انتخابات دوره دهم ریاست‌جمهوری
ورودی مبارک!‏
موسوی باید بگوید و نشان دهد که نسبتش با "آزادی، مردمسالاری و حقوق بشر" به مفهوم امروزی آن چیست


عیسی سحرخیز


• اما گویا مصلحت سیاسی این گونه اقتضا می کند که موسوی بخواهد در شرایط خاص کنونی ‏جامعه سردمدار جریان جدید "خط سوم" شود، یا گوشه ی چشمی هم به طرح "وحدت ملی" مورد توافق ناطق- هاشمی ‏و جریان‌های نزدیک به آن‌ها داشته باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٣ اسفند ۱٣٨۷ -  ٣ مارس ۲۰۰۹


در شرایطی که بازی پیچیده، اما برنامه ریزی نشده ی اصلاح طلبان و تحول خواهان ایران جبهه ی متزلزل و سردرگم ‏اقتدارگرایان را در شرایط "آچمز" قرار داده است، گام جدید میرحسین موسوی در کازار انتخاباتی ۲۲ خرداد ۱٣٨٨ ‏صفحه ی شطرنج سیاسی کشور را پیچیده تر و چشم انداز آینده را مبهم تر کرده است. ‏

‏ در این گام بلند، نخست وزیر دوران جنگ روز سه شنبه ۱٣/۱۲/٨۷ در نشست شصت و ششمین سالگرد تاسیس ‏‏"انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی" اگرچه زمان نامزدی خود را مشخص نساخت، اما در عمل پوسترهای ‏انتخاباتی اش را بالا برد و راهبرد و پرسشی مشخص را مطرح کرد :‏‎ ‎‏"آنچه برای نیاز واقعی ملت ما و چاره ای برای ‏از بین رفتن این تفرقه ها به نظر می آید، این است ‏که توجه کنیم مردم چگونه می توانند اصلاح طلبی و اصولگرایی را ‏با هم جمع کنند... در جامعه و فضای سیاسی ‏که گفت وگوها، شعارها و جریان های مختلف وجود دارد گاهی ممکن ‏است با جریاناتی مواجه شویم که مقابل هم قرار ‏می گیرند. وقتی در این مساله دقت کرده و آن را واکاوی می کنیم دلیل ‏آن را در قبول یک سازمان می بینیم که این می ‏تواند این تضادها و مخالفت ها به وحدت تبدیل شود."‏

‏ گام جدی تر موسوی برای حضور در کارزار انتخاباتی- بر خلاف پاره ای از نگرانی ها در درون جبهه ی گسترده ی ‏اصلاحات- در مجموع باید "ورودی مبارک" ارزیابی شود، چون از یک سو فضای سیاسی کشور را- دست کم برای ‏سه چهار ماه- بازتر خواهد کرد و از سوی دیگر بلاتکلیفی و بی تصمیمی جریان اقتدارگرا را که اکنون با نوعی " ‏اصولگرایی جدید" نیز مواجه است، بیشتر و گسترده تر خواهد ساخت. ‏

‏ ورود مرحله ای نامزدهای اصلاح طلب به کارزار انتخابات که اکنون بیانگر حضور بالفعل دو نامزد - خاتمی و ‏کروبی- و آمادگی بالقوه دو نامزد دیگر- موسوی و نوری- است، این نگرانی را در برخی از محافل اقتدارگرایان مطرح ‏ایجاد کرده است که نکند تمام این اقدام ها که در ظاهر شکل "اختلاف" و "تفرقه" دارد، در واقع یک "برنامه ی طراحی ‏و حساب شده" یا به گونه ای که کیهانیان می اندیشند یا تبلیغ می کنند، یک "طرح فریب" باشد. موضعی که خود می ‏تواند بر مبنای "طرح فریب متقابل" یا یک "بازی جنگ روانی" نیز ترسیم و تبلیغ شود. ‏

