راه گریز از استبداد - دریادل توانا

نظرات دیگران
  
    از : علی ۴ فصل

عنوان : آسوده بخواب ، تاریخ تکرار فصول نیست !
در اوج بادبادک پرانی های نیمه دهه ی ۴۰ شاه و «انقلاب سفید» رسوا تر از آن بود که مینمود. لومپن ها و ارتشی های حفاظت و ساواک با دست باز علیه منقدان حکومت «پرونده سازی » میکردند. پلیس و ژاندارمری در سراسر کشور گوش بفرمان ساواک مخالفین را دزدانه دستگیر میکردند و تحویل ساواک میدادند. در ساواک انواع رفتارهای ضدانسانی بر بازداشت شدگان اعمال میشد تا «پرونده سازی» تکمیل شود .
اگر زندانی یا باصطلاح دگراندیش جان سالم می برد. توسط نگهیانان زندان که سرباز وطیفه یا پاسبان بودند در پوشش دژخیمان ساواک به «دادرسی» ارتش همانجا که «آزموده» ها علیه مصدق ها ، فاطمی ها ، سیامک ها ، کیوان ها اتهام «اقدام علیه امنیت کشور » روضه خوانی کردند فرستاده میشدند.

مخالفین رژیم ، پس از «باز جوئی» های ماموران ساواک که اصلا قرابتی با بازپرسی های معمول دادگاهای متعارف دادگستری نداشت با «پرونده ای » ضد حقوقی در بیدادگاهی بنام «دارسی ارتش » به «محاکمه» کشیده میشدند تا بدین وسیله توجیهی برای آزار و شکنجه ی دگر اندیشان و فعالان سیاسی دست و پا کنند بدین وسیله وانمود کنند که «مجرمین » مقدمین و اخلال گران جامعه هستند. با این حیله ی رکیک پهلوی ها ماهیت فاشیستی خود را در ۵۸ سال به مردم و تمام جهان نشان دادند. پهلوی ها در نهایت زبونی و حقارت منکر پی گرد زندانیان سیاسی می شدند و شاه همیشه با وقاحت کم نظیر و باتکای این «ارکستر» هماهنگ مدعی بود که ایران زنذان سیاسی ندارد و «اینها» یک مشت خرابکارند.

مضحک ترین قسمت این تراژدی نقش «وکیل مدافع» در این بازی مرگ بود که معمولا در «دادرسی ارتش » توسط « دکتر نیابتی» ها صورت میگرفت که نوشته ی مسخره ای را برای خالی نبودن عریضه برای دفاع از «متهم » میخواند که اغلب «تحقیر آمیز » و تحریک آمیز بود که منجر به تشنجدر «دارسی ارتش » میشد که ساواک در باز گشت به زندان به انتقام گیری از زندانی ادامه میداد. هزاران نمونه از چنین عملکرد های سیستماتیک ماهیت رژیم گذشته را به دشمنی با مردم تثبیت کرده بود که مردم هم بی کار ننشتند. نتیجه ی دشمنی با مردم حتما و الزاما مردمی نمیشود که به این بحث ارتباط ندارد !

آایا تا امروز فرماندهان سابق ارتش ، نیروهای پلیس ، ژاندارمری و صاحب منصبانی که در راس تمام ارکان رژیم شاه بخصوص روسای آنها که در راس دانشکاها بودند احساس خود را نسبت به حاکمیت ساواک ابراز نموده اند. ؟ آیا دادگستری ایران مستقل بود تا در تمام دهه ها که هزاران دانشجو و روشنفکر ، نویسنده و شاعر تحت پی گرد و شکنجه ساواک قرار میگرفتند از حقوق مدنی آنها دفاع کند. ؟ کدام تفکیک قوا ؟

وحشتناک است که فسیل های تاریخی قدرت را از شاه میگیرند و چنان بلائی بر سر مردم میاوردند که حقیقتا و انصافا هزاران بار از شاه که به دیوش شباهت دادند کریه تر و آدمخوارتر ند. متاسفانه چنان مردم در چنبر اژدهای « قدیسین » گیر کرده اند که رمقی برای به ثبت رساندن بی آزرمی های شاه باقی نماند. همین باعث شده که شاه «کوچولو ها» خود را در برابر اژدها چون «فرشته » می بینند.
فکر نمی کنم که مردم یک روزی سر دهند که «اژدها» که بیرون رود «فرشته» درآید . دیگر دور این عوام فریبی ها گذشته ست.
٨۴۱۷ - تاریخ انتشار : ۲٨ اسفند ۱٣٨۷       

    از : روشنگر

عنوان : راستی و زیبایی
جناب توانا شوربختانه کم مهری می فرمایند. دوست گرامی بنده نمی دانم چه چیزی در متن بنده نهفته است که جنابعالی را اینچنین به گمراهی می کشاند. دوست گرامی، تمام کامنت های بنده مبنی بر این است که قانون اساسی مشروطه اگر رعایت می شد شما و من اکنون عبا بر تن داشتیم و یا حد اکثر چیزی در حد حامد کرزای.
یک بار خلاصه می گویم خوب گوش کنید:
شاه حق حکومت داشت و مصدق دروغ می گفت که شاه باید سلطنت کند.
شاه از حق حکومت کردن اش استفاده کرد و بر خلاف قانون اساسی به زنان حق رای داد، بر خلاف قانون اساسی آزادی مدنی داد، بر خلاف قانون اساسی روزنامه و مجله و مطبوعات به وجود آورد، بر خلاف قانون اساسی ایرانیان را وارد قرن بیستم کرد، در صورتی که آن قانون مبتنی بر شرعی ۱۴۰۰ ساله بود. به عبارت دیگر، شاه با استفاده از اختیاراتی که قانون اساسی به او اعطا کرده بود و از او یک حکمران مقتدر قانونی ساخته بود، سود جست و از امت قانون اساسی مشروطه یک ملت مدرن ساخت که سی سال فاشیسم مذهبی نتوانسته است زمین اش زند. مصدق و شعارهای بی پایه ی حقوقی اش در این بازی با این ابعاد، از روزن کلان تمدن ایرانشهری حتا به عنوان اشتباه نیز به حساب نمی آیند دوست گرامی. مسئله بسیار پیچیده تر از آن بود و هست که مصدق، با عشق خلوصانه اش به آن قانون اساسی عقب افتاده و ضد انسانی بتواند درک اش کند.
ولی من فکر می کنم که درک مطلب، با توجه به روشنگری های که در اختیارتان گذاشته شده است، آنقدر ها هم سخت نباشد، اگر آماده باشیم که هزینه ی حقیقت را بپردازیم.
با افشای قانون الکن و ضد انسانی مشروطه کل کاخ قانون خواهی جبهه ی ملی در هم فرومی ریزد و این همان چیزی ست که شما هم مهین من شوربختانه حاضر به پذیرش آن نیستید، حتا اگر خدمت به حقیقت و شرافت باشد و مایه ی یک آینده ی بهتر. شما سرسختانه می کوشید از چشم دوختن در آینه ی حقیقتی که در برابر تان گرفته شده است تن در زنید. چه بسا از سنتی که اسطوره های اش را بر بیم و دروغی صد ساله به نام مشروطه استوار کرده باشد چشمداشت بیشتری نتوان داشت. آنچه که اما خواهد پائید راستی و زیبایی است و بس.
٨۴۱۶ - تاریخ انتشار : ۲٨ اسفند ۱٣٨۷       

    از : شهروند

عنوان : تشکر از جناب دریادل
جناب دریادل توانا
مسئله عملکرد گروههای سیاسی و خاندان پهلوی در رابطه با نقض حقوق دموکراتیک مردم بحثی است بسیار طولانی و حساس. در هر صورت از پاسخ شما بسیار سپاسگذارم.
٨۴۱۱ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : د توانا

عنوان : پاسخ آقای شهروند
دوست عزیز با شما موافق هستم که شعار نباید داد شعاری هم در کار نیست. عصبی نشوید. ما به هیچکس توهین نکذده و نمی کنیم . بحث را از ابتدا دنبال کنید . به آقای روشنگر پاسخ دادم که یکسویه نگاه کردن درست نیست چون ایشان با توسل به نقص قانون مشروطه اقدامات پهلوی ها را منطبق بر قانون ارزیابی کرده بوذند یا اینطور استنباط می شد بحث بنده در مقاله تائیدی بر ادعای شماست که نبود فرهنگ دموکراسی یکی از عامل شکل گیری استبداد دینی بود و ریشه های نبود این فرهنگ را خلاصه توضیح دادم و تاکید نمودم و اکنون نیز بر این باورم که تمایل پهلوی ها به استبداد (علیرغم تجدد خواهی) و سوء استفاده از قدرت و امکانات و منابع به جلوگیری از شکل گیری احزاب مدرن و............ نفی آزادی ها و........... و به تبع آن سلب حقوق ملت منتهی شد . ضمن آنکه درک نادرست روشنفکران و شخصیت های سیاسی را هم پذیرفتم . حال قضاوت را به همه عزیزان و خوانندگان واگذاریم بهتر است .
از اینکه به نقد و طرح نظر پرداختید متشکرم .
٨۴۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : شهروند

