معناهای عشق
خوانشی از متن های: فلسفی، عرفانی و ادبی مهدی استعدادی شاد


رضا اغنمی


• نویسنده، با اشاره به تجربیاتِ شخصی دفتر عشق را می گشاید و از ابعاد گوناگون وامیرسد. با تکیه به فرهنگِ رُم باستان و ادیان ابراهیمی، اثری با اطلاعاتی مفید، سرگذشت این پدیده ی زیبا و حیاتی بشریت را در اختیار مخاطبین خود قرار میدهد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۴ فروردين ۱٣٨٨ -  ۱٣ آوريل ۲۰۰۹


استکهلم
چاپ نخست: بهار ۲۰۰٨، سوئد
ارش ۲۷۶ صفحه
 
این کتاب در هفت دفتر تنظیم شده.
اول: الزام تعریفی تازه از عشق
دوم : پیش شرط های سخن   عشق
دفترسوم: لحظه هائی از اندیشیدن به عشق
دفتر چهارم: فلسفه ی یونان باستان   و مفهوم سازی برای عشق
دفتر پنجم:   فراز ونشیب های عشق در ذهنیت عرفانی
دفتر ششم: عشق درشعر مدرن و نثر معاصر   ما
دفتر هفتم: پیشزمینه ی سخن عشق درآینده
 
قصد از آوردن جدول بالا، توجه خوانندگان به اهمیتِ محتوایِ این اثراست که مولف با تلاشی درخور تحسین، علاقمندان را با مفهوم همه جانبه ی عشق آشنا میکند.
نویسنده، با اشاره به تجربیاتِ شخصی دفتر عشق را میگشاید و از ابعاد گوناگون وامیرسد.   باتکیه به   فرهنگِ رُم باستان و ادیان ابراهیمی، اثری بااطلاعاتی مفید، سرگذشت این پدیده ی   زیبا و حیاتی بشریت را دراختیار مخاطبین خود   قرار میدهد.  
«تجربه ی زیستن عشق درجوانی جاذب و سرگرم کننده بوده که کسی را برنمی انگیخته است از تاریخچه آن چیزی بداند. تا چه رسد به اینکه میان سطرهای متنهایی را بخواند که بشر دراین رابطه نگاشته یا دگر دیسی هایی رادریابد که درمعنای عشق و رفتار وابسته اش پیش آمده است. این چیزها درزمان عاقلی سرو کله شان پیدا میشود. به وقت فروکش عطش جوانی.» ص ۱۱
  این   واقعیت فرهنگی را نمی توان منکر شد که درجامعه‍ی متعصب و سرشار ازخرافاتِ سنتی که   چون چتر سیاهی بالاسر مردم   سایه انداخته، نمیگویم عشق را شناخت، حتا سخن از عشق گفتن نیز قبیح بود. وقتی این فصل را داشتم میخواندم، انگار سرگذشت خود و همنسلانم بود که از زبان نویسنده می شنیدم.
درزندگی رایج نسل های گذشته، شیوه‍ی بسیارعقب مانده ای رواج داشت که خوشبختانه مدتیست رنگ و رو باخته، کم کم ازسکه می افتد. وآن سحن گفتن از عشق به مفهموم واقعی بود. عشق و محبت و دوست داشتن در رفع نیازهای جنسی خلاصه میشد.   عشق را نه حرمتی بود انسانی و نه منزلتی درخورِ شناخت ش. هویتِ عشق، در آلودگی روابط جنسی به زشتی و بدنامی مطرح بود. به نوجوانی اولین بار که درخانواده این کلمه به گوشم خورد، یکی از خانم های حاضر، دست راستش را جلو دهانش برد بین دوانگشت ابهام و سبابه را گشود و زبانش را بیرون آورد و چندبار تف کرد و استغفرالله گفت. من چیزی نفهمیدم ولی یاد گرفتم که اگر کلمه ای قبیح بر زبانم آمد جهت استغفار فاصله‍ی دوانگشت را باید گشود و تف مالی کرد!
