آفتاب


شهلا بهاردوست


• وقتی به آفتاب می خندم
باغچه به کفشدوزها مژده می دهد
فوارّه ها هورررا می کشند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۱ اسفند ۱٣٨۷ -  ۱۱ مارس ۲۰۰۹


 
 
 
وقتی به آفتاب می خندم
چین چین ِ دامنم را باد می برد
روی لبهای شهر آواز می شوم
هوا از سینه‍ی سنگ بیرون می پرد.
وقتی به آفتاب می خندم
هوسهای ِ در قفس با عاشقان می دوند
  پرستو ها محو تماشای ِ پروانه ها
پروانه ها با بوسه حرف می زنند.
وقتی به آفتاب می خندم
مرواریدهای ِ غلتان در دستهای تو قِل می خورند
قلقلکها پچ پچ کنان تا زیرِ گوشها، تا روی ِ گونه ها  
تا چشمهای تو دویده، ستاره می شوند
بعد میان ِ آسمان لم می دهند.
وقتی به آفتاب می خندم
باغچه به کفشدوزها مژده می دهد
فوارّه ها هورررا می کشند
پنجره به باغ می گریزد
رودخانه بستر رنگ می شود
وقتی به آفتاب می خندم
گمانم بهار نزدیک می شود
باید گندم خیس کنم
خاکِ خاطرات عید را از قابها بردارم
برای مادرم روی ِ کارت تبریک بنویسم "بهاران خجسته باد"
هامبورگ، ۱۰ مارس ۲۰۰۹
از مجموعه ی هوسهای خُمار
www.bahardoost.org