سبز خواهند شد، میدانم!
برای به خاک خفتگان در خاوران
پرواز
•
میدانم که سبز خواهند شد! شما هم این را میدانید. برای همین این همه میترسید. از افشا شدن جنایتتان میترسید از تخمی که آنها کاشتهاند میترسید. از نهالهایی که هر گوشه سر برآوردهاند. حتی در تخم چشمانتان، برای همین میترسید در آیینههایتان نگاه کنید!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۴ بهمن ۱٣٨۷ -
۲ فوريه ۲۰۰۹
سبز خواهند شد میدانم!
حتی اگر خاکشان را زیر و رو کنید
حتی اگر استخوانهایشان را آتش بزنید
و حتی اگر نفسشان را بگیرید!
سبز خواهند شد میدانم!
و تمام ترستان از همین است
از بهار، از جوانههای دوباره
از بارور شدن زندگی در پناهشان
از ترس آن جوانههاست که شب آرام نمیگیرید
گزمه و پاسبان در کوچه پسکوچههای شهر از ترس آن جوانههاست
و یورش شبانهاتان به خاک پاکشان از ترس است نه قدرت!
گفتند سهشنبه شب، در تاریکی شب با گزمهها و پاسبانهایشان جاده را بستند و مثل دزدان و غارتگران با بیل و بولدوزر خاک قبرهایشان را زیر و رو کردند و به جایش درخت کاشتند. از درختها شرمشان نیامد؟! در همه جای دنیا گزمه و پاسبان کارش پاسداری حق و حقوق مردم از دست دزدان است، اما اینجا گزمه و دزد با هم دست به یکی کردهاند و شبانه حتی به گور مردگان هم رحم نمیکنند. در جبههی هر جنگی هیچ فاتحی با مردههای مغلوب کاری ندارد. آنها را به حال خود رها میکنند تا صاحبین مردهها آنها را هرطور که میدانند به خاک بسپارند یا بسوزانند. اما اینها در سرزمین خودمان ما را دشمن دانستند چون مثل آنها فکر نمیکردیم، ما را شکنجه کردند، به دار آویختند وحتی به مردههایمان هم رحم نکردند. شاید چون میدانند که آنها از هر زندهیی زندهترند! آنها پرندههایی بودند که پروازشان از خاطر کسی نخواهد رفت. حال هرچه میخواهید با جنازههایشان بکنید. از آنها در امان نخواهید بود، آنها همه جا حضور دارند حتی در خوابهایتان که آنچنان آشفته است، آنچنان که شبانه به یاد جنایتهایتان میافتید و برای محو آثارشان روانه میشوید.
سالها مادران، پدران، خواهران، برادران، همسران و فرزندانشان دلخوش داشتند که بر قبرشان کمی آرام بگیرند. اما هر بار که سنگی برقبرشان گذاشتند آن را شکستید، هر بار که گلی برقبرشان گذاشتند آن را پرپر کردید. و همه اینها را مثل دزدان و جنایتکاران در خفا میکردید. چگونه با خود و با این شرم کنار میآیید؟!
جنازهی عزیزانمان را به ما ندادید، اجازه ندادید در مرگشان عزا بگیریم، برسرخاکشان برویم و یا همسایهامان را برای دلداری خبر کنیم. آیا هرگز توی آیینه به چشمهای خود نگاه کردهاید؟!
حال خاوران ساقههای نازک و بیگناه نهالهای جوان را در دل خود پناه داده. شما را به کاشتن چه کار؟ از آنها نمیترسید؟! چرا میترسید. چرا که هنوز هم از حضور آدمها آنجا نگرانید. هنوز هم اگر مادران و خواهران بر سر خاک عزیزانشان مینشیند در هر گوشه و کنار به کمین ایستادهاید و گاه با تحکم و فشار آنها را از حضور در آنجا منع میکنید.
میدانم که سبز خواهند شد! شما هم این را میدانید. برای همین این همه میترسید. از افشا شدن جنایتتان میترسید از تخمی که آنها کاشتهاند میترسید. از نهالهایی که هر گوشه سر برآوردهاند. حتی در تخم چشمانتان، برای همین میترسید در آیینههایتان نگاه کنید!
|