حرص کهنه یا دندان دایناسور
نقدی بر ایمان زمانه


الف. ع. خ


• ایمان یعنی ایمنی جستن، بنابه همین تعریف، همهً ما انسانها به دنبال ایمنی هستیم! یعنی می خواهیم به جایی یا چیزی پناهنده شویم که ایمن بمانیم و آسیبی نبینیم! البته نه تنها که آسیبی نبینیم، بلکه کیفور و بهره مند از مواهبی نیز باشیم. ایمان ما به آن چیزی است که به ما ایمنی و برخورداری از مواهب را نوید می دهد. پس مسئله ایمان (ایمنی جویی) در همه ما وجود دارد! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۱ بهمن ۱٣٨۷ -  ۹ فوريه ۲۰۰۹


برای آنکه نقد من به عقل! به نقد مولانایی تعبیر نشود و مرا از زمرهً پیروان غزالی درنیاورد! لازم می دانم پیرامون عقل و نسبت آن با "ایمان" توضیحاتی بدهم. هرچند بنابه تعاریفی که اینجانب از زبان، حقیقت و عقل ارائه داده ام و نسبتی که بین آنها قائل شده ام، هرگز چنین برداشت "سوئی" از نوشته های من نخواهد شد! اما بازهم ضروری می دانم سخنم را کامل تر کنم و نسبت آن هر سه مفهوم را با "ایمان" بطور توامان مورد توجه قرار دهم.
همانطور که مستحضر هستید در مقالهً «زبان و حقیقت»، زبان را تنها راه ورود به فهم جهان و تنها راه گسترش انسان معرفی نمودم! همچنین "حقیقت" را مجموعه ای از اتفاقات و هستی هایی دانستم که در ذهن انسان شکل می گیرند. مانند «واقعیت»، که به "مجموعه اتفاقات" و هستی های وقوع یافته در عین اشاره دارد. در مقالهً «عقل معلق» نیز عقل را، نه فکر، نه اندیشه، نه علم، بلکه "قدرت انتخاب" معرفی کردم. به نظر می رسد "چیزی" که از نسبت مفاهیم فوق به بیرون می تراود! هر چه باشد قطعا با عقلی که مولانا و غزالی از آن حکایت می کنند، تفاوت دارد.
اما آن "چیز" چیست که "عقل" مورد نظر مرا با "عقل" مورد نظر مولانا و غزالی متفاوت می کند؟
قبلا گفته بودم که عقل چیزی نیست جز "توانایی انتخاب"، پس لازم است که قدیمی ترین انتخاب بشر را مورد توجه قرار دهم و تفاوت عقل از نگاه من با عقل از نگاه آن دو بزرگ را نشان دهم! بی تردید تاریخی ترین انتخابی که عقل انسان به آن مبادرت می ورزد "ایمان" است! یعنی "ایمان" جاودانه ترین و ماندگارترین انتخاب بشری است.(توجه داشته باشید که تاریخی ترین و جاودانه ترین و ماندگارترین "انتخابی" که در عبارت بالا بدان اشاره شده به هیچ وجه به منزله خوبترین و بهترین انتخاب نیست! بلکه منظور قدمت این انتخاب است)
پس لازم است که پیرامون "ایمان" توضیح دهم:
اگر اندکی به "مسئلهً ایمان" تامل و دقت کنیم درخواهیم یافت که مسئله ایمان از سه جزء جداگانه تشکیل شده است، یکی موضوع ایمان است، یعنی همان چیزی که ما به آن ایمان می آوریم، دیگری انگیزهً ایمان است، یعنی هدفی که ما از ایمان به چیزی مد نظر داریم و سومی شیوهً ایمان است، یعنی چگونگی راهی که به ایمانمان منجر می شود!
بی تردید آنچه که ما به آن ایمان می آوریم (اعتقاد به خدا یا اعتقاد به هر چیز دیگر) با انگیزه ها و شیوه هایی که ما را به ایمان آن چیز رهنمون می کند یکی نیست، بلکه موضوع ایمان، انگیزهً ایمان و شیوهً ایمان، مقولاتی جدا از هم هستند. یعنی آنچه که ما به آن ایمان می آوریم همان انگیزه هایی نیست که دلیل ایمان آوری ماست! یا همان شیوه هایی نیست که ما را به ایمان خاصی رهنمون می کند! پس انگیزه و شیوهً ایمانی ما با "موضوع ایمانی" کاملا فرق دارد.
مثلا "موضوع ایمانی" مسلمانان خداست، و "انگیزه ایمانی" آنها خواسته هایی است که از ایمان جستجو می کنند، وعده های خدایی از جملهً این خواسته هاست. "شیوه ایمانی" آنها نیز چگونگی راهی است که به (خواسته های)ایمان آنها منجر می شود.
ممکن است انسانها "موضوع ایمانی" مشترک نداشته باشند اما همه آنها واجد انگیزه ایمانی هستند و هریک به تناسب وضعیت خود شیوه ایمانی مخصوصی اختیار می کنند.
