موقعیت داخلی و منطقه ای ایران ۳۰ سال پس از انقلاب
علی کشتگر
•
ایران پیش از انقلاب زیر یوغ دیکتاتوری سکولار به انقلاب مذهبی روی آورد، اما امروز پس از ۳۰ سال استمرار استبداد مذهبی آبستن یک جنبش وسیع دموکراسی خواهی و استقرار حاکمیتی دموکراتیک بر اساس جدائی دین از دولت است. علت این همه وحشت حکومت از جامعه مدنی و رسانه های مستقل نیز همین گرایش عمومی مردم ایران است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱٨ بهمن ۱٣٨۷ -
۶ فوريه ۲۰۰۹
حالا ٣۰ سال، از آن روزهای داغ پر از بیم و امید می گذرد. هنگامه ای که تب انقلاب همه جا و همه را فرا گرفته بود. لحظه هایی که شور و شعار چنان فضا را پر کرده بود که شعور به ناگزیر در گوشه ای به تماشا نشسته بود.
امیدوار بودیم. می پنداشتیم اگر شاه برود جامعه ایران به سرعت راه ترقی و پیشرفت را به روی خود می گشاید و...
نمی دانستیم که بدون نهادینه شدن آزادی های سیاسی وضع از آن چه هست هم بدتر می شود. نمی دانستیم که در صورت استقرار دموکراسی نیز تازه در آغاز کار بسیار دشوار بنای پیشرفت و تحول قرار می گیریم. نمی دانستیم که آنجا که ایدئولوژی به نام عدالت آزادی را قربانی می کند، از عدالت هم خبری نیست، چرا که عدالت همزاد آزادی است. و بدتر از همه، نمی دانستیم که نمی دانیم!..
امروز ٣۰ سال پس از آن روزهای پرتب و تاب که سیل خروشان شورش هر روز در کوچه و خیابانها طغیان می کرد و امواج خشمگین خود را پیاپی به ستون های نظام پادشاهی می کوبید، می گذرد. روزهایی که شاه ۲۵ سال پس از کودتای مرداد ٣۲ بالاخره فریاد مردم را شنید، و چه دیر شنید! روزهایی که در نمایش ویرانگر خود ثابت کرد قدرت عظیم نظامی تبلیغات رسمی کرکننده و زندان و سرکوب بی امان هیچ کدام ضامن بقای دیکتاتوری ها و قدرت پرستان نیستند. و شگفتا که ٣۰ سال پس از آن انقلاب هنوز نظام استبدادی پابرجاست و حاکمان برای بقای رژیم خود به همان روشها متوسل می شوند. فقط به جای محمدرضا شاه، سیدعلی خامنه ای بر کشور سلطنت می کند.و به جای امیر عباس هویدا احمدی نژاد مجری فرامین ملوکانه است. هدف از آن انقلاب البته نشاندن یک آخوند خودکامه به جای یک شاه خودکامه و یک مجلس فرمایشی اسلامی به جای مجلس فرمایشی پیشین نبود.
حالا سی سال پس از آن توفان غریب، خوب است نخست به این پرسش بپردازیم که آیا انقلاب ناگزیر بود؟ پاسخ به این پرسش بویژه از آن جا در خور اهمیت است که نسل جوان، فرزندان ما و فرزندان همه آنها که در آن انقلاب سهیم بودند، و در سراسر عمر خود زیر یوغ دیکتاتوری مذهبی زیسته اند از ما می پرسند چرا انقلاب کردید؟
بسیاری از آنها می گویند شاه حداقل خودکامه ای مدرن بود، در حالی که جمهوری اسلامی، استبداد سنتی است و به مراتب عقب مانده تر از نظام پیشین است. چرا پدران و مادران ما آن را بردند و این را آوردند!