عنوان : واقع بینانه برخورد کنیم
آقای دریادل توانا، چرا اینقدر شعار میدهی برادر جان!
شما مسائلی را مطرح میکنید که بسیار کلی و شعارگونه است. هیچکس نمیخواهد و نمیتواند منکر این واقعیت غیر قابل انکار شود که پادشاهان پهلوی مردمانی اقتدارگرا بودند. در نتیجه آنها هیچ اعتقادی به دموکراسی و مشارکت مردم در امور جاری مملکت نداشتند. ولی این چنین نیست که پادشاهان پهلوی همه دیکتاتور و خونخوار بودند و مخالفان آنها همه آزادیخواه و دموکرات. واقعیات موجود نشان میدهد که هیچیک از مخالفان پهلوی ها بیش از آنها پایبند دموکراسی و مشارکت مردم در حکومت نبودند. من وقت خود و شما را در مورد توده ایها و فداییان خلق و دیگر کمونیستها و مجاهدین و فداییان اسلام و آخوندها تلف نمیکنم. مبانی فکری و حکومت مورد نظر آنها صدها بار خشن تر و ارتجاعی تر و ضد مردمی تر از حکومت پهلویها بود و هست. سخن من درباره محمد مصدق و هواداران سنتی اوست که سعی میکنند از او یک امام زاده بسازند.
هواداران مصدق چنین تبلیغ میکنند که "مصدق مردی دموکرات و آزادمنش بود که خواستار اجرای درست قانون اساسی و مشارکت دموکراتیک مردم در روند حکومت بود و معتقد بود که پادشاه بر طبق قانون اساسی فقط باید سلطنت کند و نه حکومت". این ادعا یک دروغ بزرگ است. اولاً، بر مبنای قانون اساسی گذشته، شاه حکومت میکند و این ادعای محمد مصدق که پادشاه بر طبق قانون اساسی گذشته نباید حکومت کند، ادعایی دروغ است. مسئله پایبندی محمد مصدق به دموکراسی و مشارکت قانونی مردم در حکومت نیز ادعایی توخالی است. مصدق بر خلاف قوانین موجود کشور خواستار آن بود که مجلس به او در مقام نخست وزیر اجازه دهد تا لوایح مورد نظر خود را به تصویب برساند. ایشان دو دوره از این اختیارات غیر قانونی و غیر دموکراتیک استفاده کرد و وقتیکه مجلس ۱۷ (که انتخابات آن در دوره نخست وزیری خود او برگذار شده بود) برای تمدید دوره سوم این اختیارات مخالفت کرد، این آقای "دموکرات" و "آزادیخواه" ناگهان بر علیه مجلس قانونی کشور غضب کرد و لجبازانه خواستار انحلال آن شد. آقای توانا، همانطور که میدانید در قوانین ایران بر اصل تفکیک قوا تأکید شده. پس بنابراین مسئول قوه مجریه نمیتواند سَر خود اقدام به انحلال مجلس نماید. در کشورهایی چون بریتانیا و یا کانادا نخست وزیر از لحاظ قانونی میتواند مجلس را منحل نماید. ولی بیاد داشته باشیم که در این کشورها اصل تفکیک قوا وجود ندارد و نخست وزیر و دیگر وزرا نمایندگان مجلس نیز هستند. تازه در صورت انحلال مجلس در این کشورها، دولت نیز ساقط است و باید بلافاصله انتخابات جدید صورت گیرد. پس بنابر این اقدام دولت مصدق در انحلال مجلس نه تنها غیر قانونی، بلکه غیر دموکراتیک نیز بود. اقدام ایشان در مورد برگزاری رفراندوم انحلال نیز اقدامی غیر قانونی و غیر دموکراتیک بود. غیرقانونی از این جهت که در قوانین کشور موردی گنجانده نشده که نشان دهد نخست وزیر میتواند با رفراندوم مجلس را منحل کند. و غیر دموکراتیک از این جهت که روش ایشان در مورد گذاشتن دو صندوق متفاوت برای آرای منفی و آرای مثبت، در اصل مخدوش کردن این مهمترین اصل برگزاری یک همه پرسی و یا انتخابات است که آرای ریخته شده به صندوق باید مخفی بماند. من در هیچ همه پرسی و یا انتخاباتی چنین پرسه مضحکی را ندیده ام. در زمان حکومت مصدق نیز (همچون حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی) جراید تعطیل میشدند که نمونه بارز آن روزنامه شاهد است. صد البته میزان این سختگیری با دوران جمهوری اسلامی اصلاً قابل قیاس نیست. همچنین در دوران حکومت ایشان، افراد مخالف به زندان میافتادند. بنده خودم آشنایانی دارم که به خاطر ابراز علنی مخالفت با آن رفراندوم کذایی دستگیر و به زندان افتادند و قرار بود که برای تنبیه به بندرعباس تبعید شوند که این کار با انجام کودتای ۲۸ مرداد متوقف ماند.
سخن آنکه فقط پهلویها را دیکتاتور نامیدن، یک دیدگاه گزینشی به مسائل است و صد البته گزینشی نگریستن مترادف دروغگویی است. به نظر من سلسله پهلوی در جهت عمران و پیشرفت مملکت در مسائل اقتصادی و مالی و صنعتی، بالا رفتن سطح زندگی مردم، آزادی زنان و ارائه خدمات اجتماعی همچون تحصیلات مجانی و خدمات پزشکی بسیار به کشور خدمت کرد. در عین حال در زمینه گسترش آزادیهای سیاسی و مشارکت مردم در اداره امور کشور بسیار قصور نمود و بابت این عمل نیز باید مورد انتقاد قرار گیرد. ولی اینکه خدمات پهلویها را انکار کنیم و مخالفین آنها را در اردوگاه آزادیخواهان و دمرکراتها قرار دهیم، عملی خلاف است که قطعاً نتیجه ای معکوس ببار خواهد آورد.
٨۴۰٣ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : دریادل توانا

عنوان : پاسخی کوتاه.............
دوست عزیز جناب آقای روشنگر
در نقص قانون مشروطه تردیدی نیست . ضعف نگرش و اشکالات نظری روشنفکران مشزوطه هم تردید نداریم که به ارزش و جایگاه نهادهای اجتماعی و احزاب سیاسی در روند گذار به دموکراسی و............. تردیدی نیست . توجه به شرایط جامعه در آن دوران هم در بیان مسائل ضروری است . اما می توان از ضعف قانون سوء استفاده کرد و با مصادره به مطلوب موازین آنرا در خدمت استبداد قرار داد؟ تردید نکنیم که تجدد خواهی همراه با استبداد تمایل پهلوی ها بوده است که بجای اجرای قانون و تلاش در راه اصلاح آن بر مبنای خواست روشنفکران و مردم همچنین احترام به حقوق ملت راه استبداد و دیکتاتوری را در پیش گرفتند و ساواک را ابزار سرکوب ساختند آزادیخواهان را به مسلخ کشیدند . و..................................
دوست عزیز درد این ملت و ایران استبداد است گرنه برای پیشرفت و توسعه و تحقق آزادی های فردی و اجتماعی سرمایه بسیار داریم . بکوشیم تا دموکراسی تحقق یابد . باور کنیم حمایت مردم مانع از ایفای نقش و هدایت جامعه توسط بیگانگان می شود . دموکراسی روش اعمال حاکمیت مردم است . تردید نکنیم پیروزی از آن مردم است . با مردم باشیم
به امید دیدار تا فرصتی دیگر
٨۴۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : بیسواد بیسواد

عنوان : برای «روشنگر»
برای وطنم از قانون ملی شدن نفت بگو که چند روز دیگر بر دلها می نشیتد....
برای مردم کشورم از قانون کنسرسیوم نقت بگو «دهن کجی» بچه ی لوس را میماند و اساتید دانشگاه اعتراض خود را در فردای کودتا ابراز نمودند...
برای من از جدائی بحرین بگو که فراموش شد..................
برای من از «طفل» حرف شنوی انگلیس و آمریکا بگو .....
برای من از « جان گیر » فرزندان ایران زمین بگو .........
برای من از «ببر کاغذی » بگو که با چشم گریان بازهم به حرف آمریکا گوش کرد و رفت ........
عجب روزگاری که با دوستان « مدارا» و با دشمنان « مروت » نم کشیده بود.....
برای من از عوام فریبی بگو امامزاده داود و کمر بسته ی امام رضا و غبار گیری امامزاده رقیه ..........
٨٣٨۴ - تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱٣٨۷       

