انقلاب بهمن ۱۳۵۷
و موضع سیاسی برخی از طرفداران دکتر بختیار


دکتر منصور بیات زاده


• گروهای مختلف «سلطنت طلب» و در واقع «پهلویست» ها نیز در ظرف این سی سالی که گذشت، منتها درجه کوشش خود را بکار بردند تا معیار قضاوت در باره انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را فقط بر پایه نامردمیها و جنایاتی که در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی رخ داده است خلاصه کنند و تا آنجا که امکان دارد پرده استتار بر وضع سیاسی حاکم بر وطنمان ایران در دوران رژیم شاه بکشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۹ بهمن ۱٣٨۷ -  ۱۷ فوريه ۲۰۰۹


درباره انقلاب بهمن ١٣٥٧، انقلابی که ملیون ها زن و مرد ایرانی از طبقات مختلف اجتماعی که با توافق و تمایل خود در مبارزات آن زمان شرکت نمودند و در طی آن مبارزات ، موفق شدند تا رژیم استبدادی، فاسد، بی عدالت ، چپاولگر و وابسته به امپریالیسم شاه را سرنگون کنند، تا کنون مطالب زیادی نوشته شده است.

اما هیئت حاکمه جمهوری اسلامی با اعمال و رفتار غیرقانونی و سرکوبگر خود ، چنان وضع ناهنجاری در وطنمان ایران بوجود آورده است ، که کمک کرده است تا طرفداران رژیم محمد رضاشاهی و دستگاههای تبلیغاتی ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و برخی از کشورهای اروپائی و قلم بمزدهای آنها در بین مخالفین جمهوری اسلامی ، با تبلیغات خود جوی سیاسی بوجود آورند که بسیاری از فعالین و تحلیلگران سیاسی، کمتر حاضر شوند از خواست «استقلال» ، بعنوان یک ارزش سیاسی سخن گویند و یا بدفاع از آن «ارزش » برخیزند. این جوّ سیاسی باعث شده است تا برخی از مبارزین دوران شاه - مبارزینی که در افشاء عملکرد رژیم وابسته به امپریالیسم شاه نقش داشته اند - از همکاری و همسوئی با گروه های طرفدارآن رژیم شاه در مبارزه با حکومت جمهوری اسلامی دم بزنند. بطوریکه حتی تعدادی از فعالین کهنه کار سیاسی طیف چپ باتفاق تعدادی چند از آن طیفی که هویت سیاسی خود را از مبارزات چریکی و مسلحانه «جنبش سیاهکل» گرفته اند، با افتخار در جشن سیاسی هشتادمین سالگرد وزیر اطلاعات رژیم شاه که خود یکی از تئوریسن های حزب فاشیستی «رستاخیز شاه» بود، شرکت کنند ــ همان حزبی که محمدرضاشاه پهلوی تاکید داشت که تمام ملت ایران عضو آن «حزب» می باشند و هرکس که با تصمیم شاهانه مخالف است ، برود پاسپورتش را بگیرد و سرزمین ایران را(گویا آن سرزمین ارث پدریش بود و نه همچنین وطن ایرانیان مخالف شاه) ترک کند ــ .
البته جناب وزیر شاه و تئوریسن حزب فاشیستی رستاخیز در سخنرانی اش در آن جشن سیاسی ، مهمانان «چپ» خود را ، همچون دوران رژیم شاه «فعالین ضد ایرانی در خارج از کشور» (١) ، خطاب نکرده ــ چون کاملا آگاه بوده است که آن اتهامات زائیده فکر معلول «مقام امنیتی» و «میرزا بنویس» های ساواک بوده است و درحقیقت آن رژیم شاه بود که «ضد ایرانی» عمل می کرد ــ ، بلکه صمیمیت بخرج می دهد و آنها را «میش» می نامد؟!

بر پایه این جوّ سیاسی که در اثر تبلیغات «پهلویست ها» و دستگاههای تبلیغاتی بیگانگان و قلم بمزدهایشان در بین نیروهای سیاسی ایرانی بوجود آمده ، بسیاری از فعالان سیاسی برای اینکه مبادا متهم شوند که به «جبهه طرفداران نظام جمهوری اسلامی» پیوسته اند، کمتر حاضرند از خفقان دوران رژیم شاه همچون اوائل انقلاب باصراحت سخن گویند.
از خاطر بدور نداریم که در دوران رژیم شاه ،خواست اجرای اصول قانون اساسی مشروطیت، از گناه های کبیره! محسوب می شد.

حال چقدر جای تأسف است که در رابطه با سی امین سالگرد انقلاب بهمن ١٣٥٧، بعضی از فعالین سیاسی، از جمله برخی از طرفداران دکتر شاپور بختیار طی نوشته هائی که در خشم، تعصب و احساسات آبشخور دارد، روشنفکران و فعالین سیاسی سازمانها و احزاب را بغلط و بدون ارائه هیچگونه استدلال قانع کننده ای، مورد انتقاد قرار میدهند که چرا در زمانیکه دکتر شاپور بختیار حکم نخست وزیری را از شاه گرفت از او حمایت نکردند؟ آنهم در زمان اوج مبارزات زنان و مردان ایرانی، یعنی در زمانیکه پایه های رژیم استبدادی محمد رضا شاه پهلوی بیشتر از هرزمان دیگر متزلزل شده و درحال سقوط بود ــ ( همان مبارزاتی که شخص دکتر بختیار تا قبل از پذیرفتن حکم نخست وزیری از شاه، همچون دیگر رهبران و فعالین سازمانهای سیاسی ازجمله رهبران و فعالین حزب ایران و جبهه ملی ایران و نهضت آزادی ایران... در آن شرکت می کرد).

بنظر من چنین نوشته هائی که هدف اصلی شان توجیه تصمیم غلط دکتر بختیار در قبول حکم نخست وزیری شاه، آنهم در آن مقطع تاریخی است، ناخواسته کمک به مخدوش جلوه دادن حقانیت مبارزات مردم ایران علیه رژیم وابسته به امپریالیسم شاه می باشد.
در واقع چقدر غیرمسئولانه می باشد، افرادی که در هنگام مبارزات خود در جبهه ملی ایران در اروپا و کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی علیه سیاست و عملکرد رژیم وابسته به امپریالیسم شاه، بر مبارزات مسلحانه و توسل بقهر تاکید داشتند و از شعار سرنگونی رژیم شاه دفاع می نمودند و حتی در آنزمان پافشاری می کردند تا تبلیغ و ترویج آن نوع شیوه مبارزه را به جبهه ملی در اروپا، آمریکا و خاورمیانه - که در برگیرنده گروهها و افرادی با برداشتهای متفاوتی از چگونگی مبارزات دمکراتیک و طبقاتی بودند، تحمیل کنند ــ آن پافشاری و تحمیل بود که باعث استعفا و کناره گیری برخی از فعالین و کادرهای سیاسی از تشکیلات جبهه ملی ایران شد .(٢)
گویا این هموطنان محترم فراموش کرده اند که در آنزمان که مدافع مبارزات قهرآمیز شده بودند چه اصراری بر این امر داشتند تا دفاع و تبلیغ از حقانیت شیوه مبارزه مسلحانه و مبارزات قهرآمیز را به بخشی از خط مشی و وظائف کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی تبدیل کنند، بدون اینکه به این موضوع توجه داشته باشند که «کنفدراسیون»، سازمان جنبی هیچ حزب و سازمان و جبهه ای نیست و طرفداران و مخالفین مبارزه مسلحانه و قهرآمیز درآن تشکیلات عضویت دارند. (طرفداران یکی از گروههای مائوئیستی آن زمان، کوشش داشتند تا تز«سه جهان» اندیشه مائوتسه دون را به کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی تحمیل کنند.) و بدین وسیله کمک به انشعاب در درون کنفدراسیون نمودند.
با گذشت چندین سال از سرنگونی رژیم شاه و سقوط دولت ٣٧ روزه بختیار، عده ای از همان طرفداران مبارزات مسلحانه به جمع طرفداران دکتر بختیار، آخرین نخست وزیر شاه پیوسته اند و کوشش دارند تا همسو با عده ای دیگر مسائل دوران انقلاب بهمن ١٣٥٧را وارونه جلوه دهند و «روشنفکران» را مسئول نامردمیهای کنونی هیئت حاکمه جمهوری اسلامی معرفی کنند، آنهم به این دلیل که چرا در آن زمان از بختیار دفاع نکردند؟!
   