پاسخ من که مثل بسیاری از هم نسلانم در آن انقلاب و حوادث پس از آن سهیم بودم و عمری است به علل و عواقب آن می اندیشم آن است که انقلاب اجتناب ناپذیر شده بود. چنان که هیچ کس نه می توانست و نه می توانست بخواهد که سدی که به سرعت در حال فروریختن بود و سیل بنیان کنی که از پس آن طغیان می کرد و دیوانه وار هرچیزی را که سر راه خود می دید از جا می کند را متوقف سازد. برخلاف پندار عامیانه و ساده انگارانه ای که انقلاب را نتیجه اراده و عمل چپ ها و یا روحانیون رادیکال به رهبری خمینی و یا نتیجه دخالت خارجی و اشتباه کارتر و از این حرفها وانمود می کنند، انقلاب زمین لرزه مهیبی بود که مقدمات آن پیشاپیش ظرف سه دهه و یا بهتر بگویم ظرف یک قرن کنار هم چیده شده بودند! و عامل اصلی آن خصومت شاه و نظام پادشاهی با قوانین اساسی مشروطیت بود. علت اصلی زلزله مهیبی که بنای عظیم نظام پادشاهی را با خاک یکسان کرد آن بود که از انقلاب مشروطه تا انقلاب بهمن نظام پادشاهی نتوانست خود را با خواسته های آزادیخواهانه مردم سازگار کند. علت آن بود که شاه مردم را ناآگاه و عقب مانده تر از آن می دانست که بتوانند در سرنوشت خود دخالت کنند. علت آن بود که شاه آزادی یک ملت را در دست خود و برای خود مصادره کرده بود. و نه به مردم که حتی به مشاوران نزدیک خود نیز اگر صددرصد با منویات او همراه نبودند گوش نمی داد.
به این پرسشها توجه کنید:
اگر ۲۵ سال پیش از انقلاب بهمن، شاه با حمایت دولت های بریتانیا و آمریکای تحت رهبری آیزنهاور و نیکسون علیه نخست وزیر قانونی کشور و کابینه او کودتا نمی کردند آیا در ایران انقلاب می شد؟
اگر پس از آن کودتا شاه دست کم بتدریج فضای سیاسی کشور را باز می کرد و حداقل آزادی های سیاسی در ایران برقرار می شد آیا انقلاب بهمن ماه اتفاق می افتاد؟
اگر در ایران پروژه ولایت فقیه آیت اله خمینی ممنوع و سانسور نمی شد و نظام نیروهای ملی را از صحنه خارج نمی کرد، باز هم روحانیون تا به این حد مورد استقبال قرار می گرفتند و بخت برقراری حکومت دینی در ایران را پیدا می کردند؟
اگر سه سال پیش از انقلاب شاه به جای تنگ تر کردن فضای سیاسی کشور و اعلام حزب فراگیر رستاخیز به عنوان تنها حزب قانونی کشور که هر ایرانی می بایست عضویت در آن را بپذیرد و در غیر این صورت نفی بلد شود انقلاب بهمن رخ می داد؟
مهندس بازرگان در آخرین محاکمه خود شاه را به پذیرش قوانین اساسی مشروطیت فرا می خواند و به نظام حاکم اندرز می دهد که این آخرین فرصت است. می گوید پس از من نسل جوان به زبان دیگری- مقصود زبان خشونت و قهر و انقلاب است- با شما سخن خواهد گفت. بازرگان پس از آن دفاع تاریخی به زندان محکوم می شود.
علی اصغر حاج سید جوادی نیز دو سال پیش از انقلاب در نامه ای سرگشاده اعلیحضرت را خطاب قرار می دهد و می نویسد من صدای ترک خوردن سقف رژیم را می شنوم. او آخرین اصلاح طلبی بود که شاه را به رعایت قانون اساسی دعوت کرد. سالها پیش از کودتای ۲٨ مرداد نیز قوام السلطنه سیاستمدار کارکشته و به شدت وفادار به نظام پادشاهی در نامه ای به اعلیحضرت نوشته بود که نقض قانون اساسی و تضعیف مجلس شورای ملی نظام پادشاهی را در مخاطره نابودی قرار می دهد. و می دانیم که سالها پیش از آغاز سلسله پهلوی یعنی ۵۰ سال پیش از کودتای ۲٨ مرداد در ایران چه مبارزات وسیع و خونینی برای استقرار نظام مشروطه و پایان یافتن دیکتاتوری سلطنتی رخ داده بود. و مردم با استبداد صغیر محمد علیشاه چه کار کرده بودند. دکتر مصدق در دادگاه نظامی گفت: شاه مملکت می بایست از نخست وزیر قانونی کشور که با مطامع بیگانگان به مخالفت برخاسته بود حمایت می کرد نه آن که با آنها همدست شود و علیه او تبانی کند. (نقل به معنی). و می دانیم که عشق و علاقه مردم ایران به مصدق هیچ وقت از میان نرفت و مردم هرگز کودتای ۲٨ مرداد را به شاه و به قدرت های مداخله گر خارجی نبخشیدند.
