گلسرخی؛ گل سرخ همیشه جاوید
۲۹ بهمن، سالروز اعدام گلسرخی و دانشیان
خسرو صادقی بروجنی
•
دفاعیات خسرو گلسرخی در دادگاه نه یک دفاع شخصی که شکواییهای علیه اختناق، سانسور و ستم طبقاتی حاکم در آن دوران ایران بود که همچون شلیک غرای گلولهای سکوت حاکم بر شبستان اختناق را شکست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۹ بهمن ۱٣٨۷ -
۱۷ فوريه ۲۰۰۹
‹‹هر شب ستاره ای به زمین می کشند و باز این آسمان غمزده ، غرق ستارههاست ..›› (۱)
درتاریخ هرسرزمینی ستارگانی می درخشد که خاموشیشان، نه خاموشی ابد که نوری دوباره را نوید میدهد. نوری که در قلوب و اذهان مردم آن سرزمین تا سالهای سال خود نشان از جاودانگی دارد.گلسرخی نیز به این سلسله ستارگانِ ماندگار تعلق دارد. گلِ سرخی که پرپرشدنش خود غنچهای شد شکوفا درسینه پر مهر مردم.
مرحوم استاد سعید نفیسی در مقاله بزرگداشت سید اشرفالدین گیلانی ‹‹نسیم شمال» سطوری درباره آن بزرگ نوشته است که مصداق آن توصیفات شاعر و نویسنده همشهری نسیم، خسرو گلسرخی، است: «از میان مردم بیرون آمد، با مردم زیست، در میان مردم فرو رفت و شاید هنوز در میان مردم باشد. این مرد نه وکیل شد، نه پولی به هم زد، نه خانه ساخت، نه ملک خرید، نه مال کسی را با خود برد».
«خسرو گلسرخی» شاعر، روزنامه نگار و منتقد مردمی در دومین روز از بهمن ۱٣۲۲ در شهر ‹‹رشت›› به دنیا آمد. در اوان کودکی و به هنگامیکه بیش از یک سال و نیم نداشت، سایه پدر را بر سر خویش نیافت... ‹‹خسرو›› در دامان پدر بزرگ روحانی خود، با درس عشق و دوستداری مردم و الفبای مبارزه آشنا شد. با مرگ پدر بزرگ که به سال ۱٣۴۱ اتفاق افتاد به ناچار همراه مادر و با کولهباری از عشق به مردم و شور مبارزه، به تهران مهاجرت کرد. خانه کوچک آنان در محله ‹‹امین حضور›› کاشانه ایمان و تلاش بود. روزها کار می کرد و در دل شب آموختن را پیشه می کرد. همین رویارویی با واقعیتهای عینی و تضادهای طبقاتی موجود در جامعه است که اندیشه مبارزه را در وی میپروراند و درآثارش نیز بازتاب دارد: ‹‹غرض، طرح معادلات ذهنی نیست که برای حلش، خود طراح نیز وامیماند، هیچ مسئله ای برتر از واقعیاتی نیست که با آن درگیریم آنچه را که دیگران درباب هنر و فرهنگ در آزمایشگاهها از سر بی دردی نگاشته اند، می باید به موزهها سپرد. ما فرودها و درگیریهای خاص خود را داریم، نباید برای دل رضایی تعدادی به انگشتان یک دست نوشت، نمیتوان با خوابنما شدن و با چشمهای بسته خود را درپشت نام این و آن پنهان کرد و با ‹‹تاریکی›› درافتاد. می باید چشم و اندیشه و وجدان را به گردش درآورد، دید و اندیشید و ضرورت را دریافت و نوشت. آنان که قلبی برای دوست داشتن و چشمی برای دیدن دارند خوب می دانند که غریق نیازمند نجات است. عضله گرفتن هرکول به قصد نمایش قدرت، به درد غریق نمی آید« (۲) نخستین کار او پس از پایان تحصیلات، اشتغال در روزنامه اطلاعات بود و پس از آن در روزنامههای ‹‹آیندگان›› و ‹‹کیهان›› به نگارش مقالاتی درباب مسایل ادبی و هنری پرداخت.
