنها، فاقد حقوق شهروندی دانست. فاشیسم تنها آشکارترین،بی رحم ترین،و مدرن ترین نوع تبعیض جدید بود، نه تنها مورد آن. تفکیک اروپا بر اساس ملیت،و فشار شدید بر یهودیان به مثابه قومی که کسی آنها را شهروند هیچ کشوری در اروپا نمی دانست،بیش از پیش یهودیان را به سمت جنبش ملی صهیونیسم متمایل کرد. حوادث بعدی موجب گشت تا آنان نیز مانند اغلب جنبش های ملی دوران مدرن،از خشونت،ترور،و جنگ چریکی تا تاکتیک های دیگر بهره برند. بنابراین، تشکیل دولت یهود پیش از هر چیز محصول ناسیونالیسم یهود بوده است. آنچه به مدد این ناسیونالیسم آمد و توانست همدلی اغلب کشورهای غربی،به شمول اردوگاه شرق،را به ارمغان آورد، فاجعه هولوکاست بود. آنچه در همه سالهای گذشته موجب پیچیده تر شدن بحران شده است،جدال و کشمکش دو جریان ناسونالیست،که هر دو به شدت از مذهب متأثر اند، بر روی قطعه معینی از سرزمین است. هیچکدام از این دو جریان،به آن چیزی که سازمان ملل به آنها داده است، راضی نیستند. درهر برهه، یکی از آنها بیش از آنچه سارمان ملل به او داده است،خواسته است. هیچکدام از این دو جریان پیشینه دولت- ملت ،به مفهوم مدرن آن،ندارند تا معلوم شود مرز سرزمین آنها در کجا بوده است. در برهه ای،اعراب- در حالیکه اصلا نامی از کشور فلسطین نمی بردند و آن را برای تقسیم بین اردن و مصر می خواستند- در سودای به دریا ریختن یهودیان،طرح سازمان ملل برای ایجاد دو کشور را رد کردند. اعراب تا پیش از پایان جنگ سرد همچنان در آن سودا بودند. در برهه اخیر،و با قدرتمند شدن تدریجی اسرائیل و افزایش نقش ناسونالیستها و مذهبییون افراطی در سیاست آن- به خصوص پس از هجوم مهاجران یهودی روسی که طیف احزاب افراطی را تشکیل می دهند- اسرائیلیان بیشتر از آنچه سازمان ملل به آنها داده است،می خواهند. بنابراین،این تصور که گویی صهیونیست ها با توطئه بریتانیا ناگهان سر از فلسطین درآوردند و از آن به بعد نیز تنها با پشتیبانی ایالات متحده و کشورهای غربی توانسته اند دوام آرند، افسانه ای است که ناسیونالیسم عربی و دیکتاتورهای عرب برای منحرف ساختن افکار عمومی خود ساخته اند و اکنون به حقیقتی بدیهی برای بسیاری تبدیل شده است. هم فلسطینیان آنجا می زیسته اند و هم بسیاری از یهودیان.
      گروه سوم: خوشبختانه، رویکرد سومی در میان گروههای سیاسی ایرانی پدیدار گشته است. گروههایی که میتوان آنها را- با مسامحه- بخش پیشرو جنبش اصلاح طلبی ایران نامید،دیدگاه خود را در این باره به دیدگاه گروههای سیاسی لیبرال و پیشرو در اروپا و ایالات متحده، و گروههای صلح دوستی که در اسرائیل و فلسطین برای رسیدن به آشتی در تلاش اند، نزدیک کرده است. اطلاعیه های اخیر دفتر تحکیم وحدت (اطلاعیه اول و دوم) را میتوان تازه ترین بازتاب- البته ضعیف و کمی مبهم- این دیدگاه در میان این بخش از اصلاح طلبان داخل ایران، محسوب کرد. با اینهمه،اما،بخش عمده ای از افراد و گروههای مدافع این دیدگاه هنوز نتوانسته اند به ارزیابی خود را از منازعه فلسطین-اسرائیل کاملأ مستقل از رویکرد خود درباره حکومت جمهوری اسلامی انجام دهند. به نظر می رسد این گروهها، از یک سو، بیم از آن دارند در بیان دیدگاه خود متهم به پشتیبانی از جمهوری اسلامی،و مخالفت با دولت های غربی گردند. از سوی دیگر، به سبب آنکه هنوز گفتگو درباره حقوق اسرائیلیان در ایران تابو است، مجبور است دیدگاه های خود را با ابهامات مختلف بیان کند. این ابهامات و فقدان فضای آزاد گفتگو در این باره مانع فرارویی نظری کاملأ مدرن و دموکراتیک در میان این گروهها شده است. این گروه ها هنوز نتوانسته اند تمایز و مرز روشنی بین سیاست های یک حکومت و منافع ملی آن به مثابه یک کشور- چه از سوی دولتهای غربی و چه از