ایمان یعنی ایمنی جستن، بنابه همین تعریف، همهً ما انسانها به دنبال ایمنی هستیم! یعنی می خواهیم به جایی یا چیزی پناهنده شویم که ایمن بمانیم و آسیبی نبینیم! البته نه تنها که آسیبی نبینیم، بلکه کیفور و بهره مند از مواهبی نیز باشیم. ایمان ما به آن چیزی است که به ما ایمنی و برخورداری از مواهب را نوید می دهد. پس مسئله ایمان (ایمنی جویی) در همه ما وجود دارد! اما موضوع، انگیزه و شیوهً ایمانی ماست که متفاوت است!
هر "ایمانی" همواره با "انکاری" همراه است یعنی ما از پی انکار چیزی! ایمان به چیز دیگری می آوریم. پس در هر ایمنی یافتنی، انتخابی جریان دارد و برای هر انتخابی به میزانی از عقلانیت محتاج هستیم. مثلا مومنان صدر اسلام با انتخاب خدای محمد و مردود دانستن بت ها، ایمنی را در ظل خدای محمد جستجو کردند، نه در ظل بت ها!
"نقد" نیز نوعی ایمنی جویی است اما یک منتقد با اقتضائات ایمنی جویانه و انکارگویانه گذشتگان کاری ندارد، بلکه ایمنی را با مقتضیات زمانه خود می جوید! حتی ایمانیات و انکاریات گذشتگان را هنگامی به وسط می کشد که فایده ای برای اهداف ایمنی جویانهً حال حاضرش داشته باشد! یک منتقد، انتخاب های عقلانی(عقلانیت) خود را به پدیده های هم عصر خود اختصاص می دهد، او هرگز داوری عقلانی خود را، صرف پدیده هایی در گذشته های دور نمی کند! داوری قطعی پیرامون پدیده هایی که امروز رخ داده اند کاری بس سخت و سنگین است تا چه رسد داوری پیرامون پدیده هایی که از ما بسی دور هستند و هیچگونه مستنداتی پیرامون آنها موجود نیست. منتقد حتی "عقل" خود را از نقد مصون نمی دارد! تا چه رسد که از نظر زمان و مکان جغرافیای نامحدودی برای داوری عقلی خود قائل باشد، و بخواهد پیرامون گذشته و آینده قضاوت کند! یادمان باشد! حتی آنگاه که انسان به داوری پدیده های گذشته و پدآیدهای آینده می نشیند بازهم مبلغی از حفظ منافع خود را در آن داوری ها دخالت می دهد! در هر حال، هرجا که پای عقل انسان کشیده شود امکان ندارد که نفع انسان در نظر گرفته نشود!
بدین ترتیب برای سنجش ایمان من*، مولانا و غزالی، می بایست به سه جزء متفاوت از "مسئلهً ایمان" در هر یک از ما توجه نمود، اجزایی مانند موضوع ایمانی، انگیزهً ایمانی و شیوهً ایمانی!
ممکن است "موضوع ایمانی" من با مولانا و غزالی یکی باشد! اما انگیزه ها و شیوه های ایمانی ما جداست. می توان از انگیزه های ایمانی ما (من، مولانا و غزالی) نیز به دلیل واضح نبودنشان صرف نظر کرد، اما از طریق شیوه های ایمانی ما و تفاوتی که در آن شیوه ها وجود دارد می توان به تفاوت ایمنی جویی من با ایمنی جویی آنها پی برد! تفاوت شیوه های ایمانی ما به تفاوت درک ما از مفاهیم برمی گردد، هر یک از ما "زبان" را به تناسب فهم زمانهً خود می فهمیدیم! هر یک از ما "حقیقت" را به تناسب فهم زمانه خود درمی یافتیم! قطعا "عقل" را نیز به تناسب فهمی که از این واژه در زمانه هر یک از ما وجود داشته، درک نموده و به کار گرفته ایم. بدین ترتیب این "تفاوت" همان "چیزی" است که عقل مرا با عقل مولانا و غزالی متفاوت می کند!
مشکل مولانا و غزالی آن است که برای "عقل " مفهومی فراخ قائل بودند، یعنی آنها عقل را فکر، اندیشه و علم نیز می دانستند، آنها مدعی بودند که هر گونه تفکر پیرامون اسرار عالم، کاری عبث و بیهوده است، حتی دستاوردهای علمی را کاری شیطانی و دخالت در امور خدا می دانستند و گرنه از عقل به مفهوم "قدرت انتخاب" همواره بهره می جستند! چرا که حتی اعتقاد و شیوه زندگی شان! نوعی انتخاب عقلی آنها محسوب می شود و گرنه می توانستند به آیین های دیگر روی آورند! آنها آیین شان را از میان آیین های مختلف موجود زمان خود، با قدرت انتخاب و توجه به استدلال پیشینیان خود برگزیدند! می خواهم بگویم مولانا و غزالی با "عقل" مشکلی نداشتند بلکه آنها با "تفکر"، "اندیشه" و "علم" مسئله داشتند، آنها با کنش های فکری بشر که اسرار عالم را هویدا می کرد مسئله داشتند! نمی دانم! شاید می خواستند خوابگذار اعظم باقی بمانند!(البته این یکی، به انگیزه ایمانی آنها برمی گردد که در ادامه توضیح خواهم داد) اگر چه مشهور است که مولوی و غزالی، ایمنی را در تعطیلی عقل می جستند و آن را در پرتو تقدیر کسب می نمودند، اما این نشان می دهد که آنها از "عقل" تعبیر فراخی داشتند.