دروغ و ریا از این طریق زیرپوست یک یک بچه مسلمان ها، لانه کرد، آن هم ازکودکی   درخانواده ها!
مهدی استعدادی شاد این بحث را میگشاید. با تأکید بر "الزام تعریفی تازه ازعشق" خود را موظف میداند که اجزای غلط   و زمینه های شکل گیریِ انحطاط نهادی شده را بشکافد و   داغ   ننگینی که ازاین کج فهمیِ تحمیلی، برناصیت مردم حک شده را به درستی توضیح دهد:
«مسلمان زاده بودیم. با مجوز دروغ مصلحتی. بگذریم که اذان اسلام را از نوع شیعه را ازنوزادی درگوشمان گفته بودند. برای همین، پرورده، وگرفتار سنت بومی، به راحتی درجوانیمان دروغ میگفتیم. حتا برابر محبوب و معشوق.» ص ۱۲
وبعد، گروه بیتل ها و زنده یاد سوسن   را رو در روی هم میگذارد. گزینش ش ازاین جهت قابل تأمل است که تقریبا هردو با اندک اختلاف همعصرند، آن یکی میخواند "آنچه لازم دارید عشق است" و این یکی فریاد میکشد "دروغ، دروغ، همه حرفات دروغه / اینهمه کلک ارثیه ازکی داری/ یک ذره روراستی چرا نداری/ عاشقی توی این روزها یک دامه، یک دامه ...   ص ۱۶  
خنیاگران، درمیان مردم جهان سابقه ای دراز به مثابه شکل گیریِ اجتماعات بشری دارند. کارنامه ی آنها   نشان میدهد که دراکثر وقایع، سخنگوی راستین مردم خود بوده اند. فارغ ازحضور گزمه و عسس، پیام اصلی را با ساز و دهل   به میان مردم برده اند.   با آوازهای لطیف   و گاه گزنده، همراه با نغمه ی و چنگ و رقص وکرشمه، مردم را به هشیاری و بیداری فراخوانده اند. دوستی بین انسان ها،   ضرورت عشق و زیبائی هستی را فریاد کشیده اند، همچنان، از مرگ، ویرانی و تباهی انسانها در جنگ را نکوهش کرده اند. آواز بیتل ها، وقتی برسرزبانها افتاد که جنگ سرد میرفت، دنیا را در فاجعه ای دیگرگرفتارکند.   آنهم درست به   زمانی، که   هنوز د و دهه ای از پایان جنگ دوم جهانی سپری نشده بود. هنوز مادران   درعزای عزیزان خود که در گورستان های گمنام پراکنده درسطح جهان به خواب ابدی رفته و سوگوار فرزندان و مردان خود بودند.   تبلیغات و هیاهوی جنگ سرد زمینه ی درگیری،   بین شوروی وامریکا و کشورهای غربی را فراهم میساخت. و چشمهای وحشتزده ی مردم دنیا، با دلهره وهراس نگرانِ فردای هولناکی بود. وقتی گروه بیتل ها با آن قیافه های شاد و جوان و موسیقی مهیج و تکان دهنده این سرود سنجیده و لطیف را دستجمعی میخواندند :
All you need is lovo   هرشنونده و ببینده، ولو خش ترین جنگ طلب و جنگجو نیز تحت تأثیر قرار میگرفت و برای، چند لحظه ای هم که شده نفرت و بیزاری وخشونت ازجنگ به دلش راه مییافت. و غرق در دنیای پرهیجان موسیقی به زیبائیهای هستی لبخند میزد.
درشرق، اما مسئله فرق میکند.   مهدی استعدادی شاد، سوسن را برمیگزیند. تا سنت ویرانگر و مرده ریگ باستانی را که در نسل سوسن هنوز به بار است و داغ ، تلنگری بزند به وفاداری ابلهانه و سازشکارانه ی فرهنگی که در صیانتِ آثار مومیائی شده‍ی قرون گذشته همچنان پایبند مانده وهنوز هم ذهن ها تخته بند آن گذشته هاست.   طرفه آنکه ترانه ای   به ظاهر عامیانه، ولی، سخت   تکان دهنده را برگزیده که هوش و انتخابش را باید ستود.   انگار که سوسن، فرهنگِ   سراسر گندابِ   دروغ و ریا   را برسر ملت میکوبد.   وجدانِ همیشه درسکون قبرستانی مان را به محاکمه فرا میخواند. با آهنگی دلسوز و زخمی، اما نعره ی فریادش درگوش ها میپیچد :
«اینهمه کلک   ارثیه از کی داری!
