از : سوسن احمدگلی
عنوان : پاسخی نه چندان کوتاه
نخست از این که "قطعه" ( به تعبیر شما) یا "شعر" (به تعبیر خودم) را خواندید، ممنونم و دوم از آنجا که واژه هایی که برای بیان احساسم به کار برده بودم، توانایی ایجاد تصاویر روشن برای انتقال حس و حرف مرا نداشتند، ناگزیرم خود دنبال شعر راه بیافتم و آن را توضیح بدهم.
تعریف واژه ها:
- " من" سمبل" انسان" و در روانشناسی سمبل هویت فردی ست و مرزی که انسان را از دیگران به دلیل ویژگی های فردی اش جدا می کند.
- " تو" نیز سمبل آن دیگری ست. دیگری، یعنی شخصی خارج از من با هویت و فردیت دیگر.
- هر دوی این نشانه ها کلی و نشانگر فردیت انسان هستند ، نه در واحد زمان و مکان ویژه بلکه طی تاریخ.
- " ما" نشانه رابطه " من" و " تو" است( جامعه) ، که خود نه این است و نه آن بلکه پدیده ای با هویت جداگانه، کنش ها ، انگیزه ها، توانایی ها و نیازهای دیگر.
" ما" یعنی رابطه ی " من" تاریخی، با " تو" تاریخی . یعنی " ارتباط" که در پروسه تاریخ درروندهای اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی و جنسیتی به شکل های گوناگون نمود می یابند.
- " زیبا شدن" به وجود آمدن است . حیات یافتن انسان است . از شکلی بی جان، به جاندار تبدیل شدن است.
- " عشق" انگیزه به وجود آمدن است( در این مورد منظور من کاملا انسان بوده است)
- " خاک" بستر تولید حیات است. در ادبیات قدیم و سنت و حتی اقتصاد" زن" را به " خاک" توصیف کرده اند. به همین دلیل مالکیت بر " زن" شیوه مالکیت بر" زمین" را تعریف می کند.
تعریف انسان درجوامع عقب مانده از" ارتباط با زن" همچنان بر پایه تعریف اقتصادی آن( ارباب- رعیتی و مالکیت فئودالی) استوار است.
- " آب" مایع تولید حیات است. که من آن را درشعر خود هم" مرد" دانسته ام. پس " من" یعنی " انسان" برای به وجود آمدن و به وجود آوردن به " عشق" ، "آب" ، و " خاک" نیاز دارد.
- از سوی دیگر "غسل کردن در عشق"، پاک شدن در "عشق" است. زیرا "نفرت" خلق نمی کند و برای خلق کردن و به وجود آوردن، نخست باید از نفرت ، پاک و سراسر لبریز از عشق شد .
به کار بردن ترکیب "درعشق غسل کردن" نوعی سرکشی ست در برابر جامعه ای که عشق را نهی می کند و آن را زشت می نمایاند. و غسل کردن در "عشق"، نهایت پاک دانستن و مبرا کردن آن از آلودگی ست.
- غسل کردن در" خاک" و در" آب" هم پیداست که " من" جنسیتی ندارد و فقط موجودیت انسان مورد نظر بوده است که برای خلق کردن و خلق شدن به هر دو نیازدارد .
- برای بیدار شدن، یا " آگاهی" لازم است که انسان " خویش" یا هویت فردی، " فردیت" را بشناسد و هم با فردیت دیگران" تو" آشنا شود و هم با آنچه که از ارتباط این دو ، طی تاریخ تولید می شود، یعنی " ما" سمبل " ارتباط اجتماعی انسان" ، آگاهی پیدا کند.
- (بدون تردید هر گاه خواستم گریه کردم، ترسیدم ، گذشتم و ...)
انسان طی زندگی خود اشتباه های بسیار می کند و چه بسا هنگام انجام آنها بر درستی شان یقین دارد، هر چند که بعدها روشن شود که اشتباه بوده اند.اما در مورد" جنگ"، نگارنده از همان آغاز راه همیشه با تردید روبرو بوده است زیرا:
* " من" نبودم . این " من" تاریخی، انسان است که با عشق به وجود آمده است. (اگر منشاء تولید هر انسانی را عشق بپنداریم.) که در جنگ نابود خواهد شد. پس نخست حاصل این خلق عاشقانه نابود می شود.
* " تو" یعنی آن دیگری ، غیر از " من" است . که اگر " من" در جنگ نابود می شود،" تو" تاریخی هم نابود می شود. " من" و " تو " به طور کلی دو طرف جنگ را نمایندگی می کند.
* " ما" سمبل رابطه ( جامعه) تاریخی است که آن نیزدر جنگ " نیست" می شود .
* "عشق" نخواهد بود. یعنی انگیزه خلق کردن نخواهد بود زیرا در جنگ " نفرت" است که حاکمیت دارد.
* روشن است که خاک مظهر بستر تولید و آب مایع تولید یا به تعریف خودم زن و مرد هر دو در جنگ از میان خواهند رفت و خاک نیز به معنای زمینی که انسان ها بر سر آن می جنگند نیز نابود می شود.
از نظر نگارنده انسان ها در جنگ ، موضوع مورد جنگ را - زمین- به جای تصاحب ، نابود می کنند.
* " بیگانه بود ، سری که در کلاه می چرخید"، خواستم بگویم موجودی که می جنگد، انسان نیست.
* آب در رحم خاک گندیده بود. اکنون روشن است که در جنگ عشق نیست و آب در رحم خاک به خلق زندگی نمی انجامد بلکه می گندد.
" و خاک ، بیگناه در خون غلطیده بود" از آنجا که " خاک" را " زن" دانسته ام و منشاء جنگ ها را قدرت سالاری مردانه می انگارم ، یعنی که " زن" ها بی گناه در این جنگ ها کشته می شوند. ( نگاهم در این جا طبیعتا زنانه است!)
* آیا روشن نیست وقتی که انسان : " من"( تاریخی ) ، " تو"( تاریخی )، و" ما " (جامعه تاریخی) ، " خاک"( زمین)، " عشق" ( انگیزه برای حیات)، وجود ندارد، پس یعنی هستی وجود ندارد و دیگر گفتگو از فاتح و مغلوب بی معنی است؟
۷۴۱۲ - تاریخ انتشار : ٣۰ بهمن ۱٣٨۷
|