«حقوق بشر» در تنگنای منطق زمانه!


الف. ع. خ


• تحول دموکراتیک در هر سازمانی شبیه به سازمان مجاهدین خلق بستگی تام به شرایط جامعه دارد! چه جامعه ای که پوزیسیون حاکم رقم زده باشد و چه جامعه ای که اپوزیسیون محکوم ایجاد کرده باشد. وجود هرگونه خفقان و طرد، منجر به پدید آمدن گروهایی نظیر مجاهدین خواهد شد. پوزیسیون کماکان خفقان ایجاد می کند! اپوزیسیون نیز تاکنون «طرد» را در دستور کار خود قرار داده است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۵ ارديبهشت ۱٣٨٨ -  ۵ می ۲۰۰۹


در زمانه ای زندگی می کنیم که از «حقوق بشر» فراوان «سخن» گفته می شود اما بسیاری از این سخن ها، «استحکام منطقی» لازم را ندارند. برخی از این سخن ها آنچنان متزلزل هستند که حتی «بشر بودن» عده ای از انسانهای دیگر را زیر سوال می برند، یعنی نه تنها دردی از «حقوق بشر» را دوا نمی کنند، بلکه بنیانهای همین منطق موجود پیرامون حقوق بشر را نیز نغض کرده و به چالش می کشند! نمونه ای از این دست «سخن ها» پرسشی است که آقای ناصر کاخساز در سایت «ایران امروز»، مطرح کرده است. ایشان می پرسند: «آیا حقوق بشر در مورد مجاهدین نیز معتبر است؟» هر چند ایشان به این پرسش پاسخ مثبت می دهند و در ذیل آن، سخنان منطقی زیادی می گویند، اما ریشه منطقی چنین پرسشی، این پرسش است که «آیا عنوان "بشر" در مورد مجاهدین نیز معتبر است؟»
با توجه به بشر بودن مجاهدین، هیچ تردیدی نسبت به «غیرمنطقی بودن» پرسش آقای کاخساز وجود ندارد. پرسش هایی از این دست، هیچگونه اعتباری ندارند و نمی توانند مورد تحقیق، جستجو و داوری قرار گیرند. آقای کاخساز علی رغم آنکه در نوشته خود از سخنان منطقی قابل توجه ای بهره می برد اما مطلب خود را با پرسشی کاملا غیر منطقی می آغازد! دفاع کردن از حقوق دیگران در زیر عنوانی که ناقض حقوق آنان باشد به هیچ روی اقدامی منطقی به نظر نمی رسد! چرا که آقای کاخساز در همان ابتدا «بشر بودن» مجاهدین را زیر سوال برده و بدین ترتیب یکی از ابتدایی ترین حقوق بشری که «بشر دانستن بشر است» را نقض نموده است.
مهمترین ویژگی «سخنی» که بتوان پیرامون آن تحقیق و داوری کرد، «منطقی» است که در آن «سخن» وجود دارد، اگر سخنی، استحکام منطقی نداشته باشد، هرگز نمی تواند مورد قضاوت و داوری قرار گیرد. حال باید ببینیم «منطق» چه ویژگی هایی دارد که می تواند «یک سخن» را مستحکم کند، تا حدی که آن را به سخنی «قابل تحقیق» و «قابل داوری» تبدیل نماید.
«منطق» را می توان «علم بیان» نامید، علمی که به شیوهً بیان مطالب مربوط می شود، این علم ویژگی های گسترده ای دارد اما واضح ترین ویژگی آن، اعتبار بلافصلی است که به «سخن» می دهد. یعنی سخن را علی رغم صدق و کذب آن قابل اعتنا می کند و به آن اعتبار می دهد.
متاسفانه «علم منطق»، در نوشته ها و گفته های ما «فارسی نویسان» و «فارسی گویان»، نمود کمی دارد. یعنی ما «فارس ها» در نوشتن و گفتن توجه ای به این علم نداریم، کاربرد «علم منطق» را همواره مختص حوزه «فلسفه» می دانیم، حال آنکه، منطق، لازمهً هر «سخنی» است که تلاش می کند تا مورد تحقیق و داوری قرار گیرد، فرقی نمی کند، چه سخن فلسفی باشد، چه اخلاقی، چه دینی باشد و چه علمی. هر سخنی که برای تحقیق و داوری عرضه می شود، می بایست از استحکام منطقی برخوردار باشد، چون تنها سخنی قابل اعتنا هست که اعتبار و استحکام منطقی داشته باشد، اهمیت صدق و کذب آن در مرحلهً بعدی قرار دارد (در مرحله بعد تحقیق، یعنی در مرحله داوری).