    از : روشنگر

عنوان : هزینه های حقیقت
جناب بروجردی گرامی، حقیقت هزینه هایی دارد که باید پرداخت دوست عزیز. ما وقتی قانون اساسی مشروطه را به عنوان قانونی مبتنی بر نقض اراده ی ملت، مبتنی بر نقض آزادی بیان و مبتنی بر نقض حقوق شهروندی نیمی از جامعه یعنی زنان، و همزمان، مبتنی بر تعهد "شاهنشاه اسلام" به ترویج دین مبین برشناسانده ایم شما و یا هر انسان خردمند دیگری نمی تواند مدعی شود که مشکل قانون اساسی نبود، بلکه عدم رعایت اش بود! این سخن شما، دوست گرامی، باید اعتراف کنم که بسیار پرسش برانگیز است، به ویژه با عنایت به روشنگری های مستندی که در کامنت های پیشین در اختیار شما گذاشته شده اند. خیر، اتفاقا مشکل خود قانون اساسی است که رعایت اش چیزی جز بندگی انسان ایرانی نبود و نمی توانست باشد. و درست از این روزن است که پافشاری دکتر مصدق بر رعایت قانون اساسی غیر قابل توجیه است. از پذیرش این واقعیت گریزی نیست دوست گرامی. اصرار مصدق برای رعایت آن قانون ضد انسانی و ضد ایرانی (همان لفظ شاهنشاه اسلام بسنده است، به قول آخوند زاده: شاه ایران یعنی کلب اسلام) هیچ جای دفاع و پشتیبانی ای ندارد. متاسفانه پای فشاری مصدق بر رعایت قانون از یک پشتوانه ی فلسفی عمیق برخوردار نبود و صرفا جنبه ی تاکتیکی داشت. ما هنگامی می توانیم درخواست مصدق برای رعایت قانون را مورد پشتیبانی نظری و معنوی خود قرار دهیم، اگر این درخواست درخواستی افشا گرانه نسبت به همان قانون می بود. یعنی چه؟ یعنی اینکه مصدق می بایست در همان حال که شاه را دعوت به عدم دخالت در حکومت می کرد، در همان حال نیز متذکر می شد که قانون اساسی مشروطه در تناقض کامل با درخواست او قرار دارد و ما باید در ایران یک مجلس موسسان نوین تشکیل داده و قانون اساسی ای عرفی و مدرن بنویسیم. ولی فکر می کنم انتظار چنین درخواستی از مصدق داشتن به هیچ وجه واقع بینانه نباشد و او، در صورت رویارویی با چنین پیشنهاد بنیادبراندازی، بیشترین مقاوت ها را از خود نشان می داد، به مراتب بیشتر و پر دامنه تر از مقاوت های احتمالی خود شاه.
دوست گرامی چیزی را که می خواهم توجه شما را بدان جلب کنم این نکته است که دکتر مصدق به هیچ وجه نگاهی مدرن و جوینده ی دمکراسی راستین به قانون نداشت و قانون نزد او، همان قانون الکن مشروطه بود و تازه با رویکردی مبتنی بر دروغ! چرا که به دروغ مدعی بود که شاه بنا بر قانون مشروطه نباید در حکومت دخالت کند.
من عمیقا بر این باورم که مشکل ما ساختاری و فلسفی ست و ربطی به این یا آن شخصیت برجسته ی سیاسی ندارد. مصدق و یا شاه، محصول محدودیت ها و امکانات تربیت، دوران و طبیعت خودشان بودند. همزمان بر این باورم، که اگر شاه و یا حتا مصدق، خود حضرت «یوستیتسیا» و یا در نوع ایرانشهری اش، خود حضرت «داد» و یا «رشنو» (ایزدبانوی عدالت) نیز می بودند، در جغرافیای سیاسی آن روز ایران به هیچ وجه امکان مانور زیادی نداشتند. چرا که از یک سو قانونی در برابرشان بود که به شدت واپسگرایانه و ناقض آزادی و خرد خودمختار بود، و از سوی دیگر فرهنگ سیاسی چیره بر جامعه اصولا پذیرای دمکراسی نبود، سه دیگر، جامعه ی مدنی موجود چیزی در حد صفر بود، و چهارم، قدرت های نافذ خارجی به هیچ وجه پذیرای یک ایران دمکراتیک و قدرتمند نبودند که البته امروز نیز نیستند.
بنابراین ما امروز باید به این مسئله توجه کنیم که پیش از هر چیز و در درجه ی اول، فارغ از اینکه به کدام یک از خانواده های سیاسی متعلق هستیم، بی هیچ قید و شرطی حقیقت و شرافت را پایه و اساس براوردها و داوری های خود قرار دهیم.
حقیقت و شرافت سود مشترک ما هستند، حتا اگر از حجم حضور سیاسی من نوعی بکاهند. در نهایت، اگر حقیقت و شرافت پیروز باشند، من نوعی نیز پیروز هستم.
ما باید سیاست مان را از مفاهیم تنگ کننده ای چون خدمت و خیانت و یا دوست و دشمن و یا مفاهیم حذف کننده ای از این دست بیرون آوریم. من ایرانی را آرزو می کنم و برای اش می کوشم که در آن سوسیال دمکرات و لیبرال دمکرات اش در مجلس با یکدیگر نبرد کنند، شام و می شبانه را اما با هم نوش جان کنند.
این رویا اما یک رویای زیبا خواهد ماند، اگر ما دلیری رویارویی با حقیقت تاریخ مان را نداشته باشیم و این دلیری به دست نخواهد آمد، اگر تاریخ را غیر شخصی اش نکنیم. تاریخ تاریخ ملی ست و بس. برای من سود و زیان کنش مصدق ها و قوام ها و محمد رضا شاه ها هیچ فرقی ندارند. نه آن ها را آنچنان می ستایم که سستی های غیر قابل انکارشان را نبینم، و نه ناتوانی ها و اشتباهات شان را آنچنان بیرون از بافتار اجتماعی بررسی می کنم که یگانه عامل بازماندگی ها و پس رفتگی های ملی مان انگارم شان و از این گذر، به سان دیو بنگرم شان. خیر، آنان، در کلیت شان بهترین مردان تاریخ یک صده ی گذشته ی من اند، و از این روزن همگی شان را بخشی از سرمایه ی ملی خود می دانم، پاس شان می دارم، بی آنکه خود را در شان خلاصه کنم.
به امید ایرانی بهتر، که بی شک ممکن است.
٨٣۷۹ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : قاسم بروجردی

عنوان : آب را گل آلود نکنیم
اساسن در گشور ما میهن دوستی وقانون شناسی همراه با مشگلات و با قتل روبروبوده است.قتل امیر کبیر وقائم مقام دونمونه مشخص است که هر گاه افرادی از مردم زمام امور را در دست گرفتندبا این سرنوشت روبرو شدند.من قصد دفاع از مصدق را ندارم چر اکه ایشان هم وگیل بوده وهم کارنامه ای بجا گذاشته که هنوز بر سر ان ماجراهاست.آقای روشنگر به همه قانون اساسی معترض هستند .حرف ایشان درست.ولی در انزمان چه کسانی باید قانون اساسی مورد دلخواه ایشان را پدید می اوردند ? اشگال در قانون اساسی نبود عدم بکار گیری ان باید مورد اعتراض باشد. آقای رونشگر میفرمایند مصدق سازمان امنیت را بوجود آورد ونه شاه .ایشان کار بسیار درستی انجام دادکه سازمان امنیت بوجود آورد. گشور نیاز به حفاظت دارد.میفرمایند به خانواده سلطنتی توهین کرده است ایشان مصدق اعضا خانواده سلطنتی را بر حذر داشته که به کا رهای دولت دخالت نکنند.وحضرت اشرف قوام هم با اشرف پهلوی بسیار سر سنگین بوده است.. در همان قانون اساسی مورد ایراد ایشان شاه ماهیانه حقوق در یافت میکند.شاه فقط شاه است .همین ایراد را مصدق به رضا شاه میگرفت که یا باید شاه باشی ویا سردار سپه وهردوی اینها نقض قانون اساسی و استبداد است.اگر این دخالت شاه در امور گشور داری درست بود امروز از چرچیل ودمکراسی در بریتانیا حرفی در میان نبود.دوجنگ اول ودوم جهانی وجنگهای دیکر انکلیس بدون دخالت شا ه وملکه انجام پذیرفته وفقط به ملکه گز ارش میشد.فراموش نشود بریتانیا قانون اساسی ندارد.ولی در گشور ما شاه در هر کاری دخالت میکرد.اصل عدم دخالت شاه در قانون اساسی وجود داشت انچه در میان نبود مردی کار دادن که جلوی تجاوز شاه به قانون اساسی رابگیرد .آقای روشنگر شما اگر به جای مصدق بودید چه هدفی را جز قانون مدار ی دنبال میکردید.آیا همانند حزب توده انقلابی بودید وبساط سلطنت را از بین میبردید ویا مانند دیگر وزیران چاکر وغلام خا نه زاد میبودید حتمن در دیگا ه شما چاگری منشی مضموم و منفور است .
اینکه همانند حزب توده برخورد انقلابی میکردید و مصدق را عامل امپریالیسم میدانستید را خود باید پاسخ بگوئید.بزرگترین تجلیل در تاریخ انگلیس از چرچیل بود ودر گشور ما بزرگترین حملات به دکتر مصدق است.التفات فرمودید در مثل بالا
عدم دخالت شاه درکار دولت انگلیس و تجاو زشاه به قانون در ایران است.از شاهکار های ملوکانه اینکه ۲۰ وچند بار ایشان به قانون اساسی تجاور فرمودند که قوام از پاریس متذکر قانون شکنی های شاهانه شدند.هم به فرمان ایشان بساط عاشورا در گشور شروع شد وهم فرمان ایشان بود که خمینی را از عراق به پاریس بردند.اشگال از مصدق نیست بلکه در تنها ماندن اندیشه قا نون خواهی است .ای کاش در کشور ما صد ها قانون شناس به قانون شکنی ها اعتراض میکردند.بر خلاف نظر شاه فقید وطرفداران سلطنت مصدق تنها مرد وفادار به نظام سلطنت وقانون اساسی در ایران بود .وشاه بزرگترین دشمن قانون اساسی ونظام سلطنت در ایران باقی ماند. یادمان نرود مصدق ویا امیر گبیر وقائم مقام که قربانی نظام دینی و عشیره ای شدند اولین ها نبودند.بهترین نمونه عدم دخالت شاه در امور را به عنوان یک سند افتخار آمیز تاریخی در تاریخ بیهقی سراغ داریم.
در مواضعه وزیر با سلطان وپاسخ آن ما به فاجعه دخالت سلطان در امور لشگری وگشوری وعدم قبول مسئولیت وزیر روبرو هستیم.در هزار سال پیش نیز میدانستند که بله شاه باید فقط سلطنت کند ونه حکومت .واین اختراع مصدق نیست بلکه
شجاعت ودرایت این مرد است که میداند پایان ان دخالت ها چه سرانجامی دارد.
برای عبرت بد نیست به تاریخ بیهقی بر اسا س نسخه دکتر فیاض.انتشارات هیرمند صفحه ۲۳۵ مراجعه فرمائید.از مطلب دور نشویم.آینده سیاسی ایران چه جمهوری وچه پادشاهی شاه باید در امور گشور دخالت نکند.با احترام
٨٣۶۴ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : نسرین

عنوان : آیا حسین فاطمی واقعاً دکترا داشت؟
با عرض معذرت، میدانم که این بحثم ارتباطی به این مقاله ندارد. ولی حالا که صحبت از حسین فاطمی شد، من یک سوالی در مورد او داشتم. من چندین مقاله در مورد زندگینامه او خوانده ام و یک مسئله در مورد تحصیلات او برایم جای سوال دارد. فاطمی در نایین بدنیا آمد و سپس بعد از تمام کردن مدرسه و در سنین خیلی جوانی به اصفهان رفت تا در نشریه باختر مقاله بنویسد. او سپس در سال ۱۳۱۹ به خاطر نوشتن مقالات تند به زندان افتاد که سرانجام در سال ۱۳۲۰ آزاد شد. فاطمی سپس به تهران آمد و در روزنامه ستاره و بعد از آن مرد امروز به نوشتن پرداخت و سرانجام در نیمه دوم سال ۱۳۲۳ به فرانسه رفت و بعد از سه سال نیم در سال ۱۳۲۷ به ایران بازگشت و به فعالیتهای سیاسی و سپس دولتی در دولت مصدق پرداخت.
بنابر ادعای طرفداران فاطمی، او در طی اقامتش در فرانسه مدرک دکترای خود را در رشته حقوق دریافت کرد.
فاطمی هیچوقت در دوران پیش از رفتن به فرانسه (قبل از ۱۳۲۳) به دانشگاه نرفت و نیز صحبتی از فرانسه خواندن او در این دوران مطرح نمیشود. چگونه ممکن است کسی که زبان فرانسه هم نمیداند، در طول سه سال و نیم دکترا بگیرد. او اگر انشتین هم بود میبایست ۶ و یا ۷ سال درس بخواند. به علاوه، تمام محصلینی که به خارج از کشور میرفتند، ولو اگرتا حدی نیز به زبان آنجا آشنایی داشته باشند، حداقل دو سال باید زبان آکادمیک آن کشور را بخوانند تا آماده رفتن به دانشگاه شوند. این آقا در طول سه سال و نیم زبان آکادمیک فرانسه را خوانده، وارد دانشگاه شده و مدرک دکترا نیز گرفته؟ آیا این کمی عجیب نیست بخصوص که فرانسه زبان بسیار مشکلی است و فراگرفتن آن به مراتب بیشتر از انگلیسی وقت میبرد.
ما متاسفانه از این دروغگویی ها در مورد مدرک دکترا داشتن زیاد دیده ایم. قبل از عوضعلی کردان، شاهد بوده ایم که ابولحسن بنی صدر و سپس محمد خاتمی نیز در یک دوره ای صحبت از دکترا داشتن میکردند که همگی دروغ از آب در آمد.
٨٣۶٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : آر

عنوان : آقای روشنگر در زمینه قانون اساسی گذشته درست میگویند.
با درود فراوان به جناب روشنگر، هر چند که من در پاره ای از موارد با شما هم عقیده نیستم ولی در کّل نظری همراه با شما دارم. این یک واقعیت مسجّل است که هیچیک از گرایشات سیاسی مخالف حکومت پهلوی بیش از آنها پایبند دموکراسی و حقوق بشر نبودند. نگاهی گذرا به عملکرد جبهه ملی و دیگر مصدقیها گواه از آن دارد که این جماعت نه در فکر ایجاد نظامی دموکراتیک و مبتنی بر اصول مترقی، بلکه خواستار نظامی ایدئولوژیک و انقلابی، که در آن کیش شخصیت دارای جایگاهی ویژه است، هستند. این درست است که پادشاهان پهلوی به اصول دموکراتیک اعتقادی نداشتند ولی بهیچ عنوان نمیشود منکر این واقعیت شد که پهلویها بیش از هر کس دیگری در احیای جامعه ایرانی به سمت مدرنیته تلاش کردند. در مورد قانون اساسی مشروطه نکته جالبی را متذکر شدید. اگر براستی قانون اولیه مشروطه مترقی بود و نمیبایست هیچ نوع انحرافی از آن صورت میگرفت، پس تمام مسئله آزادی زنان و نشر کتب و جراید هنری، که بنابر قانون اساسی گذشنه همگی بر خلاف اسلام است، نیز میبایست قدغن میشد.
من هم با شما موافقم که دوران بت سازی تمام شده و آدمها را آنگونه که هستند باید ارزیابی کرد.
٨٣۵۲ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : روشنگر

عنوان : مشکل جناحی نیست، ملی ست
دوستان به نظر می آید که بیش از آنکه به فکر سود ملی و کشف حقیقت باشند نگران شخصیت های برگزیده ی خودشان هستند. از شخصیت ها، بی آنکه آن ها را نادیده گرفت، باید فاصله گرفت و به سوی بررسی ساختاری امور رفت. آقای بروجردی حق دارند که کشور نیاز به سازمان امنیت دارد، کسی هم منکر اش نیست، نخست یاداوری مطلب است که ساواک از سوی مصدق پایه گذاری شد، چرا که دوستان اینطور جا انداخته اند که گویا ساواک را پادشاه پیشین ساخته است، خیر، کار مصدق است. نکته ی دوم این است که مصدق شانس آورد که ادامه نداد، وگرنه با آن روحیه ای که به خود اجازه می دهد در مجلس نخست وزیر مملکت را به قتل تهدید کند کارنامه ای که بتوان به اش افتخار کرد به جا نمی گذاشت. فاطمی که جای خود دارد. دوستان بروند و مقاله ی این مرد به غایت ناراحت و ناآرام را در روزنامه ی باختر بخوانند. فحشی نبود که به شخص اول مملکت و کل اعضای مونث خانواده اش ندهد. یک آدم بی نهایت بی تربیت که به هیچ اصول متعارف سیاست را رعایت نمی کرد. خیر دوستان، باید از تاریخ اسطوره زدایی کرد تا جا برای خرد انتقادی باز شود. مصدق نیز نه گاندی بود و نه ماندلا، بلکه یک سیاست مدار در حد ایرانی اش نیز متوسط بود که نه درک دیپلماتیک کسی چون قوام را داشت و نه فرزانگی مردی از جنم فروغی را، دستاورد اش برای روح ملی نیز چیزی جز پایه گذاری نظریه ی خدمت و خیانت نبود. او می توانست، در صورت درک صحیح تری از سیاست به مثابه ی حیطه ی امکانات و محدودیت ها، چه بسا کمک های شایانی به ایران بکند، اما موفق نبود و لطمه های بزرگی زد و سنت نع گفتن به هر قیمت را که باب سلیقه ی ذهن های رشد نیافته و شهری نشده و جهان سومی است تبدیل به یک سنت مستحکم در میان اهل فکر کرد.
از سوی دیگر، با یک دروغ بزرگ به سمت رقیبان سیاسی اش رفت، و آن نیز این شعار بی پایه و اساس بود که "شاه باید سلطنت کند و نه حکومت"؛ آقایون، جای طفره رفتن نیست، این شعار یک دروغ محض است و پایه ی قانونی ندارد. اتفاقا بر اساس همان قانون الکن که تا به امروز مورد افتخار دوستان بوده است، شاه باید حکومت کند و نه سلطنت. دوستان مشروطه را بندازند دور چرا که مشروطه بنا بر تعریف یعنی مشروطه به دین مبین!
در این هیچ شکی نیست، حرف مصدق در نفس اش درست است، در یک دمکراسی راستین شاه باید سطلنت کند و نماد باشد و حکومت باید از آن مردم باشد. اما مصدق چنین نمی گفت، مصدق می گفت چرا شاه قانون مشروطه را زیر پا گذاشته است در صورتی که این خود او بود که قانون را زیر پا می گذاشت و از شاه می خواست که از حکومتی که قانون او را بدان موظف کرده کنار بکشد! مسخرگی داستان در این جاست.
دوستانی که می گویند بر اساس قانون "قوای مملکت از ملت است"، یا قانون را خوب نخوانده اند و یا فرق امت و ملت را نمی دانند. خیر دوستان، قوای مملکت بر اساس قانون تجزیه شده است: ۱۰۰ درصد مجریه از آن شاه است و ۵۰ درصد مقننه، به اضافه ی کلی مقولات دیگر که در کامنت پیشین آورده ام.
وانگهی، کدام ملت؟ ملتی که مشروعیت مجلس شورای اش را از "توجه و تایید" امام زمان می گیرد و سپس از "بذل و مرحمت شاهنشاه اسلام" و بعد هم از "مراقبت حجج اسلام"؟ این که ملت در مفهوم ناسیون و مدرن اش نیست. چرا سر خود را کلاه می گذارند دوستان. شرم آور است این قانون و توهینی مستقیم به شعور آدمی. ملت قانون اساسی مشروطه همان چیزی ست که ملت خمینی و خامنه ای هم هست: امت، نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم.
ملت حقوقی در ایران در صد سال گذشته وجود نداشته است، ولی ملت حقیقی چرا. ملتی که رضا شاه و محمد رضا شاه از کام متعفن قاجار بیرون اش کشیدند و به مدرسه اش فرستادند و دانشگاهی اش کردند و بهداشت اش دادند و ارتش و دارایی و دادگستری و بسیاری امور دیگر، همگی نیز درست با زیر پا گذاشتن قانون اساسی!
می گویند شاه می بایست به همین قانون الکن هم پای بند می بود، خب اگر می بود که می بایست هر آنچه را که مخالف شرع مبین است بنا بر نص صریح قانون از همه ی رسانه ها و کتب و مجلات حذف کند. چون بر اساس قانون مرز آزادی بیان شرع مبین است. اگر می خواست رعایت کند نمی بایست اجازه می داد که آقای بازرگان مهندسی بخواند، چون شرع مبین قدغن کرده است این امور را و تحصیل و آموزش نیز می بایست در محدوده ی شرع مبین باشد.
اگر می خواست رعایت کند حتا یک زن نیز نمی توانست پای اش را به یک دانشگاه بگذارد، بگذریم که با آن قانون گوگوش و هایده ای نیز به وجود نمی آمدند که دوستان دوران تبعید شان را با صدای آنان تحمل پذیر تر کنند. خیر دوستان، کسی که می خواست مملکت را بسازد می بایست آن قانون را زیر پا می گذاشت، خواه مصدق باشد، خواه رزم آرا و یا خواه خود شاه که بنا بر قانون مقتدر ترین فرد حقوقی مملکت بود. لوئی شانزدهم انقدر قدرت نداشت که "شاهنشاه اسلام" در قانون اساسی مشروطه.
این امور برای دفاع از شاه نیست، اشتباه نکنند دوستان، برای دفاع از حقیقت است. و شرم آور است که بعد از صد سال هنوز روشنفکری کلاسیک، البته به جز هما ناطق که همیشه این مسئله را عنوان کرده است و بایکوت شده است، به این تن نداده است که حقیقت را با مردم اش بگوید.
دوستان در این هیچ شکی نداشته باشند، شاه پیشین ویلی برانت نبود و اگر هم قانون بهتری می داشتیم، او یک دمکرات از نوع امروزی اش نبود، چون کلا فضای فکری آن زمان ایران فضایی نبود که فکر دمکراسی در اش بتواند رشد کند. تازه در قیاس با مدعیان، آن مرد از همه ی رقبای اش به یک جهان مدرن و امروزی نزدیک تر بود. امور را باید بدون عینک جناحی دید. حال فرضا گیریم که آن مرد دمکراسی مجسم بود، در آن جامعه ی عقب افتاده محکوم به مرگ بود دوستان. و نکته در همین جاست، یعنی ساختارهای فرهنگی و اجتماعی طوری هستند که دمکراسی پذیر نیستند. تا این ساختار ها تغییر نکنند دمکراسی نیز ممکن نیست. مگر ندیدیم که تمامی مدعیان جبهه ی ملی که به اصطلاح میانه رو ترین سیاست ورزهای ما را تشکیل می دادند چگونه بشارت نامه نوشتند و دیگران شان مخالفان را میکرب نامیدند و در صورت بختیار "خائن" هم تف انداختند. بعد همان بختیار به اصطلاح ملی و سوسیال دمکرات هم رفت و در عراق رادیو زد و از فرط کینه با دوستان پیشین و خمینی با صدام همکاری کرد.
این ها شخصیت های سیاسی ما هستند، خود را گول نزنیم و کمبودها را، که ملی هستند و اشتراکی، در نظر گیریم. از کوزه همان تراود که در اوست. امثال شاه و هویدا و فروغی و مصدق و بختیار و صدیقی و دیگران بهترین های اون کوزه بودند، از آنان اسطوره نسازیم، سستی ها و قوت های شان را در نظر گیریم و به سمت جلو برویم. مهم ایران است، در تمامیت تمدنی اش، و نه این یا آن جناح سیاسی.
٨٣۴۴ - تاریخ انتشار : ۲۶ اسفند ۱٣٨۷       

    از : قاسم بروجردی

عنوان : دیوار کوتاه مصدق یاعدم درک مفهوم حکومت قانون
اقای روشنگر بدون گزینش نظام دلخواه خود ره صد ساله میرود.هر گشوری باید دارای سازمان امنیت خود باشد از جمله ایران .اشکال در وجود سازمان امنیت نیست بلکه در رهبری ان ونوع به خدمت گرفتن ان است.بدون سازمان امنیت امکان حیات برای هیچ گشوری نیست.اما اتهامات ناجوانمرانه شما در مورد مصدق و دکتر فاطمی در حقیقت دشمنی با مرد استوار تاریخ ایران است .مصدق نیازی به دفاع ندارد .کارنامه او خود به خود گویاست.اما حمله شما به قانون اساسی سابق نشان دهنده عدم شناخت شما از جامعه قاجاری در ایران است. آقای روشنگر گرامی دین اسلام وایل قاجار ودولت های شاه اسماعیلی عامل اساسی عقب ماندگی ایران هستند.نهاد دین متاسفانه قوی تر از نهاد سلطنت بود.حتمن خوانده اید که شاه شهید قلیان میخواست وازدرون حرم گفتته شد آقایان حرام کرده اند.فبلیه عالم فرمودند چه کسی ?به شرف عرض رسید همان که مرا به تو حلال کرده است.
با این طر تفکر ایلی بلی همین پدران ما با زحمات فراوان هما ن قانون را به دست اوردند.اینکه چرا اجرا نشدرا پاسخ دهید.در طول ۱۰۰ سال گذشته در چهار چوب همان قانو ن انتخاب آزاد بر گزار نشد.در نقض داشتن قانون اساسی حرقی نیست ولی
از همین قانون اساسی وکار در چهار چوب آن که نه اجراشد ونه خواست جریان چپ بودبه حد کافی مورد استناد ومراجعه قرار نگرفت. شعار اصلاحات ارضی اری ودیکتاتوری نه جبهه ملی اسباب تمسخرووقت گذرانی چپ در ایران بود.جریان حاکم چپ مایل به کا ردر قالب قانون اساسی وپیگیر مطالبات مردم زحمتکش از طریق پارلمان نبود ووعده بهشت آرمانی خوشتر از رفتار پارلمانی بود. تا انجا که سعادت را در ترور شاه در سال ۲۷ دیدند.حتمن شما میدانید که بریتانیا دارای قانون اساسی نیست ولی گشوری موفق و دمکراسی مهمی دارد.
بسیاری از گشور ها قانونی بهتر از قانون مشروطه ندارند ولی به اجرا قانون کردن مینهند. .آقای روشنگر گرامی عدم شتاخت اولویت ها چه از سوی نظام سابق وچه از سوی اکثریت روشنفگران باعث شد که انچه باعث انسجام اجتماعی است از بین برود.وآن حقوق اجتماعی مردم در همه زمینه ها بود.آنچه ما با نظام سابق کردیم در حقیقت همان حکایت بر سر شاخه بن بریدن بود.هر گونه همکاری با نظام سابق به هر دلیلی در خدمت امپریالیسم وارتجاع بود.متاسفانه شما با ایراد خود به قانون اساسی سابق همان راه طی شده را طی میکنید.اصل مهم قانون اساسی قوای مملکت ناشی از ملت را ما همچو نقش بر دیوار دیدیم.دشمنی خانه برانداز چپ با نظام سابق نظام را به سوی دیکتاتوری کشاند.پرسش این است چه دلیلی برای بوجود آمدن سازمان افسری حزب توده وداشتن چنین جریانی وجود داشت?از بین رفتن نظام شاهی اکنون به سود نه چپ است ونه به سود مردم ایران بلکه در خدمت ارتجاع روسیه و ارتجاع اخوندی است.بنا بر این اگر حزب موفق میشد در زمان مصدق نظام را واژگون کند باز دولت روسیه برنده کودتای روسی میشد.این دشمنی با حکومت قانون ودمکراسی پارلمانی از حزب توده به فدائیان ومجاهدین به ارث رسیدو آنها بدون انکه بخواهند در دامان تزویر ودشمنی حزب توده با کهنترین نظام بشری یعنی سلطنت افتادندومتاسفانه هنوز این سیر قهقرائی ادامه دارد.دشمنی با حزب توده نیست .تصور نشود که با توده ای کسی اختلاف ملکی دارد خیر اندیشه خطا یعنی نابودی طبقه معینی از جامعه کار را به این فاجعه انسانی کشاند.بی انصاف نباشیم حتا سردمدارا ن نظام سابق از گناه بزرگی که در حق مردم ایران واینده ایران با چاکر منشی خود وسکوت در برابر تصمیمات غیر قانونی شاه کردند مبرا از اتهام و مسئولیت نیستند.آنها با تنبلی فکری وگشاده بازی همه مسولیت خود را به دوش شاه فقید انداختند وپیش از ترک شاه آنها ایران را ترک گفتند. گویا مشگل با یک نفر بود ولی همه نظام فروریخت.اما امروز مخالفان در کجا قرار دارند ? ما راهی جز پذیرش نظام برخا سته از اراده مردم یعنی نظام پارلمانی نداریم. احزاب چپ ودینی هنوز به این باور نرسیده اند که دین وایده ولوژی توانائی مماشات و تحمل عقاید مختلف را ندارند.
٨٣٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣٨۷       

    از : دریادل توانا

عنوان : تشکر از اظهار نظر صادقانه همراه با پاسخی کوتاه
دوست عزیز
بیان نقطه نظرات صادقانه شما در دفاع از عملکرد سلطنت پهلوی آنهم در شرایطی که منادیان بازگشت سلطنت به ایران بگونه ای توام با دروغ و فریب برخورد می کنند جای تشکر دارد چراکه با بحث می توان به روشنگری پرداخت. البته نظر روشنفکران و ............ به این مسائل که شما مطرح کرده اید مکتوب است اما لازم است عرض کنم که : هیچکس تاکنون نقص در قانون مشروطه را انکار نکرده است اما بحث بر سر چگونگی برخورد با اجرای قانون و تلاش در راه تجدید نظر و اصلاح قوانین بمنظور گسترش آزادی ها و اعمال حاکمیت مردم است که متاسفانه علیرغم نص قانون مشروطه به اینکه حاکمیت از آن ملت است و تفکیک قوا به رسمیت شناخته شده است استبداد آن بخش از قانون را که مربوط به اعمال حاکمیت مردم بود را به زور و اجبار , و انتصاب وکلای دولتی بجای وکلای ملی و........... نقص کرد .
انتظار دارم حقوق دانان در مقام پاسخ برآیند اما در حال حاضر همراه با پوزش صمیمانه همه عزیزان را به مطالعه سیر تاریخی تحول در قانون اساسی امریکا و........ دعوت می کنم .این قیاس فقط از منظر متدولوژی برخورد با قانون و تجدید نظر در آن مورد نظر است
به امید پیروزی دموکراسی و آزادی در ایران
به امید دیدار
٨٣۲۹ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣٨۷       

    از : روشنگر

عنوان : ساواک را مصدق بنیاد گذاشت
آقای توانا، ساواک را دکتر مصدق بنیاد گذاشت، کسی که متاسفانه از پشت تریبون مجلس به سوی رزم آرا اعلام کرد:
«به وحدانیـّت حق، خون می‌کنیم! خون می‌کنیم! می‌زنیم و کشته می شویم! اگر شما نظامی‌هستید، من از شما نظامی‌ترم. می‌کُشم! در همین مجلس شما را می‌کُشم!»
آقای عزیز، با چنین روحیه ای که بنیادگذار ساواک داشت فکر نمی کنم اگر بخت ادامه ی سیاست گذاری را می یافت چیز آنچنان افتخارآمیزی به جا می گذاشت. دکتر فاطمی اگر دست اش می رسید با شاه همان می کرد که خلخالی با هویدا کرد. با تاریخ باید روراست باشیم. مصدق مغلوب شاه شد، و در تبعید درون کشور جان سپرد. اگر شاه مغلوب مصدق و هوادرانی از جنم فاطمی و حسیبی می شد شکی نداشته باشید که از پا دار اش می زدند.
حقیقت این است که مشکلات ما فرهنگی و بنیادی تر از این هستند که به این و آن شخص انگ بزنیم. محمد رضا شاه به لحاظ روحی و شخصی و به علت محیط تربیتی اش به مراتب آزادمنش تر و امروزی تر و بردبار تر از مصدق بود که هم سن پدر اش بود. کارنامه ی شاه را همه می شنایسم، مصدق مطمئنان بهتر از او نبود و نمی شد.
از سوی دیگر، دوست گرامی، شما که به قانون اساسی مشروطه و تعطیلی اش از سوی دودمان نفرینی پهلوی بازبرد می دهید یکبار نیز که شده مرحمت فرمایید و به این قانون نیم نگاهی بیندازید و تجزیه تحلیل اش کنید.
دوستان، ما در اینجا با یک دروغ صد ساله روبروئیم. آن قانون به هیچ وجه دارای آن ویژگی های بایسته که از سوی یک خرد روشنگر مورد پشتیبانی معنوی قرار گیرد نیست، نه تنها نیست، بلکه همه ی شرایط لازم برای مردودی بی قید و شرط را داراست. این یک دروغ بزرگ است که شاه بر اساس آن قانون باید سلطنت کند و نه حکومت، چرا که بر عکس اش درست است.
بر اساس این قانون الکن است که شاه ۱۰۰ درصد قوه ی اجرائی، یعنی کل دولت را در اختیار دارد: به عبارت دیگر، از مامور مالیت تا پاسبان سر کوچه را شاه تعیین می کند. همزمان، ۵۰ درصد قوه ی مقننه از آن شاه است. دوستان این یک فاجعه است که یک فرد به تنهایی نیمی از حاکمیت را، که همان قدرت قانون گذاری ست، نزد خود داشته باشد. بر اساس قانون اساسی مشروطه، شاه حق انشای قانون دارد، آن هم به میزان ۵ درصد! سوای این، حتا قاضی القضات نیز، یعنی مهمترین فرد قوه قضائیه با همکاری حاکم شرع از سوی شاه منصوب می شود.
و در نهایت، مجلس مقدس شورای ملی که همان تقدس اش نفی ملی بودن اش است، مشروعیت خود را از چهار منبع می گیرد، که نخستین اش "توجه و تایید امام عصر" است، یعنی امام زمان، دومین اش "بذل و مرحمت شاهنشاه اسلام" است، سومین اش "مراقبت حجج اسلام" و چهارمین اش "عامه ی ملت ایران"، که دوستان بی شک خود خستو خواهند بود، که در اینجا مفهوم ملت ایران چیزی جز امت شیعه نیست. مسلما در جایی که مشروعیت مجلس از امام زمان و شاهنشاه اسلام و حجج اسلام گرفته می شود، ملت به مفهوم ناسیون محلی از اعراب ندارد بلکه همان ملت سنتی در مفهوم فرقه ی دینی مراد است که گله ی حافظ از هفتاد و دو نوع آن مشهور همگان است. خیر، آن قانون خود اش چیزی جز تعطیلی خرد و شرافت نبود و نیازی به تعطیل شدن نداشت.
نگاهی به اصل زیر بیندازید:
اصل شانزدهم: تحصیل و تعلیم علوم و معارف و صنایع آزاد است مگر آنچه شرعا ممنوع باشد.

این چیزی جز یک قانون فاشیستی مذهبی نیست. صد سال به ما این دروغ را خورانده اند که انقلاب مشروطه و قانون منبعث از آن عرفی بوده است! و این در حالی ست که اگر کسی بخواهد بیوشیمی بخواند، و شرع مبین بگوید بیوشیمی حرام است، آن فرد نمی تواند بیوشیمی بخواند!
به این قانون نگاه کنیم:
اصل هجدهم: عامه مطبوعات غیراز کتب ضلال و مواد مضره بدین مبین آزاد و ممیزی در آنها ممنوع است ...
آیا فرقی با جمهوری اسلامی مشاهده می فرمائید؟ مسلم است که خیر.
اصلی دیگر:
اصل نوزدهم: انجمن ها و اجتماعاتی که مولد فتنه دینی و دنیوی و مخل بنظم نباشند در تمام مملکت آزاد است ...
یعنی هر چهار نفری را که شک و شبهه ی کمونیستی، بهائی گری، زرتشتی گری، و یا هر چیز دیگر داشته باشند که از روزن دین مبین فتنه ی دینی شمرده شود می توان متفرق کرد و جلوی اجتماع شان را گرفت.
قانون در اصل اول متمم می گوید:
اصل اول: مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه‍ی حقه‍ی جعفریه اثنی عشریه است باید پادشاه ایران دارا و مروج این مذهب باشد.
یعنی پادشاه اگر مسلمان باشد و سنی باشد نمی تواند شاه شود. اگر مسلمان باشد، شیعه هم باشد، اما هفت امام باشد نمی تواند شاه شود. فقط باید چهارده امامی باشد و بس. فرای این، باید در یک جهاد مستمر نیز به سر برد و دین را رواج دهد. یعنی جهاد اصغر در حالت صلح، و جهاد اکبر در حالت جنگ! آیا این آن چیزی ست که برخی دوستان پروژه ی تجدد خواهی و لیبرال دمکراسی شان را به آن گره زده اند و برخی دیگر نیز پیراهن عثمانی ۱۰۰ ساله از آن دوخته اند و مبانی یک قهر تاریخی را پدید آورده اند که می بایست به فاجعه ی ۲۸ مرداد ختم شود؟
آخر بر چه اساسی پادشاهی را که ۱۰۰ درصد مجریه و ۵۰ درصد مقننه را در اختیار دارد می گویند باید سلطنت کند و نه حکومت؟ روشنفکری کلاسیک باید پاسخ دهد. چرا که در برابر شرافت و تعهد به حقیقت گویی موظف است.
این قانون تا بدانجا الکن است که حتا تشخیص نمی دهد که در جایی که می گوید قوای سه گانه از هم منفک هستند، و همزمان دست پادشاه را در هر سه قوه بازمی گذارد، خود مبانی خود را زیر پا گذاشته است. چرا که اصل دخالت یک فرد در هر سه قوه با تفکیک همزمان همان سه قوه در تباین است.
۵۰ درصد قوه ی مقننه که برای شاه است به شرح زیر است:
اصل بیست و پنجم: قوای مملکت به سه شعبه تجزیه میشود:
اول: قوه مقننه که مخصوص است بوضع و تهذیب قوانین و این قوه ناشی میشود از اعلیحضرت شاهنشاهی و مجلس شورایملی و مجلس سنا و هریک از این سه منشا حق انشا قانون را دارد ولی استقرار آن موقوف است به تصویب مجلسین وتوشیح بصحه‍ی همایونی لکن وضع و تصویب قوانین راجعه بدخل و خرج مملکت از مختصات مجلس شورایملی است. شرح و تفسیر قوانین از وظایف مختصه مجلس شورایملی است.
بر این اساس، شخص شاه، مجلس شورای ملی و مجلس سنا، هر یک یک سوم قانون گذاری را نزد خود دارند. و هنگامی که در نظر آوریم که نیم مجلس سنا از سوی شاه و نیم آن از سوی ملت تعیین می شوند، می رسیم به میزان مساوی حق انشاء قانون به دو سهم مساوی پنجاه به پنجاه.
در مورد کلیت قوه ی مجریه نزد شاه:
اصل بیست و پنجم، سوم: قوه اجرائیه که مخصوص پادشاه است، یعنی قوانین و احکام بتوسط وزرا و مامورین دولت بنام نامی اعلیحضرت همایونی اجرا میشود بترتیبی که قانون معین میکند.

همزمان اصل زیر:
اصل چهل و چهارم: عزل و نصب وزرا بموجب فرمان همایون پادشاه است.
همزمان روسای تمامی دوایر دولتی:
اصل چهل و ششم: انتخاب مامورین رئیسه دوائر دولتی از داخله و خارجه با تصویب وزیر مسئول از حقوق پادشاه است
همزمان:
اصل چهل و هفتم: صدور فرامین و احکام برای اجرای قوانین از حقوق پادشاه است
همزمان ریاست کل قوه ی نظامی:
اصل چهل و هشتم: فرمانفرمایی کل قشون بری و بحری با شخص پادشاه است
همزمان اعلام امری جانبی چون جنگ و صلح:
اصل چهل و نهم: اعلان جنگ و عقد صلح با پادشاه است.
همزمان فسخ مجلسین:
اصل چهل و هشتم: اعلیحضرت همایون شاهنشاهی میتواند هریک از مجلس شورای ملی و مجلس سنا را جداگانه و یا هردو مجلس را درآن واحد منحل نماید.
و سپس انعقاد مجلسین:
اصل پنجاه و دوم: پادشاه میتواند مجلس شورایملی و سنا را بطور فوق العاده امر به انعقاد فرمایند.
و برای خالی نبودن عریضه:
اصل پنجاه و سوم: ضرب سکه با موافقت قانون بنام پادشاه است.
و از آنجا که پادشاه نباید احساس بی کاری به اش دست دهد:
اصل چهل و پنجم: اعطای درجات نظامی و نشان و امتیازات افتخاری با مراعات قانون مختص شخص پادشاه است.
.
خیر دوستان، ملتی که بتواند صد سال از تاریخ معاصر اش را در دروغی با چنین ابعادی به سر برد، و بر اساس این دروغ انقلابی به راه بیندازد و دست به یک خودکشی همگانی و ملی زند، فکر نمی کنم ملتی باشد که بتواند به بیداری خود ببالد.
اینکه این قانون بر چه روحی استوار است و لفظ مشروطه به چه معنایی ست را چه بسا به بهترین وجه بتوان در عبارات زیر بازیافت:
اصل چهل و نهم: منتخبین جدید تهران باید بفاصله یکماه و منتخبین ولایات بفاصله سه ماه حاضرشوند و چون منتخبین دارالخلافه حاضرشدند مجلس افتتاح و مشغول کار خواهند
به راستی چه ترم و مفهومی بهتر می تواند روح این قانون و آن انقلاب را بهتر نمایان کند از "دار الخلافه"!
و بگذارید یکبار دیگر اصل دوم را که تیر خلاصی ست در شقیقه ی ملت ایران، که حتا پادشاه ایرانشهر را به شاهنشاه اسلام، یعنی به قول آخوندزاده، به کلب اسلام مبدل کرده است، مرور کنیم:
اصل دوم: مجلس مقدس شورای ملی که بتوجه و تایید حضرت امام عصر عجل الله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامه‍ی ملت ایران تاسیس شده است باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسه‍ی اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی الله علیه و آله و سلم نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه برعهده‍ی علمای اعلام ادام الله برکات وجود هم بوده و هست لهذا رسما مقرراست در هرعصری از اعصار هیئتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه اسامی بیست نفر از علما که دارای صفات مذکوره باشند معرفی بمجلس شورای ملی بنمایند پنج نفراز آنها را یا بیشتر بمقتضای عصراعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا بحکم قرعه تعیین نموده بسمت عضویت بشناسند تا موادیکه درمجلسین عنوان میشود بدقت مذاکره و غوررسی نموده هر یک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رای این هیئت علما در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجت عصرعجل الله فرجه تغییر پذیرنخواهد بود.
این است همه ی افتخار روشنفکری کلاسیک. و هنگامی که در نظر آوریم که نیمی از مردم ایرانزمین، یعنی زنان، از کوچکترین حقوقی، برخوردار نیستند، ابعاد لیبرالیسم و تجددی را که در آن انقلاب و قانون برامده از اش نهفته بود، در می یابیم. خیر، انقلاب مشروطه، انقلابی ضد آزادی، تجدد و روشنگری بود، و قانون اش، به مراتب واپس مانده تر از قانون اساسی جمهوری اسلامی که این دومی، شکل به روز شده و مترقی تر اولی است.
ما در ایرانزمین یک جنبش روشنگری داشتیم که از آخوندزاده تا کاظم زاده ایرانشهر، و از او تا کسروی و هدایت و ذبیح بهروز و پورداوود و بسیار دیگر و تا به امروز ادامه یافته است. در برابر این جنبش روشنگری، جنبشی ضد روشنگری شکل گرفت به نام مشروطه، که بنا بر تعریف چیزی نبود جز "مشروطیت به دین مبین". در دل این جنبش، بخش تندرو و البته راست کیش تر نام خود را "مشروعه" طلب گذاشت. این دو اما، در مجموع چیزی جز نفی وجودی جنبش روشنگری ما که مبتنی بر خردگرایی، نقد دین، و ملی گرایی اصیل بود نبودند. پیروزی جمهوری اسلامی، ادامه ی منطقی انقلاب مشروطه است. دودمان پهلوی، نقض وجودی انقلاب مشروطه، و ادامه ی منطقی جنبش روشنگری بودند، منتها زندانی شده در قانونی که در گوهر، مرگ آنان به شمار می رفت. این، اوج تراژدی تاریخی ماست.
به خود آئیم، و با خود راست باشیم. ایرانزمین، بیش از هر چیز به انسان هایی که توان بر دوش کشیدن بار حقیقت و شرافت را داشته باشند نیاز دارد.
٨٣۲۶ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣٨۷       

    از : دریادل توانا

عنوان : تشکر از نقد و اظهار نظر و............
دوست عزیز جناب آقای بابک و ...............
از اینکه با حسن نیت و صمیمانه به نقد و طرح نظر پرداختید سپاسگزارم این نشانه پیروی از فرهنگ دموکراسی است و تنها در چنین فضائی امکان اصلاح دیدگاهها و انطباق نظرات با حقیقت وجود دارد. باشد تا بتوانم در پاسخ به همه عزیزان نظرات خویش را بیان کنم تا به تفاهم نزدیک نشویم . من به دستیابی جمهوریخواهان دموکراسی طلب به همبستگی و سازمانیافتگی برای غلبه بر استبداد امید دارم چراکه این نیروها از دانش تجربه و قدرت بسیاری برخوردارند و هم آنکه به دموکراسی باور دارند . به امید دیدار
٨٣۲۱ - تاریخ انتشار : ۲۵ اسفند ۱٣٨۷       

    از : مهران درخشان

عنوان : جمهوری ماسکی برای استبداد حزبی ودینی
تظام جمهوری خود را به عنوان جریانی قانونمدار وسوکولار مشخص کرده و تعریف جامع ان در بسیار ی از گشور هاعملی میشود.این تعریف در نزد سازمانهای ایرانی فاقدمحتوای اجتماعی آن است .اضافه کردن محتوای دینی ویا چپی مارکسیسم ولنینیسم جریان جمهوری خواهی را به استبداد دینی وحزبی کشانده است.
با چند مثال میتوان تهی بودن این ادعای جمهوری خواهی سازمانها را ثابت کرد.
اندیشه جمهوری خواهی بر اساس ازادی نظر وعقیده وحق انتخاب استوار است.
این دوگانگی را میتوان در سازمان مجاهدین خلق به روشنی دید.
بیش از ۳۰ سال است که به هر دلیل در این سازمان فقط یک نفر فرمان میراند وان آقای مسعود رجوی است .ایشان به هیچ کس وهیچ جریانی پاسخ گو نیستند.
ایشان در حقیقت در نقش یک دیکتاتور انجام وظیفه میکند.
حزب توده ایران نه تنها با ازادی انتخابات به مفهوم ان مخالف است بلکه با کاندید کردن خلخالی در حقیقت استبداد دینی و چپی را بهم گره زد.
مدعی دیکتا توری طبقه کار گر راهی برای اشتی وهم زیستی طبقات نمی گزارد.
دبیر کل حزب که رئیس جمهور میشود ربطی به اگثریت جامعه ندارد وباید دانست که اهداف چپ وتوده ای به دیکتاتوری طبقه کارگر باور دارند ونه همه مردم ایران.
حزب دمکرات کردستان از ۶۰ سال پیش در آرزوی بهم خوردن اوضاع در ایران واز این نمد برای خود گلاهی در ست کردن است.این حزب در مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران شرکت نداشته است وهمواره خود مختار ی ویا جدائی را هدف خود دانسته وانچه بقیته السیف میگویند اینها از بنیاد به ان بی باور هستند.
جریانات دینی هم در برون وهم در درون دین را اساس اندیشه و باور سیاسی خود به شمار میاورند مانند ملی مذهبی ها در ایران .این واژه ملی ومذهبی ناشی از دوگانگی دین وملییت است.برای این دسته دین بر منافع ملی ارجعیت دارد.
یک ملی میتواند دارای ایمان هم باشد ولی مرد مذهبی وموحد آرمان دینی داردو میهن برای او پادگان وکاروانسرائی است که او خود را در ان کاروانسرا برای آخرت آماده میکند.این کارنامه کوچکی بود از احوال جمهوری خواهان که بجای دلبستگی به ایران وعشق به ایران عشق گشور شوراها و مدینه فاضله انها را به گرداب خیانت وجنایت کشاند.جمهوری خواهان برون مرز باید به اصول ایران دوستی
تمامیت ارضی واستقلال و ازادی وعدالت اجتماعی و همبستگی اجتماعی توجه کنند.جنگ طبقاتی و تقسیم ایران به ملیت ها مردم ایران را به ناکجا اباد میبرد.
علت پا نگرفتن جنبش جمهوری خواهی در ایران ویا گریز از جمهوری خواهی ناشی از طرح شعار های غلط وجامعه را در برابر دوراهی قرار دادن است.
این رویگرد با دفاع حزب توده از آخوندها شروع شد.این رویگرد از جمهوری خواهی ویا بد بین شدن به ان با رفتن رجوی به عراق آغاز شد.
این رویگرد را باید در سیاست نظام حاکم جستجو کرد که اساس ان بر ایران ستیزی و شریعت مداری میباشد.با ایمان قاطع میتوان گفت که ما از نظام واندیشه جمهور یخواهی بسیار دور ودشمن ان هستیم .وقتی نظامی ویا مخالفان نخواهند ونتوانند مخاطب را بسوی خود جلب کنند مردم در اندیشه خود به مقایسه در حقیقت به داوری وبرتر ی دادن نظام سابق با نظام اسلامی بر میایند.بر مردم نمیتوان وهرکز نباید خرده گرفت .اشتباه وخطا از سوی رهبران جامعه است که مردم را نادان تصور میکنند.دوران پهلوی دوم بایدبا ان امکانات وسیع به باز سازی و نقد اندیشه های مختلف دامن زده میشد.در دوران پهلوی ما بهتر میتوانستیم به سالم ساز ی ارا عمومی دامن بزنیم اگر درایت وکاردانی وشایستگی جایگاه واقعی خود را میداشت.
باز گشت سلطنت با ز تعویض قدرت است ونه شناسائی حق مردم ومحصور شدن شاه در حصار قانون ویا قانونمند شدن روابط اجتماعی .بزرگترین خدمت به نظام سلطنت ویا جمهوری و اولتر انکه خدمت به مردم ایران کار در چهار چوپ قوانین برخا سته از اراده مردم است.جداسری از این خدمت ومسئولیت متقابل فرجامی نخواهد داشت.
٨٣۱۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣٨۷       