یک ذره روراستی نداری
عاشقی توی این روزها یک دامه، یک دامه ...»
نویسنده درآغاز دفتر اشاره کرده که محرک او درتدوین این کتاب حاضر متأثر از "اجزای   گفتمان عشق" که نویسنده آن "رولان بارت" است و اضافه میکند این تحرک :
« بتدریج با تجربه های شخصی تقویت شده و تمایل فردی نگارنده را به سوی شناخت تاریخچه ی عشق کشیده است.» ص ۱۷  
راستش، اینگونه رک گوئی های با ارزش را یاید ارج گذاشت. این صفت، بیانگر نفس سالم و پاکیزگی اندیشه و تفکراست.   هریک ازما تجربه های تلخ دراین باره کم نداریم. ایکاش، دیگرهموطنان نیزازاین شیوه ی پندآموز بهره میگرفتند و، با درنظر داشتن فضیلت قلم، نه تنها از ریا و دروغ و خلافگوئی پرهیز، بل که این قبیل صفات زشت را که بدجوری، درادبیات سایه افکنده است محکوم میکردند.
نویسنده،   با سروده ای ازشاملو، که با شروع حکومت اسلامی، به بند کشیدن عشق راحس کرده   دفتراول را   می بندد:
«آی عشق،
آی عشق، چهره ی آبیت پیدا نیست.» ص ۱۹
 
دفتر دوم
بحث در "پیش شرط های سخن   عشق" است
 
مهدی استعدادی شاد، با اشاره به دو رمان ایرانی، رویِ تآثیر باورهای مذهبی درشناختنِ   ماهیتِ گوهرِ عشق انگشت میگذارد. در روانکاوی روح قهرمانان،   ازتآثیر مذهب درتزلزلِ شخصیت می‌گوید و بیراهه افتادن انسان را که به تحقیرِ عشق میانجامد خاطر نشان میکند.   سرگذشتِ خفتِ عشق را توضیح میدهد. وقتی به دوشقه شدن انسان میرسد. نیرنگ باورهای مردسالانه درفرهنگِ کهن را که ازسویی   حجاب است و نجابت، واز سوی دیگر تکفیر است و فساد،   افشا میکند.
«ازیکسو درباور مذهبی مردسالارانه این عضو آدمی مقدس شمرده میشود تا ازطریق حجاب پوشیده بماند و به نجابت علنی صدمه نخورد. از سوی دیگر به علت امکان کامجوئی که با این عضو همراه است، تکفیرشده ولانه فساد خوانده میشود.» ص ٣۷
  سپس، یادی از رمان "سوره الغراب" اثر کم نظیر محمودمسعودی میکند که برای نخستین بار درسال ۱٣۶۷ در شماره‍ی ۱٣ نشریه‍ی زمان نو درپاریس منتشر شد. و شگفتا! درمیان نقد هائی که براین رمان نوشته شده، برای نخستین بار است که مهدی استعدادی شاد، با دریافت درست ازپیامدهای "انجمن فرهنگی عزا"، روی آن تآکید میکند:
« توده مردم یا با مراسم "تشییع جنازه" رسمی سرگرمند یا ازترس مرگ سر از خلوت خود بیرون نمیآورند و به روند واقعی زندگی اجتماعی و اتلاف وقت و به هدر رفتن زمان حال فکر نمیکنند.» ص ٣۹
مسعودی، دراین رمان زیبا و هشدار دهنده، سرنوشت مردم ایران را با زبانی پیچیده به نقد گرفته.   فرهنگ و تاریخ سراسر جهل وغفلت ما را، بازساری کرده.   تکرارعادت ها، خواب رفتن ها و سستی های موروثی را در برگ برگ اثر، با عقل نقاد زیر تازیانه ی نقد به باد انتقاد گرفته است.  