سوی جمهوری اسلامی- با مواضع برخی گروههای غیر رسمی در آن کشورها، قائل شوند. فقدان چنین تمایزی مانع شده اشت تا درک درستی از برخی از مواضع سیاسی جمهوری اسلامی درباره فلسطین بدست آرند. جمهوری اسلامی تا زمانیکه اختلافات خود را با ایالات متحده، از جمله به رسمیت شناختن حقوق و نقش ویژه ایران در منطقه خلیج فارس و منافع آن در عراق و افغانستان،به طور جامع حل و فصل نکرده است،و تا زمانیکه ایالات متحده،اسرائیل،و برخی از کشورهای عربی منطقه برای تضعیف مواضع ایران بر اختلاف شیعه و سنی- یعنی ایران و اعراب- تاکید می کنند،به رویکرد کنونی خود درباره لبنان و منازعه اعراب و اسرائیل ادامه خواهد داد. به رغم برخی اما و اگرها و فراز و نشیب ها،جمهوری اسلامی تا کنون توانسته است چنین سیاستی را به خوبی مدیریت کرده و همواره از مشارکت عملی و فعال کشورهای عربی در طرح های دولت ایالات متحده- در دوران جرج بوش- بر ضد ایران جلوگیری کرده و موقعیت ویژه ای در مسائل خاورمیانه برای ایران بدست آرد. بنابراین، نمی توان از جمهوری اسلامی ایران انتظار داشت بدون بدست آوردن امتیاز بزرگی، دست به تجدید نظردر استراتژی خود زند و به صف منتقدین حماس به پیوندد. نمی توان با چشم پوشی بر این واقعیت، و به سبب مخالفت با سیاست های آقای احمدی نژاد، از اهمیت این استراتژی در تقویت مواضع ایران و بازی بزرگ هژمونی در منطقه غافل گشت. درک این نکته از سوی گروههای سیاسی و جنبش مدنی نکته مهمی برای اتخاذ سیاستی روشن و مدرن درباره منازعه اعراب و اسرائیل است. دلیل دیگری نیز در "تشویش" (٨) و ابهامات موجود در مواضع این جریان در این باره وجود دارد: به نظر می رسد، پیشینه چپ- مذهبی یا غیر مذهبی- این گروهها موجب شده است تا به لحاظ روانی خود را در معرض متهم شدن به چپ روی بینند. افراط در جبران، یا تلاش غیرلازم برای نشان دادن فاصله خود از دیدگاه های چپ گذشته - که همه چیز را سیاه یا سفید می دید- موجب شده است تا دست به موضع گیری بر ضد برخی از مواضع کشورهای غربی، از جمله مواضع آنها درباره بحران فلسطین، نزند. برای همین است که برخلاف بسیاری از اصلاح طلبان و گروههای لیبرال دموکرات در کشورهای عربی- که همواره در رسانه های خودی یا اروپایی درمخالفت با برخی از رویکردهای دولت های غربی، خاصه ایالات متحده، درباره مسائل خاورمیانه مطلب می نویسند- اثری از مطالبی که نماینده رویکرد جریان لیبرال دموکرات و اصلاح طلبی ایران باشد نه در رسانه های خودی، به شمول وب سایت ها، و نه در رسانه های اروپایی وجود ندارد. گویی این جریان هیچ مخالفت و نقدی بر مواضع دولت ایالات متحده، بریتانیا، و سایر قدرت های اروپایی ندارد. گویی این جریان با تمام سیاست ها و عملکرد ان دولت ها درباره بحران اعراب و اسرائیل یا عراق موافق است. نمی توان هم با رویکرد دولت بیل کلینتون درباره صلح اعراب و فلسطین موافق بود هم با رویکرد دولت جرج بوش. نمی توان هم با رویکرد "همه جانبه گرایی" در سیاست خارجی یک دولت موافق بود و هم با رویکرد "یک جانبه گرایی". به همین سبب از دهها مطلبی که برخی از ایرانیان اصلاح طلب غیرحکومتی درباره بحران اسرائیل- فلسطین نوشته اند یکی در نقد رویکرد دولت ایالات متحده یا اسرائیل نیست. مثلأ، نمی توان علاقه مند به بهبودی رابطه ایران با غرب بود و تنها به نقد جمهوری اسلامی روی آورد و سخنی درباره استراتژی جنگ طلبانه و یکجانبه گرایانه هشت سال گذشته دولت جرج بوش در رویکرد به ایران نگفت. این "تشویش" موجب سکوتی سهمگین شده است،آنهم در دوره ای که سیاست های افراطی دولت جرج بوش موجب موجی گسترده از انتقادات و اعتراضات در میان گرایشات سیاسی لیبرال دموکرات و محافظه کار در جوامع غربی و عربی گردید.