استحکام منطقی «یک سخن» به این است که هیچیک از پاره های «آن سخن» یکدیگر را نقض نکنند و تمام عبارت ها و گزاره های به کار رفته در «آن سخن» موید و مکمل کلیت آن سخن باشند نه ناقض و مُنکسر آن.
وقتی می پرسیم: «آیا حقوق بشر در مورد مجاهدین نیز معتبر است؟»، یعنی نسبت به بشر بودن مجاهدین دچار تردید هستیم، اگر به بشربودن مجاهدین باور داشته باشیم، در این صورت پرسش بیهوده ای را مطرح کرده ایم، پرسشی که می تواند نقض غرض باشد، یعنی می تواند بنیان آنچه که پیرامون «حقوق بشر» بدست آمده را از میان برکند! طرح پرسشی که، پاسخی بدیهی داشته باشد، تنها می تواند، بنیان بدیهیات را به لرزه درآورد. پرسش هولناکی است، اگر که پرسیده شود: آیا «نفس کشیدن آدم ها» ضرورت دارد؟
البته «نفس کشیدن آدم ها» مقوله ای ریشه دار است که با تاریخ حیات بشر پیوند دارد و کمتر پرسشی می تواند این حق طبیعی انسانها را دچار تردید کند اما حقوقی که امروزه تحت عنوان «حقوق بشر» مد نظر است، چنین ریشه ای ندارد و در طول تاریخ، نوسانات زیادی به خود دیده است. «حقوق بشر» هرچند ریشه هایی در تمدن کهن ایرانی دارد اما در دنیای جدید سابقه اش به یکصد سال نمی رسد! قطعا هنوز این دستاورد مهم بشری در خطر تحدید است، نباید با سخن ها و پرسش های بیهوده و غیرمنطقی، تردیدهای تحدیدآمیزی برای آن فراهم آورد. اگر خروارها سخن منطقی را، تحت یک عنوان غیرمنطقی مطرح کنیم، علاوه بر نمایاندن تناقضات خود! نتایجی را به بار خواهیم آورد که معکوسِ هدف ماست.
اینچنین است که وقتی آقای کاخساز به درستی می نویسد:
[روشنفکران باید قاطع و به روشنی از حقوق انسانی مجاهدین دفاع کنند تا هم در آینده از بی کرداری خود شرمنده نشوند و هم به تحول دموکراتیک در سازمان مجاهدین، که از قضا اکنون امکان آن فراهم است، دامن زنند.]
یکی از کامنت گذاران، علی رغم آنکه «نگاه حقوق بشری آقای کاخساز نسبت به مجاهدین» را مورد تحسین قرار می دهد، اما می نویسد:
[آقای کاخساز عزیز، این سازمان آن سازمان «مجاهد» نیست. مجاهدین در طول این سال ها از یک سازمان سیاسی - نظامی به یک «فرقه» تبدیل شده‌اند که آئین های سیاسی - عبادی - تشکیلاتی خاص خودشان را دارند. در کارنامه شان شکنجه و زندان و شاید اعدام مخالفان عقیدتی وجود دارد. کیش شخصیت پرستی شان با توتالیتر سازمان ها پهلو می زند. آنان در هیچ جریان حقوق بشری ایرانیان شرکت نکرده اند؛ دست در دست دشمن اشغالگر ایران (عراق صدام حسین) به ایران حمله کرده اند و خون جوانان بسیاری در این راه ریخته شده است و صدها نکته دیگر...
آیا حمایت از فرقه های مذهبی و اجتماعی مانند برخی از اقوام یا فرقه های کرد عراق که دختران خردسال را ختنه می کنند یا در این سو آن سوی کشورهای اسلامی قتل های ناموسی مرتکب می شوند و ... در حوزهء فعالیت های حقوق انسانی و بشری قرار دارد؟]
کامنت بالا نشان می دهد که کامنت گذار قبل از آنکه تحت تاثیر متن مقالهً آقای کاخساز قرار گرفته باشد، تحت تاثیر پرسش متناقض او قرار گرفته است! یعنی برای کامنت گذار، کماکان هم «حقوق بشر» مبهم است، و هم «بشر بودن اعضای یک گروه»!، هم «حق فرق داشتن آدم ها با یکدیگر» مبهم است و هم «حق فرق داشتن گروهی از آدمها با گروهی دیگر»! چون:
اولا «رعایت حقوق بشر» را «حمایت از گروه یا فرقه ای خاص» تعبیر می کند!