  همو، بدون اشاره به واقعه‍ی سال   ۱٣۵۷،   پیامدهایش را درقالب گفتگوی پرندگان شرح میدهد.
تراب خان، یکی از قهرمانان این رمان درتصادف ماشین کشته میشود. تنها شاهد ماجرا یک کوه نشین است و
کلاغی که همیشه همراه تراب خان بوده.
به این بخش از فصل ۷۷ سوره الغراب توجه شود.
 
«کلاغ زخمی و خونی روی قلوه سنگی سرراه او می نشیند، می گوید اُ آ مُرد. شاید تراب، سهراب، یا حتی داراب. شاید   هم یک چیز دیگری آب. یا مثلا راب. یا فقط آب. ولی مطمئن است که به دقت شنیده کلاغ میگوید:
-   ...   مُرد.
یکی دو ورد می خواند که در دور کردن اجنَه   معجزه   میکنند. توی کوه اجنَه فراوان است. نتیجه می دهد. ازاینکه وردهارا میدانسته   خوشحال میشود. ولی هنوز مسافت زیادی سرازیر نشده، کلاغ دوباره می نشیند
روی شاخه ای سرراهش. همانطور زخمی و خونی، این بار یک دسته پشم طوری   لای منقارش. دوباره ورد ها را بخواند و در برود. سرازیری کوه را بگیرد بدود. ولی کلاغ از روی شاخه اش دوباره میگوید:
- ... اُ آب مُرد.
پشمی که لای منقارش بوده پیش پای او به زمین می افتد بهتر نگاه   میکند. میبیند یک دسته موی آدمی با پوست خونالودش. وحشت میکند. با این همه به کلاغ میگوید:
برو من هم دنبالت.
کلاغ پر می کشد. کوه نشین سر به آسمان بلند کرده . مسیر کلاغ را دور گردن کوه می دود. جسد شما در فاصله ی کمی نسبت به اتومبیل که درسقوطش مسیر بیشتری را طی میکند، پیدا میشود.»
در پایان رمان یعنی بخش ٨۱،   خواننده با این روایت روبرو میشود»
« به شنیدن صدای زنگِ در، رادیو را خاموش کرده بدون اینکه بپرسد چه کسی در می زده است با دربازکن برقی درِ اصلی ساختمان را باز میکند، بعد، نگاهی به پرچم سیاه پنجره تان انداخته، کلاغتان را بر می دارید و به سرعت ازآپارتمان کوچکتان خارج میشوید، تراب خان پائین پله ها در قاب در، منتظر شماست. درحالی که دست همدیگررا فشرده   به هم لبخند میزنید، لحظه ای به کلاغش، و بعد به شمشیر برَاق فرق سرش نگاه میکنید.»
و رمان به پایان میرسد. خواننده   گیج   وغرق درگذشته ی فرهنگ و تاریخش میچرخد. با نیاکان خوابرفته و پر افتخارش با زیندگانِ معتاد به نیندیشیدن و خمودی، درذوق و شوق به حماسه سرایان خود فخر میفروشد!
 
برمیگردم   سر بحث. عذر میخواهم ازمطلب دور افتادم. ولی راستش دریغم آمد : حالا که نویسنده یادی از رمان «سوره الغراب» کرده، پیام تکان دهنده اش را یادآورنشوم.
 
نویسنده، درادامه بحث، از زن ستیزی عین القضات همدانی، عارف "پاکباز و دلاور" یاد میکند و اشاره به ابیاتی دارد ازهمان، که درتبیینِ آرای عارف پاکباز و دلاور   در زن ستیزی ست:
«اگر چنانکه مردی و عشق مردان داری، این سه نوع عشق را که به رمز گفته شد، دراین بیت ها که خواهم گفتن بازیاب که قطعه ای سخت با معنی آمده است.» ص ۴۰
متآسفانه   مهدی استعدادی شاد از آوردن ابیات یادشده خودداری کرده و انگیزه ی خسّتِ کلام پوشیده میماند.
