روزنامه های ایران چه می نویسند؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۵ اسفند ۱٣٨۷ -  ۲٣ فوريه ۲۰۰۹


روزنامه «اعتماد» با اشاره به سخنرانی‌های اخیر خاتمی، کروبی و موسوی در گزارشی با عنوان:‌ «فعالیت‌های انتخاباتی اصلاح‌طلبان شدت گرفت» نوشته است:
« در شرایطی که هنوز تنور انتخابات ریاست جمهوری برای ‎اصولگرایان داغ نشده و آنها ترجیح می‌دهند با چراغ خاموش وارد عرصه انتخابات شوند، ‎اما اصلاح طلبان در مقابل فعالیت‌های انتخاباتی خود را به صورت شفاف از هم اکنون ‎آغاز کرده‌اند‎.
‎از همین رو پنجشنبه هفته گذشته برای سه کاندیدای ریاست ‎جمهوری اصلاح طلب روز پرکاری بود. اگر میرحسین موسوی و سیدمحمد خاتمی راهی مراسم ‎یادبود شهیدان باکری شدند تا در کنار یکدیگر نسبت به انتقال نادرست ارزش‌ها با‏ ‎اهداف خاص سیاسی و سوءاستفاده از نام شهدا هشدار دهند، آن سوتر مهدی کروبی دبیرکل ‎حزب اعتماد ملی نیز در اولین کنگره سراسری شاخه جوانان و دانشجویان حزب متبوعش از ‎رفاقت خود با خاتمی سخن گفت و افزود رقابت به معنا و مفهوم بد را نمی‌‎پذیرد‎.
او همچنین بر پرهیز از خط تخریب و تضعیف تاکید کرد. اما حضور توأمان ‎سیدمحمد خاتمی و میرحسین موسوی در مراسم یادبود شهیدان باکری را می‌توان مهری باطل ‎بر پروژه تخریبی اصولگرایان مبنی بر اختلافات این دو کاندیدای اصلاح طلب توصیف کرد، ‎همچنان که آنها روز پنجشنبه در سخنانی مشترک در خصوص استفاده از نام شهدا هشدار ‎دادند و البته همه شهدا را نشان‌دهنده مشروعیت نظام دانستند. میرحسین موسوی در ‎ادامه از برخی مداحی‌ها انتقاد کرد و آن را ظلم در حق ائمه دانست و سیدمحمد خاتمی ‎نیز از تصاحب نام شهید رجایی از سوی برخی انتقاد کرد‎.
آن سوتر سالن رایزن ‎نیز به همایش انتخاباتی دیگری برای اصلاح‌طلبان مبدل شده بود، همچنان که چهره‌هایی ‎نظیر غلامحسین کرباسچی و سیدکاظم بجنوردی نیز به بیان نظرات خود ‎پرداختند‎.
‎دبیرکل حزب اعتماد ملی نیز در این مراسم حضور احتمالی میرحسین ‎موسوی در انتخابات را مثبت ارزیابی کرد و البته بر تمام شدن بحث شورای حکمیت هم بار ‎دیگر تاکید کرد. کروبی رقابت انتخاباتی را رد کرد و رقابت و رفاقت انتخاباتی را هم ‎راستای یکدیگر ارزیابی کرد و گفت من همیشه گفته ام که رفاقت و رقابت انتخاباتی ‎داریم. او در ادامه از سرد و یخ زده بودن فضای انتخاباتی انتقاد کرد و اظهار داشت؛ ‎برای ما خیلی بد است که خدای نکرده انتخاباتی انجام دهیم که پرشور ‎نباشد‎.
‎به این ترتیب اصلاح طلبان برخلاف اصولگرایان با حضور در مراسم‌های ‎مختلف فعالیت‌های انتخاباتی خود را به صورت شفاف و به دور از پرده پوشی آغاز کرده ‎اند، این در حالی است که ظاهراً هنوز زنگ آغاز رقابت‌های انتخاباتی برای اصولگرایان ‎به صدا درنیامده است.
هر چند اخباری از گوشه و کنار مبنی بر چاپ پوسترهای ‎انتخاباتی بعضی از کاندیداهای اصولگرا شنیده می‌شود و برخی نیز حضور خود را در به ‎کارزار انتخابات اعلام کرده‌اند اما فعالیت‌های انتخاباتی آنها هنوز شکل شفافی به ‎خود نگرفته است. گویا هنوز تنور انتخابات ریاست جمهوری دهم برای اصولگرایان داغ ‎نشده است‎.»