من با تحلیل و تفسیر این هموطنان محترم که چند سال پس از سرنگونی رژیم شاه و ساکن شدن دکتر بختیار در پاریس، یکمرتبه توجیه گر تصمیمات سیاسی دکتر بختیار در دوران اوج گرفتن مبارزات مردم شده اند، توافق ندارم و تاکنون مخالفت خود را بطور صریح و واضح در نشست ها و تجمعات نیروهای سیاسی و حتی در برخی از نوشته هایم توضیح داده ام. (٣) مجددأ سعی می کنم طی این نوشته چگونگی شرایطی را که سازمانها و احزاب سیاسی مخالف با عملکرد حکومتی رژیم شاه با آن روبرو بودند توضیح دهم. زیرا بررسی دقیق چگونگی عملکرد آن رژیم کمک به روشن کردن بخشی از صفحات تاریخ معاصر ایران است.
سیاست ترور و خفقان رژیم شاه بود که سبب شده بود تا نیروهای آزادیخواه، استقلال طلب و دمکرات، کوچکترین امکاناتی قانونی در اختیار نداشته باشند ــ اگرچه اصول قانون اساسی مشروطیت بطور واضح بر این حقوق تاکید داشت ــ تا از آن طریق به تبلیغ نظرات و عقاید خود دست زنند و درباره فوائد جامعه «باز» ، جامعه ایکه تمامی شهروندانش حق آزادی بیان و قلم را داشته باشند و طی انتخابات آزاد و دمکراتیک نمایندگان سیاسی خود را برای اداره کشور انتخاب کنند و بتوانند روش و سیاست رژیم شاه و وابستگی آنرا به بیگانگان بطور علنی و بنام سازمان و هویت سیاسی خود با مردم در میان گذارند.
نباید فراموش کرد که محمدرضاشاه پهلوی، بر آنچه که اصول قانون اساسی تعیین کرده بودند اعتنائی نداشت و تنها اسمأ پادشاه نظام مشروطه بود. زیرا در نظام سلطنت مشروطه، «پادشاه می بایستی سلطنت کند و نه حکومت»! اما شاه مستبدانه حکومت می کرد. رژیم شاه با هرنوع فعالیت سیاسی ـ اجتماعی در چارچوب قانون اساسی مشروطیت مخالف بود و هر نوع تجمع ایرانیان را بغیر از تجمع در «مساجد» و «تکیه های مذهبی» ممنوع میکرد ــ ضمن توجه به این نکته که ساواک که در بین جماعت روحانی نیز نفوذ کرده بود میکوشید تا با کمک همکاران روحانی خود انجام مراسم مذهبی مردم را نیز تحت کنترل داشته باشد ــ .
اگرمحمد رضا شاه در آخرین روزهای حکومتش حاضر شد دست بسوی طرفداران دکتر مصدق از جمله دکتر شاپور بختیار دراز کند، نه بدین خاطر بود که او واقعأ طرفدار «حاکمیت قانون» و «حاکمیت ملت» شده بود، بلکه بدین خاطر که شاید از نام شخصیت های ملی و مصدقی چون دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر کریم سنجابی و یا دکتر شاهپور بختیار که در وابستگی با دکتر مصدق و جبهه ملی در بین ملت ایران دارای آبرو و حیثیتی بودند، برای حفظ سلطنت خود استفاده کند، تا بعدأ با کمک «ارتش شاهنشاهی»، بتواند از سقوط نظام و سپرده شدنش به زباله دان تاریخ جلوگیری نماید.
محمد رضا شاه گویا آدم کم حافظه ای بوده است، چون اسناد و مدارک تاریخ معاصر ایران نشان میدهند که او در سال ١٣٤١ سعی کرد تا از طریق نخست وزیر وقت اسدالله علم با رهبران جبهه ملی ایران (الهیار صالح، دکتر مهدی آذر...) مصالحه ای انجام دهد و با واگذاری چند صندلی سناتوری ، چند سفارت و چند استانداری به اعضای رهبری جبهه ملی و همچنین قول واگذاری چندین نماینده مجلس شورایملی از تهران و شهرهای بزرگ، جبهه ملی را بخدمت گیرد. ولی رهبری جبهه ملی با بحث در رابطه با پیشنهاد شاه و علم در جلسه شورایعالی، به این نتیجه رسیدند که باید خواستار برقراری حکومت قانون به شیوه دمکراسی شوند و بر اجرای کامل قانون اساسی، آزاد بودن انتخابات مجلس شورایملی و سنا و عدم دخالت شاه در امور دولتی تاکید ورزند، پیشنهادی که مورد توافق شاه و علم قرار نگرفت. اسدالله علم به الهیار صالح و دکتر آذر گفته بود که شاه، «مشروطه ای که شما می خواهید، نخواهد داد»! (٤)

رفتار و عملکردهای سرکوبگرانه و غیرقانونی رژیم شاه و وابستگی اش به بیگانگان، مسائلی بودند که در طول زمان سلطنت محمد رضاشاه پهلوی تأثیر منفی خود را در جامعه ایران بجا گذاشته و عکس العمل مردم را سبب شده بودند. زمانیکه دکتر بختیار به حرکت اعتراضی ملیونها زن و مرد ایرانی کوچکترین توجه ای نکرد و حکم نخست وزیری را از شاه پذیرفت - بدون اینکه حتی با همکاران حزبی و جبهه ای اش در آن مورد مشخص مشورت و نظر خواهی کرده باشد- با این عمل خودسرانه خود قبول کرد که او را از «حزب ایران» و «جبهه ملی ایران» ، اخراج کنند!