انقلاب بهمن ۵۷ زمانی رخ داد که شاه همه پل های ارتباطی میان خود و مردم را یک به یک تخریب کرده بود و جامعه را سال به سال و روزبه روز به سوی انفجار و رادیکالیسم سوق داده بود. این انقلاب نتیجه تراکم انبوه آرزوها و امیدهای سرخورده یک ملت ظرف یک قرن بویژه در دوره ۲۵ ساله از کودتای مرداد ٣۲ تا بهمن به بعد بود.
و اما از فردای انقلاب جریاناتی که در برابر دیکتاتوری سلطنتی همسو شده بودند کم کم در برابر هم قرار گرفتند.
بسیاری از ما حالا سالهاست به این نتیجه رسیده ایم که همه گروههای سیاسی چپ، میانه و راست که مخالف جایگزینی استبداد دینی روحانیان به جای دیکتاتوری شاه بودند، می بایست از آغاز برسر پروژه دمکراسی یعنی نهادی شدن حق آزادی احزاب و تشکل های صنفی ضرورتی که همه ما و همه آحاد مردم در آن منافع و مصالح مشترک داشتند هم راه و متحد می شدیم و در عین حال از هرگونه توسل به اقدامات قهرآمیز اجتناب می وزیدیم. اما در آن زمان گوش هیچ یک از ما رهروان و رهبران جریانات سیاسی به این حرفها شنوا نبود. اگر مسوولیت انقلاب به گردن نظام پیشین است، مسوول حوادث پس از آن مستقیما متوجه همه ما است. نخست رژیم جدید برآمده از انقلاب و بعد اپوزیسیون روحانیان به رهبری آیت اله خمینی که از مدتها پیش از انقلاب هژمونی خود را بر جنبش انقلابی تحمیل کرده بودند، پس از انقلاب روزبه روز انحصارطلب تر و در قبال مخالفان سیاسی و دگراندیشان نابردبارتر، تنگ نظرتر و سرکوبگرتر شدند.
مهندس بازرگان اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی در کتاب "انقلاب ایران در دو حرکت می نویسد" آیت اله خمینی پیش از انقلاب با شعار "همه با هم"، اکثریت ملت و جریانات و محافل سیاسی را در مقابله با شاه با خود همراه کرد. اما پس از انقلاب با حرکتی که مضمون واقعی آن "همه با من بود" با انحصارطلبی سیاسی شگفت انگیزی وعده های پیش از انقلاب را زیرپا گذاشت (نقل به معنی). نه تنها مخالفان حکومت دینی تحمل نشدند، بلکه آن دسته از طرفداران و وفاداران نظام جدید حاکم نیز که احساس می شد از روش ها و سیاستهای روحانیون به قدرت رسیده ناراضی اند گام به گام تسویه شدند.
در نخستین ماهها و سالهای پس از انقلاب خشونت و تنگ نظری حاکمیت جدید خشونت و قهر در میان مخالفان چپ را دامن می زد که به نوبه خود بهانه بیشتری به حاکمان جدید در توسل به سرکوب و خشونت و محدود کردن آزادی های سیاسی می داد. و تندروی و تندروها را در بالا تقویت و تحکیم می کرد.