دلیل شکست سکوت
رجبعلی مزروعی رئیس انجمن صنفی خبرنگاران و نویسندگان با عنوان: «عملکرد دولت نهم و نگرانی موسوی از آینده کشور» در روزنامه «فرهنگ آشتی» نوشته است:
« میرحسین موسوی اگر در انتخابات ریاست جمهوری نامزد شود اتفاق خجسته‌ای رخ داده که نشان‌دهنده ظرفیت اصلاح‌طلبان اســت.
مــیرحسین موسوی و سیدمحمد خاتمی کاملاً هماهنگ هستند؛ اما اینکه در نهایت کدامیک از آنها نامزد شود توافقی است که باید بین خودشان رخ دهد.‏
تصور من بر این است که آقای موسوی به واسطه عملکرد دولت نهم احساس نگرانی شدید نسبت به وضعیت کشور در آینده کرده و به خاطر همین موضوع، سکوت ۲۰ ساله خود را شکسته و اظهارنظر کرده و سعی در ارائه دیدگاه‌های خود برای تغییر وضعیت کشور دارد. اما دیدگا‌ه‌های او قاعدتاً باید توضیح داده و تشریح شوند؛ ولی در مجموع دیدگاه‌های او با دیدگاه‌های اصلاح‌طلبان همراه و همگام است.‏
اما درباره اینکه برخی می‌گویند که آقای موسوی سوسیالیست است، این موضوع قابل مناقشه‌ای است. در دورانی که او نخست‌وزیر ایران بود، شرایط کشور ویژه و جنگی بود و مقتضیات خاص خودش را می‌طلبید و او سعی کرد کشور را به گونه‌ای اداره کند که وضعیت مردم و هزینه‌های جنگ کنترل شود؛ ولی شرایط کنونی با آن دوران متفاوت است و مطمئنا با توجه به شرایط جدید وضعیت ایشان هم متفاوت است. دلیل دیگر شکست سکوت ایشان، عملکرد اقتصادی دولت نهم است. موسوی هم به عملکرد اقتصادی دولت نهم انتقاد دارد. موسوی معتقد است که اداره اقتصادی کشور خردجمعی و کار علمی می‌طلبد. او با انحلال سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی مخالف است؛ چرا که این سازمان مرکز تجمیع نیروهای اداره کشور بود.‏
به عقیده من اگر میرحسین بیاید و اداره کشور را به عهده بگیرد تاکید بر خردجمعی و کار کارشناسی شده و علمی را پیش روی برنامه‌های خود قرار می‌دهد که با عملکرد احمدی‌نژاد متفاوت است.
اینکه گفته می‌شود قرار است آقای موسوی مسئولیتی را در کابینه خاتمی برعهده بگیرد حرف جدیدی نیست. میرحسین موسوی در دولت آقای خاتمی هم مشاور عالی بود و اگر در دولت آینده هم تمایل به همکاری داشته باشد همین مسئولیت را به عهده می‌گیرد. به هرحال به اعتقاد من از میان خاتمی و میرحسین فقط یک نفر نامزد می‌شود.»

موضع مشخص ایران در مذاکره
نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس مذاکره با آمریکا را مشروط به شرایطی دانسته که بدون آن، مذاکره بی‌معنا خواهد بود.
اسماعیل کوثری در روزنامه «همشهری» نوشته است:
«‎«رئیس‌جمهوری جدید آمریکا با شعار تغییر از مدتی پیش فعالیت خود را آغاز ‎کرده است.
از جمله مواردی که بارها مورد اشاره سیاستمداران آمریکایی از جمله باراک اوباما ‎درباره تغییر در سیاست‌های این کشور قرار گرفته است، موضوع رابطه با ایران است که ‎در این خصوص توجه به چند نکته ضروری است‎.
اول اینکه در موضوع برقراری و انجام مذاکره میان ایران و آمریکا، آنچه باید مورد ‎توجه قرار گیرد تغییرات واقعی و راهبردی در سیاست‌های استعماری آمریکا در برخورد با ‎ایران است؛ چیزی که تنها با سخن گفتن و ادعای تغییر در سیاست‌ها نمی‌توان آن را ‎پذیرفت‎.