قبل از ادامه بحث و اشاره به بعضی از مسائل سیاسی مربوط به انقلاب بهمن، ضروریست در این نوشته نیز یاد آور شوم که من (منصور بیات زاده) که خود را یک «سوسیالیست مصدقی» می دانم، از طرفداران انقلاب بهمن ١٣٥٧ می باشم و به مبارزات و فداکاریهای ملیونها ایرانی در انقلاب بهمن ماه ١٣٥٧ارج می نهم. من در بسیاری از نوشته ها و گفتارهایم از انقلاب بهمن، بنام «انقلاب شکوهمند» نام برده ام.
همانطور که قبلا اشاره کردم، من برعکس نظرات بسیاری از فعالین و نیروهای سیاسی ازجمله طرفداران دکترشاپور بختیار، سرنگونی رژیم مستبد و وابسته به امپریالیسم محمدرضاشاه پهلوی را دست آوردی بزرگ ارزیابی می کنم. من براین نظرم: همانطور که انقلاب کبیر فرانسه تلنگری بزرگ به جامعه استبدادی و «بسته» فرانسه زد، انقلاب بهمن ١٣٥٧ نیز تلنگری بزرگ به جامعه خفته و استبدادی و استعمار زده ایران وارد نمود.
این یک واقعیت تلخ تاریخی است که بسیاری از دست آوردهای انقلاب بهمن ١٣٥٧، همچون بسیاری از دست آوردهای انقلاب کبیر فرانسه، بعد از پیروزی انقلاب بباد رفتند. اگر در انقلاب کبیر فرانسه، پس از سرنگونی نظام استبدادی سلطنتی در آن کشور، بسیاری از فرزندان انقلاب سرشان را در زیر گیوتین بباد دادند، در انقلاب بهمن نیز که باعث سرنگونی رژیم مستبد و وابسته به امپریالیسم شاه در وطنمان ایران واحیاء مجدد استقلال و «حاکمیت ملی» ایران شد، تعداد بیشماری از فرزندان آزادیخواه و عدالت طلب انقلاب، بجوخه های اعدام سپرده شدند.
اما بدین خاطر که در انقلاب فرانسه بخش بسیاربزرگی از زنان و مردان فرانسوی - زنان و مردانی که تا قبل از آن از کوچکترین «حقوقی» برخوردار نبودند- پا بعرصه مبارزات سیاسی ـ اجتماعی گذاشتند و در اثر مبارزات خود موفق شدند تا سیستم سلطنتی موروثی و استبدادی جامعه بسته فرانسه را درهم نوردند ، انقلاب آن پابرهنه ها و بیسوادان بنام «انقلاب کبیر» در تاریخ ثبت شد.
انقلاب بهمن ١٣٥٧ نیزدر مقایسه با انقلاب کبیر فرانسه و با درنظر گرفتن ارزش های آن، «شکوهمند» بود، چون ملیونها زن و مرد ایرانی در مبارزاتی که علیه شاه درجریان بود، شرکت کردند. شرکت توده های وسیعی از مردم در آن مبارزات کمک کرد تا بسیاری از زنان و مردان ایرانی نه تنها با بخشی از حقوق خود بعنوان یک «انسان» آشنا شوند بلکه همچنین به «قدرت» سیاسی ـ اجتماعی که انسانها در همکاری و همسوئی با یکدیگر می توانند بدان تبدیل شوند، پی ببرند!
در اوائل انقلاب چنان وضعی سیاسی بر جامعه حاکم شد که آزادی بیان و قلم در ایران برای مدت کوتاهی امکان پذیر گردید و نویسندگان و فعالین سیاسی ـ اجتماعی صحبت از عمر کوتاه «بهار آزادی» نمودند.

با توجه به نکاتی که اشاره رفت، نباید به ملیونها زن و مرد ایرانی که در مبارزات علیه رژیمی که از حمایت و پشتیبانی سازمانهای جاسوسی «سیا» و «موساد» و «مستشاران نظامی آمریکا» برخوردار بود و در آن مقطع تاریخی یکی از بزرگترین «ارتش» های جهان را دراختیار داشت شرکت کردند و موفق به سرنگونی آن شدند، کم بهاء داد!
مخالفین انقلاب، از جمله یک روزنامه نگار که خود را طرفدار سیاست و عملکرد دکتر بختیار معرفی کرده است، صرفنظر از جعل سند، به ملیونها زن و مرد ایرانی که در انقلاب شکوهمند بهمن ١٣٥٧ شرکت کرده بودند، خرده می گیرد که تظاهرکنندگان انسانهای بیسوادی بودند که بدنبال نوحه خوان ها براه افتادند! تنها پاسخ به چنین افرادی، راه حلی است که برتولد برشت در رابطه با تظاهرات ١٧ ژوئن ١٩٥٣ به رهبران دولت آلمان شرقی در شعر معروف «راه حل» داد. او نوشت که بروند و «ملت دیگری» انتخاب کنند! (٥)

دکتر محسن قائم مقام یکی از مصدقیهای قدیمی مقیم نیویورک، فردی که در مبارزات دانشجویان دانشگاه تهران در سالهای ١٣٣٩ تا ١٣٤٢ و بعدها ضمن گذراندن دوره تخصصی خود در نیویورک   درفعالیتهای کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی و سازمانهای جبهه ملی ایران در ایالات متحده آمریکا ، و مبارزه با اعمال غیر قانونی و سرکوبگرانه رژیم شاه فعالانه شرکت داشت، در رابطه با دست آوردهای انقلاب بهمن ١٣٥٧در مقاله ی « طرفداران جمهوری و وارث تخت و تاج پهلوی دعوت از طرفداران جمهوری، به قبول زعامت وارث تخت و تاج پهلوی‌ها» می نویسد:

«انقلاب بهمن نتیجه بالغ بر صد سال مبارزه مردم برای رهائی از چنگال استبداد بود. اینکه به آنچه می‌خواستیم نرسیدیم معنی‌اش این نیست که دستاوردی نداشته‌ایم. برچیدن سلطنت دستاورد بزرگی برای مردم بود. علاوه بر آن بزرگترین دستاورد انقلاب آن بود که مردم کوچه و خیابان را به میدان سیاست مملکت کشاند. سیاست را بخانه‌ها برد.» (٦)

نوشتار و گفتار برخی از فعالین سیاسی از جمله برخی از طرفداران دکتر شاپور بختیار، درباره انقلاب بهمن ١٣٥٧ بیانگر این واقعیت تلخ است که این هموطنان محترم، اگرچه خود سالهای سال علیه رژیم مستبد و وابسته شاه مبارزه کرده اند، باز روابط استبدادی حاکم بر جامعه ایران در دوران رژیم شاه را بکلی فراموش نموده اند و بجای تحلیل صحیح از آن دوران که چرا و بچه دلیل نیرو های مصدقی - که این هموطنان نیز خود را بخشی از این طیف سیاسی می دانند- نتوانستند مردم ایران را تحت تأثیر نظرات خود قرار دهند و آنان را- در آن مقطع تاریخی که انقلاب رخ داد- بنفع سیاست ها و اهداف و خواست های خود بمیدان مبارزه بکشانند؟ متأسفانه برپایه احساسات و تعصب و شعار به مسائل و رویدادهای آن دوران برخورد می کنند.
این هموطنان محترم نمی خواهند قبول کنند که با تکیه بر «ارتش شاهنشاهی» و توجه به ماهیت ارتجاعی و وابسته اکثر صاحبمنصبان آن، و بدون حمایت و پشتیبانی زنان و مردان ایرانی نمی شد، نظام دمکراسی در ایران برقرار کرد. وانگهی برقراری نظام دمکراسی احتیاج به فرهنگ سیاسی و نهادهای مخصوص به خود دارد که یکی از آن نهادها، وجود احزاب قوی و با نفوذ در جامعه می باشد. بسیاری از فعالین سیاسی برقراری «حاکمیت قانون» را با «نظام دمکراسی»، عوضی می گیرند، اگرچه نظام دمکراسی هم به «حاکمیت قانون» احتیاج دارد، ولی هر«حاکمیت قانونی»، برابر و مساوی با «دمکراسی» نیست! (٧)

