•
سنگ ام زنـَد اگر کین، با نام عقل یا دین
هر زخم خون چکان بر زیبایی ام فزایـد
بنگر مرا ز "لیلا"، وز نسل "ویس" و "عذرا"
میراث مانده برجا، آن گونه ای که شــایـَد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۰ بهمن ۱٣٨۷ -
٨ فوريه ۲۰۰۹
آتش دلم و حرمان بیچاره می نماید
چون کولی ِ کلامم، شولای خود گشایـد
شوریده ام و مستی، از عنفوان هستی
افشانده بر ضمیرم شور و شری که بایـد
آن می بـَرَد سخن را، رقصان به صحن رویا
و این گویدم که شرّ را فریاد می زدایـد
فریاد،چون صدا را،فرمان دهد به غوغا
تا سلطه ی خموشی برزندگی نپایـد...
افزون بر آن زنم من،افشانده دامنم من
بی ذرّه ای محابا، بر عشق و هر چه زایـَد
سنگ ام زنـَد اگر کین، با نام عقل یا دین
هر زخم خون چکان بر زیبایی ام فزایـد
بنگر مرا ز "لیلا"،وز نسل "ویس" و "عذرا"
میراث مانده برجا، آن گونه ای که شــایـَد
بیهوده نیست این سان کلکم به وقت طغیان
گاهی ز مـِهر و گاهی از قهر می سرایـد
آن ،می شود فدایی در راه آشنایی
وین می دَرَد ریا را،زاهـد اگر که آیـد
ای آن که می گدازی، از آتش نیازی
برخیزتا ببینی عشق ات همی ستایـد
با خیزش ات گریزی،ازتو به توی ظلمت
ور نه به یک تلنگر، وَهمـت همی رباید
گر بسته دست وپایت با ریسمان کتمان
این معجزه هزاران بندت زتن گشایـد
ویدا فرهودی
زمستان ۱٣٨۷
|