به بیان دیگر تا وقتی که سیاست‌های خصمانه این کشور علیه تهران ادامه دارد، ‎نمی‌توان به آینده موضوع مذاکره خوشبین بود. تشدید و تمدید تحریم‌های ایران، ادامه ‎طرح اتهامات واهی علیه ایران، ادامه بازداشت دیپلمات‌های ایرانی در عراق که توسط ‎نظامیان آمریکایی در شهر اربیل عراق بازداشت شدند و ادامه بلوکه بخشی از اموال ‎متعلق به ملت ایران تنها نمونه‌هایی از عملکرد و سیاست‌های خصمانه آمریکا در برابر ‎ایران است که آمریکا باید آنها را با عملکرد خود اصلاح کند.
مسئله مهم دیگر این است که موضع ایران در رابطه با مذاکره با آمریکا از قبل مشخص‏ ‎بوده و هست. مهم‌ترین نکته این است که جمهوری اسلامی در مذاکره با ایالات متحده هیچ ‎شرطی را نخواهد پذیرفت؛ چرا که آمریکا هیچ برتری نسبت به ایران ندارد بنابر این ‎مذاکره ایران و آمریکا باید شرایط کاملاً برابر و یکسانی داشته باشد‎.
این کشور نباید از موضع برتر با ایران وارد مذاکره شود و دولت جدید آمریکا نیز ‎بداند که ایران به‌عنوان یک ابرقدرت در منطقه مطرح است‎.
همچنین این بار این دولت آمریکاست که باید به شروط جمهوری اسلامی ایران عمل کرده ‎و پایبند باشد، مثلاً به دخالت‌های بی‌جا در مسیر پرونده هسته‌ای و تلاش ایران برای‏ ‎دستیابی به فناوری‌های صلح‌آمیز و صنعتی هسته‌ای که خواسته قطعی ایران است، پایان ‎دهد. همچنین ایالات متحده باید بداند که موضع ما درباره رژیم اشغالگر قدس، ‎حزب‌الله، حماس و دیگر کشورهای اسلامی نیز کاملاً مشخص و ثابت است.
همانطور که گفته شد درصورتی که آمریکا به اصلاح اساسی در نگرش‌ها و عملکرد خود ‎در برابر ایران نپردازد و همچنان قصد اعمال فشار بر ایران را داشته باشد، سخن گفتن ‎از هرنوع مذاکره و رابطه بی‌معنی و خارج از واقعیت خواهد بود.»

تمرکز در «جنگ نرم»
روزنامه «کیهان» نیز سرمقاله دیروزش را به روابط ایران و آمریکا اختصاص داده و با عنوان: «آوردگاه دو حریف» نوشته است:
«۱ـ تقابل بین ایران و آمریکا که لایه بیرونی آن ظاهراً مواجهه دو حکومت است، طی سه دهه اخیر، با وجود فراز و نشیب‌های مختلف، به یک رویارویی ماهوی که از هویت متضاد طرفین حکایت می‌کند ، تبدیل شده است.‏
آمریکا بنا به اعتراف مکرر و صریح مقامات کاخ سفید، همواره دنبال تغییر نظام و سرنگونی انقلاب اسلامی بوده، اما تاکنون همه تلاش‌های ـ عاجزانه ـ خود را با شکست مواجه دیده است.‏
یکی از بارزترین صحنه‌های رویارویی ایران و آمریکا، مساله انرژی اتمی کشورمان و تلاش برای دستیابی به فناوری هسته‌ای از یک سو و طرحهای پیاپی آمریکا و همدستان آن برای سنگ‌اندازی در مسیر پیشرفت کشور و تعلیق فعالیت‌های صلح آمیز اتمی ایران از سوی دیگر است.‏
‏«تحریم» و «انزوا» سیاست‌های مداخله جویانه آمریکا در راه توسعه کشوری بود که جز به سرافرازی مردم خود نمی‌اندیشد. رایس ـ وزیرامور خارجه دولت بوش ـ در آخرین مصاحبه‌های خود که با خبرگزاری فرانسه انجام داد با اشاره به پروژه هسته‌ای ایران، به دامنه شکست دشمنی آمریکا با خواست تمام ایرانیان اشاره کرده و اعتراف می‌کند: «تحریم‌های بین‌المللی علیه ایران که با ابتکار آمریکا و برای متوقف کردن برنامه هسته‌ای این کشور انجام می‌شد، از مدتها قبل شکست خورده‌اند.»