‏ مسلم این است که اصلاح طلبان و تحولخواهان با تمام اختلاف سلیقه ها از اول این بحث را مطرح کرده‌اند که باید به ‏سمت "ائتلاف گسترده" رفت و در نهایت با یک نامزد وارد صحنه ی انتخابات شد؛ هرچند که در عمل این مسئله با تمام ‏تجارب و نگرانی ها تاکنون تحقق نیافته است. در حال حاضر دو نامزد بالفعل آستین ها را بالا زده و وارد میدان رقابت ‏شده و تا مرحله ی انجام سفرهای استانی هم پیش رفته اند. دو نامزد بالقوه نیز اگرچه در میانه ی میدان تبلیغات انتخاباتی ‏نیستند، اما با حضور اثرگذار در صحنه ی اجتماع و انجام سخنرانی های افشاگرانه یا خط دهنده، آرایش نیروهای طرف ‏مقابل را تا این زمان به هم ریخته اند. ‏

‏ پس تا این جای کار که حدود صد روز به زمان برگزاری انتخابات باقی است، نه تنها این تنوع و تکثر آن گونه که ‏گروهی تصور می کردند، نگرانی زا نبوده، بلکه از بسیاری جوانب مفید و ثمربخش هم بوده است. به راحتی می توان ‏امید داشت که در آخرین روزهای انتخابات، حتی پس از مرحله‌ی ثبت‌نام، با ارزیابی وضعیت نامزدهای اصلاح طلب و ‏میزان اقبال اقشار مختلف مردم به هر یک از آنان، فرصت تصمیم گیری نهایی و شکل گیری ائتلاف بر روی یک ‏نامزد معتمد و دارای رای فراهم آید. حتی اگر چنین وحدتی از راه هایی چون حکمیت شخصیت های مذهبی- سیاسی ‏مرضی الطرفین، نظرخواهی میان نخبگان و گروه های مرجع و در نهایت انجام افکارسنجی عمومی حاصل نشود، با ‏اطمینان خاطر می توان گفت که از جبهه ی اصلاح طلبان و تحولخواهان انتظار حضور بیش از دو نامزد نهایی نمی ‏رود. نظرسنجی هایی که تاکنون توسط نهادهای گوناگون انجام شده مبین آن است که اگر در همان مرحله ی نخست یکی ‏از این دو نامزد اصلاح طلب پیروز میدان نباشد، مسلما در مرحله ی دوم پس از وزن کشی عملی بر روی باسکول ‏اجتماع در زمان رای گیری و حذف نامزد ضعیف تر، چنین ائتلاف گسترده ای خواه ناخواه در دوره ی دوم تحقق ‏خواهد یافت و اقتدارگرایان در شرایط بسیار سختی قرار خواهند گرفت. ‏

‏ البته این پرسش نیز می تواند مطرح شود که در صورت عدم تحقق "ائتلاف فراگیر اصلاح طبان" در مرحله ی ‏ابتدایی، در نهایت اقشار مختلف مردم بر اساس چه ملاک و ترازویی به ارزیابی و قضاوت در مورد نامزدهای اصلاح ‏طلب خواهند پرداخت و رای خود را به نفع آنان به صندوق های رای خواهند ریخت؟ شاید بتوان سه مشخصه ی اصلی ‏را به راحتی عنوان کرد: "شخصیت و منش و روش و پیشینه ی نامزد انتخاباتی"، "اهداف و برنامه های فکری و ‏اجرایی موردنظر" و "نیروهای فکری، اجرایی و حامیان رده ی اول نامزد" که برای او تبلیغ می کنند یا پس از ‏پیروزی در انتخابات پیش بینی می شود زمام امور دولت آینده را در دست بگیرند تا معضلات داخلی و مسائل بین المللی ‏را در جهت بسط و گسترش "آزادی، مردمسالاری و حقوق بشر"، افزایش "تولید و توسعه و رفاه و برابری" و کاهش ‏‏"بیکاری و تورم و فقر و فحشا" حل و فصل کنند. ‏

‏ از این سه مشخصه، مورد اول پس از گذشت سه دهه از انقلاب تقریبا منتفی است و دیگر موضوعیت چندانی ندارد، ‏چون نقش هر یک از نامزدها در جایگاه فکری، عملی و اجرایی پیش روی افکارعمومی است. می ماند دو مشخصه ی ‏دیگر، برنامه ها و نیروهای مددکارهر یک از نامزدهای اصلاح طلب که در این خصوص نیز وضع تقریبا مشخص ‏است، اما نه به دقت مشخصه ی اول. این موارد در خصوص هر یک از نامزدهای بالقوه و بالفعل با نسبت و اندازه ای ‏گوناگون مطرح است. ‏