ایمان گذشتگان را می توان در شیوه های ایمنی جویانه شان جستجو کرد! شیوه های ایمنی جویانه گذشتگان از یک طرف به چگونگی پدیده های هم عصر آنان بستگی دارد و از طرفی دیگر به زبانی برمی گردد که آنها برای توضیح این پدیده ها به کار بسته اند! نمی توان شیوه های ایمنی جویانه گذشتگان را امری ابدی و ازلی دانست! قدرت و گسترش "زبان" این شیوه ها را تغییر داده است، چرا که پدیده های امروز پدیده های پیش روی عصرگذشتگان نیست. برای توضیح پدیده های امروز زبان فربه تر و دقیق تری لازم آمده است!
وقتی به انگیزه ها و شیوه های ایمانی انسانها توجه می شود، "موضوع ایمانی" علی رغم اهمیتش! به حاشیه رانده می شود! حکومتگران کنونی ایران را ببینید که چگونه با چینی ها، روس ها و آمریکای لاتینی ها روابط صمیمانه تری نسبت به آمریکایی ها و اروپایی ها دارند! حال آنکه اولی ها "موضوع ایمانی" آنها را انکار می کنند و دومی ها به "موضوع ایمانی" آنها مومن هستند. همینطور انگیزه ها و شیوه های ایمانی شان را بنگرید که چگونه با بت پرستان صدر اسلام یکی شده است! اگر فاصله زمانی ما با صدر اسلام را لحاظ کنیم، بی ربط نیست اگر که بگوییم زنده بگور کردن زنان در صدر اسلام همانا محدود کردن حقوق آنها در دوران معاصر است. یعنی حکومتگران ایران در عمل به حضرت ابوسفیان نزدیکترند، تا حضرت محمد! حتی اگر "موضوع ایمانی" آنها با "موضوع ایمانی" ابوسفیان متفاوت باشد!
بدین ترتیب وقتی می خواهیم به «مسئله ایمان» و یا مسائل پیرامون آن (از جمله وحی دانستن و یا ندانستن گفته های پیامبر) بپردازیم لازم است این سه حوزه را مد نظر قرار دهیم.
«موضوع ایمانی» تنها با ورود و فاعلیت انسان است که مطرح می شود، در غیر این صورت هیچ بحثی پیرامون آن وجود نداشته و نخواهد داشت! تمام ناشناخته ها و ناساخته های هستی همینگونه هستند، یعنی تا قبل از ورود و فاعلیت انسان هیچ بحثی پیرامون آنها وجود نداشته و نخواهد داشت! تنها با ورود و فاعلیت انسان است که مطرح می شوند! اشتباه نشود،من نمی گویم هیچ نقش و تاثیری ندارند بلکه می گویم بدون ورود و عاملیت انسان هیچ بحث و حدیثی پیرامون آنان شکل نخواهد گرفت، چونکه به راه انداختن بحث و سخن تنها ویژگی انسان است و تنها با ورود و عاملیت انسان است که "سخن" آغاز می شود! وگرنه آنچه که در هستی وجود دارد و ناشناخته مانده است بدون ورود و عاملیت انسان نیز تاثیر خود را دارد و آنچه که در هستی وجود ندارد نیز نقش و تاثیری نخواهد داشت مگر تا به روزی که توسط انسان ساخته شود و یا از سازه های او ناشی شود و در هستی "وجود" یابد! مثل "ماشین" و "دود" که یکی سازه مستقیم انسان و دیگری ناشی از آن سازه است.
"انگیزه ایمانی" یک ذهنیت است! ذهنیتی که با ورود و عاملیت انسان، ممکن است مثل هر پدیده ذهنی دیگر(به مثابه یک حقیقت ذهنی)، در ذهن انسان شکل بگیرد! اما شکل "انگیزهً ایمانی" مشخص نیست! تنها از طریق مراجعه به "شیوه های ایمانی" است که می توانیم ابعادی از آن را در یابیم چرا که "شیوه های ایمانی" اموری طرح شده هستند مثل گفتار و کردار، یعنی شیوه های ایمانی به دو صورت ظاهر می شوند یکی زبانی و دیگری عملی!