خسرو گلسرخی با ترجمه مقالهای (٣) از لوسین گلدمن نخستین کسی بود که به عنوان مترجم این متفکر نو مارکسیست را به جامعه روشنفکری ایران معرفی کرد.
در سال ۱٣۴٨ با ‹‹عاطفه گرگین›› دوست هم قلم خویش ازدواج کرد، حاصل این پیوند فرزندی به نام ‹‹دامون›› بود.
خسرو گلسرخی، نویسنده، شاعر و منتقدی بود که حرمت قلم را پاس میداشت و هیچگاه آن را به دروغ و دغل نمیآلود. او در هیچ نوشتهای مردم را فراموش نمیکرد. نوشتههای او، اعم از شعر و مقاله و تحقیق نشان می دهد که او به هنر جدای از مردم، دلبستگی و علاقهای نداشت و به همین دلیل در تمام آثارش سعی در افشای چهره دشمنان مردم را داشت.... دستگاه ساواک بهدقت نوشتهها و سرودههای او را زیرنظر داشت و مترصد فرصتی برای خاموش کردن صدای او بود. خسرو شاعری با شجاعت بی نظیر در آن شرایط اختناق، عمیق ترین و مردمیترین شعرهای خویش را سرود. البته اکثر اشعار اولیه خسرو از حیث ساخت و تکنیک شعری، دارای ضعفهای چشمگیری هستند، اما به یقین همین سرودهها از حیث محتوا و اندیشه و عشق سرشار به مردم، در شمار صادقانه ترین سرودههای دوران خود بودهاند.
آنگاه که با دیدی جامعه شناختی به آثار او به ویژه اشعار سروده شدهاش میپردازیم اولین نکتهای که خودنمایی میکند حضور مداوم مردم و آرمانهای عدالت طلبانه شان در این آثار است. آثاری که محتوایشان جدای از اعتقادات و باورهای خالق اثر نیست. باورهایی چنان ارزشمند که «بودن» را می توان در پایشان نثار کرد. کاری که گلسرخی به خوبی از عهدهاش برآمد و گلِ سرخی شد جاودان...
یک نگاه به رساله ‹‹سیاست هنر، سیاست شعر›› که از مهمترین مقالات وی میباشد و میتوان از آن به عنوان وصیت نامه فرهنگی وی به اهل قلم تعبیر کرد، نشان میدهد که او چگونه عمق درد را و زخم را و نیز درمان زخم را زیبا و دقیق یافته بود: ‹‹در هنر، نخست باید علیه حقارتها ،نومیدیها، واخوردگیها و درویش مسلکیها و این نیز بگذردها باشد. در ادبیات ما آیندهنگری مرده است، گویی برای انسانی که در این سوی جهان رنج می برد، استثمار میشود و مورد تجاوز قرار می گیرد آیندهای حتی متصور نیست و نباید تلاش رهایی بخش او جانمایهی نوشتهها شود.»
در همین رساله است که انتقاد خود را متوجه ‹‹دلالان هنر›› می کند: ‹‹این که از تحمیق فکر یک ملت تغذیه می کند، با آن سوداگری که از نیروی این ملت به رایگان سود می برد و منافع او را غارت می کند، به مراتب دشمنی هولناکتر وپلیدتر است، زیرا که ملتی را از آگاهی به شرایط تاریخی خویش و شناخت حق و حقوق خود باز می دارد››
او درهر نقدی که بر مجموعه شعر یا داستان و یا هر اثر هنری دیگر می نگاشت، نخست این سوال را فریاد میزد که این اثر چه حاصلی برای مردم دارد؟ چرا که به هیچ خلاقیت هنری و فرهنگی جدای از مردم اعتقادی نداشت و می اندیشید که یک منتقد باید نخست به ملت خود و نیز به هنر و پدیدههای دیگری که زاییده روابط اجتماعی آن ملت است و عناصر و عواملی که باعث خلق این آثار هنری و یا پدیدههای دیگر میشوند وابسته باشد.