در ۱٣ آبانماه سال ۱٣۵٨، گروهی از دانشجویان و طلاب، پس از ملاقات سردسته آنها حجت الاسلام موسوی خوئینی ها با آیت اله خمینی و کسب اجازه از وی سفارت آمریکا در تهران را اشغال و کارکنان آن را به گروگان گرفتند. این حرکت که نشانه مرحله جدیدی از مقابله روحانیون حاکم با جریانات مخالف استبداد و نیروهای معتدل و میانه رو در درون حکومت جدید بود، موجب سقوط دولت بازرگان و قبضه بیش از بیش قدرت توسط نیروهای تندرو مذهبی شد.
روحانیون و شخص آیت اله خمینی با اشغال سفارت آمریکا و بسیج بخش بزرگی از مردمی که هنوز آکنده از کینه و نفرت نسبت به رژیم شاه و همدستی های آمریکا با آن رژیم بودند، مواضع خود را در حاکمیت تحکیم کردند و عناصر معتدل و میانه رو را از رده های بالائی و میانی نظام حاکم تسویه کردند.
آنها با این حرکت فضای سیاسی جامعه را نیز علیه مخالفان لیبرال و دموکرات تنگ تر کردند. اشغال سفارت آمریکا سرآغاز نابودی آزادی هایی بود که مردم در انقلاب کسب کرده بودند. کمتر از یکسال پس از اشغال سفارت آمریکا و در حالی که آمریکائیان هم چنان در گروگان بودند، با هجوم ارتش عراق به ایران، و اشغال بخشی از خوزستان و نقاط غربی کشور جنگ میان ایران و عراق آغاز شد که ٨ سال بطول انجامید. اگر سفارت آمریکا در ایران اشغال نمی شد، احتمالا جنگ ایران و عراق نیز که صدها میلیارد خسارت اقتصادی و دهها هزار کشته و زخمی برای ایران و عراق به بار آورد رخ نمی داد. قطع رابطه ایران و آمریکا و افزایش تنش میان دو کشور، شورشهای قومی و درگیریهای نیروهای سیاسی، و احتمالا چراغ سبز برخی از قدرت های غربی صدام حسین را به این نتیجه رساند که زمان برای تحقق آرزوهای جاه طلبانه وی و اشغال خوزستان فراهم شده است. در دوره طولانی جنگ، بارها و بارها صفوف نیروهای مسلح و بدنه نظام حاکم به نفع جریانات تندرو تسویه شد. جنگ بهانه بسیار مناسبی در دست حاکمان برای سرکوب مخالفان و نادیده گرفتن خواسته های مردم بود.
پس از جنگ نیز سران جمهوری اسلامی همواره ناتوانی در مدیریت جامعه و مخالفت ذاتی خود را با آزادی های سیاسی به گردن "شرایط حساس" و تهدید های خارجی بویژه آمریکا انداخته اند. چنان که گوئی این نظام بدون وجود دشمن خارجی و بسیج دایم طرفداران خود علیه "تهدیدات خارجی" از درون احساس ضعف و ترس می کند.
اما چگونه در این مدت اپوزیسیون داخلی تضعیف و نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه تقویت شد؟
از انقلاب تا به امروز مجموعه ای از حوادث داخلی و خارجی موجب رشد و گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در میان مردم کشورهای منطقه بویژه در میان مسلمانان شیعه مذهب شده است.
نفس انقلاب ایران به خودی خود از آنجا که شاه و نظام وی را که از متحدان آمریکا و اسرائیل در منطقه شناخته می شد هدف قرار داد، موجب محبوبیت و نفوذ انقلاب و سران آن در میان کشورهای مسلمان بود. بلافاصله پس از انقلاب سفارت اسرائیل در ایران تعطیل و در همان محل سفارت فلسطین دایر شد.
اشغال سفارت آمریکا و به اسارت گرفتن ۴۴۴ روزه کارکنان آن و شعارهای تند رهبران جمهوری اسلامی علیه اسرائیل و آمریکا الهام بخش توده های محروم کشورهای مسلمان منطقه که به نظام های حاکم در کشورهای خویش بدبین بودند و نیزعناصر و محافل رادیکال مذهبی در جهان اسلام شد و چه بسا که از عوامل موثر در رشد بنیادگرائی در کشورهای مسلمان گشت.