بدین ترتیب تنها شواهد ما از ایمان دیگران، شیوه های ایمانی آنان است! فقط از طریق شیوه های ایمانی دیگران است که می توان پیرامون موضوع ایمانی و انگیزه ایمانی آنها حقایقی را بدست آورد! چرا که شیوه های ایمانی به صورت گفتار و کردار تبلور دارند. تمام آنچه که تحت عنوان تجربه دینی و تجربه الهی و تجربه نبوی و نظایر آن گفته می شود همه از طریق گفتار و کردار است که به آگاهی و داوری دیگران می رسد!
من وقتی به "شیوه های ایمانی" محمد و همراهان او در صدر اسلام توجه می کنم، نسبت به "انگیزهً ایمانی" آنها به حقایقی دست می یابم که مرا به داوری عقلانی مثبتی نسبت به "انگیزهً" آنها رهنمون می کند! من وقتی به "انگیزه های ایمانی" آنها توجه می کنم، نسبت به "موضوع ایمانی" آنها نیز حقایقی بدست می آورم که مرا به داوری عقلانی مثبتی نسبت به "موضوع ایمانی" آنها رهنمون می کند و تا به امروز نیز هیچ شکی نسبت به "انگیزه" و "موضوع" ایمانی آنها ندارم! آیا من امروز یک مسلمانم!؟
بی تردید آنان که منافعشان از طریق اندیشه های من تحدید می شود مرا مسلمان نمی دانند! اما آنان که اندیشه های من، کاری به کار منافعشان ندارد، قطعا مرا مسلمان خواهند دانست! بدین ترتیب ملاحظه خواهیم کرد که موضوع و شیوهً ایمانی محمد، قبل از آنکه به "جان" کسی بسته باشد به "مال" آنان وابسته است! بدین ترتیب "موضوع ایمانی" و "شیوه ایمانی" محمد صرفا به ملعبه ای تبدیل شده که در خدمت انگیزه های ایمانی(بخوانید مطامع) عده ای مدعی قرار گرفته است. «طمع» چیز جدیدی نیست که امروز پایهً «انگیزه های ایمانی» عده ای قرار گرفته است، بلکه مثل دایناسورها قدمتی دیرینه دارد! «طمع» خواست کهنهً انسان مغبونی است که گویی حرص و آزش را پایانی نیست. انسانی که حرص دیرکرد از وعده های دین محمد! او را به برپایی آن وعده ها بر روی زمین کشانده است. انسانی که طاقتش از دیرکرد وعده های الهی طاق شده است. آنچه که می بینید دندان طمع آن حرص کهنه است! این حرص کهنه ناشی از آن فکر کهنه ای است که «خدای محمد» را نه برای رهایی از جور ستمگران دوران، بلکه برای دستیابی به غنایم وعده داده شده در قران، پذیرفته است! دندان آن فکر منقرض است که امروز طمعش به جان جهان فرو رفته و خون آلودش کرده است. آن حرص، هم در مکتب خامنه ای موج می زند و هم در مکتب جورج بوش! هم در رفسنجانی و هم در بن لادن! بی تردید انگیزه و موضوع ایمانی محمد نقش مثبتی در تاریخ بشر داشته است و امروز نیز انگیزه ها و موضوعاتی شبیه به آن نقش مثبت خود را دارند.

آنان که امروز دم از ایمان می زنند متاسفانه با "انگیزه ایمانی" محمد و یاران او هیچ سنخیتی ندارند بلکه تنها با اتکا به موضوع ایمانی محمد و شیوه های ایمانی او روزگاری را رقم زده اند که شبیه روزگار ماقبل اسلام است یعنی با خدا، قران و سنت، بتی ساخته اند که اگر فاصله تاریخی را در نظر بگیریم جنایاتی بدتر از حاکمان بت پرست قبل از اسلام انجام می دهند.
با نگاهی به تاریخ مومنان مشاهده می کنیم که "موضوع ایمانی" آنها همواره سپری برای انگیزه ها و شیوه های ایمانی آنها بوده است، یعنی انگیزه ها و شیوه های ایمانی آنها آنچنان تبعیتی از "موضوعات ایمانی" نداشته اند. در نتیجه "موضوع ایمانی" در محترمانه ترین شکلش از همان ابتدا با همان حرص کهنه تاخ زده شده و امروز نیز چیزی جز دندان طمعی از آن باقی نمانده است. انگیزه های ایمانی همانا دندانهای طمعی هستند که از آن حرص کهنه باقی مانده اند.