‏ در این میان کار میرحسین موسوی با توجه به غیبت چندین و چند ساله از فضای عمومی و بسنده کردن به بازی در ‏صحنه های پشت پرده ی سیاست، نسبت به دیگر نامزدها بسیار سخت تر است، به ویژه آنکه او با رویکرد جدیدی پا به ‏صحنه ی سیاست نهاده است و اصرار دارد که چهره ای مستقل از اصلاح طلبان به نمایش گذارد. راهبرد جدیدی هم که ‏موسوی برای خط کشی میان اصلاح طلبان و اصولگرایان برگزیده و در عین حال در نظر دارد چون لولایی میان این ‏دو جریان سیاسی عمده ی کشور عمل کند، در کوتاه مدت کار را برایش بسیار مشکل تر می سازد. ‏

‏ او در سخنرانی جدید خود بر این نکته تاکید کرد که آمده است طرحی نو دراندازد:‏‎ ‎‏"امروزه در جامعه ما دو جریان ‏اصلاح طلبی و اصولگرایی وجود دارد که در توضیح اصولگرایی ‏یک زمان این جریان به گونه ای تعبیر می شود که ‏ارتباط وسیعی با اصلاح طلبی داشته باشد و موقعی هم اصلاح طلبی ‏و اصولگرایی عنوان کلیشه ای قلمداد می شوند که ‏هیچ سازشی با هم ندارند؛ اینجا هم اصولگرایی معانی عمیق خود را ‏از دست می دهد و هم اصلاح طلبی نمی تواند ‏برای تحولات و دگرگونی های درست، مفید واقع شود و تنها به دست ‏مایه ای برای مبارزات خالی از ارزش که ممکن ‏است پشتوانه مردم را در خود نداشته باشد، تبدیل می شود... نیاز واقعی ملت و چاره از بین رفتن تفرقه ها در جمع ‏کردن‎اصلاح طلبی و ‏اصولگرایی است". ‏

‏ "راه سوم"، "موج سوم"، "خط سوم" و هر "... سوم" دیگری که مورد نظر وی باشد، نمونه های مشابه اش پیشینه ای ‏دست کم پنجاه شصت ساله در ایران دارد، از دوران نهضت ملی و حکومت دکتر مصدق گرفته تا زمان پیروزی انقلاب ‏و دوران اولیه ی پس از آن، و حتی در مقطع اصلاحات و بعد از آن. این شعاری است که هر بار- با عبارتی خاص ‏خود- در هر برهه ای به نوعی مطرح شده و می شود. اکنون گویا نوبت میرحسین موسوی است که سردمدار این تفکر ‏و این شعار شود. او به عبارتی دارد تصریح می کند که "نه اصلاح طلبم، نه اصولگرا"، "هم اصلاح طلبم و هم اصول ‏گرا". ‏

‏ در فرصتی دیگر نیز گفته ام که جامعه ی ایران و حتی محافل بین المللی میر حسین موسوی را با تمام این تفاصیل ‏بیشتر اصلاح طلب می دانند تا اصول گرا. کافی است که به سه ملاک فوق نظری ژرف تر انداخته شود، از شخصیت و ‏منش و روش گرفته، تا اهداف و برنامه ها و حامیان و عمده نیروهای اطراف وی تا مشخص شود که او به کدام جبهه ‏نزدیک تر است و چرا. اما گویا مصلحت سیاسی این گونه اقتضا می کند که موسوی بخواهد در شرایط خاص کنونی ‏جامعه سردمدار جریان جدید "خط سوم" شود، یا گوشه ی چشمی هم به طرح "وحدت ملی" مورد توافق ناطق- هاشمی ‏و جریان های نزدیک به آن ها داشته باشد. ‏