اعلام جنگ صدام حسین با ایران و ادامه ٨ ساله آن جنگ نیز که با وجود حمایت وسیع کشورهای غربی و برخی دولت های عربی از عراق، بخاطر مقاومت و فداکاری ایرانیان به اهداف خود نرسید به جمهوری اسلامی فرصت داد بخش مهمی از ظرفیت های اقتصادی و پتانسیل علمی کشور را به صنایع نظامی اختصاص دهد و بنیه نظامی خود را تقویت کند. این روند از آغاز جنگ تا به امروز ادامه یافته است. ادامه تنش میان ایران و آمریکا همواره بهانه مناسبی به تندروان جمهوری اسلامی برای قلع و قمع مخالفان در داخل و بستن فضای سیاسی کشور داده است. وابستگی بخشی از چپ به شوروی، همدستی و همراهی خفت بار سازمان مجاهدین با رژیم صدام حسین آن هم در شرایطی که دو کشور با هم در حال جنگ بودند و سکتاریسم مزمن گروهها و محافل سیاسی اپوزیسیون نیز از عوامل تعیین کننده انزوا و تضعیف شدید مخالفان جمهوری اسلامی درمیان مردم ایران شد. و برای رژیم نیز بهترین بهانه ی سرکوب و کشتار مخالفان و قتل عام بزرگ زندانیان سیاسی را فراهم کرد.
از هم گسیختگی بلوک شرق و حمله عراق به کویت نیز فرصتهای مناسبی برای جمهوری اسلامی پدید آورد تا موقعیت خود را در منطقه تحکیم بخشد.
اما آنچه در دهه گذشته به صورت یک "موهبت الهی" موجب گسترش نفوذ و اعتبار جمهوری اسلامی در کشورهای منطقه و در میان مردم عراق، شیخ نشین های خلیج فارس، لبنان وفلسطین شد سیاست نظامی گرایانه جورج بوش، ادامه اشغال سرزمین های فلسطین توسط اسرائیل، بی اعتبار شدن روند صلح اسرائیل و فلسطین و حمایت یکجانبه آمریکا از اسرائیل بود.
دخالت نظامی آمریکا در عراق از یکسو صدام حسین و رژیم بعث را که دشمن جمهوری اسلامی و مانع نفوذ آن درعراق بودند از میان برداشت و از سوی دیگر نفوذ عناصر رادیکال شیعه را در میان اکثریت مردم عراق تسهیل کرد.
جنگ لبنان و مقاومت حزب اله، در برابر ارتش اسرائیل نیز نفوذ ایران را در سوریه، لبنان و فلسطین بیش از پیش گسترش داد و همه این حوادث که با تضعیف حکومت های عربی متحد آمریکا همراه بودند جمهوری اسلامی را قدم به قدم به قدرت بی همتای منطقه تبدیل کرد.
رشد نگران کننده بنیادگرائی تندرو در کشورهای عربستان، پاکستان، مصر و حتی ترکیه در میان توده های مردم و از این رهگذر بی ثباتی بسیاری از حکومت های منطقه نشان می دهد که هیچ یک از این حکومت ها در شرایطی نیستند که بتوانند با قدرت و نفوذ فزاینده ایران در منطقه مقابله کنند.
ایران امروز ۷۵ میلیون جمعیت دارد، درآمد ناخالص ملی آن حدود ٣۰۰ میلیارد دلار است. به لحاظ ژئوپولیتیک دارای موقعیتی استثنایی است. بیش از نیمی از خلیج فارس همراه با منابع سرشار نفت و گاز آن به ایران تعلق دارد.
۹ درصد منابع شناخته شده نفت جهان و ۱۵ درصد منابع شناخته شده گاز جهان در ایران واقع است. در فلات پهناور و کوهستانی ایران تقریبا همه منابع مهم مواد خام مورد نیاز پیشرفت صنعتی کشور یافت می شوند، جوانی جمعیت و تمایل به تحصیلات دانشگاهی را می توان از مشخصات ملی کنونی ایران دانست.