عادی سازی رابطه اپوزیسیون با اسرائیل!
انتظار عادی سازی رابطه جمهوری اسلامی با اسرائیل یا پشتیبانی از طرح صلحی که قرار است با محوریت مصر، عربستان، تشکیلات خودگردان، و دولت اسرائیل صورت گیرد، انتظاری عبث است. موافقت جمهوری اسلامی با این طرح ها،پیش از حل و فصل همه اختلافات خود با ایالات متحده، از جمله دستیابی به حقوق و نقش ویژه در خلیج فارس، به سود منافع ملی ایران نیست، صرف نظر از اینکه کدام دولت با کدام گرایش سیاسی در ایران حکومت می کند. نمیتوان این مسئله مهم را قربانی مخالفت با سیاست های دولت آقای احمدی نژاد کرد. گروههای سیاسی، اما، باید دست به عادی سازی در رویکرد خود به مسئله اعراب و اسرائیل زنند. رویکرد کنونی در میان طیف های اصلاح طلب و لیبرال دموکرات عادی نیست. گویی در رویکرد تازه تنها مسئله مخالفت با جمهوری اسلامی را با دشمنی با حکومت پادشاهی جابجا شده است. عادی سازی یعنی گروههای مختلف سیاسی ایرانی سرانجام باید همان رویکردی را که به دیگر کشورها دارند در برابر اسرائیل نیز داشته باشند. اکنون، هم مخالفان اسرائیل و هم موافقان آن دارای یک رویکرد عادی در اینباره نیستند. اسرائیل کشوری است که بر مبنای رأی سازمان ملل و در نتیجه جنبش ملی یهودیان در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم پدید آمد. در آغاز، بریتانیا، به عنوان قدرت استعماری مسلط بر سرزمین فلسطین، در برابر این جنبش ملی همان رویکردی را در پیش گرفت که در برابر سایر جنبش های ملی در مستعمرات خود در پیش گرفت: سرکوب و مقابله با جنبش ملی به قصد تداوم تسلط استعماری خود. اسرائیل نیز مانند اغلب کشورهای دیگر دارای مطامع و منافع ارضی، گسترش نفوذ سیاسی منطقه ای، و توسعه طلبی است. نفوذ مذهب و گروههای مهاجر جدید در سیاست اسرائیل و استراتژی نادرست و اولیه کشورهای عربی منازعه موجود را پیچیده تر ساخت. می توان و باید اسرائیل را بر اساس رفتار و سیاست هایش محکوم کرد، نقد کرد و با آن مخالفت کرد و در همان حال حقوق قانونی آن را به عنوان یک کشور به رسمیت شناخت و رفتاری معمولی با آن داشت. اسرائیل کشوری دارای دموکراسی است. بنابراین، نباید تنها منتظر ماند تا اروپائیان یا ایالات متحده آن را مجبور به کاری کنند. می توان و باید به مردم آن کشور مراجعه کرد، و با آنها سخن گفت. بی شک فشار ایالات متحده بسیار موثر خواهد بود، اما اسرائیلیان، برخلاف جمعیت ده میلیونی اعراب، توانسته اند با ایجاد لابی قدرتمندی در ایالات متحده- که بر اساس قوانین موجود تاسیس شده است- مانع از فشار دولت های ایالات متحده بر اسرائیل شوند. عربستان و مصر هم دارای لابی های بسیار قدرتمندی هستند، عربستان، اما، اغلب از آن بر ضد ایران سود جسته است (۱۱). روشنفکران، روزنامه نگاران، و گروههای سیاسی- مدنی ایرانی باید بکوشند از رهگذر ارتباط با گروههای مدنی جامعه اسرائیل در ایجاد اعتماد دوجانبه کوشیده و موجب تقویت جنبش صلح در آن کشور گردند. بی شک، جمهوری اسلامی نیز زمانیکه به حل و فصل اختلافات خود با ایالات متحده پرداخت، و زمانیکه اسرائیل قطعنامه های سازمان ملل درباره سرزمین های اشغالی را پذیرفت، دست به تعدیل مواضع خود درباره اسرائیل خواهد زد. جمهوری اسلامی و حزب الله پیش از این نیز نشان داده اند، برخلاف سالهای نخستین انقلاب، خرد گرایی و پراگماتیسم سیاسی نقش مهمی در تعیین سیاست های آنها بازی میکند. سیاست جمهوری اسلامی دراین باره سیاستی استراتژیک و کلی است و ربطی به دولت آقای احمدی نژاد ندارد.


