درباره یک منطق وارونه
مفهوم خشونت و ریاکاری اصحاب لیبرال دموکراسی در این باب


بیژن بیقرار


• سارتر با توجه به فریبکاری در زمینه تبارشناسی خشونت است که خطاب به مروجان آن می نویسد "اگر قهر، امشب شروع شده بود، و ستم و استثمار هرگز در این دنیا وجود نمی داشت، شاید عدم خشونتی که شما تجویز می کنید می توانست دعوا را آرام کند. ولی اگر تمامی رژیم و حتّی اندیشه های «غیر خشن» شما پرورده یک ستمگری هزار ساله است، سکوت و بی حرکتی شما، جز این که شما را در صف ستمگران قرار دهد، کاری نمی کند." ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱ اسفند ۱٣٨۷ -  ۱۹ فوريه ۲۰۰۹


دستبرد به یک بانک در مقایسه با تاسیس یک بانک چه جرم و گناهی است!؟
                                                                            برتولت برشت، نمایشنامه "اپرای سه پولی"


یکی از اتهامات همیشگی لیبرال دموکرات ها به سازمان ها و گروه های چپ در کشورهایی نظیر کشور ما، استفاده از خشونت و قهر در سیاست ها و فعالیت های آنها است. در حال حاضر طیف رنگارنگی از مشروطه طلبان "دموکرات "، جمهوری خواهان لیبرال تازه به میدان آمده ، و مارکسیست های نادم، به بهانه محکوم کردن خشونت، به نفی مبارزات بخش بزرگی از جنبش چپ ایران در دوران پیش از انقلاب می پردازند. هدف ما در این نوشته نگاهی دقیق تر به اشکال و چهره های گوناگون خشونت است، تا نشان دهیم که چه کسانی    خشونت طلب و در عین حال سفسطه گر و ریاکار هستند.
تعریف خشونت، سهل و ممتنع است. به عبارت دیگر، برای خشونت نمی توان تعریفی یافت که به قول قدما جامع و مانع باشد. در تمام تعریف هایی که در باره خشونت ارا ئه شده، عنصرتحمیل و زور(فیزیکی یا روحی) نقش مرکزی دارد. به عقیده والتر بنیامین، خشونت زمانی حادث می شود که عامل یا علت موثری، در روابطی که به عنوان روابط مشروع و رایج، پذیرفته شده اند دخالت می کند؛ روابطی که در یک جامعه، تحت پوشش مفاهیمی چون حق (قانون) و عدالت معرفی می شوند.(۱)
علی رغم ادعاهای فریب کارانه لیبرال دمکراسی، بدون اعمال خشونت    سازمان یافته، هیچ قانون و حکومتی – و ازجمله هیچ حکومت لیبرال دموکراتی– بر جای نمی ماند؛ و این واقعیتی است که لیبرال دموکراسی، سیاست های خود را در تحلیل نهایی بر اساس آن بنا می کند. به همین ترتیب، هر نوع اعمال خشونت فردی و گروهی نیز جویای آن است که به قانون بدل شود، به گونه ای که الگو و مبنای آن، خشونت اجتماعی مشروع و رسمیت یافته باشد. از سوی دیگر، هر گونه مبارزه ای که نظام اجتماعی و سیاسی حاکم بر یک جامعه را درمبانی اش به چالش کشد، اعم از آن که شکل مسلحانه و یا مسالمت آمیز داشته باشد، با اعمال خشونت به معنای فلسفی آن همراه و همزاد، و لاجرم در این معنا، خشونت آمیز است.