جمهوری اسلامی هم اکنون دارای نیروی نظامی بزرگ و مجربی است که تجربه جنگ ٨ ساله ایران و عراق و مبارزه با جنبش های چریکی محلی در کردستان و برخی از نقاط دیگر مرزی ایران را در خود جمع کرده است. این قدرت نظامی به همراه موقعیت توپوگرافی سرزمین کوهستانی و پهناور ایران توانایی خاصی به جمهوری اسلامی در برابر تهاجمات نظامی خارجی می دهد. به گونه ای که می توان گفت هیچ قدرت نظامی بزرگی نمی تواند در حمله به ایران به موفقیت نظامی سریع از آن جمله که در عراق و افغانستان شاهد بودیم دست یابد. در کنار این شرایط به دیپلماسی حساب شده جمهوری اسلامی در تنظیم مناسبات خود با روسیه و چین و نفوذ جمهوری اسلامی در میان حزب اله لبنان، شیعیان عراق و سوریه و در سازمان حماس نیز به عنوان عواملی که موقعیت جمهوری اسلامی را درمنطقه تقویت کرده اند، باید اشاره کرد. علاوه بر همه موارد پیش گفته شرایط انفجاری منطقه، تضعیف موقعیت ایالات متحده در خاورمیانه به عنوان پیامد سیاستهای نظامی گرایانه جورج بوش، ناگزیری خروج نظامی آمریکا از عراق، و ثبات نسبی اوضاع ایران از عواملی هستند که ایران را در شرایط کنونی به یکی از مهمترین قدرت های منطقه خاورمیانه و شاید مهمترین بازیگر تبدیل می کند.
البته قدرت و ثبات نسبی جمهوری اسلامی به معنای حمایت اکثریت مردم ایران از استبداد مذهبی حاکم برکشور نیست. برعکس اکثریت مردم ایران در برش های زمانی و فرصت های مختلف مخالفت خود با حکومت و اشتیاق خود به آزادی را ثابت کرده اند. با این همه هیچ جنبش سازمان یافته ای در داخل ایران که بتواند ثبات نظام را در مخاطره افکند در چشم انداز نزدیک قابل روئیت نیست. هرچند که اوضاع بحرانی اقتصاد نفتی ایران که نتیجه ندانم کاری ها و سیاست های غیرکارشناسانه و فردی خامنه ای و ایادی اوبویژه در سه سال گذشته است، ممکن است طغیان ها و اعتراضات مردمی را سبب شود. اما این گونه اعتراضات در غیاب تشکل و رهبری حزبی ره به جائی نخواهند برد و حتی در صورت برآمدهای ناگهانی بی تشکل و بی رهبری، که پیامد آن سرکوب و سرخوردگی خواهد بود، بازهم برنده آن استبداد حاکم خواهد بود.
با این همه نباید فراموش کرد که مهمترین ویژگی کنونی ایران که آن را از همه کشورهائی که اکثریت آن مسلمان هستند ممتاز می کند گرایش بی سابقه جامعه ایران به استقرار دموکراسی و سکولاریسم است. جنبش های دانشجوئی، جنبش زنان، تشکل های صنفی و کلا، هنرمندان، تلاشهای فعالان جنبش مدنی، نویسندگان و روزنامه نگاران و واکنش های دایمی و روزمره جامعه در قبال سیاستهای رسمی همگی نمایانگر رشد روزافزون این گرایش در جامعه ایران است.
ایران پیش از انقلاب زیریوغ دیکتاتوری سکولار به انقلاب مذهبی روی آورد، اما امروز پس از ٣۰ سال استمرار استبداد مذهبی آبستن یک جنبش وسیع دموکراسی خواهی و استقرار حاکمیتی دموکراتیک بر اساس جدائی دین از دولت است. علت این همه وحشت حکومت از جامعه مدنی و قلم ها و رسانه های مستقل نیز همین گرایش عمومی مردم ایران است.