گری سیک، مشاور سابق امنیت ملی آمریکا نیز با اعتراف به شکست و اینکه سیاست‌های کشورش در قبال ایران اشتباه بوده است، می‌گوید: «زمانی که فرآیند تحریم‌ها را شروع کردیم، ایران هیچ سانتریفیوژی نداشت اما اکنون بیش از ۵ هزار سانتریفیوژ دارد.»
رژیم صهیونیستی نیز که خود صحنه گردان سیاست‌های آمریکا و عروسک رقصان مقامات کاخ سفید است، به شکست برنامه‌های بازدارنده علیه پرونده هسته‌ای ایران اعتراف می‌کند. روزنامه اسرائیلی‌ هاآرتص به نقل از مقامات اطلاعاتی ارتش رژیم صهیونیستی می‌نویسد: «بیش از یک دهه است که اسرائیل سعی در منزوی کردن ایران دارد و برای جلوگیری از هسته‌ای شدن این کشور، تحریمهای بین المللی نیز علیه تهران وضع شده است. اما با این وجود اکنون ایران در جایی است که تا رسیدن به فناوری لازم برای تبدیل شدن به یک قدرت هسته‌ای فاصله چندانی ندارد.»
تمامی این اقدامات و تلاش گسترده غرب به سرکردگی آمریکا برای تصویب چندین قطعنامه تحریم و فشارهای بین‌المللی برای منزوی‌کردن ایران درحالی صورت گرفت که جمهوری اسلامی بارها بر صلح‌آمیز بودن فعالیت‌های هسته‌ای خود تاکید کرده و با مخالفت با هرگونه تهدید و تجاوز و حتی رد ایدئولوژیک توسعه، انبار و استفاده از سلاح اتمی، همه فعالیت‌های هسته‌ای خود را تحت کنترل آژانس قرار داده و با اجرای کامل پروتکل الحاقی، اجازه بازرسی به متخصصان آژانس برای بازدید از تاسیسات مرتبط نیز داده است.‏
اکنون تقابل میان ایران و آمریکا در جدی ترین جبهه طی سالهای اخیر، به شکست آمریکا انجامیده و ایران سرفرازتر از گذشته راه توسعه و پیشرفت خود را طی می‌کند. تحریم‌ها خاصیت خود را از دست داده و پروژه انزوای ایران ناکام مانده است. چندی پیش یکی از ماموران کار کشته و قدیمی سیا در امور ایران، با اعتراف به ابرقدرتی جمهوری اسلامی در منطقه اظهار می‌کند؛ «امپراتوری ایران بزودی آمریکا را از خاورمیانه بیرون خواهد‌انداخت.»
‏۲ـ ناظران آگاه معتقدند در نظام سیاسی آمریکا که صهیونیست‌ها نقش‌های اصلی را بازی کرده و سیاست‌های راهبردی این کشور جای دیگری تعیین می‌شود، تغییر مهره‌ها تاثیرچندانی در این سیاست‌ها ندارد.اوباما نیز که با شعار «تغییر» پای در میدان رقابت و نهایتاً به عنوان چهل وسومین رئیس جمهور آمریکا قدم به کاخ سفید گذاشت ـ اگر بخواهد هم ـ نمی‌تواند تغییر مهم و تعیین‌کننده‌ای ایجاد کند. ‏
جمهوری‌خواهان و نومحافظه‌کاران در دولت بوش با پذیرش شکست در طرحهای جنگ طلبانه و سلطه جویانه خود، سالهاست که در مقابله با ایران «جنگ نرم» به راه‌انداخته‌اند. طبعاً این سیاست براندازانه که اتفاقاً با مشی دموکراتها سازگاری بیشتری نیز دارد، نمی‌تواند از دستورکار سیاست خارجی دولت اوباما کنار گذاشته شود.‏
‏«کارن هیوز» معاون وزیرامورخارجه بوش در امور رسانه‌های عمومی که یکی از چهره‌های اصلی اتاق فرماندهی جنگ نرم شمرده می‌شد، مدعی بود؛ «کشورش برای مقابله با گسترش حس تنفر از آمریکا در جهان، نیروی واکنش سریع تشکیل داده و از آنجا که مرکز اصلی این تنفرها بدون تردید ایران است، لذا برنامه‌های خود را در جنگ نرم علیه ایران متمرکز کرده است.» وی بمباران خبری و تبلیغاتی علیه ایران را تنها گوشه‌ای از این برنامه‌ها می‌خواند.‏