در حال و هوای کنونی اپوزیسیون سیاسی ایران در خارج از کشور، مارکسیست های نادمی که با محدود کردن و فروکاستن مفهوم خشونت به مبارزه مسلحانه، به نفی مبارزه مسلحانه در گذشته و محکوم کردن آن می پردازند و چشم بر واقعیت و پیچیدگی خشونت می بندند، در حقیقت درک ژورنالیستی و غیرتاریخی خود از این مفهوم، وهم زمان عجز و ناتوانی خویش در مقابل محافل لیبرال دموکرات را به نمایش می گذارند. نقد مبارزه مسلحانه از مجرای محکومیت خشونت و خشونت طلبی، شیپور را از سر گشاد آن زدن است! این نقد، نه نقدی سازنده و روشنگر، که در نهایت، نقدی فرصت طلبانه ودر عین حال فریبکارانه است؛ چرا که خشونت ناشی از مبارزه مسلحانه علیه یک نظام توتالیتر، درتحلیل نهایی، خود معلول اشکال دیگری از خشونت است که ساختار پیچیده ای از کنش و واکنش در آن جامعه را به حرکت در می آورند . سارتر با توجه به همین فریبکاری در زمینه تبارشناسی خشونت است که خطاب به مروجان آن می نویسد "اگر قهر، امشب شروع شده بود، و ستم و استثمار هرگز در این دنیا وجود نمی داشت، شاید عدم خشونتی که شما تجویز می کنید می توانست دعوا را آرام کند. ولی اگر تمامی رژیم و حتّی اندیشه های «غیر خشن» شما پرورده یک ستمگری هزار ساله است، سکوت و بی حرکتی شما، جز این که شما را در صف ستمگران قرار دهد، کاری نمی کند."(۲)
از سوی دیگر، بسیاری ازمشروطه طلبانی که اکنون دم از لیبرال دموکراسی و عدم خشونت می زنند و فرصتی را برای محکوم کردن مبارزات نیروهای چپ در گذشته از کف نمی دهند، در روزگاری نه چندان دور، گرداندگان، تثبیت کنندگان وتایید کنندگان رژیم توتالیتری بوده اند که با توسل به شدیدترین اشکال خشونت و سرکوب و ایجاد جامعه ای بسته، در نهایت سبب پیدایش و گسترش انواع دیگری از خشونت در آن جامعه گردید. خشونت این جماعت یقه سفید که البته دستشان به هیچ خونی آغشته نیست و تنها و تنها از پشت میزهای عریض و طویلشان، مکانیزم های هولناک خشونت در جامعه را تثبیت و تایید کردند، در مقایسه با آن چه آنان خشونت می نامند و محکومش می کنند، دریایی است در مقابل قطره؛ درختی است در مقابل شاخه اش! خسرو گلسرخی، نویسنده و شاعری که سی پنج سال پیش (زمستان۱٣۵۲ )، به جرم آزاد اندیشی و عدالت خواهی، در مقابل بیدادگاه شاهنشاهی قرار گرفت، در دفاعیه خود بر این نکته انگشت گذاشت: "زندان های ایران پر است از جوانان و نوجوانانی که به اتهام اندیشیدن و فکر کردن و کتاب خواندن، توقیف و شکنجه و زندانی می شوند. آقای رئیس دادگاه! همین دادگاه های شما آنان را محکوم به زندان می کنند. آنان وقتی که به زندان می روند و باز می گردند، دیگر کتاب را کنار می گذارند و مسلسل به دست می گیرند..." (٣) در تحلیلی بنیادی تر، حتی می توان ادعا کرد، در یک نظام توتالیتر، نه تنها آنان که به روش های گوناگون نظام را اداره و تثبیت می کنند، بلکه آنان که نسبت به ماهیت و عملکرد چنین نظامی آگاهی و شناخت دارند و از روی عافیت طلبی، دست به اقدامی علیه آن نمی زنند، نیز در زمره خشونت گران قرار می گیرند.