اگر ٣۰ سال پیش همه گروهها و جریانات سیاسی آن زمان خواهان نوعی از دیکتاتوری مورد علاقه خویش بودند (دیکتاتوری پرولتاریا، جمهوری اسلامی، جامعه بی طبقه توحیدی، دیکتاتوری سلطنتی) و درنتیجه هواداران پلورالیسم سیاسی انگشت شمار بودند، امروزه انگشت شمار کسانی هستند که در جستجوی استبداد جدیدی به جای استبداد مذهبی باشند. پیش از انقلاب، دموکراسی های غربی بخاطر همدستی در کودتای ۲٨ مرداد و حمایت از دیکتاتوری شاه که از نظر اکثریت مردم غیرقانونی، سرکوبگر و فاسد بود، در انظار ایرانیان بی اعتبار شده بودند. این پدیده که به بی اعتباری خود دموکراسی و پلورالیسم سیاسی می انجامید بستر مناسبی برای رشد ایدئولوژی های تمامیت گرای مذهبی، استالینیستی و یا ناسیونالیسم افراطی فراهم می کرد.
اما اینک سه دهه پس از انقلاب آنچه در انظار مردم ایران بی اعتبارشده حکومت دینی و به همراه آن سایر ایدئولوژی های تمامیت خواه است و از آنجا که بر خلاف دوره پیش از انقلاب تمایز و مرز دموکراسی غربی با استبداد مذهبی ایران کاملا برجسته و روشن است، جامعه ایران بویژه نسل جوان که هرچه به یاد دارد با سلطه استبداد مذهبی دست به گریبان بوده و مشتاق آزادی های اجتماعی و سیاسی است، از ایدئولوژی های استبدادی گریزان و به دموکراسی تمایل پیدا کرده است.
اینک ٣۰ سال پس از انقلاب در حالی که جامعه ایران می کوشد از گردابی که سه دهه پیش در آن فرو غلتید بیرون آید در اعماق سایر جوامع منطقه گرایش به تکرار تجربه انقلاب دینی روزبه روز پررنگ تر می شود. یعنی ممکن است برخی از این کشورها به همان سراشیبی فرو غلتند که ایران حالا آن را پشت سر گذشته است. اما جامعه ایران به لحاظ فرهنگی و حتی ساختار اقتصادی و اجتماعی بسی بیش از ٣۰ سال از جوامعی هم چون عربستان، اردن، مصر و افغانستان جلوتر است.
در ایران بیش از یک قرن پیش (در سال ۱۹۰۶) انقلاب مشروطه رخ داده و از آن زمان مبارزه برای دموکراسی و حکومت پارلمانی کم و بیش ادامه یافته است. اگر کودتای ۲٨ مرداد ٣۲ علیه حکومت قانونی، ملی و دموکرات مصدق انجام نمی شد نه فقط احتمالاجامعه ایران انقلاب اسلامی و حکومتی دینی را تجربه نمی کرد، بلکه چه بسا بسیاری از کشورهای منطقه نیز از ایران تاسی می جستند و به جای آن که ایران برای یک دوره الهام بخش جنبش های رادیکال مذهبی باشد پرچمدار دموکراسی و پیشرفت در منطقه خاورمیانه بود. بنابراین آن کودتا نه فقط تحول ایران به سوی دموکراسی را دهها سال به عقب انداخت بلکه اثرات منفی آن برای کل منطقه هم چنان محسوس است.
ایران امروز، در پی ٣۰ سال تجربه حکومت دینی، تنها کشورمنطقه است که به رغم حکومت آن از تفکرات بنیادگرایانه دینی فاصله چشم گیری گرفته و مشتاق استقرار دموکراسی به سبک غربی است.
به این اعتبار اگر شورش ها و طغیان های مردمی در پاکستان، مصر، عربستان و اردن می تواند برای ثبات و صلح جهانی نگران کننده باشد اوضاع ایران چنان است که در صورت بروز طغیان های توده ای و حتی انقلاب سیاسی احتمال روی کار آمدن یک حکومت بنیادگرا تقریبا در حد صفر است.
اما به نظر نمی رسد که گذار از نظام سیاسی استبدادی به دموکراسی در ایران همراه با یک انقلاب توده ای جدید باشد. احتمالا تحولات ایران در مسیر عدم خشونت، به کندی و بدون تکان های شدید اجتماعی انجام خواهد گرفت.