جنگ نرم که اکنون به عنوان پروژه‌ای بزرگ علیه نظام جمهوری اسلامی ایران در جریان است با مشخصه‌هایی چون سامان دادن به نارضایتی‌های مدنی، ایجاد نابسامانی اقتصادی، کمک به شکل گیری سازمان‌های غیردولتی در گستره‌ای بزرگ با هدف به کارگیری و مشارکت عامدانه یا غیرعامدانه آنان در مسیر اجرای طرحهای براندازانه، جنگ رسانه ای، عملیات روانی برای ناکارآمد جلوه دادن دستگاههای اجرایی کشور و شاخص مهم ناتوی فرهنگی، شناخته می‌شود.‏
دشمن از رویارویی با ملت‌های بزرگ واهمه دارد. لشکرکشی و ایجاد جبهه نظامی جدید، آن هم در برابر ملتی که ٨ سال دفاع مقدس و محاصره شدید اقتصادی آن سالها را تحمل و تجربه کرده است، طبعاً کار عاقلانه‌ای نیست. اما، در مقابل تسخیر مرزهای جغرافیایی و تصرف زمین، ویرانی‌ها و تلفاتی که محسوس‌اند و کاری پرهزینه و کم بازده که محصول یک حمله نظامی است، ناتوی فرهنگی بازده بیشتری دارد. در ناتوی فرهنگی ـ به عنوان اصلی ترین شاخصه جنگ نرم ـ مرزهای فکری،‌اندیشه‌ای ، فرهنگی و ماهوی ملت‌ها درنوردیده می‌شود و باورها، ایدئولوژی و جهان بینی آنان به تصرف درمی آید. ویرانی‌ها و تلفات دراین ناتو نامحسوس بوده و تخریب فکری و عقیدتی به آسانی قابل بازسازی نیست.‏
حال گزینه‌های این یادداشت را کنار هم بچینید؛ سیاست‌های کلان و راهبردی در آمریکا غیرقابل تغییراند و فقط تاکتیک‌ها عوض می‌شود. برنامه‌های تحریم و انزوا با شکست مواجه شده است. اوباما دموکرات است. دموکراتها خوی جنگ طلبی و پرخاشگری ندارند. اسلوب جنگ نرم با خوی دموکرات‌ها سازگارتر است. پس، جنگ نرم که تا امروز در موازات سیاست‌های سلطه جویانه و جنگ طلبانه جمهوری خواهان اقدام می‌شد، اکنون در سایه سیاست‌های نرم دموکرات‌ها و شکست اهرم «تهدید و تشویق» شتاب بیشتری به خود می‌گیرد. و این، هوشیاری ملت ایران و البته مسئولان کشور خصوصاً در حوزه فرهنگ و امور اجتماعی را می‌طلبد.‏»

موسم هجرت به وطن
دکتر عطاءالله مهاجرانی با عنوان:‌ «موسم هجرت به وطن!» در روزنامه «اعتماد ملی» نوشته است:
««طیب صالح داستان‌نویس بزرگ سودانی به سودان بازگشت. پیکر او را که چند ماهی بود در بستر بیماری خاموش مانده بود به سودان بردند تا در همان سرزمین گرمی که تکه‌ای از آفتابش را همیشه در دل داشت بیارامد... او نخست خاموش شد... چند ماهی خاموش بود. برق نگاهی مات و سپس درگذشت. با سخن ویلیام فالکنر می‌توان موافق بود که نبوغ چیزی جز عرق‌ریزان روح نیست. اما طیب صالح فراتر از نبوغ بود. لبخند می‌زد و با همان صدای پرطنین که گویی پولا‌د صیقل خورده بود می‌گفت: خدا را سپاس... مثل صدای خوش یا روی زیبا توانایی تعبیر هم خداداد است! تکیه کلا‌مش همین بود. ‏
همیشه: احمدالله! اگر کسی بتواند داستانی بنویسد که دقت‌های تماشایی خیام در انتخاب واژگان با سوز و گرمی نثر بیهقی و لا‌یه‌های پیچ در پیچ روایت شهرزاد در هم‌آمیخته شده باشد، گمان می‌کنید چه داستانی خواهد شد؟ چنین اتفاقی در رمان «موسم هجرت به شمال» طیب صالح افتاده است. برای همین می‌گویم که او توانی فراتر از نبوغ در معنای مرسومش داشت.