گر تو او را می نبینی در نظر          فهم کن آن را به اظهار اثر(۴)

والتر بنیامین در مقاله معروف و بحث برانگیزش با عنوان "نقد خشونت"، از پیوندی که قانون و خشونت را متحد می سازد پرده برمی گیرد.(۵) او در این مقاله، در کنار"خشونت واضع قانون" (rechtsetzende Gewalt) و "خشونت حافظ قانون" (rechtserhaltende Gewalt)، از نوع سومی از خشونت که آن را "خشونت ناب" (reine Gewalt) می نامد، سخن می گوید. بنیامین ازاین چهره دیگر خشونت که به کلی "بیرون" (außerhalb) و" ورای" (jenseits) حوزه قانون قرار دارد، با عنوان "خشونت الهی"، و در عرصه بشری، "خشونت انقلابی" یاد می کند. (۶) در حقیقت هدف مقاله او نشان دادن امکان وجود چنین خشونتی است؛ خشونتی که می تواند دیالکتیک میان "خشونت واضع قانون" و "خشونت حافظ قانون" را متلاشی کند. او در مقاله خود نشان می دهد که قانون در جوامع دموکراتیک، ضمن تکیه برشکل های به رسمیت شناخته شده و مجاز خشونت، هیچگاه تاب "خشونت انقلابی" را نمی آورد، بلکه آن را همواره به مثابه یک تهدید می بیند و ممکن نیست با آن از در سازش در آید. به عقیده بنیامین این امر ناشی از آن نیست که اهداف چنین خشونتی با قانون ناسازگاراند، بلکه قرار گرفتن این نوع خشونت در بیرون از حوزه قانون است که آن را غیرقابل قبول می سازد. از نظر بنیامین مشخصه حقیقی این نوع خشونت آن است که نه واضع قانون است و نه حافظ آن، بلکه قانون را خلع کرده، یا به زیر می کشد. آنچه خواب لیبرال دموکراسی را آشفته می کند، خشونت به معنی مطلق آن نیست. لیبرال دموکرات ها در گذشته و در روزگار ما، مفهوم خشونت را تنها به "خشونت ناب" محدود می کنند و "خشونت واضع قانون" و "خشونت حاقظ قانون" را با عنوان واجبات و الزامات زندگی اجتماعی – یعنی نظام   سرمایه داری!– در مناسبات ملی و بین المللی می پذیرند.
اصحاب لیبرال دموکراسی از یک سو بر خشونت های وحشیانه ای که نظام های سرمایه داری در طول چند قرن، به روش های آشکار و پنهان، نسبت به مردم کشورهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، همچنین زحمتکشان کشورهای خود اعمال کرده اند و هنوزهم می کنند، چشم می بندند؛ و از سوی دیگر با نشستن در جایگاه عقلای انسان دوستی که در ظاهر، رابطه آنان با خشونت هم چون رابطه جن با بسم الله است، به بهانه محکوم کردن خشونت، به تخطئه سیاسی و ایدئولوژیک تمام حرکت ها و جنبش های سیاسی و اجتماعی می پردازند که اندیشه ها و نظریات آنها، در چارچوب مدل های پذیرفته شده، «معقول» و«منطقی» سرمایه داری جهانی نمی گنجد. لیبرال دموکرات ها در حالی که به گواهی تاریخ برای پیشبرد اهداف و مقاصد خود، "در هنگام لزوم"، باکی از اعمال خشونت و توجیه آن به لطایف الحیل ندارند، همواره با رویکردی گزینشی به کاربرد خشونت، حق اعمال آن را ریاکارانه برای خود مشروع و برای طرف مقابل، نامشروع می دانند. عوام فریبی و طراری آنان در این باب بی مانند است.
در حقیقت، لیبرال دموکراسی در برخورد با خشونت و خشونت طلبی، معمولا با تمرکز و توجه بر آخرین حلقه زنجیری که نخستین حلقه آن، بذر خشونت را مدت ها پیش کاشته است، به گونه ای فریب کارانه از تبارشناسی خشونت پرهیز می کند و هم چون شعبده بازی ماهر، تنها آن بخش از ماجرا را که خود تمایل به نمایش آن دارد، در معرض دید ناظرین قرارمی دهد. از سوی دیگر، لیبرال دمکراسی با منحصر ساختن مفهوم خشونت، تنها به آنچه که آرامش، "منطق" و محاسبات آشکار و پنهان نظام سرمایه داری را در اساس به هم می زند، اشکال پیچیده تر خشونت را که ذاتی این نظام اجتماعی و اقتصادی است، پنهان و انکار می کند.این نوع خشونت که می توان آن را خشونت پنهان نامید، به شکلی آرام اما پیوسته، روح و جان انسان ها را چون خوره می خورد و آنان را با خود و دیگران بیگانه می کند. پرخاشگری پیدا و نهان، هراس از خود و دیگران، ناتونی در برقراری روابط انسانی، و سر آخر خودپرستی و خودخواهی بی انتها، همه و همه، از نتایج و عواقب این نوع خشونت پیچیده در زرورق و بزک شده هستند. در نظام های لیبرال دمکرات برخلاف نظام های توتالیتر که چهره خشونت کاملا آشکار و دیدنی است، خشونت هم چون "پروتئوس"، آن پیرمرد ریاکار در اسطوره های یونانی، هزار چهره به خود می گیرد تا چهره اصلی خود را که تجلی حقیقت اوست، از دیده پنهان سازد.