از محتوی چنان نوشته های انتقادی و احساساتی در نقد انقلاب بهمن و در دفاع از دکتر شاپور بختیار می توان چنین برداشت کرد که گویا تمام مسائل سیاسی ـ اجتماعی در وطنمان ایران، در زمانیکه دکتر بختیار بمقام نخست وزیری منسوب شد، روند معمولی و انسانی خود را قدم بقدم طی می کرده است، تا اینکه «فتنه»ی چند نفر روحانی، شیخ، آخوند، ملا و قاری قبرستانها، نظم حاکم بر «ایران نوین» موردنظر دکتر بختیار و هوادارانش را برهم ریخته وجامعه ای را که میرفت تا بنا بر اظهارات «پهلویست ها» در اثر رهبری داهیانه « خدایگان، اعلحضرت همایونی، شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشتاران فرمانده»، کشورهای ژاپن و سوئد... را پشت سرخود قرار دهد، متلاشی نمودند!
اگر دکتر بختیار و طرفدارانش نمی خواستند واژه «فتنه» را بصورت تبلیغاتی و بدون ربط مورد استفاده قرار دهند، و قصد نداشتند تا با استفاده از آن «واژه» تصمیم غلط دکتر بختیار در «گرفتن حکم نخست وزیری از شاه» را، آنهم در اوج مبارزات زنان و مردان ایرانی، توجیه کرده ومسیر بحث را از آن نکته، منحرف کنند. حق این بود که تصمیم شاه، هویدا و داریوش همایون را در تنظیم، تحریر و نشر مقاله معروف «ایران و استعمار سرخ و سیاه» با امضاء مستعار «احمد رشیدی مطلق» (٨) در روزنامه اطلاعات در ١٧ دی ماه ١٣٥٦ که در آن مستقیما به آیت الله خمینی اهانت شده بود، «فتنه» می نامیدند!

آیا اصولا بخاطر اعتراض به این «فتنه» که به آیت الله خمینی، توهین کرده بودند، نبود که در قم و تبریزو تهران و بسیاری از شهرهای دیگر ایران راهپیمائی ترتیب داده شد؟ مگر در راهپیمائی اعتراضی تهران که بعد از نماز عید فطر برگزار شد بسیاری از شخصیتهای و فعالین سیاسی شناخته شده آنروز ایران، ازجمله رهبران و فعالین جبهه ملی ایران، نهضت آزادی ایران و... شرکت نکردند؟ ( که در واقع مرحوم حاج مانیان و مرحوم حاج قاسم لباسچی از مصدقی های سرشناس بازار تهران در کنار تعداد بسیاری از «روحانیون»، متولیان «مساجد» و گردانندگان «هیئت های مذهبی» از ارگانیزاتورهای آن راهپیمائی بودند)- همان راهپیمائی که تعداد بسیار زیادی از زنان و مردان ایرانی در آن شرکت کردند و عکسهائی از آیت الله خمینی، دکتر مصدق، آیت الله سید کاظم شریعتمداری و بسیاری از رهبران مذهبی و سیاسی و مبارزین مجاهد و فدائی و دیگر شهدای دوران حکومت پهلوی را با خود حمل مینمودند.
آن تجمعات اعتراضی بعد از دیماه ١٣٥٦ شروع شد، یعنی یکسال قبل از اینکه دکتربختیار حکم نخست وزیری اش را از شاه بگیرد. برای من واقعأ این سئوال مطرح است، چرا و بچه دلیل اگر آن اعتراضات و راهپیمائیها، «فتنه» آیت الله خمینی و چند آخوند و شیخ و ملای دیگر بودند، شخصیتی همچون دکتر شاپور بختیار تا قبل از دریافت حکم نخست وزیری خود از شاه، در آن ها شرکت می کرد و با مردان و زنان معترض، همبستگی نشان می داد؟

اسناد و مدارک و شاهدان عینی که در تظاهرات و راهپیمائیها شرکت داشته اند، بر این نظرند که چون شاه و ساواک با آن راه پیمائیها و اعتراضات توافق نداشتند، در بعضی از شهرها مأمورین آنها تظاهر کنندگان را به رگبار مسلسل بستند. اگرچه سن و سالمان بالا رفته است، ولی نباید حافظه هایمان دیگر کار نکند، بطوریکه جنایات رژیم شاه در ١٧ شهریور ١٣٥٧ در میدان ژاله تهران را فراموش کرده باشیم. منظورم آن کشت و کشتاری است که بدستور محمدرضا شاه در روز جمعه که بعدأ بدرستی «جمعه سیاه» لقب گرفت، انجام گرفت.

در آنزمان برپایه سنت مذهبی، یادبود چهلمین روز درگذشت شهدا در شهرهای مختلف ایران برگزار می شد و بعد از برگزاری آنها راهپیمائی برپا می گردید. البته تیراندازی بسوی تظاهرکنندگان و به قتل رساندن تعدادی از آنان امکان برگزاری یادبود چهلمین روز بعدی را پایه می ریخت. آن «یادبود»ها و «راهپیمائیها» تا سرنگونی نظام شاهنشاهی ادامه پیدا کرد و در آنها
اعضاء و طرفداران اکثرسازمانهای سیاسی، همچون جبهه ملی، نهضت آزادی، حزب توده، سازمان مجاهدین خلق، سازمان چریک های فدائی خلق، سازمان پیکار، سازمان توفان، سازمان انقلابی حزب توده... که تا آن زمان کوچکترین امکان اظهارنظرعلنی و تماس با مردم ایران را بنام سازمان و هویت سیاسی خود نداشتند، فعالانه شرکت داشتند!

بنظر ما سوسیالیست های مصدقی این حق دمکراتیک هر فرد و یا تشکیلات سیاسی است که در مواضع سیاسی خود تجدید نظر کند، و حتی از نظرات و عقاید گذشته اش فاصله بگیرد.
اتفاقأ برخورد نظری سازمانها و احزاب و یا مشاجره صاحبنظران، کادرها و فعالین سیاسی با یکدیگر در کشورهائی که نظام دمکراسی بر آنها حاکم است، بدین خاطر صورت می گیرد تا طی جدال نظری با یکدیگر صحیح یا غلط بودن نظری روشن گردد.
پس روشن است که به افرادی و یا تشکیلاتی که در رابطه با سیاست و عملکرد خود تجدید نظر می کنند، نمی تواند انتقادی وارد باشد.
اما موضوعی که مورد انتقاد من است، این است که عده ای از فعالین طیف های مختلف سیاسی به دلیل رفتار و روش سرکوبگرانه هیئت حاکمه جمهوری اسلامی شرمگینانه سعی دارند تا با سرپوش گذاشتن بمواضع سیاسی گذشته خود، چنین جلوه دهند که گویا در مبارزات علیه رژیم شاه شرکت نداشته اند! بدون اینکه به این واقعیت تاریخی توجه کنند که رفتار هیئت حاکمه جمهوری اسلامی هیچگونه ربطی به مبارزات دوران انقلاب ندارد! دوران انقلاب مربوط بمرحله ی مبارزه با رژیم شاه بود که پس از سرنگونی رژیم شاه آن مرحله به پایان رسید و با تشکیل دولت موقت مهندس مهدی بازرگان ما وارد مرحله جدیدی از مبارزات سیاسی شدیم.

و یا عده ای با پرده استتار کشیدن بر رفتار سرکوبگرانه رژیم وابسته به امپریالیسم شاه ــ دورانی که هیچ یک از فعالین سیاسی و سازمانها و احزاب بهیچوجه حق فعالیت سیاسی نداشتند و نمی توانستند از حقوقی که قانون اساسی مشروطیت برای ملت ایران درنظر گرفته بود استفاده کنند ــ با بدگوئی به انقلاب و فحاشی برهبری انقلاب و فعالین و کوشندگان سیاسی طرفدار انقلاب و منفی جلوه دادن دست آوردهای آن مبارزات، فقط برای رژیم سرکوبگر و وابسته به امپریالیسم محمد رضاشاه پهلوی اعاده ی حیثیت می نمایند.