نگاهی به «تاریخ ایمان» نشان می دهد که موضوع ایمانی انسانها در شرایط و اعصار مختلف، متفاوت بوده است! ابتدا چند خدایی رواج داشته و بعدها به تک خدایی روی آورده شده است! در هر دو صورت خدا و خدایان اشکال مختلفی داشته اند! ماه، خورشید، باد، طوفان، آب، آتش، خاک، صائقه، بت، الهه، الله، اشکال مختلف موضوع ایمانی بشر بوده اند! آیا این تنوع خدا و خدایان هیچ نسبتی با انگیزه های ایمانی انسانها نداشته اند؟
انگیزه ایمانی انسانها می تواند مبتنی بر خواست های متفاوت و متنوعی باشد مثلا می تواند مبتنی بر کسب قدرت، ثروت، منزلت و فضیلت باشد یا مبتنی بر رسیدن به صلح، آرامش نوع دوستی، لذت و آخرت مطلوب باشد یا مبتنی بر رهایی از وضع موجود، رهایی از جنگ، گرفتاری و بیچارگی باشد. منظورم این است که انگیزهً ایمانی ما هر چه باشد مبتنی بر هیچ چیز بی دلیلی مانند "عشق" نیست! یعنی ما بدون وجود خواست های فوق، عاشق چشم و ابروی هیچ خدایی نیستیم! هر کسی که ادعا می کند بدون وجود هیچیک از خواسته های فوق عاشق خدایش هست! دروغگو و راهزن است. البته بعضی ها وقتی به "بحران دلیل" دچار می شوند و کم می آورند! انگیزهً ایمانی خود را صرفا مبتنی بر «شکر از نعمات» می دانند! البته فراموش می کنند که "نعمات" همه آن خواسته هایی هستند که در بالا شمرده شد، وگرنه ناتوانی، فقر، ذلت، رذیلت، ظلم و جور که جای شکری باقی نمی گذارد!
آیا این انگیزه های ایمانی! نیستند که شیوه های ایمانی انسانها را سامان می دهند؟
شیوه های ایمانی انسانها در شرایط و اعصار مختلف، متفاوت بوده است! بی تردید همهً آن شیوه ها، مبتنی بر انگیزه های ایمانی انسانها بوده است! آنانکه به دنبال قدرت و ثروت بوده اند! شیوه ایمانی مخصوص به خود را اعمال کرده اند! آنانکه منزلت و فضیلت خواسته اند، شیوه ایمانی خاص خود را در پیش گرفته اند! آنانکه صلح، آرامش و نوع دوستی طلب کرده اند، شیوه ایمانی متناسب با آن را در پیش روی خود قرار داده اند! و آنانکه لذت و آخرت مطلوب را خواسته اند، متناسب با آن عمل کرده اند.
بدین ترتیب برای برخورداری از فیوضات است که فیضیه می سازند! دارالخلافه نیز جزئی از فیوضات فیضیه است، ممکن است برای پدیدآوردن دارالخلافه نیاز به فیضیه باشد اما برای تداومش، قطعا به سرکوب و کشتار نیاز خواهد داشت. «سوپرمارکت»، «دکان» و «دکه ای» که از دین ساخته شده، همه برای برخورداری از فیوضات است.
مروری به "وضعیت ایمان" در تاریخ مومنان نشان می دهد که این مسئله تاکنون چندین اوضاع و احوال متفاوت را موجب شده است که از میان آنها تنها برخی ها مفید به حال جامعه بشری بوده اند! اما برخی دیگر جز زیان و مکافات چیزی عاید بشریت نساخته اند! مومنان را به طور اجمال می توان به دسته های زیر مرتب نمود.
گروه اول- برخی مومنان نسبت به اوضاع احوال پیرامون خود هیچ مسئولیتی نمی پذیرند و هیچ دخالتی در کشف و صناعت عالم ندارند و خود را برکنار از امور جاری عالم می دانند و تنها دست تقدیر را دخیل در سرنوشت می دانند! اینان به کنج خلوت خود می روند و با خدای خود نرد «عشق» می بازند و «طریق شریعت» می جویند. اصولا دیکته نمی نویسند تا غلطی در میان آن باشد! البته برای آپتودیت کردن آیین خود اگر لازم باشد از روی دیکتهً(حتی غلط) دیگران تقلب می کنند!
گروه دوم- برخی مومنان نیز نسبت به اوضاع احوال پیرامون خود هیچ مسئولیتی نمی پذیرند، و هیچ دخالتی نیز در کشف و صناعت عالم ندارند، اما مدام نسبت به امور جاری عالم اعتراض می کنند و نهیب و انضار می دهند که مسیر اشتباه است! اینان هم از خلوت رفتن «حال» می کنند و هم در آشکار «حُول»!(چون مدام به سمینارها و مجامع دعوت می شوند و به عنوان نماینده تفکری خاص! مورد استقبال قرار می گیرند). اینان علی رغم آنکه هیچ دخالتی در دستاوردهای بشری ندارند اما به نحو احسن از آنها بهره می برند! مدام از «حکمت» سخن می گویند توگویی چیز جدیدی یافته اند! و چنان از «معنویت» می گویند که تو گویی «معنا» را کهنه کرده اند! واژه هایی نظیر حکمت، شریعت، معرفت، حقیقت، معنویت و سنت، نقشی شبیه به نقطه چین(...) در نوشته ها و گفته های آنان دارد، هر جا که می خواهند ناتوانی درک خود را نشان دهند این واژه ها را به کار می برند! اشکالی ندارد که انسان به ناتوانی خود اذعان کند اما این ناتوانی را نباید در غالب واژه هایی ارائه دهد که رنگ و بوی تقدس دارند! شیوه ایمانی این دسته افراد به صورتی است که در نزد دو گروه عزیز هستند! نزد خلوت نشینان عزیزند چرا که در خلوت نرد عشق می بازند و طریق شریعت می جویند! نزد فقیهان (گروهی که در ادامه اشاره خواهم کرد)عزیزند چرا که در جِلوَت عشوهً عشق می ریزند و نغمه شهادت می سرایند و راه نجات را در «سنت» می جویند. اینان نیز دیکته ای نمی نویسند! اما به دیکته همگان صفر می دهند و می گویند اگر قرار باشد دیکته ای نوشته شود می بایست از دیکته های گذشتگان «رونویسی» شود!