پیر بوردیو جامعه شناس و فیلسوف فرانسوی از مفهومی به نام "خشونت نمادین" (Violence Symbolique) سخن می گوید. (۷) منظور او از "خشونت نمادین"، خشونت شناخته نشده و به عبارت دیگر، خشونت به رسمیت شناخته شده ای است که قشر حاکم در یک جامعه از طریق آن به خود و سیاست هایش مشروعیت می بخشد. بوردیو "خشونت نمادین" را امکان اعمال قدرت یا خشونتی می داند که سببب می شود افراد، خود را با منشا بروز آن هماهنگ کنند. (٨) در حقیقت "خشونت نمادین"، اجبارها و تحمیل هایی است که به دلیل باورهای درونی شده یک جامعه، به عنوان اجبار و تحمیل، و در نهایت به عنوان خشونت، ارزیابی نمی شوند و مورد تعرض قرار نمی گیرند. به عقیده بوردیو، در عصر حاضر، در انحصار داشتن تکنولوزی رسانه ای، بستر بروز "خشونت نمادین" و در نتیجه بازتولید فرهنگ سلطه را مهیا می سازد.
لیبرال دمکرات ها البته با این "استدلال" که دیدید سرنوشت آنانی که می خواستند این نظم مقدس را به هم بریزند و طرحی نو دراندازند، در عمل به کجا کشید، تلاش می کنند ضمن رد ادعای بالا، جاودانگی و حقانیت لیبرال دموکراسی رابه اثبات برسانند. آنان همواره فهرستی مطول از خشونت ها و اعمال غیردموکراتیک و غیرانسانی احزاب، سازمان ها و رهبران جنبش چپ در کشورهای مختلف و دوره های گوناگون در جیب دارند تا با ارائه آن، مخالفان را خلع سلاح و مرعوب کنند و آنان را از اندیشیدن و فعالیت، جهت یافتن جانشینی برای لیبرال دموکراسی باز دارند.
بیش از صد و پنجاه سال است که بسیاری از انسان ها، سازمان ها و احزاب گوناگون در کشور های مختلف، با نپذیرفتن نظام سرمایه داری به عنوان سرنوشت محتوم و نهایی جوامع بشری، به مبارزه و تلاشی آگاهانه اما دشوار، برای نفی این نظام و یافتن بدیلی برای آن دست زده اند. در این مدت، نظام های سرمایه داری دو جنگ بزرگ با میلیون ها کشته و زخمی و ویرانی مناطق بزرگی از جهان را بر بشریت تحمیل کرده اند؛ با انفجار نخستین بمب های اتمی    درهیروشیما و ناکازاکی فاجعه آفریده اند؛ صد ها هزار انسان در الجزایر، هند و چین، آفریقا و آمریکای لاتین را در جهت سیاست های توسعه طلبانه و منافع استعمارگرانه خود به کام مرگ فرستاده اند؛ در ایران، اندونزی، غنا، شیلی و...کودتاهای نظامی به راه انداخته و تحت عنوان "مبارزه با کمونیسم جهانی" و "دفاع از دموکراسی"، حکومت های ملی و مردمی را ساقط ، و از خشن ترین حکومت های سرکوبگر نظامی حمایت کرده اند. آنان در جهت تامین منافع سیاسی و اقتصادی خود، نخست رژیم هایی هم چون رژیم صدام حسین را تا بن دندان مسلح کرده، یا با حمایت از گروه های چون "مجاهدان افغان"، در عمل باعث رشد و گسترش بنیادگرایی مذهبی شده، سپس بازهم در جهت منافع توسعه طلبانه خود، با بهانه هایی نظیر مبارزه با تروریسم و خشونت طلبی، به عراق و افغانستان لشکرکشیده و وضعیت اسف انگیز کنونی در این دو کشور را به وجود آورده اند. کارنامه نظام های سرمایه داری، نه تنها درگذشته های دور، که در دوران معاصر نیز، کارنامه ای است که با رنج و خون بشری نوشته شده است؛ واقعیتی که لیبرال دموکراسی ریاکارانه آن را مسکوت می گذارد.