و یا طرفداران دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر دوران سلطنت محمد رضاشاه پهلوی، کوشش دارند تا تصمیم غلط دکتر بختیار در پذیرفتن حکم نخست وزیری از شاه را که به نظر من (منصور بیات زاده) - با توجه به تمام جوانب سیاسی آنروزه حاکم برجامعه ایران در بهترین حالت یک خودکشی سیاسی بود- نه تنها عملی صحیح ارزیابی کنند، بلکه چنین نتیجه گیری کنند که تمام آن افراد و نیروهائیکه در آنزمان با دکتر بختیار همسو و همصدا نشدند به دمکراسی و آزادی پشت کردند و بنحوی در وضع کنونی حاکم بر جامعه ایران سهیمند!
صرفنظر ازغلط بدون چنین ادعائی، لازم به تذکر است که در آن مقطع تاریخی که روشنفکران، سازمانها و احزاب سیاسی مخالف شاه در بسیاری از موارد، ازجمله در رابطه با تحلیل مسائل سیاسی ـ اجتماعی جامعه و حتی شیوه مبارزه و چگونگی طرح مبارزات طبقاتی، و... نظراتی متفاوت داشتند، معذالک، نیروهای سیاسی بطور آتوماتیک و بدون هیچگونه قرار قبلی به دو بخش تقسیم شده بودند.

بخشی که در برگیرنده تمام فعالین و سازمانها، احزاب و جبهه های سیاسی مخالف رژیم محمد رضا شاه، صرفنظر از وابستگی گروهی و مسلکیشان بودند. در این بخش از جبهه ملی، نهضت آزادی و دیگر سازمانها، احزاب و گروه های مصدقی مانند حزب ملت ایران، حزب ایران گرفته تا حزب توده، سازمان مجاهدین خلق، سازمان فدائیان خلق، سازمان پیکار، سازمان توفان، سازمان انقلابی حزب توده... بدون اینکه با یکدیگر وحدت کرده باشند و یا صحبت از اتحاد عمل آن نیروها در آن مقطع تاریخی در میان باشد، همگی آنها در مبارزه با رژیم شاه همسو و همصدا شده بودند.

بخش دیگری که طرفداران محمدرضاشاه و در بار را در بر می گرفت، که ارتش و دیگر ارگانهای سرکوبگر از آنها حمایت می کردند، در حالیکه سربازان دسته دسته سربازخانه ها را ترک می کردند و به صف مخالفین شاه می پیوستند.

دکتر بختیار که تا قبل از پذیرفتن حکم نخست وزیری، بعنوان یکی از رهبران جبهه ملی و حزب ایران در کنار نیروهای مخالف با سیاست و عملکرد محمد رضا شاه پهلوی قرار داشت، ولی او با پذیرفتن آن «حکم»، جایگاه خود را تغییر داد و به بخش طرفداران شاه پیوست، اگرچه خود از فردای کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ علیه سیاست و عملکردهای سرکوبگر رژیم شاه مبارزه کرده بود.

با توجه به توضیحاتی که رفت، بنظر من ضرورت دارد تا بخاطر قضاوت صحیح درباره نقش نیروهای سیاسی در مقطع تاریخی انقلاب، به این نکته نیز دقیقأ توجه نمود که در آن زمان، سازمانها و احزاب غیرمذهبی، ملی، چپ، کمونیست و روشنفکران غیرحزبی، در واقع اکثر همان نیروهائی که از فردای کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ علیه کودتاچیان از طرق مختلف بمبارزه و افشاگری دست زدند، اصولا بچه نسبت و درصدی در جامعه نفوذ داشته اند؟

بجای شعار دادن بی ربط و خط و نشان کشیدن برای نیروهای دگراندیش، فرض کنیم که خدای نکرده روشنفکران غیرمذهبی و در واقع سازمانها و احزاب غیرمذهبی در دوران انقلاب بهمن ١٣٥٧ تصمیم می گرفتند که در کنار ارتش شاهنشاهی و علیه ملیونها زن و مرد ایرانی از دولت دکتر بختیار و پادشاهی محمد رضاشاه پهلوی حمایت و پشتیبانی کنند، آیا آن نیروهای غیرمذهبی در آنزمان از آنچنان قدرت و نفوذ اجتماعی بهرمند بودند که بتوانند جلوی پیروزی طرفداران آیت الله خمینی را بگیرند؟

آیا اصولا، سیاست ترور و خفقانی که رژیم شاه از طریق «ساواک» و دیگر نهادهای سرکوب بر مردم ایران تحمیل کرده بود، سبب نشده بود تا روشنفکران و سازمانهای سیاسی غیرمذهبی، حتی آن بخش از نیروها که از طریق فعالیت های مخفی و مبارزات مسلحانه و چریکی علیه ناهنجاریهای حاکم برجامعه و در دفاع از خواست های آزادی، عدالت اجتماعی و رفاه اجتماعی ... مبارزه می کردند، نتوانند به یک نیروی بزرگ اجتماعی تبدیل شوند و نقش تعیین کننده ای در جهت دادن به سمت و سوی مبارزات مردم در دوران انقلاب بهمن ١٣٥٧داشته باشند؟
آیا نداشتن نفوذ سیاسی آن نیروها در بین ملت ایران، باین دلیل نبوده است که فقط بخش بسیار کوچکی از مردم، آنهم تا حدودی با نظرات و عقاید و خواست ها و اهداف آنها آشنائی داشتند؟

در رابطه با چگونگی نسبت طرفداران و مخالفین شاه در دورانی که دکتر بختیار حکم نخست وزیری را از شاه گرفت، جملاتی را از نوشته آقای دکترمحمدعلی مهرآسا، یکی از فعالین جبهه ملی ایران که تحت عنوان «چه بداقبالند روشنفکران مرئی و نامرئی ایران!» نوشته اند، نقل می کنم. زیرا که نوشته ایشان به روشن کردن نکات مورد بحث کمک می کند. دکتر مهرآسا می نویسد:
«زنده یاد دریادار احمد مدنی تعریف می کرد که: «دکتر بختیار در ترکیب کابینه اش از من خواست پست وزارت کشور را بپذیرم. من پاسخ دادم: آقای دکتر بختیار اگر شما بتوانید مرا به اطاقم در وزارتخانه ببرید، حاضرم قبول کنم...» یعنی در آن زمان انجمنهای خودروی اسلامی که از مجموع مستخدمین و کارمندان دون پایه شکل میگرفت، چنان در وزارتخانه ها قدرت را قبضه کرده بودند که به دستور امام! وزیران را به ساختمان وزارتخانه راه نمیدادند. به همین خاطر اغلب وزیران کابینه ی بختیار همیشه در ساختمان نخست وزیری و همراه نخست وزیر بودند.» (٩)

گروهای مختلف «سلطنت طلب» و در واقع «پهلویست» ها نیز در ظرف این سی سالی که گذشت، منتها درجه کوشش خود را بکار بردند تا معیار قضاوت در باره انقلاب بهمن ١٣٥٧ را فقط بر پایه نامردمیها و جنایاتی که بعد از مرحله پیروزی انقلاب، یعنی در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی رخ داده است خلاصه کنند و تا آنجا که امکان دارد پرده استتار بروضع سیاسی حاکم بروطنمان ایران در دوران رژیم شاه بکشند تا کسی با جنایات، استبداد، فساد، ناعدالتیها، دزدیها و چپاول خانواده پهلوی و دولتمردان آن رژیم فاسد و وابسته به بیگانگان آشنا نشود.- آنچه که سبب شد تا ملیونها زن و مرد ایرانی بدون اینکه به «حکومت نظامی» و حضور تانک، زرهپوش و نظامیان مسلسل بدست توجه کنند، بخاطر مخالفت با آن وضع رقت بار حاکم، بخیابان ها بریزند و شعار «زیر و زبر می‌کنیم، سلطنت پهلوی/ مرگ بر این شاه / این شاه آمریکایی اعدام باید گردد...» بدهند. (١٠)