دوما هیچ توجه ای به بشرهای موجود در این گروها و فرقه ها ندارد!
سوما،«فرقه» یا «فرق داشتن گروهی» را کماکان ضاله و مذموم می داند و واژه «فرقه» را برای تحقیر و کوچک شمردن «یک گروه» به کار می برد که به هر تقدیر در تضاد با «قدرت مطلق و مسلط» بر ایران است.
«کامنت گذار» طبق سنت تاریخی ما ایرانیان، از واژه «فرقه» بهره می برد تا گروه مخالف خود را «ضاله» معرفی کند! همانطور که می دانیم، واژهً «فرقه» توسط «متولیان مذهب رسمی» و «متولیان قدرت مسلط» ساخته شده تا گروهای مخالف خود را کوچک بنمایانند، و شرایط سرکوب شان را بیش از پیش فراهم آورند. «فرقه» به گروهی گفته می شده که با مذهب و قدرت رسمی دوران خود «فرق» داشته اند. وقتی که آقای کاخساز در پاسخ به «کامنت گذار مذکور» می نویسند:
[با نکته‌هایی که یادآوری کردی موافقم ولی رعایت حقوق بشر را با فرض این نکته ها ضروری دانسته‌ام.]
یعنی «فرقه» یا «فرق داشتن گروهی»، کماکان در نزد خود آقای کاخساز نیز مذموم است.
نکات یادآوری شدهً جناب «کامنت گذار» در حالی توسط آقای کاخساز تائید می شود که گونه ای از «حق به جانبی» در گفتار کامنت گذار موج می زند! چنین «حق به جانبی» قاتل هرگونه «حقوق بشر» است.

حقوق بشر چیست؟
حقوق بشر، مجموعه حقوقی است که به هر انسانی، فارغ از رفتارهای او، تعلق می گیرد. یعنی این حقوق هیچ ربطی به رفتارهای گذشته، حال و آیندهً انسانها ندارد، بلکه این حقوق بر اساس یک تلقی «بی گناهانه» از انسان است، که به او تعلق می گیرد! انسانی که در بسیاری موارد، در انتخاب رفتارهایش ناگزیر است. به عبارتی، این حقوق به بهانهً ناگزیری انسانها در ارتکاب رفتارهایشان، به آنها تعلق می گیرد، چرا که، رفتار انسانها، قبل از آنکه ریشه در ذات آنها داشته باشد، ریشه در مناسبات جامعه ای دارد که در آن «زیست» می کنند.
متاسفانه این حقوق در حیطه های مختلفی نقض می شود، هم در حیطهً «نظام فکری انسانها» نقض می شود، هم در حیطهً «نظام حاکم بر کشورها» نقض می شود و هم در حیطهً نظامی که به «نظام بین الملل» معروف است، نقض می شود!
دلیل نقض این حقوق در حیطهً «نظام های حاکم بر کشورها» چنان اظهرمن الشمس است که نیاز به توضیحی ندارد، چرا که در استقرار بسیاری از نظام های حاکم بر کشورها، تنها چیزی که نقش ندارد ارادهً بشرهای موجود در این مجموعه هاست، اما دلیل نقض حقوق بشر در حیطهً «نظام فکری انسانها» و همچنین در حیطهً نظامی که به «نظام بین الملل» معروف است، نیاز به اندکی توضیح دارد.
آنچه که در رابطه با پرسش آقای کاخساز مطرح نمودم، نمونه ای بود پیرامون نقض حقوق بشر در حیطهً «نظام فکری انسانها»، نمونه های دیگری را در انتهای همین یادداشت مطرح خواهم کرد.

اما اکنون به نقض حقوق بشر در حیطهً «نظام بین الملل» می پردازم.
قبل از هر چیز باید ببینیم «نظام بین الملل» چیست؟
«نظام بین الملل»، علی رغم مفهومی که از آن استنباط می شود، نظامی است که «مناسبات میان نظام های حاکم بر کشورهای جهان» را سامان می دهد، این مناسبات از طریق «حقوق و قوانینی» مترتب می گردد، که نهاد تقنینی آن «سازمان ملل متحد» است و نهادهای اجرایی آن نیز، تشکیلاتی نظیر شورای امنیت، شورای حکام و دیوان داوری لاهه هستند.