۱) مثلأ می توان به بمباران گسترده کوزوز و یوگسلاوی از سوی ناتو،حملات موشکی اخیر ایالات متحده بر ضد اهدافی در پاکستان، و حملات ایران و ترکیه به روستاهای کردستان عراق به تلافی اقدامات تروریستی گروههای کرد اشاره کرد.
۲)از این گروهها باید پرسید علل برآمدن انقلاب اسلامی و غلبه مذهب بر گرایشات ملی و جپ چه بود؟ خوب حتما کار انگلیسی ها بود.
٣) اغلب تحلیلگران خاورمیانه اشغال نظامی لبنان بدست اسرائیل،که در آن برای نخستین بار پایتخت یک کشور عربی به اشغال اسرائیل در آمد، و از دولت های عربی و ناسیونالیسم کاری بر نیآمد،را نقطه عطف برآمدن اسلام گرایی و شکست ناسیونالیسم می دانند.
۴) بخش سیاهی لشکر این گروه را می توان گروه توابان نامید. در تاریخ همواره گروه توابان از گروه های اصیل، تند و تیزتر و سختگیرتر بوده اند. به گواهی تاریخ،پس از حمله اعراب به ایران رفتار برخی از نو مسلمانان ایرانی با ایرانیان بدتر از رفتار اعراب با ایرانیان بوده است.. مثال آنها حکایت مرید شیخی در "امثال و حکم" است: "شیخ محترمی را گفتند یکی از مریدانت می گوید "آقا هنگامیکه قصد برخاستن و از خانه بیرون رفتن می کند،دو لنگه کفش او از حکم خدا در جلو پایش جفت و آماده می گردند". شیخ پاسخ داد: "این نادان هر که است خرافه می بافد،من نیز آدمی مانند شما هستم،بی معجزتی". پاسخ را به مرید بردند. مرید در جواب جماعت معترض گفت: "شیخ خودش نیز نمی داند". مثلأ، در حالیکه سخنگوی ارتش اسرائیل می گویند اسرائیلیان همان کاری را کردند که آمریکایی ها "دردفاع از خود" در شهر فلوجه در عراق و ناتو در یوگسلاوی و کوزوو انجام دادند و در حالیکه سازمان ملل و اغلب سازمان های حقوق بشری بین المللی - که برخی از آنها گروهای یهودی هستند- در کنار اغلب رسانه های جهانی، بر "شدت غیرلازم"،"حداکثر استفاده از قدرت نظامی"،"نادیده گرفتن مسئولیت قانونی خود به عنوان اشغالگر"، "استفاده از سلاح های ممنوعه مانند بمب های فسفری"،"درصد بالای قربانیان غیر نظامی از جمله صدها کودک"، و تخلفات دیگری از سوی اسرائیل صحه گذارده اند، آقایی،محتملأ ازجوانان جویای نام،همه آن را جعلیات یک "پژشک جعلی نروژی"،که البته زمانی هم کمونیست بوده است،معرفی می کند. درک این گروه از دموکراسی لیبرال و دموکرات ها و لیبرال ها همچنان در جوهر و اصل آن دست نخورده باقی مانده است. به نظر آنها برای اثبات اینکه لیبرال دموکرات هستی باید در هر سطر - بی ربط و با ربط - ناسزایی نثار جمهوری اسلامی، کمونیست ها، مورالس، روسیه، و ..کنی.