اولیس جیمزجویس به کنار، به تعبیر مولوی:
تا بداند مومن و گبر و یهود/ کاندران صندوق جز لعنت نبود!
موسم هجرت به شمال طیب صالح را تنها می‌توان با رمان «مرشد و مارگریتا» بولگاکف مقایسه کرد. حق با آکادمی ادبیات سوریه بود که چند سال پیش «موسم هجرت به شمال» را به‌عنوان مهم‌ترین رمان قرن بیستم ادبیات عرب انتخاب کرد. یک بار هم همان رمان به‌عنوان یکی از صد رمان برجسته جهان انتخاب شد.
موسم هجرت رمانی است که زنده است؛ به بیش از ۵۶ زبان ترجمه شده است... بگذارید به نشانه‌ای از مهرورزی دولت مهرورز اشاره کنم. این رمان را چهار سال پیش ترجمه کردم. چند ماهی با طیب صالح درباره برخی عبارت‌ها و واژه‌ها بحث کردم. باور داشتم و دارم که ترجمه این رمان می‌تواند افق تازه‌ای را در پیش پای ادبیات ما بگشاید. بیش از سه سال پیش رمان را برای اجازه به وزارت ارشاد تحویل دادیم. ماه‌ها گذشت. گفتند متن گم شده است. انتشارات امید ایرانیان پیگیری کرد. پیدا شد. تا هنوز هیچ جوابی به ما نداده‌اند... دوست داشتم روزی این رمان را که به فارسی منتشر شده، به طیب صالح نشان بدهم؛ ظاهرا در دولتی که خداوند تمامی برکت‌ها را در آن جمع کرده است جایی برای رمان طیب صالح نبود.
در مقدمه‌ای که طیب صالح بر ترجمه انگلیسی رمان نوشته، به ترجمه روسی رمان اشاره می‌کند. چاپ اول ترجمه روسی در یک میلیون نسخه منتشر شده است. بر ترجمه فرانسه‌اش فرانسوا موریاک مقدمه شگفت‌انگیزی نوشته است.
در گوشه رستورانی نشسته بودیم. در اجوررود، که به عرب‌رود معروف است؛ آکنده از رستوران‌ها و قهوه‌خانه‌ها، انگار گوشه‌ای از سرزمینی دیگر. عبدالکریم نجم دعوت کرده بود. ریاض الریس ناشر معروف لبنانی هم بود. طیب صالح رو به خیابان نشست. بگذار در عمرم انسان‌های بیشتری را دیده باشم... در بحبوحه یورش اسرائیل به لبنان و مقاومت حزب‌الله، سخن به همین داستان کشیده شد و ریاض الریس از لبنان می‌گفت و پدیده تازه‌ای که دارد آفریده می‌شود. طیب صالح ناگاه چشمانش برق زد و با صدای آرام و شمرده و پولا‌دین گفت: «کاش جوان بودم، می‌رفتم تفنگ دستم می‌گرفتم و همراه با حزب‌الله می‌جنگیدم.»
لبخند زدم. پرسید: «‌هان لبخند می‌زنی»!
گفتم: «برای همین است نوبل ادبیات نصیبت نمی‌شود»!
گفت: «نوبل یا نصیب است»!
یا نصیب یعنی نوعی لا‌تاری!
دو هفته پیش میهمان یک خانواده ایرانی لبنانی بودیم. دکتر باسم فتوح استاد اقتصاد دانشگاه آکسفورد و همسرش خانم فتوح که ایرانی است و چشم‌پزشک. سخن‌مان به طیب صالح رسید. باسم گفت من تا به حال پنجاه بار موسم هجرت به شمال را خوانده‌ام! گفت: تو!
گفتم: من رمان را به فارسی ترجمه کرده‌ام. واژه‌ها و جمله‌هایش را هضم کرده‌ام اما هنوز هم نمی‌دانم به ژرفای راه رمان راه یافته‌ام یا نه! حس غریبی دارم. رمان مثل یک راز بر دلم نشسته است؛ یک موسیقی این رمان دارد که از جای دیگری می‌آید...