اینکه درگذشته ها روابط جنسی مرد با مرد (همجنسبازی) دربین اکثرمردم جهان رسم جاری بوده و هنوزهم رواج دارد مورد تردید نیست،   ولی آیا، اینکه همجنسگرائی را میتوان، در محدوده ی طبقات عشق و عشقبازی منظور کرد، باید رفت سراغ اهل بخیه به ویژه ادبیات صوفیان، که نویسنده‍ی کتاب اشاره ها دارد.
اما چون از"عشق عرفانی" سخن درمیان است باید گفت که این رشته سردراز دارد. عشق عرفانی برآمده از
تجربه های گوناگون بشری، ازلذت های جسمانی درعشقبازی ست. در تاریخ رُم باستان نمونه های زیادی از آشکاربودن عشق در دست است. همچنان رواج آرای مختلف درآزادی و یا محدودیت هایش درهمان فرهنگ.
درادیان ابراهیمی نخستین بار تحقیر و تکفیرعشق به یهودیت نسبت داده شده.   سوره یوسف درقرآن، بهترین نمونه از اوضاع عشقبازی دریهودیت را توضیح میدهد. با پذیرش مسیحیت از سوی دولت رم، عشق بین مردان به پستوها رفت و عشق با زنان نیز برحسب فرهنگ یهودیت ادامه پیدا کرد. عشق آزاد مورد تکفیر منزه طلبان خشک اندیش کلیسا قرارگرفت و روز به روزگسترده تر شد. دوران سیاهی بود که عشق آزاد گناه کبیره خوانده میشد و دوست داشتن، مهرو محبت   و انسانیت، موجب بدنامی گردید و چه سرها که دراین راه   به فتوای کلیسا برباد رفت و رهروان عشق وعاشقی روانه مسلخ شدند.
تسری و حضور این اخلاق بزرگ اجتماعی، چه از یهودیت باشد یا مسیحیت به اسلام، انکار ناپذیر است.
روش تکفیرعشق، ولو با مزدوجین رسمی درکلیسا، با تمامی ابعادش درجنگ های صلیبی به اوج رسید. عشق و دوست داشتن به طور کامل به پستوها و نهان خانه ها رفت.
ادامه ی آن جنگ ویرانگر که قرن ها طول کشید،   تجاوز و خشونت را بعنوان بخشی ازبدنه ی فرهنگِ ادیان تثبیت کرد.  
فضای خونین سرکوب و خفقانِ خشونت بار با تلفات سنگین انسانی، اقتصادی و فکری، اخلاق عمومی را بهمریخته بود. ترمیم ش شیوه های تازه   میطلبید . وقتی جنگ های صلیبی به پایان رسید،   بشریتِ خسته از خشونت و ویرانی، درآستانه‍ی افق های تازه قرار گرفت. ویرانیهای جنگ مشاغل تازه ای ایجاد کرد. اجرای سیاست های جدید، هم درخشان بود و هم، امید آفرین.   مایه های انسانی اش چشمگیربود. جنبش های فکری، طلیعه ی رهایی از قید و بند های سنگین و نکبت بارکلیسا را نوید میداد. زمینه هایی فراهم شده بود   که جامعه ی غرب نفس تازه کند وکرد . با تکیه   به خِردِ خود علم و دانش را ارج نهاد تا رونق گرفت و تا آنجا پیش رفت که از نقش کلیسا در تمام اموراجتماعی -   فرهنگی کاسته شد.  
زیبائی های هستی را درهنر و معماری و موسیقی با جلوه های تازه و گوناگون گسترش داد تا اصلی ازپایه های فرهنگِ غالب مردم   گردید. قدرت و توانمندی جنبش های فکری تا آنجا پیش رفت، که مردم،   مقابل چشمان آزمند کلیسا خدا را   از آسمان به زمین کشیدند.   تابوها فرو ریخته بود. در رهگذر این دگرگونیهای آزادی جنسی و رونق عشق وعشقبازی پا گرفت.   برتری و خرد فردی، سلب حاکمیت ازکلیسا، از دستاوردهای آن تحولات است.