گروه سوم- برخی دیگر از مومنان برخلاف دو گروه اول تنها خود را مسئول و متولی تمام عالم می دانند و راه نجات را تنها در دستان خود می دانند و بقیه عالمیان را مسئول ناکامی های بشر قلمداد می کنند و هیچگونه کامیابی را در عملکرد آنان نمی بینند! اینان دیکته نمی نویسند اما نمره دادن به دیکته های دیگران را حق انحصاری خود می دانند! جالب است که به دیکته های نانوئشته خود همواره نمره بیست می دهند! اما به دیکته های نوشته شدهً دیگران "منفی بیست" می دهند! علی رغم آنکه در کشف و صناعت عالم دخالتی ندارند، جالب است که ضمن بهره کافی از آنها، می خواهند با همین کشفیات و صناعات دیگران! آنها را به راه راست هدایت کنند. اینان راه و شیوه درست زندگی را تنها ودیعه ای در نزد "خود" می دانند! و آن را به "خدا" نسبت می دهند! برای زندگی مردم توضیح مسائل می نویسند و فقه می سازند! هر چیز نوظهوری را تنها با فتوای خود مجاز می دانند! حتی فقه(چرایی و چگونگی استفاده از) نانوتکنولوژی و بسیاری از علوم تازه کشف شده و کشف ناشده نیز پیش «آقایان» محفوظ** است.
گروه چهارم- مومنانی دیگر هستند که مسئولیت می پذیرند، دیکته نیز می نویسند اما متاسفانه از گوهر دین «معشوقی» ساخته اند و خود مانند «عاشق» به دنبال هر ادله ای هستند تا از معشوق خود عیب پوشی کنند! اینان از تمام دستاوردهای فکری و فرهنگی غرب استفاده می کنند تا معشوق خود را لباس «زمانه» بپوشند و زیبا و یگانه نشان دهند! با مَنشی اسکولاستیکی، تمام دستاوردهای عالم را به خدمت می گیرند تا آنچه که در دست خود دارند(ودینش می پندارند) را توجیه کنند! آنها برای توجیه معشوق خود! دستاوردهای فلسفی غرب را معیار و مبنا قرار می دهند! یکبار «دموکراسی» را بهانه می کنند و یک بار «حقوق بشر» را، وگرنه همه برای توجیه آن بتی است که در ذهن دارند! یکی از «دموکراسی دینی» یا «دین دموکراتیک» سخن می گوید و دیگری از «دین عقلانی شده» یا «عقل دینی» سخن به میان می آورد! جالب است که این دو در تصورند که با یکدیگر فرق دارند، اما نمی دانند که تناقض دارند. وگرنه دینی که قبلا عقلانی نبوده، چه ضرورتی به عقلانی شدنش وجود دارد؟! یا دینی که قبلا دموکراتیک نبوده! اکنون چه ضرورتی به دموکراتیک شدنش وجود دارد؟! دینی که قرار است افزودنی هایی را بپذیرد، اصولا چگونه دینی می تواند باشد؟! آیا قبلا ناقص بوده و اکنون توسط این عشاق کامل شده است؟
گروه پنجم- مومنانی هم هستند که نه از مسئولیت می گریزند و نه از دیکته! هم در ساختن دنیا نقش دارند هم در بهره مندی از آن ساخته ها، در همهً ضعف ها و قوت ها خود را شریک می دانند! و گناه کمبودها را به گردن کسی نمی اندازند! اگر مشکلی هم باشد آن را مطرح می کنند و با همفکری یا حتی جدال به نتیجه می رسند! هرگز مسائل را سیاه یا سفید نمی بینند. اینان با دین خود زندگی می کنند و با دین کسان دیگر کاری ندارند و قصد تعویض دین دیگران و تحمیل دین خود به آنان را ندارند. بیشترین محبت، نوع دوستی و کمک به دیگران تنها در همین قشر از مومنان وجود دارد. انسانهای «مختلف الدینی» را دیده اید که چگونه عاشقانه و صلح آمیز در کنار یکدیگر زندگی می کنند؟! در اینجا توجه ویژه به حاکمان «مختلف الدینی» که برای حفظ قدرت! خود با یکدیگر همراهی! دارند نیز ضروری است.