انقلاب، جنگ هشت ساله، و حوادث جاری عراق، افغانستان و فلسطین مردم ایران را از اقدامات خشونت آمیز رویگردان کرده است. در فضای سیاسی ایران و در میان نیروهای مخالف رژیم نیز گرایش به روش های انقلابی و قهرآمیز بی رمق و بی رونق شده است.
نسل جوان انقلاب بهمن سرشار از شور بود، اما بخاطر تعلق ها و تعصبات ایدئولوژیک و کم اطلاعی از واقعیت های جهان و حتی از نشیب و فرازهای تاریج یکصد ساله خود ایران، شعور خود را برای شکل دهی یک جنبش دموکراسی خواهی بر اساس روش های عدم خشونت به کار نگرفت.
نسل جوان ٣۰ سال پس از انقلاب به دور از آرمان گرایی ها انقلابی و ایدئولوژی های پرزرق و برق و گمراه کننده در جستجوی حقوق و آزادی های فردی خویش است و آن را در نظامی سکولار و دموکراتیک جستجو می کند.
جمهوری اسلامی کنونی دیریازود ناچار به گردن گذاشتن به خواسته های دموکراتیک اکثریت مردم ایران خواهد بود. رژیم پادشاهی از آنجا که نتوانست خود را با خواسته ها و آرزوهای مردم ایران سازگار کند منقرض شد. نظام مطلقه ولایت فقیه که نوعی دیکتاتوری سلطنتی منهای شاه است نمی تواند حرکت آرام اما بسیار نیرومند و مقاومت ناپذیر تاریخ ایران را متوقف کند. ایدئولوژی نظام ولایت فقیه در جامعه امروز ایران بازتولید نمی شود. رژیم حاکم با وجود در اختیار داشتن همه رسانه ها و تریبون های رسمی و قدرت عظیم اقتصادی و نظامی از بازتولید ایدئولوژی حاکم ناتوان است. و به همین دلیل نیز به شدت از رشد جامعه مدنی و هرگونه دگر اندیشی وحشت دارد.
در ٣۰ ساله گذشته، همان گونه که اشاره رفت جریان تندرو و بنیادگرای نظام که هم اکنون دست بالا را در حاکمیت دارد، برای بسیج هواداران خود و تحکیم پایه های خویش ازتنش میان ایران و جهان خارج بخوبی بهره برداری کرده است. تنش فزایی با جهان خارج و به اصطلاح مرسوم دشمن خارجی بویژه ایالات متحده و اسرائیل به اندازه ای برای تحکیم ایران جریان و سرکوب جامعه مدنی و جنبش دموکراسی خواهی داخلی اهمیت و ضرورت دارد که به محض فروکش کردن آن، این جریان احساس ضعف و انزوا می کند و خود از طریق شعارهای تند و یا اقدامات عملی به تنش فزایی توسل می جوید. به باور من تنش فزایی همان قدر برای رشد بنیادگرائی در نظام ایران اهمیت دارد که آب برای ماهی و نبود هوا برای باکتریهای بی هوازی.
به این اعتبار دوران ٨ ساله بوش برای تحکیم و توسعه این جریان در نظام جمهوری اسلامی فرصتی طلایی بود.
انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا در حالی که خوشنودی و امید در میان فعالان جنبش دموکراسی خواهی و طرفداران اصلاحات ایجاد کرده، در اردوی بنیادگرایان جمهوری اسلامی به رهبری علی خامنه ای شکاف انداخته است.
پیشنهاد باراک اوباما به مذاکره با ایران بنیادگرایان را از یکی از موثرترین حربه های خود محروم می کند و افراطی ترین جریان این طیف را به سود جریانات معتدل و میانه در نظام حاکم منزوی می سازد. امری که هم به سود منافع ملی ایران و همه به سود مصالح و منافع آمریکا در منطقه خاورمیانه است. اینک موضوع مذاکرات ایران و آمریکا و احتمال عادی شدن مناسبات دو کشور از اهمیت ویژه ای برخوردار است. بخش بعدی این مقاله که به زودی منتشر می شود به این موضوع اختصاص دارد.
۱٨ بهمن ماه ۱٣٨۷
علی کشتگر
|