رساله درخشان ‹‹نوگرایی و حقیقت خاکی›› که به نام ‹‹نیما و نوگرایی›› نیز معروف است نیز از دیگر آثار گلسرخی است که با ذهن ژرفنگر خود به مبارزه با کهنه پرستان مجیزگوی سنت برخاسته و نوگرایی را حاصل دیالکتیک و تضاد طبقا ت و در جهتی که کسب حقوق طبقه محروم محرز میشود، می داند. نوگرایی در اندیشه گلسرخی نوگرایی رایج در دنیای سرمایه داری که از بیلیاقتی و فربهی اندیشه ناشی می شود و صرفا برای اقلیتی مرفه و بی درد معنا به خود میگیرد و همواره به فرم می اندیشد، نمیباشد بلکه آن نوگرایی است که با حرکت طبقات محروم برای کسب حقوق خویش، همصدا است و با دگرگونی، علیه سنتها و چارچوب فرسوده نظام حاکم پیش می تازد: ‹‹در طبقه میرنده، نوگرایی همواره از فرم آغاز می شود، در فرم تکرار میگردد و در مرز دگرگونی های فرمایشی متوقف می ماند.›› (۴)
همین نوگرایی و حضور مداوم طبقات محروم و بالنده در آثار و اندیشه اوست که مرگ او را به حماسهای مبدل کرد که شاعران نوگرایی چون شاملو، براهنی، ابتهاج و کسرایی را واداشت که در سوگش سرودهها بسرایند.
دفاعیات خسرو گلسرخی در دادگاه نه یک دفاع شخصی که شکواییهای علیه اختناق، سانسور و ستم طبقاتی حاکم در آن دوران ایران بود که همچون شلیک غرای گلولهای سکوت حاکم بر شبستان اختناق را شکست. شکست سکوتی که مردم سالها بعد فرجامش را در انقلاب خود دیدند... او نیز همچون دیگران که به جرمی مشابه محکوم شده بودند می توانست با دفاعیاتی که سرشار از پوزش و تکریم به شاهنشاه است از مرگ رهایی یابد اما همچنان که در آثارش لحظهای مردم ستمدیده و محروم را به فراموشی نسپرد. دفاعیاتش نیز تداوم این آثار بود و بیجهت نبود که لحظه ای پس از صدور اعدام اینگونه احساسش در قبال مردم را به برادرش فرهاد بیان کرده بود: ‹‹برادر، زندگی زیباست و من هم مثل هر انسان دیگری زندگی درکنار مردم و خانوادهام را دوست دارم. اما برای مردم مردن را بیشتر دوست دارم. ما میرویم تا راه مبارزه بماند...››
نصیبش از عشق و تعهد به مردم گلولههایی بود که در سپیده دمان ۲۹ بهمن ۱٣۵۲ سینه او و همرزمش کرامت الله دانشیان (راوی سرود بهاران خجسته باد) را شکافت.
و شاملوی بزرگ چه زیبا سرود در سوگ آن فرزانه که:
آه، از که سخن می گویم؟
ما بی چرا زنده گانیم
آنان به چرا مرگ خود آگاهانند ...
پانوشت:
۱- زایندگی، سیاوش کسرایی، با دماوند خاموش
۲- سیاست شعر سیاست هنر، خسرو گلسرخی
٣- «اهمیت اندیشه وجدان امکان پذیر درارتباطات» - لوسین گلدمن- ترجمه خسروگلسرخی ـ چاپارـ زمستان ۵۰
۴- نوگرایی و حقیقت خاکی
منابع:
۱- ای سرزمین من، خسرو گلسرخی، انتشارات نگاه
۲- دستی میان دشنه و دل، نوشتههای پراکنده، موسسه فرهنگ کاوش
٣- خسته تر ازهمیشه، نشر آرویج
|