هر یک از گروه های فوق پیاده نظام مخصوص به خود را دارند، دعانویسان، پیشگویان و مُرتاض ها پیاده نظام گروه اول هستند. القاعده، بنیادگرایان و انتهاریون پیاده نظام گروه دوم هستند! حزب الله، طلاب، "کیهانی ها"، بسیجی ها و شهادت طلبان، پیاده نظام گروه سوم اند!
پیاده نظام گروه چهارم اما بسی گسترده و متنوع اند! دلیلش هم آن است که بخش وسیعی از مزه و نمک اندیشه هایشان مبتنی بر دستاوردهای «لذیذ» و «جذاب» غرب است! دامنهً این نیروها در اقصا نقاط جهان پراکنده اند! اصلاح طلبان "شرق" ی، "هم میهن"ی، "شهروند"ی و...از جمله این نیروها هستند که همه در کمپ «کیان» آموزش دیدند و به خدمت درآمدند! گروه پنجم اما خود «پیاده نظام» است، پیاده نظامی که از دستورات دینی فقط سه فرمان را جدی می گیرد! اول اینکه هیچ انسانی "قدرت مطلقه" نیست! دوم آنکه هیچ فرستاده ای نخواهد آمد! سوم آنکه همه لذایذ در این جهان خلاصه نمی شود که به خاطر آن سر از یکدیگر جدا کنیم! البته همانطور که شاهد هستیم طمع قدرت مطلقه، طمع پیام آوری و طمع لذایذ وعده داده شده! گریبان عده ای را ول نمی کند!
اگر به دعوت ییامبراسلام توجه کنیم خواهیم دید که دستکم دو دسته، با دو دلیل متفاوت به دعوت او «آری» گفتند، دستهً اول برای رهایی شرایط حاکم و جور زمانه! و دستهً دوم برای دستیابی به وعده های جذاب الهی! دسته اول، الویتی رهایی جویانه داشته اند و دسته دوم الویتی طمع کارانه! بدین ترتیب جایگاه هر یک از گروه های پنجگانه بالا را می توان در یکی از دسته های اخیر مشخص نمود!
با مقایسه ایمان(ایمنی جویی) مردمان صدر اسلام و ایمان مردمان حال حاضر، می توان تناقضاتی را آشکار نمود! اتفاقا این مقایسه را با گزاره هایی که همین امروز در "زمانهً" ما مطرح هستند، انجام می دهیم تا بتوانیم نقبی به مفهوم "زبان و حقیقت" و "عقل معلق" بزنیم:
مسلمانان صدر اسلام بین دو گزینهً «قران کلام الله است» و «قران کلام محمد است»، ایمنی خود را در انتخاب گزینهً «قران کلام الله است» جستجو کردند، با توجه به اینکه ایمان(ایمنی جویی) مسلمانان امروز،عطف به ایمان(ایمنی جویی) مسلمانان صدر اسلام است، یعنی اگر ایمان آوری مسلمانان صدر اسلام نبود اصولا «قران»ی در تاریخ نمی ماند که امروز بر سر "کلام الله" بودن و "کلام محمد" بودنش بحثی برپا باشد! آیا مسلمانانِ امروزی دچار تناقض نخواهند شد اگر که ایمان یا ایمنی خود را در «قران کلام محمد است» جستجو کنند؟! آیا مسلمانان امروزی، به ادعای مخالفان محمد در صدر اسلام رجعت کرده اند که قران را کلام محمد می دانستند، نه کلام الله! تناقضی که آنها دچار خواهند شد آن است که: «عقل ابوسفیان درست تشخیص داده بود» و قطعا دیگر نمی توان به دینی معتقد ماند که بر اساس گزارهً اولین مخالفش بناشده باشد! یعنی گزارهً «قران کلام محمد است».
اگر به دلایل گزینش مسلمانان صدر اسلام دقت کنیم می توانیم دریابیم که آنها بین ظاهرمحمد و ظاهرابوسفیان دست به انتخاب نزدند! حتی انتخاب آنها بین محمد و بت ها نیز نبود، بلکه انتخاب اصلی میان زبان محمد و زبان ابوسفیان بود! ابوسفیان به نمایندگی از خدایانی سخن می گفت که در «عین» ساخته بود و محمد به نمایندگی از خدایی سخن می گفت که به تخیلش آمده بود! خدای ابوسفیان امور عالم را به گونه ای تریب می داد(توجیح می کرد) که فقط منافع او و وابستگانش را تامین کند!!! معلوم بود که خدای ابوسفیان از گزیش های عقلانی خود او ناشی می شود! همان عقلی که انتخابگر "منافع" فرد است. اما محمد به نمایندگی از خدایی سخن می گفت که به تخیل او آمده بود! بی تردید چنین خدایی امور عالم را به گونه ای ترتیب می دهد(یا توجیه می کند) که غرایز و طبعیات بیشتری دخیل باشند! انتخاب در صدر اسلام در واقع انتخاب میان «زبان تخیل»و «زبان عقل» بود!