ما سوسیالیست های مصدقی بر این نظریم که با حفظ رژیم محمد رضا شاه پهلوی و نیروها و شخصیت های سیاسی که از گردانندگان آن رژیم بودند، بهیچوجه این امکان بوجود نمی آمد که بتوان «نظام مشروطه سلطنتی» بر ایران حاکم کرد، حتی «استقلال سیاسی» که ایران با سرنگونی رژیم شاه طی انقلاب کسب کرد ــ خواستی که یکی از اهداف سیاسی نیروهای استقلال طلب، همچون نیروهای طیف مصدقی بود ــ بدست نمی آمد. کسب «استقلال» و «حاکمیت ملی» (١١) دست آورد بزرگی است و هرگز نباید فریب آن دسته از افراد و نیروهای سیاسی را خورد که گویا در دوران گلوبالیزاسیون، استقلال، همچون دوران مصدق ارزش تعیین کننده ای ندارد!

در رابطه با برداشت محمدرضا شاه پهلوی از حقوق شهروندی و حقوق بشر به نقل قولی از گفتار محمدرضا شاه اشاره می کنم، تا روشن گردد که محمدرضا شاه کوچکترین احترامی برای حقوق قانونی و حقوق بشر ایرانیان دگراندیش قائل نبود. حتمأ آزادیخواهان و نیروهای دمکرات صرفنظر از وابستگی گروهی شان، با من توافق دارند که «حقوق بشر» را نمی توان و نباید فقط در انتخاب آزاد نوشابه و انتخاب آزاد لباس و آرایش خلاصه کرد، اگرچه این حقوق همچون حقوق سیاسی مانند آزادی عقیده، بیان، قلم، احزاب، تجمعات و انتخابات آزاد... مهم هستند!

محمد رضا شاه پهلوی در مصاحبه ای که در دسامبر ١٩٧٣ با خبرنگار ایتالیائی، خانم فالاچی داشت و آن مصاحبه در ٣٠ دسامبر ١٩٧٣ در روزنامه لوس آنجلس تایمز چاپ شد، در پاسخ به سئوال «این روزها چند زندانی سیاسی در ایران وجود دارد؟» ، بیان داشت:
«آمار دقیقی ندارم این بستگی دارد که منظور شما از زندانی سیاسی چه کسانی هستند. اگر منظور شما مثلا کمونیست ها هستند، من آنها را زندانی سیاسی نمی دانم، زیرا کمونیسم غیرقانونی است. من کوچکترین ترحمی نسبت به جنایتکارانی که شما آنان را مبارزین چریک می نامید و یا کسانی که خائن به کشور هستند ندارم... آنها کسانی هستند که کمر به نابودیشان بسته ام... من قصد دارم تا در جای خود بمانم و نشان دهم که با استفاده از زور می توان دستاوردهای بسیاری کسب کرد.» (١٢)

روشن است که با چنان نظراتی که محمد رضا شاه در باره حقوق شهروندی و حقوق بشر داشت و با توجه به اظهارات خود او، که با کمک مأمورین ساواک و دیگر نیروهای سرکوب، «کمر به نابودی» دگراندیشان را بسته بود، همانطور که بسیاری از مبارزین وابسته به نیروهای چپ و غیرمذهبی و حتی مذهبی را نابود کرده بود. آیا ساده اندیشی و غیرمسئولانه نیست که با حرکت از موضع دفاع از حقوق بشر و آزادیخواهی به فعالین و مبارزین ضدسلطنت انتقاد نمود که چرا با شنیدن اظهارات دکتر شاپور بختیار، به یاری او نشتافتند!!

این هموطنان طرفدار دکتر بختیار با اشاره به نظام کنونی حاکم بر وطنمان ایران چنین جلوه می دهند که گویا در آنزمان که دکتر بختیار حکم نخست وزیری را از شاه گرفت، مابین نیروهای سیاسی متخاصم در جامعه، یعنی «طرفداران انقلاب» و مخالف سلطنت محمدرضاشاه و نیروهای «مخالف انقلاب»، یعنی دکتر بختیار و طرفداران سلطنت محمد رضاشاه، یک تعادل نسبی وجود داشته است و اگر در آنزمان روشنفکران غیرمذهبی، سازمانها و احزاب سیاسی چپ و راست به آرمانها و خواست ها و اهداف خود، همچون دکتر بختیار، پشت می کردند می توانستند جلوی انقلاب مردم ایران را بگیرند و آن تعادل را بنفع «ضدانقلاب»، یعنی نیروهای ارتجاعی وابسته به امپریالیسم بهم بزنند!
ولی هیچ فکر نمی کنند که اگر دکتر بختیار پیشنهاد نخست وزیری شاه راقبول نمی کرد و در کنار اعضاء حزب ایران و جبهه ملی ایران باقی می ماند، نه تنها به حیثیت سیاسی خود لطمه ای نمی زد بلکه می توانست همکار خوبی برای نیروهای طرفدار آزادی و دمکراسی باشد!

در واقع این ادعای طرفداران دکتر بختیار، که اگر به دکتر بختیار با چنان نیروهائی که درجبهه ضد انقلاب قرار داشتند کمک شده بود، او می توانست «نظام سلطنتی مشروطه» بر ایران حاکم کند، ادعائی بی جا و غلط ست!

آیا بعد از ٣٠ سال که از سرنگونی رژیم شاه می گذرد، رضا پهلوی، ولیعهد محمدرضا شاه پهلوی حاضر است اذعان کند که پدرش محمدرضا شاه با کمک و رهبری سازمانهای جاسوسی «سیا» و «انتلیجنت سرویس» و بخشی از«نیروهای ارتجاعی ایران»، علیه حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق کودتا کرد و از همان فردای کودتا، تا روزی که بنا بردستور ژنرال چهار ستاره آمریکائی، ایران را با چشمان اشک آلود ترک نمود، علیه منافع ملی ایران و حقوق قانونی ملت ایران، همان حقوقی که قانون اساسی مشروطیت برای ملت ایران درنظر گرفته بود، عمل نمود؟ هنوز که هنوز است او و دیگر طرفداران رژیم سرنگون شده شاه، بر «صحت و درستی» سیاست و عملکرد محمدرضا شاه پهلوی، ایمان راسخ دارند!
مگردولتمردان و طرفداران رژیم شاه از قبیل داریوش همایون نبودند که به سخنان مادلین آلبرایت وزیر خارجه دولت پرزیدنت کلینتون اعتراض داشتند که چرا او بعنوان یک مقام ارشد سیاسی ایالات متحده آمریکا اقرار کرده است که سازمان جاسوسی ایالات متحده آمریکا، «سیا»، در کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ علیه دولت ملی و قانونی دکتر مصدق نقشی تعین کننده داشته است (که بنظر این حضرات پهلویست، آن «کودتا» نه، بلکه «قیام ملی» بوده است!)