به طیب صالح گفتم: «موسیقی واژه‌ها در موسم هجرت موسیقی قرآنی است! همان که طه‌حسین درباره موسیقی قرآنی گفت، قرآن نه نثر است و نه شعر است؛ قرآن است.» سکوت کرده بود. سکوتش به درازا انجامید. گفت: «من در روستایی به دنیا آمدم و بالیدم که ده‌ها نفر حافظ کل قرآن بودند. آیات قرآنی با زندگی روزمره و زبان مردم آمیخته بود. داستان آن دختر عشیره را شنیده‌ای که هر پرسش معمول را هم با آیه‌ای یا واژه‌ای قرآنی پاسخ می‌داد؟ این موسیقی از کودکی در گوش من مانده است...» هیچ‌کس مثل طیب صالح متنبی را نمی‌شناخت. تابستان‌ها که مرحوم تویجری برای مداوا به لندن می‌آمد. دیدار او فرصتی بود برای دیدار طیب صالح هم. هر دو دیوانه متنبی بودند...
دیشب با یاد او باری دیگر موسم هجرت را خواندم و گلگشتی در دیوان متنبی... به این بیت رسیدم:
ان کان قد ملک القوب فانه/ ملک الزمان بارضه و سمائه!
دیروز در خرطوم و پورت سعید، قیامتی برپا بود. هیچ کس مثل طیب صالح ژرفای فرهنگ و‌اندیشه سودان را نشان نداده است. سخن بر سر رنگ‌ها بود. ناگاه پرسید بین سیاه و سفید کدام رنگ را بیشتر دوست داری!
پرسش رندانه‌ای بود. طیب صالح هم سیاه بود. نه سیاه شکلا‌تی مثل اوباما؛ سیاه سیاه مثل پدر اوباما!
گفتم: سیاه!
«چرا؟»
«برای اینکه سپید زیبا است؛ اما سیاه هم زیباست و هم با شکوه. بیت شبستری را برایش ترجمه کردم:
چه می‌گویم که هست این نکته باریک
شب روشن میان روز تاریک!
غزل غزل‌های سلیمان هم همین را می‌گوید. بی درنگ طیب صالح خواند:
«‌ای دختران اورشلیم من سیه‌فام و زیبایم... مثل خیمه‌های قیدار و پرده‌های سلیمان...»
آن صدای پولا‌دین مخملین خاموش شده است. آن چشمان فراخ سیاه سیاه فرو نهاده شده. اما تا همیشه تاریخ وقتی از هجرت انسان، هجرت در درون و برون، شرق و غرب، شمال و جنوب، سخن به میان آید. نگاه و کلمه طیب صالح درخشان‌ترین تعبیر خواهد بود. من هم به قول طیب صالح احمدالله! که بخت یارم شد و دراین روزگار با او آشنا شدم. و:
این زمان بگذار تا وقت دگر» ‏

بیستون و نام «نازمحمد»
مسعود بهنود نویسنده و روزنامه‌نگار مقیم لندن نوشته‌ای با عنوان: ‌«آخر چو فسانه می‌شوی» در روزنامه «اعتماد» دارد که در پی آنرا نقل کرده‌ایم:
««به سالیان سال پیش، نازمحمد را دیده بودم قوی استخوان و ستبربازو. و چون چند سالی ندیدمش این بار دیدم فلج و مسکین زار. از سرگذشتش پرسان شدم. کاشف آمد که غره به جوانی با سه تن از همشهریان هم قد خود از کرمانشاه [یا به گفته خودش کرمانشان] رفته بوده است به بیستون. این پا بر دوش آن گذاشته، آن قلاب گرفته و این را بالا فرستاده، از صخره بالا رفته‌اند تا نازمحمد سرانجام به بلندترین بلندای کوه رسیده و مردمان زیر پایش مثل مورچه کوچک شده‌اند.
و از همان جا سرنگون شده نازمحمد. مادرش می‌گوید آه فرهاد، سلامت پسرم را گرفت. به خیال مادر، فرهاد کوهکن راضی نیست تنهایی و خلوتش را کسی بشکند. و نازمحمد برای همین افتاد و فلج ماند. اما نازمحمد انگار سرنوشت را پذیرفته که می‌گوید شرمنده ام که کارم را تمام نکردم. و کاری که می‌خواست بکند کندن نام خود بود بر سینه بیستون. بی هیچ احساس گناهی از خراش بر دل یک کتیبه عهد کهن. تیشه بهر همین کار برداشته بود.