واقعیتی که از عبارت «نظام بین الملل» در جهان امروز دیده می شود آن است که در این عبارت، واژهً «ملل» به جای «نظام های حاکم بر کشورها» نشانده شده است، حال آنکه به جای تعبیر «نظام بین الملل» می بایست «نظام بین حکام» یا «نظم بین نظام ها» را به کار برد چرا که مفهوم واقعی «نظام بین الملل» همانا «نظمی است که میان نظام های حاکم بر کشورها برقرار است»، از آنجایی که بسیاری از نظام های موجود در جهان، نماینده ملل تحت حاکمیت خود نیستند، در نتیجه نقشی از «ملل» در«نظام بین الملل موجود» در کار نیست، مگر اینکه نظام های حاکم بر کشورهای جهان را نمایندهً «ملل»های محکوم آنها بدانیم!
بدین ترتیب آنچه که بنام «نظام بین الملل» خوانده می شود، نظامی است که در غیبت ملت ها و از طریق حکام مسلط بر آنها ساخته شده است، وگرنه، نظامی که با مشارکت ملت ها (یا نمایندگان واقعی آنها) ساخته شده باشد، هرگز در پارلمان خود (سازمان ملل متحد) عناصر سرکوبگری چون احمدی نژاد را، راه نخواهد داد تا ژست دفاع از ملت ها را بگیرند و خود را منتقد «نظام بین الملل» نشان دهند، بلکه این فرصت را به مخالفان «احمدی نژادهای جهان» خواهد داد تا از بیدادی که توسط احمدی نژادها، بر آنها می رود سخن بگویند.
قطعا «نظام بین الملل موجود» مشکلات و معایبی دارد، اما کوتوله هایی چون احمدی نژاد که کارنامهً سیاهی در سرکوب ملت ها دارند، نمی توانند منتقد «نظام بین الملل» باشند، بزرگنمایی افرادی چون احمدی نژاد، به عنوان منتقد «نظام بین الملل»، ترفندی سیاسی و رسانه ای است که قصد دارد برای این نظام معیوب، «منتقد تراشی» کند.
بدین ترتیب «سازمان ملل متحد» نیز همانا «سازمان حکام متحد» است. حساسترین مسئولیت ها در این سازمان، در دست حاکمانی است که در نقض حقوق بشر، دست کمی از رژیم استبدادی ایران ندارند، نقض حقوق بشر توسط حکام چین و شوروی در حوزه جغرافیایی آن کشورها زبانزد خاص و عام است. نقض حقوق بشر توسط دولت های انگلیس و آمریکا در حوزه ای خارج از جغرافیای آن کشورها چنان اظهرمن الشمس است که بر هیچ ناظر منصفی پوشیده نیست.
دولت های غربی که خود را مظهر دموکراسی و دفاع از حقوق بشر می دانند، وقتی با حاکمان مستبد ایران معامله ای پرچرب و منافعی سرشار داشته باشند، حاضرند برای خوشایند اینگونه رژیم ها، مخالفان آنها را «تروریست» قلمداد کنند و از این ترفند تا آنجا که از «سکه نیفتاده باشد» بهره ببرند! یعنی برای تامین منافع خود حاضرند از اختلافات درونی شهروندان یک کشور نهایت بهره را ببرند، اینگونه مسائل است که منطق «حقوق بشری» کشورهای غربی را دچار تزلزل و تردید می کند. متاسفانه «حقوق بشر» در تنگنای منطق زمانه گیر افتاده است.
سخن و ادعایی که استحکام منطقی نداشته باشد، دم خروسش همواره پیداست. آمریکا و انگلیس از دموکراسی و حقوق بشر در خاورمیانه سخن می گویند اما نزدیکترین دوست آنها حاکمی است که هنوز فرمان گردن زدن و دست بریدن می دهد. از دموکراسی و حقوق بشر در جهان سخن می گویند اما ماجرای «ایران کنترا» را رقم می زنند! یعنی به دو رژیم در حال جنگ (ایران و عراق) اسلحه می فروشند! تا امکانات مالی مخالفان «حاکمیتی غیرخودی در نیکاراگوئه» را فراهم آورند. رژیم تهران را محور شرارت می خوانند اما از همکاری حکام مستبد ایران در سقوط شوروی، افغانستان و عراق بهره می برند و اکنون نیز به دنبال تداوم آن همکاری ها هستند. اینجاست که هدف وسیله را توجیه می کند. هدف کشورهای مدعی دموکراسی و حقوق بشر، بردن منافع بیشتر است، همچنانکه هدف روسها و چینی ها اینچنین است.