در٢٠ ماه قبل از انقلاب، (بیست و دوم خرداد ١٣٥٦) سه نفر از رهبران جبهه ملی ایران (دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر) طی نامه سرگشاده ای به شاه، بر رئوس بسیاری از نابسامانیهای حاکم برجامعه اشاره کردند و اجرای قانون اساسی مشروطیت و فاصله گرفتن از اعمال غیر قانونی را خواستار شدند (١٣) نامه ای که محتوایش بهیچوجه مورد توجه شاه قرار نگرفت و همچنان مانند گذشته به روش غیرقانونی و سرکوبگرانه خود ادامه داد. در این صورت چرا باید روشنفکران و سازمانهای سیاسی مخالف رژیم محمدرضاشاه را در شکست دکتر بختیار و عدم تحقق ادامه نظام سلطنتی مشروطه مقصردانست؟

آیا اگر شاه در همان زمانی که نامه سرگشاده سه نفر از رهبران جبهه ملی را دریافت کرد، به توضیحات و هوشدار آنها توجه کرده بود و حکم نخست وزیری را برای یکی از همان سه نفر، مثلا برای دکتر شاهپور بختیار صادر کرده بود، آن نخست وزیری، بشرط اینکه شاه در امور سیاسی کشور دخالت نکند، مورد تائید و پشتیبانی بسیاری از آزادیخواهان ایرانی، حتی روحانیت قرار نمی گرفت؟ در آن مقطع تاریخی که نامه جبهه ملی نوشته شده بود، جز گروه های چریکی و طرفداران مبارزه مسلحانه که بطور مخفی فعالیت می کردند و کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی که در خارج از کشور فعالیت داشت و از شعار سرنگونی رژیم شاه دفاع می کرد، کسی از اکثر سازمانهای سیاسی و روحانیت سخن از انقلاب و سرنگونی رژیم شاه نمیگفتند و با اجرای قانون اساسی کاملا توافق داشتند!

آیا تحلیل غلط دکتر شاپور بختیار از وضع حاکم برجامعه آنروز ایران و توجه نکردن او به نسبت درصد بزرگ نیروهای مخالف شاه - نیروهای ملیونی حاضر در صحنه مبارزه- و نسبت درصد کوچک طرفداران شاه، در هنگام گرفتن حکم نخست وزیری از شاه، عامل اصلی در شکست دکتر بختیار نبود؟
عده ای درمقام تائید، قبول کردن مقام نخست وزیری شاه را از سوی دکتر بختیار بحساب «وطن دوستی» دکتر بختیار تعبیر کرده اند، بدون اینکه بگویند مگر آن بخش از نیروهائی که علیه رژیم وابسته به امپریالیسم شاه مبارزه می کردند و حاضر نبودند با شاه همکاری کنند - شاهی که تاج و تخت خود را مدیون جاسوسان سیا و انتلیجنت سرویس، بخشی از ارتشیان بازنشسته و رجاله ها و چاقوکشان و زنان روسپی دروازه قزوین بود- خائنین بوطن بوده اند؟!

مگر در آن مقطع تاریخی که دکتربختیار حکم نخست وزیری شاه را قبول کرد، مبارزه بر سر«حفظ قدرت و نظام سلطنتی» نبود؟ در آن موقعیت، صحبت از دمکراسی کردن جامعه بیشتر به شوخی میماند. برقراری دمکراسی در هر جامعه ای احتیاج بیک رشته پیش شرطها و قبول یک سری نظرات و روابط اجتماعی دارد، آنچه که حتی اکثر رهبران و کوشندگان و مبارزین سیاسی آنروز جامعه ما، به آن کمتر آشنائی داشتند (ازجمله خود من، منصور بیات زاده). (١٤) در آن زمان شاه می خواست بهر نحوی که شده است، سلطنش رااز خطری که در اثر مبارزات مردم متوجه اش شده بود، نجات دهد. مگر صادر کردن حکم نخست وزیری برای دکتر شاپور بختیار در رابطه با حفظ سلطنت نبود؟ اگر چنین نبوده است، چرا و بچه دلیل شاه حاضر نشد اعلان کند که از مقام سلطنت استعفا می دهد؟
وانگهی چرا دکتر بختیار خود جمهوری اعلان نکرد؟
اگر دکتر بختیار جمهوری اعلان کرده بود، روحانیت که در آنزمان قادر نبود یک دولت تشکیل دهد ــ نگاه کنید به ترکیب کابینه دولت موقت، دولت مهندس مهدی بازرگان ــ ، مجبور نمی شد در اهداف پنهانی خود که تصاحب قدرت حکومتی بود، تحت عنوان دفاع از نظام جمهوری و مخالفت با سلطنت، عقب نشینی کند؟

از سوی دیگر زمانیکه آیت الله خمینی و شورای انقلاب ملاحظه نمودند که از پشتیبانی ملیونها زن و مرد ایرانی برخوردار هستند، سرنگونی رژیم شاه را در دستور کار خود قرار دادند. آیا در چنان وضع و موقعیت سیاسی، بی ربط نیست که روشنفکران و سازمانها و احزاب مخالف شاه را مورد انتقاد قرار داد که چرا حاضر نشدند در کنار دکتر بختیار قرار گیرند و همچون دکتر بختیار بخاطر حفظ نظام «سلطنت مشروطه» ، نظامی که محمدرضاشاه پهلوی پادشاه آن بود، دفاع کنند. بزبان دیگر از دگراندیشان خواست تا بخاطر پیروزی دکتر شاپور بختیار و همبستگی با او، پشت به «هویت سیاسی» خود بنمایند و دست به «خودکشی سیاسی» بزنند! آخر این دیگر چه نوع برداشت و منش از دمکراسی طلبی است؟

فوقش به روشنفکران غیرمذهبی و سازمانهای ملی و مصدقی و چپ می توان انتقاد کرد که چرا در آن مبارزه، سعی نکردند، جبهه ای جداگانه از جبهه طرفداران آیت الله خمینی تشکیل دهند؟ اگرچه صف جداگانه ای از روشنفکران و سازمانها و احزاب غیرمذهبی جدا از صف طرفداران آیت الله خمینی در آن مقطع تاریخی، اصولا نیروی بزرگ اجتماعی نبود!

البته می توان و باید از مبارزات آن دوران درس گرفت که عده ای هم درس گرفته اند و می بینیم که بخشی از فعالان و نیروهای سیاسی از جمله سازمان سوسیالیست های ایران، بخاطر مبارزه و افشاگری عملکردهای غیرقانونی و سرکوبگرانه حاکمان جمهوری اسلامی بهیچوجه حاضر نیستند با نیروهای سلطنت طلب، غیردمکرات و وابسته به بیگانگان بر محور شعار«همه با هم» دست بهمکاری و مبارزه زنند! (١٥)

برخی دیگر از طرفداران دکتر بختیار، دکتر بختیار را تنها عرضه کنندهٌ «فکر دمکراسی لیبرال و لائیک» می دانند، نوع حکومتی که در اکثر کشورهای دمکراتیک جهان حاکم است. موضوعی که من نمی خواهم در این نوشته در رابطه با آن بحث کنم. ولی برای من این سئوال مطرح است که دکتر بختیار در مقطع تاریخی انقلاب از چه طریقی می خواست آن نوع طرز تفکر را در ایران متحقق کند؟ آیا اصولا با «قانون اساسی مشروطیت» که آن قانون برای پیشوایان مذهب شیعه ١٢ امامی حق وتوی قوانینی که در مجلس شورایملی تصویب می شدند را قائل شده بود، امکان تحقق چنان طرز فکری قابل تصور است؟!