بر زمینه پرسش کنایه آمیز برشت که با طنزی تلخ مطرح می شود باید با صدای بلند اعلام کرد: ایها الناس! به جای دستبرد به یک بانک، خود بانکی تاسیس کنید! آنگاه خطر مرگ و زندان شما را تهدید نمی کند، آبروی شما محفوظ می ماند، منافع بیشتری کسب خواهید کرد، و سر آخر از طرف نظام سرمایه داری و اصحاب رنگارنگ آن نیز مورد تکریم و احترام قرار می گیرید! کافی است به بحران کنونی سرمایه داری نگاه کنیم. بانک ها و موسسات مالی بزرگ غرب سال ها ست که بر اساس "منطق" درنده و سیری ناپذیر سرمایه داری، با انواع      زد و بند، بورس بازی و کانالیزه کردن اقتصاد در جهت تامین منافع اقلیت "یقه سفیدی" که حتی تاب شنیدن کلمه خشونت را هم ندارد؛ و البته با مجوز و حمایت عملی حکومت های لیبرال، منافع غیر قابل تصوری کسب کرده اند، اکنون به دنبال سیاست ها ی غاراتگرانه ای که با هیچ منطق اقتصادی الا "منطق" ضد انسانی و آزمندانه نئو لیبرالیسم توجیه پذیر نیست، جهان شاهد یک بحران عظیم اجتماعی و اقتصادی است؛ بحرانی که نتیجه آن بیکاری و خانه خرابی میلیون ها انسان درکشور های مختلف، نابودی هستی آنها، و از میان رفتن آرزوها و آمالشان است. در وال استریت اگرچه بوی تعفن می آید، اما کسی آنجا متهم به خشونت و خشونت طلبی نمی شود! همه چیز به گونه ای "قانونی" و تر و تمیز انجام شده است. هیچ کس به خاطر آن دستگیر و محاکمه نمی شود. بر عکس، بانک ها و موسسات مالی به وسیله حکومت های لیبرال دموکرات، و البته از کیسه غارت شدگان، مورد پشتیبانی و حمایت قرار می گیرند و حتی به مدیران عالی رتبه خود پاداش های گزاف هم می دهند.(۹) در"منطق" لیبرال دمکراسی، خشونت تنها با معجونی از ریاکاری و عوام فریبی تعریف می شود و به مصادیق خاصی اطلاق می گردد که از خود بیگانگی، خانه خرابی، بیکاری، از میان رفتن هستی مادی و معنوی انسان ها و ترس دائم به خاطر زندگی، جزو آنها نیست. ریاکاری، عدم آگاهی و بی مسئولیتی اصحاب و مروجان لیبرالیسم در ایران کنونی نیز، در همین راستا قابل بررسی است.