 
در مشرق به ویژه درحوزه های اسلامی،   تحول چشم گیری رخ نداد.   و بالعکس سرکوب ها شدید ترشد. بیضه داران اسلام با تکفیرعشق و مجازات های سنگین برای عشق ورزان جامعه را درکنترل گرفتند. "عرفان اسلامی" با کمک سخنوران سرکوب شده   قد   برافراشت.
بایزید بسطامی – منصورحلاج –   شبلی- ابراهیم ادهم – ابوسعید ابولخیر ( همان که گفت "خدا زیرکلاه من است".)   و ...   تا عطار و مولوی که   تقریبا آخرین و زبده ترین سخنگویان عرفان اسلامی درایران اند. این ها باستایش عشق درلون آسمانی درصیانت از فضیلت و حرمت عشق، ازبزرگترین آفریننده های این فرهنگ اند.
بعد ازحمله ی عرب به ایران و اسلامی شدن مردم، عشق زمینی به آسمان ها رفت. دراین انتقال، عرفان اسلامی گوهرعشق را باتمام ویژگی هایش، با تقدسی درپشت پرده، درحال استتار حفظ کرد.   حسرت ها و ناکامی های عشاق، دلهره ی دل های تپنده و محرومیت جنسی با هزاران فسادِ پنهان و آشکار آلودگی های فرهنگی رادامن زد. نجابتِ انسانی رنگ باخت. عادت به تظاهر وچندگانگی رفتارها قوت گرفت.   توسعه ی   فساد از دستاورهای   این تقدس بیجا   و نابهنگام بود.
مهدی استعدادی شاد، که معضل آسمانی شدن عشق را دریافته میگوید:
«ولی وقتی انسان در وادی پرشورعشق گرفتار یورش و سرکوب میشود، سر از عشق عرفانی رو به آسمان بیرون میآورد.»  
 
نویسنده، دربرخورد با افکار میشل فوکو که علاقمندی خود را به ظهور آقای خمینی در عرصه ی سیاسی ایران با نوشتن چند مقاله و گزارش نشان داده است، خطاهای او را یادآور میشود:
«فوکو در ناآشنائی با طرح و برنامه آیت الله خمینی که درآثارش مندرج بوده، مثل بسیاری از روشنفکران همقطار ایرانی اش که در "کشف اسرار" و "ولایت فقیه"   یا توضیح المسائل" وی غور و بررسی نکرده اند.
ازاین گذشته، درلایه های توضیحی که درمورد آن جنبش آرمانخواه میدهد، عناصری از خواسته ها و آرزوهای شخصی فوکو نیز درگزارشش ادغام شده اند» ص ۶٣
  آقای خمینی، درهمان نخستین روزهای حکومت خود، هرآنچه که میشل فوکو، و دیگر آرمانخواهان فرنگی و ایرانی پیش بینی کرده بودند را نقش برآب نمود.   در سیمای تمام عیار یک مستبد   دینی، توی دهن آزادی و قانون و حقوق بشر زد. کاری که از یک رهبر دینی و درسیمای پیامبر و به نمایندگی تام الاختیار خدا، برای مردم مسلمان ایران که دل هایشان را صادقانه زیرپایش فرش کرده بودند، تکان دهنده بود.
مهدی، با اشاره به «تمرین مدارا»   اثر زنده یاد محمد مختاری، به کارگیریِ مفهوم   "شبان – رمگی" و تآثیر پذیری ازفوکو مینویسد:
«با این دو متفکر، یعنی فوکو و مختاری و نیز با الهام ازآثارشان، بحث رابطه ی آرمان و جنسیت را دقیقتر میشود پی گرفت.» ص ۶٨
با تآیید این نکته اما، از نا آشنائی فوکو با افکار تشیع، همانگونه که در بالا اشاره شد، از تمایز فکری مختاری نیز غافل نیست. او با نظری دقیق به "مقدمه ی عاشقانه ها"، روایت او در"عشق ویس و رامین" را نقل میکند: «عشق ایرانی تا پیش از نفوذ عشق عربی و افلاتونی، اساسا عشقی است که آمیزش کامل و تمام روحی و جسمی است.»
و بلافاصله می افزاید:
«یکی از دقیق ترین واکنش های مبتنی برحساسیت زمانه را اینجا محمد مختاری ازخود نشان داده است. واکنش وی به آن پاکسازی تاریخی است که حاکمیت وقت در دستور کار قرار داد و خواست که به اصطلاح ارزش های اسلامی خود را حُقنه کند.» ص ٨۴
نگاه مختاری به عشق، درمیان سروده های شاعران متقدم،   گرچه، ره به وحدت نمیبرد، اما، با سنجش آرای
سخنوران زمانه دربحران حملات و هجوم های ویرانگر مهاجمان، با نمایاندن گرایشهای التقاتی- مذهبی و عرفانی با حفظ ماهیت گوهری عشق افق های تازه ای میگشاید و جلوه های فرهنگی هریک را توضیح میدهد.
مهدی، هوشمندی مختاری را دریافته. سخنوران را با افکار گوناگون، مقابل هم مینشاند. به سخن هریک به دقت گوش میدهد. داوری نمیکند.   این کاررا به خواننده وا میگذارد تا راست وناراست را بسنجد و تمیز دهد. وقتی درمنظر خیال، آنهمه سخنوران با مشربهای گوناگون را زیر یک سقف دیدم، آرزوکردم کاش این اخلاقِ تحملِ دگراندیشی، درفرهنگ امروزی ما نیز حضور مثبت میداشت.
نویسنده، در وارسیِ آثار مختاری، به نکته ی جالبی اشاره کرده، که قابل تآمل است. اضافه کنم: که نه مختاری و نه هیچ نویسنده و پژوهشگر پیشگو نیست ولی عقل سلیم وشم قوی متفکران و تحلیل گران، هر ازگاهی دریچه ی   برخی گمانه زنی ها را به رویشان میگشاید. مختاری نیزازاین قبیل متفکران است بی آنکه مدعائی داشته باشد.
  پس باید نظرش را یادآور شد. مهدی   مینویسد:
  «او درحاشیه ی پژوهش خویش، انگار این هشدار را میدهد که به خاطر سرکوب نیازهای طبیعی و ممنوع شدن لطافت جویی در سپهر همگانی و خیابان، عطش شهوت از امعا و احشای جامعه بیرون خواهد زد.» ص ٨۹
فساد جنسی امروزی که زیر پرچم حکومت ولایت فقیه، با حضوردائمی آنهمه گزمه و عسس و دادگاه و شلاق و زندان واعدام در سراسر کشور به راه افتاده؛ برآمده ازسرکوب های   امیال طبیعی مردم است. مختاری با احساس مسئولیت و   دل پرسوز، امعا واحشای جامعه ی خفقان زده و سرکوب شده را که شرحه شرحه درخیابان ها به راه افتاده، درآینه ی زمان به درستی میبنید.   و شرمساری ملتِ تحقیرشده را که ناموس دخترانش به دست سوداگرانِ حکومت، دربازار برده فروشان دُبی و حاشیه ی خلیج فارس به حراج گذاشته شده است! او تا واپسین دم زندگی در این فکر بود که چگونه میشود این ننگ تاریخی را از ناصیت ملت ایران   زدود؟!
مهدی استعدادی شاد، با سروده ای از مختاری، این بخش را می بندد.
«معرفت جسم/   همین سیب که میتابد و/ می تاباند دندان را/ در وسوسه ی گوشت شادابش/
همین چشم/ که می خواند و/ می گرداند خواهش را/ پیوسته/ هی بسته و هی باز/همین پوست/
کزاین حاشیه ی سرخ به آن حاشیه/ آهسته فرا می گردد/ تا گویا تر   گردد.» ص ۹۱
یاد مختاری، با افکار بلندش گرامی باد