۵)مثلأ، این دیدگاه اخیرأ از سوی آقای اشکوری در مقالات "صلح بدون عدالت"، "سیاستمداران ایران و جهان بخوانند" (روز انلاین، دی ماه ۱٣٨۷)، مقاله آقای احمد قابل درباره فلسطین، و مقاله خانم ملیحه محمدی "غزه در خون آرام می گیرد" بازتاب یافته است. مثلأ خانم محمدی می نویسد: "ولی اکنون چه سود از گفتن و بازگفتن نقشه پلیدی که استعمار تنها در سایه ایجاد نفاق مذهبی می توانست آن را محقق کند. اینک ‏دیگر نسل پنجم و ششم یهودیان اسرائیلی در این سرزمین متولد شده است؛ اگر نه تحقیر شده و اسیر همچون کودکان فلسطینی، ‏اما به همان اندازه معصوم و بی تقصیر! اینک تنها وجود دو دولت مستقل در کنار یکدیگر می تواند بر این همه خون و رنج و ‏شکنجه نقطه پایان بگذارد" (روز آنلاین،۱۹دی ماه ۱٣٨۷). آقای اشکوری نیز می نویسد: "از آن زمان که در ‏جریان جنگ اول این سرزمین بوسیله نظامیان انگلیسی اشغال شد و حاکمیت قانونی دولت عثمانی نقض گردید، طرح تأسیس "دولت ملی یهود" در دستور کار قرار گرفت و اعضا و هواداران حزب صهیون با برنامه ریزی ‏دقیق تحت نظارت و حمایت جدی و وفادارانه انگلیسی ها به فلسطین اشغالی آورده شدند" (روز آنلاین، ۲۵ دی ماه ۱٣٨۷). حکومت عثمانی نه تنها قانونی نبود بلکه ماهیتی استعماری مانند تسلط بعدی بریتانیا داشت. (از یاد نباید برد که نام "میدان شهدای" کنونی بیروت به یاد استقلال طلبان لبنانی و عربی است که در آن میدان بدست حکومت عثمانی ها به دار آویخته شدند. زندان مخوف "الخیام" در جنوب لبنان نیز نخست بدست عثمانی ها ساخته شد و مورد استفاده آنها و فرانسویان و اسرائیلی ها برای به بند کشیدن استقلال طلبان عربی بود. حزب الله پس از آزاد سازی جنوب لبنان آنرا به موزه تبدیل کرد.) این دیدگاه -متاسفانه- به رغم تمایل صادقانه گویندگان، به صلح منجر نمی شود. اگر ایجاد کشور اسرائیل تنها بر اساس نقشه استعماری انگلیس بوده است و ربطی به گرایشات جان سخت ملی- مذهبی یک قوم ندارد و یهودیان در آغاز اصولأ حقی نداشته اند، چرا نباید از فلسطینیان خواست تا زمان نابودی "اشغالگران" به مبارزه ادامه دهند. این روی دیگر سکه ای است که یهودیان ناسیونالیست و مذهبی افراطی درباره فلسطینیان می گویند: "چون آنها صاحب واقعی سرزمین فلسطین نیستند، بنابراین می توان آنها را به زور از سرزمینشان بیرون کرد و پس از چندی آنها سرزمین را فراموش می کنند". پیچیدگی و جان سختی بحران کنونی دقیقأ ناشی از نفوذ این دیدگاه ها در هر دو اردوگاه است.
۶) مثلأ، در سال ۱۹۴۲ یک کشتی حامل ٨۰۰ پناهنده یهودی نتوانست از هیچ بندر عربی- اغلب در کنترل بریتانیا- و بنادر ترکیه ای اجازه پهلو گرفتن بگیرد و با سرگردانی در دریای سیاه غرق شد. به دنبال این واقعه، گروه تروریستی اشترن - که مانند اغلب گروههای همانند یهودی به سبب جنگ جهانی به طور موقت از ترور بر ضد بریتانیا دست کشیده بود- کوشید تا کمیسیونر بریتانیا در اسرائیل را ترور کند. این ترور ناموفق بود، اما آنها توانستند وزیرکشور بریتانیا، لرد مایون، را در سال بعد ترور کنند.
۷) تروریسم سلاح ضعیفان در برابر قدرتمندان است، این تعریفی آکادمیک است و من دراین جا به معنای سیاسی تروریسم کاری ندارم، و در یکی از بخش های آینده به تروریسم و ریشه های آن خواهم پرداخت.
٨) کلمه "تشویش" را من از مقاله خوب آقای اشکوری ("ذهنیت مشوش و هویت مشوش" روز آن لاین، هشتم بهمن) وام گرفته ام.
۱۰) سفیر سابق بریتانیا چندی پیش در گفتگویی با بی بی سی بین المللی از لابی عربستان و مصر به عنوان دومین و سومین لابی قدرتمند در ایالات متحده نام برد. لابی این دو کشور علاوه بر فشار بر ضد ایران و کارشکنی در بهبودی رابطه بین ایران و ایالات متحده کاری دیگری هم دارد و آنهم ممانعت ار فشار ایالات متحده بر رژیم آنها برای اصلاحات سیاسی است.

تهمورث کیانی،سیاتل(ایالات متحده)،یازدهم بهمن ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت شمسی
tahmoures_kiani@yahoo.com