در دوران معاصر، بسیاری از جامعه شناسان برای توصیف و بررسی نیرو یا چسبی که آحاد یک جامعه را به هم می پیوندد، از مفهومی با عنوان "سرمایه اجتماعی" استفاده می کنند. "سرمایه اجتماعی" در حقیقت، مجموعه ای از رفتارها، روابط و شبکه های ارتباطی انسجام یافته میان افراد جامعه است که در بستر آن، روحیه جمعی و تعهدات اجتماعی تداوم می یابند. به عبارت دیگر، سرمایه اجتماعی آن دسته از شبکه‌ها و هنجارهایی است که مردم را قادر به عمل جمعی می‏کند. (۱۰) نقش و وظیفه پیچیده و ظریف "سرمایه اجتماعی" در یک جامعه، هرگز نمی تواند به وسیله قوه قضاییه و مجریه به عهده گرفته شود. در حالی که جمهوری اسلامی، با اجرای سیاست های قرون وسطایی و هم زمان تسریع روند تجزیه طبقاتی در ایران، به "سرمایه اجتماعی" جامعه ما آسیب های جدی رسانده است، لیبراال های ایرانی، هم نوا با ارکستر جهانی، با تکیه یک جانبه بر رشد اقتصادی و با به فراموشی سپردن عدالت اجتماعی، در عمل، بازمانده "سرمایه اجتماعی" در این جامعه را به مسلخ می برند و بستر شکل گیری شدید ترین خشونت ها و تناقضات اجتماعی را هموار تر می سازند. شعار های فریبنده آنان در دفاع از آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، همواره با طرح مطالبات اقتصادی روشنی که در نهایت موجب فقر و فلاکت بیشتر زحمتکشان جامعه و اعمال عریان ترین نوع خشونت ها برآنها می گردد، همراه و همسو است.
رابطه لیبرال دموکرات ها با مفهوم "خشونت"، هم چون رابطه دین فروشان و زاهدان ریاکار با مفهوم "گناه" است. این هر دو گروه، واعظین غیرمتعظی هستند که در این روز و روزگار، نه در خلوت که آشکارا "آن کار دیگر                  می کنند." برشت آنان را خوب توصیف می کند: " آن کس که حقیقت را نمی داند، ابله است؛ اما آن کس که آن را می داند و انکارش می کند، تبهکار."


پانویس ها:
۱) قانون و خشونت: گزیده مقالات، ترجمه: امید مهرگان، صالح نجفی، مراد فرهاد پور/انتشارات فرهنگ صبا، تهران، ۱٣٨۶   
۲) مقدمه ژان پل سارتر بر کتاب "دوزخیان روی زمین" اثر فرانتس فانون، ترجمه: علی شریعتی/ انتشارات نیلوفر، تهران، ۱٣۶٣
٣) متن دفاعیه خسرو گلسرخی در دادگاه اول، از کتاب: خسته تر از همیشه/ انتشارات آرویج، تهران، ۱٣٨٣
۴) مثنوی معنوی، دفتر چهارم
۵) بنیامین، والتر: نقد خشونت، ترجمه: امید مهرگان، مراد فرهاد پور/انتشارات                                                 فرهنگ صبا، تهران، ۱٣٨۶
۶) آگامبن، جورجو: والتر بنیامین در برابر کارل اشمیت، ترجمه: جواد گنجی/ انتشارات فرهنگ صبا، تهران، ۱٣٨۶
۷) جنکینز، ریچارد: پی یر بوردیو، ترجمه: لیلا جوافشانی، حسن چاوشیان، نشر نی، تهران، ۱٣٨۷
٨) شوپره، کریستی ین: واژگان بوردیو، ترجمه: مرتضی کتبی، نشر نی، تهران، ۱٣٨۷
۹) به گزارش جنجال برانگیز روزنامه نیویورک تایمز مورخ ۲٨ ژانویه ۲۰۰۹، کنسرن‌های مالی وال استریت در پایان سال ۲۰۰۸ پاداش‌هایی بالغ بر ۱۸میلیارد و ۴۰۰ میلیون دلار به مدیران عالی‌رتبه‌ بانکی پرداخته‌اند.
۱۰) مفهوم"سرمایه اجتماعی" که در اواخر دهه دوم قرن بیستم وارد حوزه      جامعه شناسی شد، بعدها به وسیله متفکرانی چون نوربرت الیاس و اندیشمندان مکتب فرانکفورت، به ویژه تئودور آدورنو، بسط و گسترش یافت. در چند دهه اخیر، جامعه شناسانی چون پی یر بوردیو، این مفهوم را در آثار گوناگون خود، مورد نقد و بررسی قرار داده اند.