‏ اما موضوع این است که موسوی این خط کشی و تاکید بر" نه این و نه آن" را چون زمان ورود رسمی اش - که هنوز ‏تاریخ دقیقش روشن نیست- چنان دیر مطرح کرده است که اکنون چاره ای ندارد جز اینکه مولفه ی دیگری به "اصلاح ‏طلبی" و "اصول گرایی" بیفزاید و آن "تحول خواهی" است. او خواه ناخواه باید نسبت اش را با این صف بندی سیاسی ‏مطرح و صاحب نفوذ، به ویژه در میان نسل جدید ایران، روشن کند. البته بیان این نکته در سخنرانی ها و مصاحبه های ‏پیش روی روزهای آینده نباید مشکل باشد. شاید سختی کار این باشد که دو نامزد دیگر اصلاح طلب طی یک دو دهه ی ‏گذشته نه تنها این مسئله را به انحای مختلف گفته اند، بلکه نقاط اشتراک و افتراق خود را طی سال های اخیر با "تحول ‏خواهی " مطرح در جامعه به صورت عملی نشان داده اند. ‏

‏ درست است که نخست وزیر دوران اول انقلاب به راحتی می تواند نگاهش را نسبت به مباحث اقتصادی بیان کند یا با ‏آمریکا و بدون آمریکا دیدگاهش را در قبال از سر گیری روابط سیاسی تهران- واشنگتن تبیین نماید، اما بیش وپیش از ‏هر چیز وی باید بگوید و نشان دهد که نسبتش با "آزادی، مردمسالاری و حقوق بشر" به مفهوم امروزی آن چیست و چه ‏رویکردی نسبت به تحول خواهان و اصلاح طلبان به اصطلاح بیرون حکومتی که از نظر عده و عده نیرویی فزاینده ‏هستند و اثرگذاری شان بر روی میزان مشارکت مردم در انتخابات، آرای ریخته شده به صندوق ها برای این یا آن نامزد ‏و در نهایت نتایج انتخابات ٨٨ روز به روز تقویت می شود، کدام است؟‏

‏ در این میان، موسوی - بیش از آنچه که طی چند هفته ی گذشته بیان کرده است - باید روشن کند که چه نسبتی با ‏رویدادهایی که در دهه های اول و دوم انقلاب رخ داده است دارد، بخصوص آنکه خود در برهه ای در قوه ی مجریه در ‏این ماجراها ایفای نقش مستقیم و غیرمستقیم داشته است. از جمله باید برای ملت به ویژه نسل جدید مشخص کند که وی ‏دست کم چه واکنشی در قبال نقض گسترده ی حقوق بشر واز جمله بگیر و ببندها و اعدام های معروف دهه ی شصت ‏داشته است. درست است که بسیاری عبارت "توقیف فله ای مطبوعات" را اول بار از زبان او شنیده و خود نیز به کار ‏برده اند، اما لازم است که موسوی خود به صورت شفاف و روشن بگوید در قبال این تحول و دیگر موارد نقض حقوق ‏اساسی ملت و مسدود کردن آزادی ها و تشدید بازداشت ها و شکنجه ها و زندان ها، چه واکنشی- دست کم در محافل ‏خصوصی یا جایی چون مجمع تشخیص مصلحت نظام - داشته است. ‏

‏ خلاصه اینکه حضور پررنگ اخیر میرحسین موسوی درصحنه ی سیاسی و به ویژه کارزار انتخاباتی خرداد ٨٨ تا این ‏مرحله "ورودی مبارک" و اثر گذار بوده است و به جای آنکه نگرانی افزا در جبهه ی اصلاح طلبان و تحولخواهان ‏باشد، نگرانی بخش برای اقتدارگرایان و اصول گرایان بوده است. او چه تا روزهای پایانی انتخابات ریاست جمهوری ‏دهم به عنوان نامزد باقی بماند یا به نفع دیگران کنار برود، از هم اکنون نشان داده است که توان و ظرفیت ایجاد یک ‏‏"حزب فراگیر" به معنای واقعی کلمه را دارد؛ چه این حزب در جایگاه جناح چپ حزب جمهوری اسلامی ابتدای انقلاب ‏باشد و چه در مقام جناح راست اصلاح طلبان پیگیر و پیشرو، و چه آن گونه که خود و اطرافیانش می پسندند نمایش ‏دهند: "خط سوم"، "راه سوم" یا "محور وحدت ملی" میان اصلاح طلبی و اصول گرایی، و اصلاح طلبان و ‏اصولگرایان.‏