دکتر شاپور بختیار بخاطر توجیه «گرفتن حکم نخست وزیری» از شاه، بیان کرده بود که مصدق هم حکم نخست وزیری اش را از شاه گرفت. ولی او در رابطه با بیان آن مطلب فراموش کرده بود که مصدق حکم نخست وزیری را از مجلس منتخب مردم (حالا بهر صورت) گرفت و شاه تصدیقش کرد، اما بختیار آنرا از شاه گرفت و مجلس شاه ساخته تصدیقش کرد. شیوه ی کاری که در مغایرت با اصول قانون اساسی مشروطیت بود. دکتر بختیار در آن مقایسه بی جا و بی ربط ، همچنین فراموش کرده بود که، در آنزمانی که دکتر مصدق حکم نخست وزیری را از شاه گرفت، مردم کوچه و خیابان او را بعنوان رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت می شناختند و پشتیبان نظرات سیاسی و اهداف او بودند. وانگهی دکتر مصدق نخست وزیر شد تا با اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت، از شرکت غاصب نفت انگلیس در ایران، که بدولتی در دولت ایران تبدیل شده بود، «خلع ید» کند. اما دکتر شاپور بختیار زمانی حکم نخست وزیری را از شاه گرفت که ملیونها نفر از مردم کوچه و خیابان را در مقابل خود داشت و حتی کارمندان وزارتخانه ها، وزرای کابینه او را به وزارتخانه ها راه نمی دادند و دکتر بختیار برای حفظ دولتش احتیاج به حمایت ارتش شاهنشاهی و پشتیبانی ایالات متحده آمریکا را داشت!
اگر بنا باشد در رابطه با «گرفتن حکم نخست وزیری» دکتر بختیار از شاه، «مقایسه» ای صورت گیردباید گفت که وضعیت دورانی که دکتر بختیار «حکم نخست وزیری» اش را از شاه گرفت، شبیه به وضعیت زمانی بود که قوام السلطنه بعد از استعفای دکتر مصدق در ٢٥ تیر ١٣٣١ «حکم نخست وزیری» اش را از شاه گرفت. همان «حکم نخست وزیری» که، قیام ٣٠ تیر ١٣٣١ را در پی خود داشت!

آیا دکتر بختیار بعنوان یک سیاستمدار طرفدار آزادی و دمکراسی نمی بایستی با این فرمولبندی ساده سیاست آشنائی می داشت که «کسب قدرت حکومتی »، احتیاج به پشتیبانی بخش بزرگی از زنان و مردان جامعه را دارد؟ باید روشن میبود که نیروهائی که در آنزمان از آیت الله خمینی حمایت و پشتیبانی می کردند طبیعتا با نخست وزیری دکتر بختیار(که در انظار بمعنای کوشش برای جلوگیری از سقوط رژیم شاه تلقی می شد) همسو و همصدا نمی شدند.


دکتر منصور بیات زاده

دوشنبه ٢٨ بهمن ١٣٨٧ برابر با ١٦ فوریه ٢٠٠٩

dr.bayatzadeh@ois-iran.com

www.ois-iran.com


پانویس:
١ ـ اسرار فعالیتهای ضد ایرانی در خارج از کشور
به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.tvpn.de/ois/ois-iran-212-a.htm
٢ـ من که یکی از فعالین آنزمان جبهه ملی و عضو هیئت اجرائی و مسئول انتشارات بودم. از عضویت از تشکیلات جبهه ملی استعفا دادم، چون طرفداران مبارزات قهرآمیز و مسلحانه که با هواداری از مبارزات مسلحانه ، اکثریت را در جبهه ملی اروپا ـ آمریکا و خاورمیانه پیدا کرده بودند، با تصمیمات خود در رابطه با شیوه مبارزه سبب شدند تا جلوی هرگونه همکاری با کسانی که در رابطه با مبارزات دمکراتیک و طبقاتی برداشت های دیگری داشته باشند را، سدکنند! البته استعفای من از تشکیلات جبهه ملی در آنزمان بهیچوجه بمعنای فاصله گرفتن من از لحاظ فکری از «راه مصدق» بود. متأسفانه در انشعاباتی که در کنفدراسیون رخ داد، صفوف ما نیز از دوستان و همکاران قدیمی، جداشد!
در رابطه با کسب اطلاعات در باره کنفدراسیون جهانی توجه شما را به «مجموعه ی مقالات» در آن باره، در سایت سازمان سوسیالیست های ایران جلب می کنم.:
www.tvpn.de/ois/ois-iran-2000-a.htm

٣ ـ در نقد نوشته محمد ارسی در باره دکتر بختیار، بقلم دکتر منصور بیات زاده،
به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.ois-iran.com/ois-iran-1127-dr.bayatzadeh-dar_naghde_mohammad_arasi-darbarahe_dr.bakhtiar.htm
٤ ـ کتاب تاریخ ٢٥ ساله ایران از کودتا تا انقلاب، تألیف سرهنگ غلامرضانجاتی، جلد اول، چاپ اول، ١٣٧١، صفحه ٢٠٧، ناشرموسسه خدمات فرهنگی رسا
٥ ـ شعر معروف «راه حل» ، برتولت برشت در رابطه با تظاهرات ١٧ ژوئن ١٩٥٣ به رهبران دولت آلمان شرقی:
«راه حل» ـ برتولت برشت
...آیا/ ساده ترنمی بود، دولت/ ملت را منحل و بجای آن/ ملتی دیگر انتخاب میکرد؟
به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.ois-iran.com/ois-iran-1126-bertolt_brecht-tarjomahe-bayatzadeh.htm
٦ ـ طرفداران جمهوری و وارث تخت و تاج پهلوی
بقلم دکتر محسن قائم مقام
به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.ois-iran.com/ois-iran-4036-dr.m-ghaem-magham-tarafdarane_jomhorie-wa-warese_tajotakte_pahlawie.htm
٧ ـ «حاکمیت قانون» ، «نظام دمکراسی»
به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.ois-iran.com/pdf126.pdf
www.ois-iran.com/pdf127.pdf
٨ ـ « ایران و استعمار سرخ و سیاه » با امضاء مستعار « احمد رشیدی مطلق» در روزنامه اطلاعات در ١٧ دی ماه ١٣٥٦.
به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.ois-iran.com
٩ ـ چه بد اقبالند روشنفکران مرئی و نامرئی ی ایران!
دکتر محمدعلی مهرآسا
به نقل از سایت اخبار روز
www.akhbar-rooz.com
و سایت سازمان سوسیالیست های ایران

www.ois-iran.com


١٠ ـ طراحی شعارهای انقلاب؛ سازماندهی شده یا خودجوش؟
مریم رستگار،
به نقل از سایت بی بی سی
www.ois-iran.com/ois-iran-4167-mariyam_restegar-tarahiye_shearhaye_enghelab.htm

١١ ـ استقلال و حاکمیت ملی
به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.ois-iran.com/pdf130.pdf
www.ois-iran.com/pdf135.pdf
www.ois-iran.com/pdf186.pdf
١٢ ـ پوزش روشنفکران از محمد رضا شاه پهلوی؟
بقلم دکتر منصور بیات زاده
به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.ois-iran.com/pdf120.pdf

ـــ و کنفدراسیون ، تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی در خارج از کشور، بقلم افشین متین، مترجم:ارسطو آذری، صفحه ٣٧١، چاپ اول، بهار ١٣٧٨ ـ تهران موسسه نشر و پژوهش شیراز
١٣ ـ نامه سرگشاده دکتر کریم سنجابی ، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر به محمد رضا شاه
به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.tvpn.de/sa/sa-ois-iran-namahe-sanjabie-bakhtiyar-frohar-be-shah-22khordad-1356.htm

١٤ ـ «ارزشها» و «بارسیاسی» عناصر تشکیل دهنده «نظام دمکراسی».
به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.ois-iran.com/pdf144.pdf
١٥ ـ در باره جبهه جمهوریخواهان ـ به نقل از سایت سازمان سوسیالیست های ایران
www.ois-iran.com/pdf131.pdf