حال ببینیم خدای ابوسفیان (بت) چه ویژگی داشت و خدای محمد (الله) چه ویژگی!:
خدای ابوسفیان را مردم به «عین» می دیدند که خودِ ابوسفیان می سازد و خود به جای او سخن می گوید! خدایی که "زبان" ندارد و تنها به ادعای سازنده اش! خالق همه چیز است! "بت نامه ها" نیز به دلیل آنکه به تناسب امیال و مقتضیات سازندگانش اقامه می شد! در نتیجه دچار تناقض بسیار بود و دیگر توجه ای را جلب نمی کرد، اما خدای محمد (بر خلاف بت ها) دیده نمی شد بلکه با گزاره های زبانی محمد (قران) که از تخیلش ناشی می شد، در «ذهن» مومنان شکل می گرفت! همهً گزاره های قرانی نشان می دهد که محمد از جانب کسی یا چیزی که در ذهن دارد سخن می گوید! اینکه این کس یا چیز ساخته و پرداخته ذهن اوست یا الهام بخش او! سخنی دیگر است، اما این اتفاق ذهنی به عنوان یک حقیقت تا به امروز باور بسیاری را به خود جلب کرده است. حتی شاعر مارکسیستی که می گوید «من شعر نمی گویم بلکه شعر به سراغ من می آید» یا که «شعر به من الهام می شود»! او نیز از یک اتفاق ذهنی سخن می گوید که با اتفاق ذهنی محمد مشابه است. محمد نام فرستندهً آنچه هایی که به انسانها الهام می شود "الله" نامیده است. آیا به خاطر این نامگذاری می بایست با او جنگید؟ آیا باید به دکتر اسماعیل خویی بگوییم: «تو دروغ می گویی که شعر به سراغ تو می آید؟» قضیه از سه حال خارج نیست یا با «اتفاق ذهنی» خویی یکی می شویم و تخیل او را «حس» می کنیم یا با اتفاق ذهنی خویی نسبتی برقرار نمی کنیم یا آنکه اتفاق ذهنی خویی در ما به شکلی است که در فضایی معلق قرار می گیریم، یعنی از ذهنیت خود کنده می شویم اما با ذهنیت خویی یکی نمی شویم! در همه حال نمی توانیم اتفاق ذهنی(حقیقت) موجود در ذهن خویی را تکذیب کنیم.
حتی اگر از دید منکرانه به قضیه محمد و دیگر پیامبران الهی بنگریم بازهم نمی توانیم از تبعات مثبت گزاره های آنها صرف نظر کنیم، چرا که هر یک از آنها با آیین خود سه موضوع را برای همیشه سامان دادند. اولا در بیرون از اجتماع انسانی «قدرت مطلقه ای» ساختند (شناختند) تا به ابناء بشر تفهیم کنند که از این پس هیچ «قدرت مطلقه ای» توسط هیچ انسان و مجموعه انسانی مشروعیت ندارد. دوم اینکه وعده هایی در خارج از اجتماع انسانی ساختند (شناختند) تا انسان را از انگیزه های برتری جویانه برهانند و از این طریق پاسخی به نیاز و خواهش سیری ناپذیر آنها بدهند. سوم اینکه یادآور شدند آن «قدرت مطلقه ای» که در خارج از اجتماع انسانی است از این پس فرستاده ای اعزام نخواهد کرد تا میان شما برای تقسیم وعده های داده شده داوری کند، و آن وعده ها، بی واسطه و تنها از طریق همان قدرت مطلقه و با همکاری دستیارانش(فرشتگان) در روز موعود عملی خواهد شد! در نتیجه «ادعای داشتن نمایندگی انحصاری از طرف آن قدرت مطلقه» را برای همیشه از دست دغلکاران و راهزنان ستاند!
مومنان گروه پنجم ضمن آنکه به مناسک دین خود توجه دارند اما تنها این سه مشخصه را مقدس می دانند و به آن اهمیت اسطوره ای می دهند، آنها این مشخصه های دینی را ساختهً پیامبر نمی دانند بلکه آن را از شناخته های او به حساب می آورند، یعنی از نظر آنها آن قدرت مطلقه(خدا) وجود دارد، آن وعده ها(روز قیامت) راست هستند، و هرگز فرستادهً دیگری نخواهد آمد (خاتمیت).


-----------------------------
*وقتی می گویم «من، مولانا و غزالی»، قصد ندارم، "کوچکی" مثل مرا با "بزرگانی" چون آنها مقایسه کنم! بلکه تنها مقایسهً عقل و ادراک متفاوت در زمانه های متفاوت است، که همنشینی ضمیر "من" را در کنار نامهای آن بزرگان موجب شده است.
**من هم اگر به جای انگلیسی ها بودم و می خواستم سرزمینی سرشار از معادن زیر زمینی(مانند خاورمیانه) را در خانه اول نگه دارم تا بتوانم از آن معادن استفاده کنم! تمام تلاشم را صرف آن می کردم تا کسانی را در آن سرزمین ها حاکم کنم که پیشرفت هر چیزی منوط به فتوای آنان باشد! کسانی که جز پیرامون مسائل کمر به پایین چیز دیگری نمی دانند!