گفتم نازمحمد می‌خواستی چه که نامت را بر سینه کوه بخراشی. گفت غمزده و به تاکید گفت؛ می‌خواستم دیگر آقا... فرهاد چرا می‌خواست. گفتم عاشق بود فرهاد. مگر نشنیده یی که بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. گفت منم عاشق بودم. می‌خواستم اسمم را بالای همه اسم‌ها بر سینه کوه بنشانم. این همه سال می‌دانی کی‌ها خواستند نام شان را آن بالا بکنند اما نتوانستند. مگر از آدمی چی می‌ماند. می‌خواستم فردا که از دنیا رفتم، اسمم یک جایی باشد.
نازمحمد به صداقت می‌گفت. و جای این سوال نبود که چرا ادیسون نشدی نازمحمد، تا نامت به بزرگی در اعصار برند. گراهام بل نه، اینشتین نه، پیکاسو نه، چرا تن زینگ نشدی، همان شرپای هیمالیایی که همراه با هیلاری شد و اول بار به بالاترین جای زمین، به اورست رسید. اصلاً تو که زور داشتی چرا نرفتی تا آهنی را برداری و باز بر سر جای خود بگذاری تا سه چراغ سفید روشن شود و قهرمان عالم شوی نازمحمد. نگفتم چرا نرفتی سنگی از راه بند چشمه یی برداری و جمع تشنه یی را آب برسانی. [همان که علی حاتمی در دهان حسن کچل گذاشت]
نازمحمد چیزی نمی‌گفت و پاهای چوبی بی تمکین را به سختی می‌کشید.
اینکه آدمی باید نامی از خود بر دفتر روزگار بنویسد و نمی‌خواهد ننهاده هیچ نقشی بگذرد از این خاکدان، چه بسا شوقی است که آدمی را هزارها سال در تلاش واداشته. ورنه پایان کار همان می‌شد که فروغ گفت در مثنوی خود وای اگر راهی به مردابیم بود از فرورفتن چه پرواییم بود.
این فقط نازمحمد نیست که. ما همه به این خیالیم و در این رویای خوشایند غرق که نامی از خود بر صفحه روزگار بگذاریم. منتها برخی راه عمل و راستی می‌پیمایند و برخی هم راه میانبر سیاست را انتخاب می‌کنند. یکی می‌خواهد جامعه یی
را ناگهان به نقطه مطلوب برساند و حاضر است در این راه جان صدها را بگیرد. آن یکی می‌خواهد دنیا را عوض کند، و برای این خیال خام حاضر می‌شود ظلم‌ها کند و ستم‌ها روا دارد. طفلکی نازمحمد تنها بر خود ستم کرد. دیگران وقتی می‌افتند استخوان هزاران می‌شکند.
همین رابرت موگابه که امروز نامش به نمونه بدکرداری هر روز هزاران بار بر زبان گویندگان رادیو و تلویزیون عالم نقل است. همان نلسون ماندلا که بعد از گاندی بزرگ تر شخصیت سیاسی قرن بیستم لقب گرفته. همه نامی جستند. چه نامی.
سال‌ها پیش هنگام تهیه گزارشی از زندان نوجوانان به دلالت افسر جوان زندان متوجه شدم بیشتر این جوانانی که هنوز خط عارضشان نادمیده به قتل، ضرب و شتم، دزدی مسلحانه، تصادف منجر به قتل مردمان و خلاصه بدکاری رو کرده‌اند، به دنبال آن بوده‌اند که نامی به در کنند. خودشان می‌گفتند اسمی بشوند. اسمی در کنند.
استاد فرزانه جلال همایی گاهی در سخن به مناسبت می‌خواند آخر چو فسانه می‌شوی‌ای بخرد/ افسانه نیک شو نه افسانه بد. و گاه که مخاطب سخنش کسی مانند موگابه بود می‌گفت آخر چو فسانه می‌شوی‌ای احمق... و برایش مهم نبود که «احمق» لنگه دیگر بیت را لنگ می‌کند.‏»

منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی