افغانستان از نگاهی دیگر!


گفتگوی سارا روزبه با عبداللطیف پدرام


• هفت سال از توافقات بن می گذرد. اجلاس «بن» اجلاس ناموفق؛ـ با خدمات اندک و خیانت های بزرگ: سلب آزادی و استقلال افغانستان. اکثریت مردم افغانستان و بسیاری از کارشناسان داخلی و خارجی به این باورند که رژیم کابل و ایتلاف بین المللی در امر تحقق اهداف مطرح شده در کنفرانس «بن» شکست خورده اند، چیزی باقی نمانده یا در اختیار ما نیست؛ جز یک دولت ناکام و سر افگندگی کشوری که آزادی و استقلال ندارد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۶ فروردين ۱٣٨٨ -  ۲۶ مارس ۲۰۰۹


اشاره: عبداللطیف پدرام رهبر و رئیس کمیته ی اجرائیه ی کنگره ی ملی افغانستان است. وی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۴ این کشور شرکت کرد و در سال ۲۰۰٨ مدت ها تحت حبس خانگی قرار گرفت که موجب اعتراضیه ی رسمی سازمان های حقوق بشر بین المللی گردید.


پرسـش: تجربه ی حد اقل صد سال ګذشته ی افغانستان نشان می دهد که هیچ کدام از دولت ها و دولت مردهای افغانستان اقبال زیادی در دولت داری و دولت- ملت سازی نداشته اند ، دلیل یا دلایل آن چیست؟

پاسخ: نه تنها دو صد سال قبل، که از ۱۷۴۷میلادی به این سو پیوسته شکست خورده ایم. افغانستان درچهار چوب مرزهایی ایجاد شده که بریتانیای کبیر و روسیه ی تزاری مشخص کرده بودند،ـ در چهارچوب مرزهای جعلی و استعماری. این سرزمین که در زمان احمد شاه ابدالی تا سال های زیادی پس از او «خراسان» نامید ه می شد به شاخه ی می ماند که از بدن درخت« گشن بیخ و بسیار شاخ» خود بریده شده باشد. از جانب دیگر چگونه ممکن بود، مثلاً شاه شجاع سکاندار تمدنی شود که پشت سرآن کورش کبیر خوابیده و اولین اعلامیه ی حقوق بشر را در جهان باستان منتشر کرده است. با دو چرخه ی شکسته نمی شود قطار عظیمی را به حرکت در آورد. این بود که به سخن فروغ فرخزادـ «هیچ گاه پیش نرفتیم، فرو رفتیم». ما، دولت هیچ گاهی به طور واقعی و حقیقی نداشته ایم و هنوزهم نداریم؛ که مصداق تعریف نظریه ی دولت باشد. دولت به نظر من مظهر عالی ترین نوع رابطه ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که آحاد مختلف مردم درچهارچوب سرزمین و جغرافیای مشخص ایجاد می کنند و مرزهای سیاسی خود را تعین می کنند. در واقع ما دولت نداشته ایم و نداریم؛ در سرزمینی که بشتر از ۱۴۰۰ کیلو متر مرز آن معلوم نیست ومورد مناقشه است، چگونه می توان از دولت و ملت واحد سخن گفت؟ بعضاً عده ای با تعصب قومی به عبدالرحمن ارجاع می دهند او را و زمان او را عصر دولت مرکزی و دولت داری، تلقی می کنند. آن دولت داری ناکام ترین تجربه در امر دولت سازی و ملت سازی بود. بسیاری از قتل و کشتارها، بی اعتمادی میان اقوام و تداوم آن در روز گار ما محصول همان «دولت مرکزی» عبدالرحمن خانی است. یادمان است در تاریخ افغانستان نوشته اند که آن دولت، بر هزاره جات مالیات سنگین وضع کرده بود واز خر نر هم مالیات روغن می گرفت. با چنین دولتی از حکومت به عنوان ابزار کارآمد نمی شود استفاده کرد. حکومت عبدالرحمن خان به عنوان ابزاری در دست دولت ممثل همه نوع فساد، استبداد و استثمار همان « دولت مرکزی» بود، به همین دلیل و دلایل دیگر هراز گاه گرفتار جنگ داخلی بوده ایم، تا بیایم اعتماد سازی کنیم جنگ داخلی و قومی دیگری شروع شده است؛ از این درخت تلخ (جنگ) نمی شود میوه ی شیرین بدست آورد، جنگ نمی سازد ویران می کند.


پرسش: چگونه می توانیم این هفت سال پسین را در متن یک قرن گذشته مطالعه نماییم؟

پاسخ: سخن معروفی داریم «گذشته چراغ آینده» است. افغانستان در قرن هجدهم و اوایل قرن بیستم میدان نبرد دو بازیگر اصلی بریتانیا و روسیه ی تزاری بود. به قول احمد رشید و روبین تعداد بازیگران اکنون زیاد شده است. افغانستان هم بز است و هم میدان بزکشی. در همان موقعیت ژئوپولیتک خود، مردم افغانستان هم نظاره گر و هم قربانی این بازی اند؛ بازی بی رحم و خونریز مثل خود بزکشی. با غیاب مردم درتعین سرنوشت شان مواجه هستیم دیگران بی حضور ما سرنوشت ما را رقم می زنند؛ مثل گذشته افرادی را هم «تراشیده و صیقل خورده» بر ما گماشته اند، حتا صدای شاه شجاع هم به گوش ما نمی رسد «من دربند انگلیس ها هستم شما به جهاد خود ادامه بدهید».
«سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد»
ما باید خود سرنوشت خود را تعیین کنیم؛ اگر اکنون دست مان خالی است به دوره های پرشکوه تمدنی مان باید نگاه کنیم؛ روح های وجود دارند که در ما دمیده شوند. نزدیک ترین آن فرمانده مسعود است. آزادی و استقلال (با وجود سر وصدا های بسیاری مثل جهانی شدن، تضعیف دولت- ملت ها و غیره) باید مسئله و دغدغه ی اصلی ما باشد، آزادی مقدمه و تمهید هر نوع استقلال و پیشرفت است. یاد بگیریم باید خودمان هم کمی اندیشه کنیم، ما با سقوط اندیشه و تفکر مواجه هستیم و طبعاً حافظه ی تاریخی . دهه ی بیست و سی میلادی دهه ی دیگرگونی های چشمگیر و سازنده گی در منطقه بود: سواد آموزی، آموزش و پرورش، راه سازی، تشکیل نیروهای دفاع ملی و غیره . رهبران انقلاب اکتبر و شخصیت های مانند اتاترک، رضا خان، به روی هم رفته منشأ تحولات قابل توجه گردیدند. آ ن تحولات و کوشش ها منتج به نتایج مهم در سمت و سوی تجدد خواهی شدند ما باز نتوانستیم از آن فرصت ها استفاده کنیم. یکی از دلایل آن در کنار دلایل دیگر فقدان رهبری ملی، آگاه و با فرهنگ بود.


پرسش: برای این که عدالت اجتماعی و سیاسی، خلاصه عدالت در همه سطوح آن تحقق بیابد چه باید کرد؟

عدالت؟ پروفیسور هایک اتریشی دوست نزدیک کارل پوپر گفته است: تنها ابلهان ازعدالت سخن می گویند. سخن گفتن از عدالت کار آدمان مبتذل و عادی است! هایک، از بزرگترین و معروف ترین تئوریسن های اقتصاد و نظریه پردازان علوم سیاسی و اجتماعی، با تعهد آشکار به نئولیبرالیزم و امپریالیزم است. در چنین متنی از تفکر عدالت تأمین نخواهد شد. مبانی نظریی سیستم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی افغانستان بعد از کنفرانس بن همان نظریه ی هایک و سایر نظریه پردازان نئول لیبرال است؛ برای همین کنگره ی ملی و اینجانب به مثابه ی رهبر آن کل نظام را در تمام سطوح در برابر سئوال قرار دادیم. در باز خوانی مجدد مارکس باز به این نقطه رسیدم که: نظریه باید مصداق خود را باز بیافریند و در بازگشت دیالکتیکی به سوی خود، خود را غنی بسازد. این رابطه همان رابطه ی دیالکتیکی تئوری و پراتیک است. آیا عدالت را به مثابه ی ارزش عالی قبول داریم یا نه؟ نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی موجود افغانستان به عدالت نمی رسد؛ چراکه « خانه از پایبست ویران است» (مولوی) بحران (سکلیک( سرمایه داری نشان داد، نظام سرمایه داری آخرین نظام نیست و تاریخ هم به پایان نرسیده است. پس برای رسیدن به عدالت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی می باید پیشاپیش نظریه ی عدالت را هم بپذیریم. در علم چیزهای هست که مورد مهر و قبول «ارزش نیست».


پرسش: مسئله ی ملی؟

پاسخ: این از پیچیده ترین مسایل افغانستان است. بحث برای حل این مسئله قربانی های زیادی گرفته است. بهترین فرزندان این سرزمین صرف به خاطر این که خواهان حل عادلانه ی مسئله ی ملی در افغانستان شده بودند به جوخه های اعدام سپرده شدند. عده ای به این باور بوده و هستند که با حل مسایل طبقاتی تحت رهبری یک حزب پیشرو (مارکسیست- لنینست، درهمان فرم کلاسیک) مسئله ی اقوام خود به خود حل می شود. عده ای فکر می کردند و فکر می کنند که با پیشرفت جامعه و گذار به یک جامعه ی سرمایه داری، باز مسئله ی اقوام و ستمگری قومی بر اقوام دیگر ازمیان می رود. شماری بر این باور بوده و هستند که طرح مسئله با هر شکلی باعث تشدید اختلافات قومی می شود: در واقع می خواهند به جای طرح مسئله و یافتن راه حل صورت مسئله را پاک کرده واصل مسئله را نادیده بگیرند.
من به این باورم که مسئله ی اقوام مثل مسئله ی «زنان» است. تا با آن و برای حل آن برخورد خاص صورت نگیرد، این مسئله به خودی خود حل نمی شود. درجه ی حساسیت ها و این که یک مسئله در میان مسایل مختلف به مسئله ی اصلی مبدل می شود، نیز در میان است. کاری به کار بقیه کشور ها نداریم جز این که به آن ها رفرانس بدهیم. هرچه باشد حداقل این است که مسئله ی اقوام (مسئله ی ملی) به جدی ترین مسئله تبدیل شده است. از تاریخ تشکیل افغانستان (۱۷۴۷) تااکنون این مسئله باعث جنگ ها، خونریزی ها و بی اعتمادی های زیادی شده است. اکنون می باید به آن روبرو شویم و یک میکانیزم و راه حل عادلانه برای حل آن بیابیم. اتحاد جماهیر شوری خواست بقیه اقوام را در کادر فرهنگ و تمدن روسی حل کند، دیدیم که نشد به مجرد فروپاشی قدرت, اقوام به لانه های قومی خود برگشتند. در نمونه های پیشرفته ی سرمایه داری، باز این مسئله و مشکلات ناشی از آن را به صراحت می بینیم: ایرلند در بریتانیا ی کبیر، کورس در فرانسه، باسک و کاتلان در آسپانیا.
افغانستان موزایکی از اقوام، زبان ها، عادات و مذاهب است. نزدیک به سه قرن تجربه نشان داده است که نظام سیاسی متمرکز در افغانستان کارآیی ندارد، ادعای آن وجود داشته اما همیشه این کشوربه نحوی فاقد نظام مرکزی بوده است، یا با ریاست تنظیمیه ها اداره شده، یا نایب الحکومگی ها، مثل قطغن و ترکستان و غیره یا حاکم اعلی ها، مثلاً حاکم اعلی هرات، یا قندهار یا جلال آباد و غیره. یا به صورت زون ها در زمان حکومت به اصطلاح دموکراتیک خلق: زون شمال، زون شرق، زون جنوب و امثالهم. بنابراین حل عادلانه ی مسئله ی ملی (مسئله ی اقوام) جز در چهارچوب یک نظام دموکراتیک غیرمتمرکز، در سیستم دموکراتیک فدرال، میسر نیست. ولایات افغانستان دارای سطح رشد ناموزون می باشند. بنابراین می باید ایالات این حق را بیابند که با توجه به قانون اساسی فدرال تا حدودی در مناطق خود قانون گذاری نمایند. لازم نیست و درست نیست، ولایاتی مثلاً بلخ یا هرات، بدخشان یا کابل و جلال آباد را به خاطر عقب ماندگی جنوب در منگنه قرار بدهیم و منتظر پیشرفت جنوب نگهداریم. این ولایات و شمار دیگری می توانند به سرعت به سوی دموکراتیزه شدن (اگر نظام دموکراتیک باشد) حرکت کنند. بعضی ولایات از چنان سطح بالای اجتماعی و فرهنگی برخوردارند که شماری از ولایات دیگر بهره مند نیستند. نظام دموکراتیک غیرمتمرکز اجازه می دهد ولایاتی که توان رشد و ترقی دارند ترقی کنند. نظام دموکراتیک فدرال که حزب ما پیشنهاد می کند، با وجود جدی بودن و خوف انگیز بودن مسئله ی اقوام (مسئله ی ملی) تنها از موضع اقوام حرکت نمی کند. با همه جان سختی «مسئله ی ملی» حل دموکراتیک مسئله ی ملی یا به زبان دیگر اختلافات میان اقوام یکی از الیمان های مهم در تقسیمات ایالات فدرال خواهد بود اما نه همه ی آن. سیستم فدرال با توجه به ویژگی های خاص افغانستان ایجاد باید شود. البته از نمونه های اسلامی و غیراسلامی (منظور کشورهای مسلمان و غیرمسلمان است) می توان بهره جست. نمونه ی آلمان، نمونه ی هند، نمونه ی سویس، کانادا، امریکا، نمونه ی پاکستان و غیره. (نصب العین) حزب ما همانا دموکراتیزه شدن و عادلانه شدن نظام سیاسی و به تبع آن همه امور زندگی در افغانستان می باشد. من به این باورم حتا اگر افغانستان یک کشورتک قومی هم باشد باز می باید، به دلیل همان نامتوازن بودن سطوح مختلف رشد و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی، نبودن دولت- ملت، نبودن بازار ملی و گسیختگی جغرافیائی میان ولایات، به صورت نظام دموکراتیک فدرال اداره شود. هم از این را ه ما می توانیم به سوی شایسته سالاری، نخبه سازی، و حقوق شهروندی حرکت کنیم. اگر دغدغه ی مهم اصل ملت- دولت شدن است باز یک راه نداریم، راه های مختلف وجود دارد. سیاست به بیان «هانا آرنت» میدان اقناع است اگر نتوانیم بر سر راه حل ها به اجماع برسیم کشور ما به خطر تجزیه مواجه خواهد شد. به سخن اقبال لاهوری رجوع کنیم: «تمیز رنگ و بو برما حرام است....» من با تبعیض و تبعیض طلبی به هر نوعی که باشد مخالفم. من با شوونیسم و فاشیسم از هر نوع، با هر اسم و رسمی که باشد مخالفم. اگر پرورده ی یک «گلستان» و یک نوبهار هستیم، باید فضایی مساعد کنیم که اعم از پشه ای، بلوچ، ترکمن، هندو، قزلباش، اوزبیک، نورستانی، پشتون، تاجیک و هزاره و غیره... مثل همان «گل های زیبای اقبالی» در کنار هم بنشینیم واز آب و آفتاب میهن مان مساویانه بهره مند شویم. زهی سعادت! قابل یادآوری میدانم در هر ایالت نیز قوانینی که تضمین کننده ی حقوق اقلیت های قومی باشد باید تدوین و تصویب گردد. دولت فدرال موظف است زمینه ی رشد متوازن ایالات را فراهم کند. به زبان دیگر باید فرصت ها و موقعیت های بوجود بیایند تا ایالاتی که از نظر اقتصادی ،سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عقب مانده هستند در مسیر رشد، توسعه و ترقی قرار بگیرند. فدرالیزم نه باید یک فدرالیزم توتالیتار باشد. قانون اساسی باید تغییر داده شود و جنبه های که امر دموکراتیک را تقویت می کند و تحقق نظام دموکراتیک فدرال را میسر می سازد درج قانون اساسی فدرال گردد. یکی از اساسی ترین نیازها مکتوب کردن و قانون مند ساختن خواست های دموکراتیک است؛ نیز عناصر دموکراتیک عرفی که می توانند با خواست های دموکراتیک مدرن گفتگو کنند در جایگاهی مناسب خود قرار داده شوند.


پرسش: اما مسئله ی کوچی ها؟

پاسخ: کوچی های افغانستان هموطنان ما هستند و باید در محلاتی سکنا برگزینند، از زندگی مدرن بهره مند شوند،ـ آموزش و پرورش، بهداشت و غیره. در افغانستان کوچی ها فقط و فقط از میان قوم پشتون برنخاسته اند شمار دیگر اقوام غیرپشتون هم کوچی دارند. برای گروه های که کوچ شاخص اصلی زندگی آن هاست، برای مردمان «فصل گرد» قوانین و کنوانیسیون های حمایتی وجود دارد. به ان قوانین باید اعتنا شود. مشکل ما فراتر از این مسایل است، سرشماری ملی صورت نگرفته، وقتی که مشخص نیست جمعیت اصلی افغانستان چند است، معلوم نیست قبایل مرزی می خواهند با افغانستان باشند یا پاکستان، چگونه می توانیم کوچی ها را سرشماری کنیم؟ درعین حال فرامین نوشته شده و نانوشته شده وجود دارد که کوچی ها حق دارند با خود اسلحه حمل کنند و بقیه ی مردم ده نشین باید خلع سلاح شوند طبیعتاً کوچی ها را ازنظر نظامی نسبت به ده نشین ها در موقعیت برتر قرارمی دهد، نتیجه ی آن را در سال ٨۷ خورشیدی در بهسود، در هزاره جات ما شاهدیم. ۲۰ هزار خانواده ی ده نشین غیرکوچی از مناطق شان اجبارًا کوچ داده شدند و شماری بی رحمانه به قتل رسیدند. رژیم هیچ اقدام حمایتی از مردمان ده نشین و بومی انجام نداد. بلکه درسرکوب آن ها مستقیم و غیرمستقیم نیز نقش داشت، پس چگونه می توان اعتماد سازی قومی کرد؟ برای همین است که قهرمان قومی برای قومی دیگر قابل قبول نیست، و نه تنها قابل قبول نیست که به یکدیگر مثل دشمن نگاه می کنند. خواست های اقوام به خواست های سیاسی مبدل گردیده اند . این است که مسایلی مثل زبان، فرهنگ و مسئله ی کوچی ها یا مردم « قصل گرد» و شماری خواست های دیگر به شدت هویت سیاسی گرفته اند، چیزی فراتر از یک خواست ساده وموضوع عادی حقوقی اند. در نگاهی به این مسایل به گذشته، حال، آینده و جای پای خود در تاریخ نظر دارند؛ به حق های ضایع شده، سرهای بریده و فریادهای در گلو خفه شده… سال ۱٣٨۷ سال درگیری زیاد بر سر مسایل زبانی شد. بر کسی پوشیده نیست که زبان فارسی زبان بین الاقوامی در افغانستان است. ۹۰ در صد مردم افغانستان متکی براین زبان باهم گفتگو می کنند. زبان علم و فرهنگ، بازار، تجارت و تفاهم است. یک بلوچ با یک ترکمن اگر مواجه شود باید به زبان فارسی با هم گفتگو کنند، اما رژیم اجازه نداد در کنار کلمات مثل پوهنتون و یونیورسیتی دانشگاه هم نوشته شود. این تبعیض آشکار زبانی را نشان داد. دانشجویان چندروز در ولایات بلخ، کابل و تخار بر سر این که باید کلمه ی دانشگاه هم اضافه شود، تظاهرات کردند. حداقل یک تن از ژورنالیستان در ولایت بلخ به خاطر این که کلمه ی «دانشگاه و دانشکده» را به کار برده بود به دستور وزارت فرهنگ از کار برکنارش کرند و مورد بازپرس قرار دادند. با چنین وصفی چگونه می توان از اعتماد سازی قومی، ملی و وحدت ملی سخن گفت؟


پرسش: مناقشه بر سر « خط دیورند» چقدر بر تیره شدن روابط میان دو کشور همسایه افغانستان و پاکستان اثر داشته است؟

پاسخ: تمام مرز های سیاسی افغانستان در سال ۱٨۹٣ با کشورهای همسایه بوسیله ی امیر عبدالرحمن خان تعیین گردیده اند. بعد از عبدالرحمن خان هم، بعد از استقلال افغانستان از چنگال بریتانیای کبیر هم امان الله خان پذیرفت که این خط خط مرزی و نهای شده است. بنابراین افغانستان نمی تواند ادعا کند که این مرز را قبول ندارد. اینجانب به عنوان رهبر کنگره ی ملی افغانستان بارها از رژیم آقای کرزی طی کنفرانس ها و اعلامیه های مکرر تقاضا نمودم اگر اسنادی مبنی بر اینکه خط دیورند به رسمیت شناخته نشده وجود دارد و میتوان بر آن اساس به مراجع حقوقی و بین المللی مراجعه کرد باید اسناد از طریق رسانه ها در اختیار مردم افغانستان قرار داده شود تا مردم مطلع و بسیج شوند، هیچ گاهی رژیم پاسخ نداد، چرا؟ پیدا است که ماجرای دیورند ماجرای حل شده است، اما تنش بر سر خط دیورند ، باعث بحران مداوم، تنش و تیرگی روابط میان دو کشور همسایه شده است. حکام هر دو کشور، و نیز حلقاتی از هر دو سوی «خط دیورند» از این تنش به نفع اقتدار خود استفاده های نامبارکی کرده اند، پاکستان به عمق استراتیژیک نیاز داشته، و در درگیری ها با هند بر سر مسئله ی کشمیر از این تنش استفاده کرده است، سران قبایل مرزی هم هرگاه که تنش زیاد شده هم از افغانستان و هم از پاکستان، به منظور ظاهراٌ حمایت از این یا آن طرف خط، از هردو رژیم (رژیم کابل و پاکستان) پول های کلانی به جیب زده اند. با توجه به همه این مسایل می توان گفت که قربانی اصلی در این میان مردم افغانستان بوده اند، از هر قومی و قبیله ا ی. این منازعات موجب ان گردید که مردمان بی نوا و مظلوم ساکن دو سوی مرز (قبایل سرحدی) از رشد، پیشرفت و سواد محروم بمانند. قانون مدرن بر آن ها جاری نشود، در نوعی زندگی بدوی بسر ببرند. مناقشه های بی مورد و ناسودمند بر سر یک موضوع کاملاً پایان یافته (خط دیورند) زمینه ساز مداخلات هردو طرف درگیر در امور یکدیگر شده و نیز زمینه ی بسط فرهنگ بدوی و قبیلوی، قاچاق مواد مخدر و اسلحه و کالاهای غیرقانونی و غیرمجاز را در این سوی خط نیز فراهم ساخته است. افغانستان از این بابت گرفتار مشکلات زیادی شده است. شایعه سازی و تبلیغات بر سر این خط و عدم بسط و انفاذ قوانین مدرن در این منطقه (منطقه ی مرزی) یکی از عوامل مهم در بی ثباتی منطقه بوده نیز به پروسه ی دولت- ملت شدن ضربات سنگینی وارد کرده است. بنا بر این پیشنهاد من این است که به این ماجرا پایان ببخشیم و مرزمان را تعریف کنیم. وقتی مشخص نباشد چه کسی از افغانستان و چه کسی از پاکستان است، چگونه می توانیم برنامه های ملی مان را تطبیق بکنیم؟ چند میلیون انسان معلوم نیست افغانستانی اند یا پاکستانی؛ یا کارت هویت ندارند، یا چند کارت شناسائی دارند، چگونه می توان سرشماری نفوس کرد؟ در نهایت آنچه حکام امروز افغانستان بعد از امضای آن توسط حکام پیشین، که آن خط را به حیث خط مرزی به رسمیت شناخته اند می گویند، چیزی نیست جز ادعای بی سند و بی بنیاد، به قول شکسپیر «هیاهوی بسیار بر سر هیچ». بسیار دشوار و بعضا ناممکن خواهد بود که جغرافیا و خطوط سیاسی ای که کشورهای مختلف جهان را از هم جدا ساخته اند به ساده گی تغییر کند اگر مسئله ی جدایی میان خانواده ها و اقوام خویشاوند مدنظر باشد در قاره های دیگر نیز نمونه های زیاد داریم، اما بهتر است نزدیک تر نگاه کنیم: جدایی میان اقوام ازبیک، ترکمن و تاجیک در دو سوی رودخانه ی آمویا بلوچ ها و باز تاجیک ها و هزاره ها در مرزهای ایران، پاکستان و افغانستان در غرب و جنوب غرب. جاری شدن قانون بر قبایل مرزی با پاکستان، بار دیگر مشخص شدن خط دیورند موجب آن نمی شود که اقوام باهمدیگر دیدار و گفتگو داشته باشند. دیوار آهنین کشیده نخواهد شد. اگر واقعا چنین نگرانی در میان است تکلیف اقوام که نیمه ی بیشترشان در کشورهای همسایه است چه خواهد شد؟ باید منصفانه برخورد کنیم.


پرسش: اما زنان و مسئله ی زنان در افغانستان؟

پاسخ: مسئله ی زنان یکی یا دوتا نیست، مسایل نیمی از جامعه ی ما یا جهان و یا بیشتر از آن است. در این فرصت کوتاه نمی توانم به همه ی آن مسایل و گرفتاری ها، مبارزات، شکست ها، سرکوب ها، نیز پیشرفت ها و دست آوردها بپردازم وسخن بگویم. آنچه عجالتاً می توانم نگاه کنم این است که جنبش اجتماعی زنان در افغانستان نداریم. اگر حرکت های کم و کوتاهی وجود داشته مردان از آن حمایت نکرده اند. بعضاً متأسفانه و با دریغ باید گفت زنان هم حمایت نکرده اند. در انتخابات ریاست جمهوری اول زمانی که از کاندیداها خواسته بودند، در یک اجلاس روبه رو به پرسش های زنان پاسخ بگویند، من در آن اجلاس از ضرورت بازبینی در قوانین و مسایل فقهی به نفع زنان و مردان سخن گفتم و از ضرورت مترقی کردن قوانین، عادلانه کردن ازدواج، طلاق و حق همسرگزینی، حق سفر و مسافرت، کار و اشتغال و سلطه بر بدن.... فردای آن روز دیوان عالی افغانستان علیه من فتوا داد، در آن فتوا خواسته شده بود، از لیست کاندیداها حذف شوم، و به دادگاه معرفی شوم، تحت پی گرد قرار بگیرم و در نهایت از نو «کلمه عرضه» کنم، شگفت انگیز این است که زنان از من دفاع نکردند که بماند، شمار زیادی از آن ها علیه من موضع گرفتند، شمار مردها که از من دفاع کردند بیشتر از شمار زنان بود. در پارلمان عده ای از زنان بر ضد حق مسافرت خود رای دادند، و خواهان مسافرت با محرم شرعی خود شدند. من با برخی دیدگاه های ملالی جویا موافق نبودم، اما با آنچه در باره ی حقوق زنان می گفت موافق بودم، باز وکلای زن، اکثریت آن ها، بر ضد وی موضع گرفتند، او را محکوم کردند و رأی دادند ممنوع الخروج شود. بگذریم. معدود زنان تحصیل کرده و روشن فکر و فعال هم گرفتار و درگیر «انجو» ها شدند، انجوهای که خود را به جای جامعه ی مدنی نشانده اند و ربطی به جامعه ی مدنی و فعالیت های آن ندارند. وقتی طالبان بر افغانستان مسلط شدند و زنان از کار، اشتغال، آموزش، پرورش بهداشت و غیره محروم شدند، مردان اعتراض نکردند، از زنان حمایت نکردند. علل زیادی باعث سلب حق و آزادی زنان شده اند. اکثریت زنان، به علت سرکوب های مستمر، خشونت، تحقیر و تهدید، اعتماد به نفس را از دست داده اند. این حالت روح آن ها را افسرده و پرده نشین ساخته است، تنها و منزوی. خود سوزی ها و خودبربادی ها بی علت نیستند. در افغانستان سه مسئله ی مهم داریم «مسئله ی اقوام»، «مسئله ی زنان» وموضوع مهم دیگر «ستم طبقاتی»است. این ها پدیده های حاداند. مکانیزم ها و رابطه ی قدرت را به درستی باید مطالعه کنیم. در سال های مهاجرت آفاق نسبتاً نوینی در برابر زنان کشور گشوده شد، اما باز نتوانستند جنبش های اجتماعی خود را بیافرینند، چرا که در دیگر حیطه ها نیز ما با فقدان جنبش های اجتماعی مواجه هستیم. حتا نتوانستند یادمان های نسبتاً آزاد زمان محمدظاهر شاه، سردار محمد داود خان، و اقتدار حزب دموکراتیک خلق!! را فرا بخوانند. انگار از ریشه ی آزادی هیچ فعلی در هیچ زمانه ای اشتقاق نشده بود (با وام از استادم واصف باختری). به هر انجام کوشش های فردی هم ارجمندند اما و فقط می توان با به راه اندازی جنبش های زنان در برابر کوهی از سنت ها، عادات و بدآموزی ها مقاومت کرد و به پیش رفت.


پرسش: جوانان در چه وضعی به سر می برند؟

پاسخ: افغانستان کشور جوانان است و به سخن دیگر اکثریت قاطع جمعیت افغانستان را جوانان اعم از (دختر و پسر( تشکیل می دهند. این قشر که بیشترین قربانی را در سال های جنگ داده است و محرومیت کشیده است، اکنون هم در وضعیت مناسبی قرار ندارد برخی تصامیم ملی در «لویه جرگه» ها گرفته می شود که اکثراً متشکل از نسل سالخورده اند. برای جوانان در تصمیم گیری های بزرگ جرگه ها و «لویه جرگه»ها موقع و فرصت حضور داده نمی شود، جوانان به مدارس، مکاتب، دانشگاه ها جذب نمی شوند، اگر از دانشگاه ها فارغ می شوند، سال های طولانی در انتظار کار و تعین سرنوشت باقی می مانند. با فقر و مشکلات زندگی می کنند. اینجانب در جریان مبارزات انتخاباتی (دور نخست ریاست جمهوری( ضرورت ایجاد وزارت جوانان را به عنوان یکی از اهداف استراتیژیک خود مطرح کردم. وزارت جوانان ایجاد شد، اما به زودی این وزارت را تعطیل کردند و چیزی در حد ریاست، در چهارچوب وزارت فرهنگ به جوانان قائل شدند. «انجو بازی» خطری دیگری است که جوانان را تهدید می کند. با ایجاد شغل های کاذب در این و آن «انجو» ای که معلوم نیست چند روز یا ماه یا سال عمر دارد، جوانان را کاذبانه مشغول می سازند، و سعی می کنند غیرسیاسی شوند تا مزاحمتی برای دولت و نهادهای بین المللی ایجاد نکنند. در واقع با نیرنگ های مختلف عملاً جوانان را به فساد سوق می دهند، آموزش و پرورش ملی را آرام آرام تعطیل می کنند تا به جای آن مدارس، مکاتب و دانشگاه های خصوصی بسازند. در مدارس، مکاتب و دانشگاه های خصوصی فرزندان مردمان فقیر جامعه نمی توانند شامل شوند. چون هزینه ی زیادی می طلبد. این در حالی است که فرزندان ثروتمندان در دانشگاه های امریکایی کابل درس می خوانند و یا در خارج کشور. چنین تفاوت غیرانسانی برای من بسیار نگران کننده است. آموزش و پرورش باید ملی شود، وضعیت جوانان دختر به ویژه دشوارتر از جوانان پسر است. علاوه بر بی عدالتی های که رژیم وضع کرده است، سنن دست و پاگیر و خشونت در خانواده و بیرون از خانواده آن ها را له کرده است. بسیاری از دختران نمی توانند به دانشگاه ها شامل شوند. چراکه در ولایات شان دانشگاه وجود ندارد، اگر بخواهند به کابل یا دوسه ولایت دیگر که دانشگاه دارند مراجعه کنند یا پول برای اجاره گرفتن خانه ندارند یا خانواده های شان اجازه نمی دهند برای تحصیل به کابل یا محلات دیگر بروند، نبود خوابگاه برای دانشجویان فقیر مشکل لاینحل است. چندین نفر دانشجو دست به دست هم می نهند تا اتاق کوچکی را در محلات حلبی آباد و زاغه نشین شهر اجاره کنند تا بتوانند درس بخوانند. ازدواج و هزینه های پرخرج آن موجب می شود که جوانان نتوانند تشکیل خانواده بدهند. موضوع دیگری که نباید فراموش کرد کم وکیف آموزش و پرورش در دانشگاه ها و مکاتب است. از مجموع آنهای که واجد شرایط رفتن به مکاتب اند فقط پنجاه درصد آنها می توانند شامل مکاتب شوند. مکاتب و دانشگاه ها از کیفیت عالی علمی، آموزشی وپرورشی بهره مند نیستند. با کمبود اساتید و معلمان متخصص مواجه هستیم. دانشگاه ها و مکاتب تولید و بازتولید علمی مناسب ندارند . نمی توانند نخبه سازی کنند. دانشگاه ها از ایمنی اخلاقی و فزیکی لازم بر خوردار نیستند. دانشجویان دختر به ویژه احساس امنیت کامل نمی کنند. موارد قابل توجهی شکایت از سوی دختران دانشجو نسبت به رفتار ناخوش آیند برخی از اساتید وجود داشته است.


پرسش: در باره ی نیروهای بین المللی چه نظر دارید؟

پاسخ: نیروهای بین الملل به طور کلی به سه کته گوری تقسیم می شوند «آیساف»، « ائتلاف»، «ناتو». مردم در مناطق جنوب و جنوب شرق به خصوص به این نیروها به عنوان نیروهای اشغالگر نگاه می کنند. حضور این نیروها نه تنها به صلح و ثبات منجر نشده، که افغانستان و کل منطقه را به خطر جدی جنگ و بی ثباتی مواجه کرده است. نیروهای «ناتو» به ویژه به زور و بدون توافق پارلمان و مردم افغانستان وارد کشور شده اند. حضور ناتو بر خلاف توافقات «بن» هم هست. این نیروها در پرجمعیت ترین مناطق ولایات پایگاه گرفته اند تا از مردم در برابر حملات مخالفان شان گوشت دم توپ بسازند. به هیچ قاعده و قانونی احترام نمی گذارند و هرچه می خواهند انجام می دهند. آقای اوباما از بسته کردن زندان گوانتانمو سخن گفتند: ما از شنیدن آن شادمان شدیم، آقای اوباما گفتند دیگرامریکا شکنجه گر نخواهد بود و شکنجه نخواهد کرد؛ بیشتر شادمان شدیم. اما می خواهیم به اطلاع آقای اوباما برسانیم که در میدان هوایی بگرام (٣۵ کیلومتری کابل) چندین زندان و بند وجود دارد که به وسیله ی آمریکایی ها اداره می شود. بگرام یکی از بزرگترین پایگاه های ارتش امریکا است. در این زندانها زندانیان شکنجه می شوند، زندانیانی که اکثراً نمی دانند چرا زندانی شده اند. وضع در زندان های امریکای بگرام، خواجه رواش (میدان هوایی کابل)، شندند (مربوط به ولایت هرات) بدتر از زندان گوانتانمو است، شماری از زندانیانی این زندان ها از امریکایی ها تقاضا کردند که به گوانتانمو انتقال داده شوند؛ چرا که وضعیت گوانتانمو را بهتر می دانند. انتقال به زندان گوانتانمو را نوعی آسایش و امنیت تلقی می کنند. حالا خود قیاس کنید، وضع چگونه است؟ مردم از جورج بوش و اداره ی او نفرت داشتند، خواهان محاکمه ی جورج بوش هستند. او را قاتل و جنایتکار جنگی می نامند. از امریکا چهره ی دژخیم، درنده، ستمگر، استثمارگر و بی رحم، ضد دموکراسی و ضدحقوق بشر ارئه داد، شاید تقدیر چنین بود که به دست او )جورج بوش) حجاب ها و پرده ها دریده شود و چهره ی اصلی هویدا شود. با وجود که مردم افغانستان باور ندارند تغییرات زیادی به وسیله ی اداره ی جدید بوجود بیاید باز از پیروزی دموکرات ها بر جمهوری خواهان شادمان شدند. شهر کابل به یک شهر نظامی در واقع یک پایگاه نظامی مبدل شده است. مردم احساس امنیت نمی کنند. چون ممکن است در جریان حمله ی نیروهای مخالف بر نیروهای خارجی، شهروندان عادی و غیرنظامی به قتل برسند. نیروهای خارجی به خصوص نظامیان امریکا به ساده گی ماشین ها و مردم عادی را حتا در صورت که ترافیک سنگین هم باشد و بالاجبار به فرمان «ایست» یا «حرکت» نتوانند عمل کنند به گلوله می بندند. این عمل وحشیانه بارها و بارها در شهر کابل وشهرهای دیگر به مشاهده رسیده است، عابرین بی گناهی بوسیله ی این نیروها به قتل رسیده اند چندین بار مردم بی گناه هنگام برگزاریی محافل «سور» و «عزا» مورد حملات نیروهای ائتلاف قرار گرفته به خاک و خون کشیده شده اند. مردم بارها خواهش کردند، تظاهرات کردند، اعضای پارلمان نیز اعتراض نمودند اگر این نیروها خود مخل امنیت نیستند باید به مرزهای که خطر جنگ و جود دارد، بروند و شهرها را تخلیه کنند، یا در مناطق دور از شهر پایگاه ایجاد کنند، اما هیچ گاه رژیم کابل و مدافعان آن به این خواست گوش نداند. وضعیت بدتر و دردناک تر از یک وضعیت اشغالی است، در یک کلام ضدانسانی و وحشیانه است. در هر حال این نیروها باید کشور ما را ترک کنند، اگر طرح های حزب ما مورد توجه جامعه ی بین المللی و نهاد های موثر بین المللی (در صورتی که مبارزه علیه پدیده ی ترورزیم به تعبیر بوش بهانه ی برای اشغالگری نبود) قرار می گرفت، صلح و ثبات تأمین می شد و نیازی به نیروهای اشغالگر نبود. به هر انجام حالا که سران قدرت های امپریالیستی از «تروریسم» حرف میزنند مردم آنها را مسخره می کنند، کدام تروریسم؟ تروریسم با تعریف بوش؟ آنچه در سرزمین های اشغالی و غزه میگذرد؟ ابوغریب؟ بگرام؟ جای جنبش های آزادی خواهانه و رهایی بخش ملی کجاست؟ بر کسی پوشیده نیست که به هر حرکت دادخواهانه ی ملی، دموکراتیک و رهای بخش، که منافع سرمایه داری را به خطر بیندازد مهر تروریسم زده می شود. دیگر روشن است که امپریالیست ها می خواهند جهان و منابع نفتی، ثروت های مناطق (حاشیه نشین و جهان پیرامونی( را میان خود تقسیم کنند. برای این منظور از هر وسیله ی استفاده می کنند، حمله بر عراق تجاوز آشکاری امپریالیستی بود، چنین است حمله بر افغانستان، شاید فردا حمله به کشور دیگر یا سرزمین دیگر. مضاف بر آن نیروهای بین المللی، با آنکه زیر چتر سازمان ملل، آیساف، ناتو و ائتلاف گرد هم آمده اند، استراتیژی وبرنامه ی هم آهنگ ندارند. سیاست این نیروها یک دست نیست. هر کشور نیروهای نظامی خود را آنگونه هدایت می کند که منافع خودش می خواهد. قراردادن مشکل افغانستان و پاکستان در یک کاسه به این معنا است که استراتیژی آمریکا تا اکنون، با وجود حضور آقای اوباما در کاخ سفید، چندان تغییر نکرده است. افغانستان، در نهایت و تداوم نیروهای ائتلاف تحت رهبری آمریکا، به پایگاهی تهاجم و مداخله در امور کشورهای دیگری منطقه مبدل خواهد شد. پرونده های ایران، چین، هند، کشورهای آسیای مرکزی (حوضه ی ژیوپولیتیک فدراتیوی روسیه) همچنان برای امریکا باز است. نگاه داشتن افغانستان در وضعیت «جنگ وصلح» فاجعه بار وغم انگیز است. مردم افغانستان از خود می پرسند: در صورتیکه صلح برقرار شود نیروهای خارجی برای ادامه ی حضور خود در افغانستان و منطقه چی دلیل و برهانی خواهد داشت؟ با وجود ادعاهای بلند پروازانه ی جورج بوش ریشه های طالبان که در سرزمین پاکستان کاشته شده اند هر روز سبز و سبزتر می شوند.


پرسش: در باره ی انتخابات چه فکر می کنید؟ دموکراتیک و عادلانه بر گزار خواهد شد؟

پاسخ: انتخابات قبلی کاملاً غیردموکراتیک برگزار شد در همه سطوح که در یک انتخابات می تواند وجود داشته باشد. کاندیدا ها به جامعه ی بین المللی مراجعه کردند.هیأتی به نام حقیقت یاب توظیف گردید، بیش از ٣۰۰ مورد آشکار دروغ و تقلب به دست آمد، هر کدام یا لااقل بیشتر تخلفات می توانست دال بر غیردموکراتیک بودن و مشروع نبودن انتخابات باشد. متاسفانه با وجود آشکار شدن تخلفات هیچ اقدامی قانع کننده از طرف جامعه ی بین الملل صورت نگرفت. هم اکنون چند کاندیدا وجود دارد که زیاد هم برای شان تبلیغات می شود، پولدار هم هستند، اما مردم افغانستان آن ها را می شناسند، از آغاز کنفرانس بن به بعد وزیران دولت بوده اند، چگونه می توانند تبرئه شوند. مردم آن ها را عوامل غرب مخصوصاً امریکا و انگلیستان می دانند، هم اکنون نزد مردم قابل سوال اند. پیشاپیش می توان گفت که انتخابات آینده نیزغیردموکراتیک و نامشروع برگزار خواهد شد، عناصر فساد از همین حالا آشکار است. بیش از ۱۴ ولایت افغانستان درگیر جنگ با رژیم کابل و نیروهای خارجی هستند، با چند ولایت که نمی شود انتخابات کرد، باید فرصتی فراهم شود که همه شهروندان واجد شرایط رای دهی بتوانند شرکت کنند، الآن که چنین چیزی ممکن نیست، تا ماه اگست (اسد) فرصت زیادی در دست نداریم. در این چند ماه هیچ معجزه ای اتفاق نخواهد افتاد که در آن امکان انتخابات فراهم شود. آیا واقعاً انتخابات خواهد شد یا حوادث دیگری پشت پرده دارد، پنهان از اذهان عامه، پنهان ازمردم افغانستان شکل می گیرد، با آقای حکمتیار و طالبان چه خواهند کرد؟ آقای کرزی وضعیت اضطراری اعلان خواهد کرد؟ اصلاً به جای انتخابات لویه جرگه دایر خواهد شد؟ باز با بحث دولت موقت و دولت انتقالی دیگر مواجه خواهیم شد؟ به درستی روشن نیست؛ اما این احتمال را نیز نباید از نظر دور داشت. فراموش نکنیم که در کشور ما بیگانگان تصمیم می گیرند، نه دولت، به معنای واقعی آن. نه ملت داریم و نه دولت ملی. دموکراسی تنها انتخابات هم نیست، عناصرمهم تر دیگری هم وجود دارد که ازحوصله ی این گفتگو بیرون است، بماند به موقع دیگر. یکی از عناصر مهم دموکراتیک بودن انتخابات چگونگی تشکیل کمیسیون انتخابات، وظایف و روش اجرای آن است آنهای که در رده های اول جنگ، به خصوص جنگ های داخلی عوامل اصلی بوده اند چگونه می توانند کاندیدای ریاست جمهوری شوند؟ آنهای که فرمان، دستور و مشوره داده اند همان قدر مسئول و قابل پرسش اند که مجری های آن. در بحث از عدالت انتقالی هم می توان به آن داده ها مراجعه کرد. توسعه ی سیاسی فقط و فقط در یک نظام عادلانه و دموکراتیک میسر می گردد. نقد نظام ها و کارگذاران آن، باز کردن به سامان وروش مند کینه ها وعقده های سرکوب شده، دادن مجال واقعی و راستین به آشتی و یکدیگر فهمی، مجال دادن برای سلب و ایجاب ها به صورت دموکراتیک همه و همه عناصر سازنده ی بناهای دموکراسی اند.


پرسش: اگر شما در قدرت باشید و یا اگر انتخابات قبلی را به عنوان کاندیدای حزب تان در آن انتخابات برده بودید مشکل طالبان را چگونه حل می کردید، بالاخره چه برنامه ی روی دست می گرفتید، به چه مسئله یا مسایلی اولویت می دادید؟

پاسخ: فکر می کنم به تلویح یا به تصریح به آن توجه را جلب کرده ام. اولین کاری که می کردم تدوین مبانی نظری نوسازی افغانستان می بود، یعنی چگونه نظامی لازم می داشتیم، سیاست، اقتصاد، فرهنگ، حقوق زنان، برابری، عدالت، استقلال، حل مسایل ملی، ایجاد جنبش های اجتماعی زنان، جوانان، عدالت انتقالی و غیره بر چه پایه های تئوریکی باید بنا می شدند، در تئوری و عمل به آزادی، برابری و برادری احترام می گذاشتیم. به آن می رسیدیم به آن باور می کردیم. ثانیاً به تامین امنیت اولویت می دادم به ایجاد حسن همجواری و همزیستی عادلانه با کشورهای منطقه، چرا که در صلح می شود سرزمین را آباد کرد. از اولویت های بسیار مهم دیگر راه اندازی جنبش سوادآموزی بود، مبارزه با بی سوادی، محو بی سوادی به عنوان امر ملی. از آمریکای لاتین گرفته تا آسیا این نمونه ها را داشتیم- ضرورت مبارزه با بی سوادی را. ایجاد جنبش های زنان، توانمند کردن زنان نیز برایم اولویت داشته و می داشت.در واقع در همه ی عرصه ها دست به تغییر ساختاری می زدیم.
اما طالبان؟ در مورد حرکتی به نام طالبان مقالات و کتاب هایی نوشته شده که باید خوانده شوند، تحلیل در چه سطحی صورت گرفته؟ نخست باید گفت حرکت طالبان یک حرکت اسلامی است: حرکتی با قرائتی کلاسیک و دگم از اسلام، حرکت معطوف به «تکلیف» و نه «نتیجه» در متن همان قرائت. نگاه طالبان نیز نوع دیگری نگاه کردن به دین وشریعت است. تفاسیر و قرائت های مختلف و متفاوتی از دین به طور کلی و از اسلام به طور خاص در اختیار داریم. مظاهر و مصداق بیرونی این گونه ها یا تنوع تفاسیر را در حرکت ها و جنبش های اسلامی مشاهده می کنیم؛ نه تنها در سطح بین المللی، که در کشور خودمان.
ویژه گی ها، عادات و شماری از رسم ورسوم و فرهنگ قبیلوی نیز در آن دیدگاه و آن نوعی قرائت طالبانی نیز جلوه ی آشکار دارد. تبعیض داشت ها و برتری طلبی قومی، زبانی، مذهبی نیز عنصر دیگری است، عقب ماندگی عمومی هم عنصر و عامل دیگری می باشد که می باید در سطح تحلیلی کلان درنظر گرفته شود، سطح رشد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی افغانستان، سواد، کم سوادی، بی سوادی، موقعیت زنان و غیره.
بدنه ی اصلی حرکت طالبان را هموطنان پشتون تشکیل می دهند، اما از شماری اقوام دیگر نیز مردمانی در این حرکت حضور دارند، چون پشتون ها اکثریت این حرکت را تشکیل می دهند، طبعاً اقتدار اصلی و فرماندهی در اختیار پشتون های این حرکت قرار دارد. از میان اقوام غیرپشتون حضور تاجیک ها و اوزبک ها البته بیشتر به چشم می خورد.
از نظر طبقاتی طالبان متعلق به اقشار و لایه های میانه و به بیان دیگر « پاپتی» های اقوام، منجمله پاپتی های لایه های فقیر پشتون اند. درسی سال پسین هرارشی یا سلسله مراتب قدرت در افغانستان دچار جابجایی های شدید شده است. مجاهدان و مبارزان جوان سلسله مراتب سنتی را در هم شکسته اند، نفرت نسبت به لایه های بالای اجتماعی را در حرکت ها و جنبش های اجتماعی و سیاسی و منجمله خود حرکت طالبان می توان مشاهده کرد. پس عقده های طبقاتی نیز در آن وجود دارد. طالبان بر ضد نیروهای خارجی مسلحانه می رزمند در این رزم به هیچ قاعده و قانون مدنی یا کنوانسیون های بین المللی مربوط اعتنا نمی کنند. به حقوق بشر احترام نمی گذارند یا باور ندارند اعلامیه ی حقوق بشر را اساساً مربوط به کفار می دانند نسبت به آنچه انجام می دهند بی پروا هستند، دست بریدن و گردن زدن امر عادی است، آنرا تکلیف دینی خود در جهاد علیه کفار یا عوامل کفار تلقی می کنند. برخورد شان نسبت به حقوق زن، که نیاز به گفتن ندارد. زنان جایی در نظام طالبان ندارند.


پرسش: آیا طالبان منحیث المجموع، عوامل و یا جواسیس پاکستان یا بیگانگان هستند؟

پاسخ: به نظر من نه! بیگانگان، از حرکت آن ها استفاده یا سوءاستفاده می کنند؟ می شود گفت بلی! طالبان در مسیرهای که قدرت های بزرگ منافع خود را می بینند، مورد استفاده قرار می گیرند. آیا خود بر این جریان ها آگاه اند؟ اگر آگاه باشند کادر رهبری آن ها می تواند بازی دو سویه انجام دهد: به ما کمک کنید، ما علیه دشمن مشترک مبارزه می کنیم، این چیز عجیبی نیست. مگر مجاهدین حتا خوش نام ترین آن ها برای توجیه و تطبیق اهداف خود، مبارزه علیه ارتش اشغال گر شوروی از کشورهای غربی و کشورهای مخالف اتحاد جماهیر شوروی پول وسلاح دریافت نمی کردند؟ من در باره ی سلامت و ملامت این دو جریان و اهداف آن ها داوری نمی کنم. فرم کار را دارم نگاه می کنم. تازه جز مورد پاکستان مورد کمک رسانی های دیگری به آن ها چندان مشخص نیست. کی به طالبان پول و اسلحه می دهد؟ آیا اسلحه همان اسلحه ی است که از مجاهدین از پاکستان به دست آورده اند؟ آیا تمام پول آن ها از راه فروش مواد مخدر به دست می آید؟ همه این ها می تواند باشد. اما می باید تحقیقات گسترده تر و مستندتر انجام بیابد.
این دیگر روشن است که طالبان یکجا با حزب اسلامی یا جدا ازهم و اما به موازات هم علیه نیروهای خارجی می جنگند. هر بار هم هر کدام مسئولیت این یا آن عملیات نظامی یا انتحاری را می گیرند. ممکن است در سطح دیگری با نیروهای خارجی هم گفتگو داشته باشند در سطح رده های بالا. اجلاس سعودی یکی از نمونه های آن است.


پرسش: ماهیت جنبش طالبان چیست؟

پاسخ: آیا یک جنبش ملی است، یک جنبش دموکراتیک است، یک حرکت ملی- اسلامی است؟ آیا میان «ملی بودن» و «دموکراتیک بودن» اختلاف و تفاوت وجود دارد؟ آنچه مسلم است این جنبش هر چه باشد دموکراتیک نیست، ملی و آزادیبخش به مفهوم مدرن آن هم نیست. بیشتر یک حرکتی است، با همان ویژگی های که برشمردیم و تعریف شده با ارزش های طالبانی. یک جنبش آزادیبخش ملی مدرن در بدترین حالت هم یک سری اصول ملی، ارزشی، اخلاقی و بین المللی را رعایت می کند، به ارزش هایی که در اعلامیه ی حقوق بشر مندرج است، ارج می گذارد، با نیروها، احزاب و حرکت های ملی و دموکراتیک به خاطر به ثمر رساندن جنبش و تحقق اهداف آن گفتگو می کند؛ اهل تسامح و مدارا می باشد به پلورالیسم عقیده تی وسیاسی احترام می گذارد، برای دیگراندیشان حق و مجال و میدان می دهد، تا برنامه های خود را مطرح کنند. دوستان و مخالفان زیادی از من سوال کردند که شما (لطیف پدرام، رهبر حزب کنگره ی ملی) ”ضد خارجی ها هستید و شما این کشور ها را اشغالگر می گوئید ، خواهان خروج آن ها از افغانستان هستید، پس چه فرقی بین شما و طالبان وجود دارد؟- بار ها پاسخ داده ام، از خیلی موضوعات دیگر که بگذریم به دو دلیل: هم روش ما متفاوت با روش طالبان است و هم نتیجه ی که از مبارزات حق طلبانه، دموکراتیک و آزادی بخش کنگره ی ملی افغانستان در نظر داریم، نیز نگاه مان به حقوق بشر و حقوق زنان. نتیجه ی که می خواهیم به دست بیاوریم همانا برقراری دولت ملی، دموکراتیک، دولت فاقد ستم و استثمار است. روش ما مبتنی بر خشونت نیست، مبتنی بر رأی مردم است. اعمال خشونت بار و غیرمدنی را تجویز نمی کنیم، با وجود این شناخت و آگاهی بر این که بسیاری از طالبان برای بیرون راندن نیروهای اشغالگر از سرزمین شان صادقانه می جنگند، نفوذ عوامل بیگانه را در دستگاه رهبری آن ها منتفی نمی دانیم اما آن عوامل بیگانه «نفوذی» های خوب اند یا بد، واقعاً می خواهند کمک کنند یا دامی اند تنیده شده برای گرفتاری مردم ما و سرزمین ما؟ این بحث بماند.


پرسش:با این جریان چگونه باید روبرو شد؟

پاسخ: طرح اینجانب و کنگره ی ملی افغانستان این است که جنگ، بمباران، فرستادن نیروی نظامی، افزایش نیروهای نظامی برای خاموش کردن یا متوقف کردن حرکت طالبان یا هر حرکت احتمالی دیگر از این قماش یا جنس دیگر راه حل نیست. بارها گفته ایم، کنفرانس داده ایم، اعلامیه منتشر کرده ایم؛ راه حل همان «راه فدرال» است. ما نمی توانیم، من نمی توانم شاهد کشتار هموطنان پشتونم، و بمباران ها، و عملیات نظامی نیروهای اشغال گر باشم. افغانستان سرزمین مشترک همه ما است. در دفاع از آن ها ما مسئولیت داریم باید جلوی کشتار مردم بیگناه را بگیریم، کودک شیرخوار یا طفلی شیرخوار که در بغل مادر خود، در هلمند، یا کندهار، یا بکتیا، یا شولگره آماج حمله ی نیروهای اشغالگر قرار می گیرد، به قتل می رسد، زیر دیوار می ماند، نه پشتون است، نه تاجیک، نه اوزبک، نه هزاره و نه.... فرزند افغانستان است، گناه او چیست. بگذارید در شرق و غرب، شمال و جنوب مردم روئسای فدرال خود را انتخاب کنند. اگر به طور مثال آقای حکمتیار، یا آقای ملا محمد عمر یا x یا y به هر دلیلی رأی می گیرند، مردم آن ها را انتخاب می کنند، برنامه هاشان را در مناطق خود، در مناطق پشتون نشین قبول دارند، انتخاب شوند. به جای جنگ و بمباران، که می تواند در نهایت به یک جنگ سرتاسری تبدیل شود بهتر است مردم در ایالت خود درچارچوب یک سیستم فدرال حق قانون گذاری، و اختیار عمل داشته باشند. مشروط بر این که ایالتی بر ایالتی تهاجم نکند و جنوب به شمال و شمال به جنوب حمله ور نشود. راه حل ها دقیقاً سنجیده شود. باور دارم اگر یک سیستم فدرال به وجود بیاید آن شرط ها هم اجرا خواهند شد، آن راه حل ها هم بدست خواهند آمد. در هر صورت برای طالبان و حضور آن ها در دولت باید در یک چارچوب، یک سیستم فدرال راه حل پیدا کنیم. این خود یک نوع الترناتیف سازی برای تامین صلح و ثبات در مناطق تحت کنترل طالبان و تقسیم آن ها (طالبان) به واحدهای کوچک تر قدرت و اقتدار می باشد. در غیر آن افغانستان با خطر تجزیه مواجه خواهد شد ،چیزی که کنگره ی ملی با آن مخالف است. تسلیح آدم های تندروای مثل بیت الله مسعود و تسلیح نیروهای تندرو در سوات و مناطق قبایلی خبر خوشی برای افغانستان نیست. جنگ و بی ثباتی با توان مضاعف به سوی سرزمین ما گسترش داده می شود، وآنگهی با خطر تجزیه روبرو خوهیم شد.
با وجود این تمهیدات و عمل به این اصل که به خاطر ختم جنگ می باید راه گفتگو با طالبان و نیروهای مسلح مخالف باز شود؛ و اگر مردم در جنوب آنهارا دوست دارند و می خواهند انتخاب کنند در بلندمدت باور نداریم و مصلحت کشور نیست آن مناطق در تحت سلطه و نظام طالبان در عقب مانده گی نگه داشته شوند و کوشش برای دموکراتیزه کردن زندگی در آن ولایات تعطیل شود؛ آن مناطق هم می باید در مسیر زندگی مدرن قرار بگیرند؛ تازه صد درصد معلوم نیست مردم جنوب خواهان برنامه های طالبانی هستند یا نه؟ می باید به رأی آ ن مردم مراجعه شود، واقعا چه می خواهند؟
طالبان صرفا جریان ایدئولوژیک نیستند، حرکت سیاسی، نظامی اند و استفاده از هزاران مدرسه ی دینی در پاکستان و مناطق سرحدی تولید و بازتولید می شوند، هنوز آقای ملاضعیف وآقای متوکل، (از رهبران ارشد طالبان) از سلامت پندار، گفتار و کردار خویش دفاع می کنند رابطه با جنبش القاعده و ضرورت تحکیم آن را نوع انترناسیونالیزم اسلامی تلقی می کنند؛ و اینکه آقای ملاعمر رهبر و امیر طالبان را شخصیت معتدل و میانه رو می دانند باورمند, مصر وصریح اند. وآنگهی این پرسش مطرح است که بی نگاه انتقادی به گذشته و پوزش طلبی از اعمال ناشایسته ی خویش، بدون کوچکترین تغییر در موضع گیری ها و اعاده ی حیثیت از قربانیان، با برگزاری و در «کمیسیون های حقیقت یاب» چگونه می توان به صلح، ثبات وآشتی ملی رسید؟


پرسش: درباره ی عدالت انتقالی و ضرورت آن در افغانستان چه نظر دارید؟

پاسخ: اکثریت قاطع مردمان افغانستان، و شاید مردمان منطقه که آگاهی کافی در باره ی «دادگاه بین المللی جنائی» یا خود مفهوم عدالت انتقالی ندارند خیال می کنند، عدالت انتقالی به معنای برگزاری دادگاه ها به منظور انتقام جویی و به راه اندازی محاکمه ها، زندانی کردن ها و به جوخه ی اعدام سپردن هاست. نه خیر چنین چیزی نیست. تطبیق عدالت انتقالی معطوف به ایجاد زمینه های آشتی ملی بر پایه ی بازشدن عقده ها و گشودن باب گفتگو ـ خود بیانی به منظور یافتن راه های آشتی ملی و احترام گذاریدن به قربانیان و خانواده ی قربانیان است، عدالت انتقالی به منظور فرا خواندن و زمینه سازی برای حضور «حافظه ی جمعی و تاریخی» مردم است؛ به این حضور (حضور حافضه ی جمعی( و فراخوانی و گشوده شدن حقایق به سوی یکدیگر می خواهیم از قربانیان اعاده ی حیثیت شود، و نیز درسی باشد تا مردم با بازخوانی آن بار دیگر گرفتار جنگ و خشونت نشوند و از انجام جنایات جلوگیری کنند؛ در نهایت ناظر بر منظور صلح، ثبات، آشتی و همزیستیی مسالمت آمیز در داخل یک کشور است. آفریقای جنوبی نمونه ی بارز عدالت انتقالی است. کمیسیون های حقیقت یاب» داریم که به وسیله ی پاک ترین و صالح ترین و خوش نام ترین شهروندان و شخصیت های سیاسی، ملی، مذهبی کشور رهبری می شود. کمیسیون حقیقت یاب کمیسیونی برای بازشدن عقده ها و کینه ها، اعترافات صادقانه به اشتباهات و گناهان و پوزش خواستن از قربانیان و خانواده ی قربانیان است. چرا خطر برگشت دوباره ی طالبان به قدرت وجود دارد؟ یک دلیلش این است که حافظه ی تاریخی نداریم، حافظه ی جمعی نداریم، اگر اشتباهات دولت تره کی، امین و... نقد می شد و در اختیار مردم قرار می گرفت، اگر اشتباهات گروه های که بعد از آن رژیم و دولت به قدرت رسیدند آفتابی می شد، اگر عدالت انتقالی جاری می گردید، مردم امروز موافقت نمی کردند که طالبان به همین سادگی به قدرت برگردند. حداقل این است که همه ی این رژیم ها، حداقل از زمان ظاهرشاه به بعد می بایست مورد داوری کمیسیون های حقیقت یاب قرار می گرفتند و می بایست عدالت بر همه آن ها جاری می شد، اشتباهات و جنایات انگشت نما می گردیدند، در آن صورت همه قدرت ها متوجه اعمال خود می شدند چرا که می دانستند روزی مورد بازپرس قرار می گیرند و مجبور می شوند در برابر مردم به اشتباهات خود اعتراف نمایند، و خواهان بخشایش شوند. تطبیق عدالت درواقع اعاده ی حیثیت قربانیان و خانواده های قربانیان است، اگر می خواهیم درس بگیریم باید عدالت انتقالی در افغانستان تطبیق شود، کمیسون های حقیقت یاب یک چنین جایگاهی می باشند، در دساتیر دینی و عرفی مان هم داریم، لذتی که در «عفو» است در «انتقام» نیست. یقین داریم که قدرت بخشندگی در افغانستانی ها زیاد است، دشمن و قاتل خود را هم توانسته اند ببخشند. این مردم (مردم افغانستانی) روح بزرگ و سیعه صدر دارند. مهم این است که درس ها تاریخ مند (Historizätit) شوند تا آیندگان ان ها را به درستی و روشنی بتوانند بخوانند و پند بگیرند.


پرسش: آینده را چگونه می بینید؟

پاسخ: «جهانی میان بیم و امید» (سخن تیبورمنده) و در نهایت بدبینی (پسیمیسم) همچون جهنم (دانته الیگیری): «ای کسانی که از اینجا می گذرید امیدهای خود را به دور افکنید»!
هفت سال از توافقات بن می گذرد. اجلاس «بن» اجلاس ناموفق؛ـ با خدمات اندک و خیانت های بزرگ: سلب آزادی و استقلال افغانستان. اکثریت مردم افغانستان و بسیاری از کارشناسان داخلی و خارجی به این باورند که رژیم کابل و ایتلاف بین المللی در امر تحقق اهداف مطرح شده در کنفرانس «بن» شکست خورده اند، چیزی باقی نمانده یا در اختیار ما نیست؛ جز یک دولت ناکام و سر افگندگی کشوری که آزادی و استقلال ندارد، اگر از یک تعبیر «گوته» استفاده کنیم، روح و معنویت ما را گرفته اند تا مشتی ابزار دروغین در اختیار ما بگذارند، افغانستان به گره گاه بیباکانه ترین رقابت های اعضای ائتلاف در واقع رقابت های نئولیبرالیستی و فرانیولیبرال در راس ایالات متحده ی امریکا مبدل شده است. جهانی سازی سرمایه داری باعث بوجود آمدن کانون های مختلف و متضاد گردیده است. در مبارزه علیه امپریالیسم باید به همه ی این کانون ها و پتانسیل ها توجه کنیم در این مبارزه ی دادخواهانه به همبستگی کانون های مختلف، گفتگو میان خلق های محروم قاره ها و دیالوگ و همبستگی بین المللی ضرورت داریم. نیروهای ضدامپریالیستی، نیروهای آزادی خواه و ضد اشغالگری باید صدای یکدیگر را بشنوند. از کارگران و زحمتکشان، لایه های میانی و تهی دست گرفته تا کلیساهای شورشی «و متفکران و مبارزان نواندیشی دینی»، جنبش های سیاسی و اجتماعی زنان، جوانان، دانشجویان، سبزها و غیره و در نهایت همه نیروهای ضدامپریالیستی می باید متحدانه عمل کنند. به مسایل و مصایب مان نه صرفاً در چهارچوب ملی که در متنی به این گستردگی باید نگاه کنیم، افغانستان تافته ی جدا بافته ی از این جهان نیست. رقابت های امپریالیستی نه تنها مشکلات افغانستان را حل نکرد که وضعیت را پیچیده تر ساخت، افغانستان از نظر کشت و تولید موادمخدر در صدر همه کشورها قرار دارد، امنیت به صورت بی سابقه ی به وخامت گرایده، جنگ به پایتخت (کابل) رسیده است. مردم زیر کمربند فقر زندگی می کنند، فساد اداری در تاریخ افغانستان این گونه سابقه نداشته است، کار و اشتغال وجود ندارد، نه تنها افغانستان که کل منطقه به خطر جنگ و بی ثباتی مواجه شده است. طبقات و اقشار تهی دست تهی دستتر شده اند، اقتصاد جنگی، مافیای موادمخدر و استثمار بی رحمانه و آشکار در متن آنچه به نام بازار آزاد می نامند طبقات فرودست، کارگران، زحمتکشان، معلمان و اقشار و لایه های میانی را به بی نوایی مطلق گرفتار ساخته است. تظاهرات سراسری و گسترده ی آموزگاران در سال گذشته بیان آشکار مخالفت مردم بر ضد سیاست های امپریالیستی، دلالان و کارگذاران داخلی و ناکارآمدیی نظام بود. گردهم آیی دوبی که زیر نام «تضمین موفقیت» با سرپرستی آقای خلیل زاد نماینده ی ایالات متحده ی امریکا در سازمان ملل برگزار شد، اوج سرافگنده گی، خفت و شکست ملی بود،ـ تکرار کوشش های ناکامی فرانواستعماری .