    از : بابک مهرانی

عنوان : آغاز صفر دموکراسی ایران
دوست من ببین ، چگونه ما دست و بال خود را با قید وبند های عجیب و غریبی بسته ایم و در عوض حکومت مذهبی را آزاد گذاشته تا هر بلائی میخواهد بر سر مردم و مملکت بیاورد. صف بندی مدعیان اداره مملکت در داخل و خارج کشور بشرح زیر ست.

داخل کشور :
بخش اول - حکومتیان
- حکومت و انواع قبیله های قد ونیم قد آن که از فردای ۲۲ بهمن به زاد وولد و تکثیر خود توسعه داده اند و از خیمه ی «ولایت» پاسداری می کنند. روشن ست که اینها بین ولایت و جمهوریت تا بحال از ولایت حمایت کرده اند .
۱. خامنه ای و شرکا ( جمهوری / ولایت فقیه)
۲. رفسنجانی و شرکا ( جمهوری / ولایت فقیه)
۳. کروبی با شرکا ( جمهوری / ولایت فقیه)
۴. خاتمی با شرکا ( جمهوری / ولایت فقیه)
۵. باند سپاه و اطلاعات ( جمهوری / ولایت فقیه)
۶ . باند بسیج ( جمهوری / ولایت فقیه)
۷ . باند مجاهدین انقلاب اسلامی ( جمهوری / ولایت فقیه)
۸. .....
۹. .....
روحانیت مبارز ، مجمع روحانیون ،مدرسین حوزه ی علمیه و د ه ها نهاد مذهبی دیگر ، معلوم نیست که به کدام یک از «ستون» های مافیائی یاد شده در بالا بندند.
آیا ساختار هر یک از مافبا ها و باند های فوق از نظر سازمان و تشکیلات مشخص ست ؟ علیرغم تمام تبلیغات و شائبه ها مانند «اقتدار گرا»
یا اصولگرا و اصلاح طلب و نو اندیش واقعا مردم چگونه میتوانند در این بلبشوی سر وته یک کرباس دوغ را از دوشاب تشخیص دهند ؟ آیا دغدغه آنان با اصلاح طلبان برطرف میشود. زندگی نشان داد که در انتخابات نه اصلاح طلبان و نه به نهضت آزادی عنایت دارند. چرا چنین ست ؟
همه در نهایت جدیت میروند تا در انتخابات دوره ی نهم شر کت کنند گوششان هم بدهکار نیست که ۳۰ سال متمادی در ها را بروی دگراندیشان بسته اند . از چه میترسند کدام دگر اندیش از راه رسیده میتواند گوی سبقت را از خاتمی ببرد ؟
وای بر دگر اندیشانی که با آگاهی از این بلبشوی فزاینده دل به «استحاله » ی حضرات خوش کرده . آیا تابحال شنیده اید که یک از این موجودات ماقبل تاریخ بغیر تعریف از «خودی» ها کلمه ای از ۳۰ سال بی کفایتی دم زده باشد. آیا شنیده اید که که این حضرات برای یکی از هزاران انسانهای شریف که مورد جفای این حکومت قرار گرفت سینه سپر کرده و از حق انسانی او دفاع کرده باشند. اگر چنین بود که خامنه ای - رفسنجانی ، خاتمی ، کروبی و بقیه سران چنین بی عار و ننگ نمی شدند.
بعضی وقت ها یک زمزمه ای از امثال سعید حجاریان شنیده میشود که باید «جمهوریت » را نجات داد . ولی با این وجود ، می توان گفت ، قرائت عمومی حاکی از افتداد «ولی فقیه » ست. فقط اسمس از «جمهوری » وجود دارد. به نظر من بارقه ضعیفی از «جمهوری خواهی » در کل حکومتیان حضور دارد که تاریخ نشان خواهد داد که فعالان سکولار خارج از کشور این نیروهای حکومتی «جمهوریخواه » را بغایت دست بالا می گیرند و اصرا ر آنها بر تقویت این نیروها بغایت خوش بینانه ست. همین باعث بیانیه بشدت انحرافی اتحاد جمهوریخواهان برای انتخاب کاندید مشترک گردید.

بخش دوم - خارج از حکومت
به ترتیب اهمیت و نقش کمی و کیفی آنها در فعالیت های سیاسی بشرح زیر ست و عمدتا جمهوری خواه هستند.
۱.تشکل های دانشجوئی ( جمهوری / ولایت فقیه)
۲ . نیروهای نهضت آزادی ( جمهوری )
۳. نیروهای جبهه ملی ( جمهوری )
۴. دیگر نیروهای ملی مذهبی ( جمهوری )
۶. نیروهای چپ ( جمهوری )
۵ . مجاهدین خلق ( جمهوری )
۷ . نیروهای خواهان بازگشت حکومت پادشاهی ( پادشاهی)
این نیروها هم در مجموع در زیر «منجنیق » عذاب گرفتارند تا فعالیت سیاسی آنهم برای نجات «جمهوریت » در برابر «ولایت فقیه» اگر غیر این بود مبارزات « جمهوری خواهی » آنها به نوعی بازتاب میگردید. تردیدی نیست بغیر از بخشی از دانشجویان بقیه مخالف ولایت فقیه هستند.
متاسفانه بدلیل فشار وحشتناک امکان مرزبندی اشکار با حکومت ولی فقی را ندارند.

بخش سوم - خارج از کشور
در خارج از کشور به جز هواداران رژیم گذشته بقی نیروها در تئوری و عمل جمهوریخواه می باشند..
۱. سازمان مجاهدین خلق ایران ( جمهوری )
۲ . اتحاد جمهوریخواهان ( جمهوری )
۳. جنبش جمهوریخواهان دموکرات و لائیک ( جمهوری )
۴. جبهه ملی ( جمهوری )
۴. سازمانهای چپ ( جمهوری )
۵ . سازمانهای و منفردین مذهبی ( جمهوری )
۶. طرفداران بازگست حکومت پادشاهی (پادشاهی)

جمع بندی :

در مجموع طرفداران ولایت فقیه در قدرت هستند.
عمده ترین نیروهای منقد جمهوری خواهان هستند.
نیروهای خواهان بازگشت پادشاهی د رمقام سوم قرار دارند.

معلوم نیست چرا اتحاد بین نیروهای جمهوریخواه داخل و خارج از کشور بسیار کند پیش میرود
معلوم نیست چرا کل نیروهای جمهوریخواه خارج از کشور در عوالم رویا سیر می کنند.
مگر میشود مثل مجاهدین خلق جمهوری خواه بود و با بقیه نیروهای اجتماعی حشر و نشر نکرد. این جمهوری خواهی نیست ! خیلی ببخشید !
جمهوری دموکرات و لائیک تازگی ها کمی اصلاح مواضع نموده اند ولی هیچ دلیلی برای تقدم خصیصه های جمهوری بر اصل «جمهوریت » قابل قبول نیست.

اتحادجمهوریخواهان هم در ارتباط با سایر جمهوریخواهان و هم در باره ی« کل » طرفداران عملی ولایت فقیه در حکومت و هم در باره «اقلیت» طرفدار جمهوریت در حکومت دارای خطاهای وحشتناک ست که من بشدت از آن متاسفم . درباره حکومت پادشاهی هم شفاف نیستند.
جمهوری سوسیالیستی و غیره نیز باید بدانند که اگر از چنبر «ولایت فقیه» رها شویم بنفع همه ست . اگر بنا باشد اساس جمهوریت درایران مرعی شناخته شود آعاز صفر دموکراسی درایران خواهد بود و بنفع هم خواهد بود . امکان جمهوری سوسیالیستی ، لائیک و خلق و نظائر آن بسیار بعید می باشد. به امید درایت جمهوریخواهان تا حضور واقعی خود به ولایت فقیه نشان دهند.

بابک مهرانی

جمهوریخواه
٨٣۰۱ - تاریخ انتشار : ۲٣ اسفند ۱٣٨۷