بدین ترتیب عناوینی چون «نظام بین الملل»، «حقوق بین الملل» و «قوانین بین الملل» قبل از آنکه دلالت بر نظم، قانون و حقوق ملت ها داشته باشد، دلالت بر نظم، قانون و حقوق حُکام را دارد! حکام کشورها نیز قبل از آنکه دغدغهً نظم، قانون و حقوق شهروندان را داشته باشند، دغدغه منافع گروهایی خاص را دارند.
«نظام فکری انسانها» بیش از هر چیز متاثر از «نظام خانواده»، «نظام حاکم بر جامعه» و «نظام بین الملل» است. اگر انسان معاصر بخواهد تحولی در پیرامون خود بوجود آورد، ضرورت دارد که از این قالب های پیش ساخته بدرآمده و آزادانه اندیشه کند. دل بستن به این نظام های قالبی، ما را عقب نگه خواهد داشت، دشمنی با این نظام ها نیز دردی را دوا نمی کند! فحش و فحشکاری به آنها نیز کاری از پیش نمی برد! فقط می بایست در «جَو» آنها قرار نگرفت. قرار گرفتن در «جَو» آنها، تکرار اوضاع را به همراه خواهد داشت. بیشترین «جَوزدگی» هنگامی صورت می گیرد که دشمنی و فحشکاری با این نظام ها در میان باشد. همهً نظام های پیش ساخته موجود، مبتنی بر عشق و نفرت بنا شده اند، حتی برای بقای خود به «دشمن تراشی» دست می زنند! و برای خود «دشمن فرضی» می سازند! باید از این قالب ها بدرآمد.
متاسفانه بسیاری از جنبندگان ما متاثر از این نظام ها هستند و در جَو آنها می اندیشند و می نویسند. مثالی که از جناب کاخساز آوردم، کم رنگترین آنها بود، چون کاخساز نسبت به بسیاری دیگر، آزادانه تر و انسانی می نویسد. «آزادانه و انسانی اندیشیدن و نوشتن» آن نیست که مثلا هردم بگوییم «آزادی خوب است»، «حقوق بشر عالی است» و یا «عدالت نازنین است»، بلکه مفهوم «آزادانه و انسانی نوشتن و اندیشیدن» آن است که آزادی، عدالت و حقوق بشر در محتوای کلام ما باشد و این، جز از طریق «رعایت منطق» امکانپذیر نیست. «منطق»، ما را از «جَوزدگی» نجات خواهد داد. «جَوزدگی» یعنی اندیشیدن و نوشتن در قالب نظام های غالب، یعنی اندیشیدن و نوشتن با «معیارهای» غالب! معیارهایی که قبلا قالب زده شده اند. فراوان هستند کسانی که در قالب نظام های غالب می اندیشند و می نویسند، چند نمونه مثال می زنم، مخصوصا از کسانی مثال می آورم که نسبت به مجاهدین و حضور آنها در عراق اظهارنظر کرده اند.

آقای حمید فرخنده در مطلبی تحت عنوان «مهمانان ناخوانده» که سوم دیماه ٨۷ در خبرنامه گویا منتشر گردیده، می نویسد:
[آن روز که همه دلسوزان و صاحب نظران سیاسی، مجاهدین را از رفتن به عراق، به خاک دشمن در حال جنگ با ایران، برحذر داشتند، گوش شنوایی در این سازمان وجود نداشت. امروز نیز که دولت قانونی عراق از این سازمان می خواهد، به هر دلیل، خاک عراق را ترک کند، آنها کودکانه با این درخواست کشور میزبان مخالفت می کنند. آنروز که نمی بایست می رفتند، رفتند و امروز که می بایست حال که میزبان عذرشان را خواسته، محترمانه خاک عراق را ترک کنند، قصد ماندن دارند]
در «نظام فکری» گویندهً مطلب بالا، واژهً «دلسوزان» سوقات «نظام خانواده» است! واژهً «خاک دشمن» هدیهً «نظام حاکم بر جامعه» است! و واژهً «دولت قانونی عراق» تحفهً «نظام بین الملل» است. جالب است که همین نویسنده در همانجا و چند پاراگراف بالاتر از نقل قول یاد شده، چنین می نویسد:
[البته مجامع بین المللی و دیگر نهادها و سازمان های حقوق بشر می بایست از حقوق انسانی آنها حمایت کرده و تسهیلات لازم برای انتخاب آزادانه و انتقال به هر کشوری که خود خواهان عزیمت به آنجا هستند را برایشان فراهم کنند.]
آقای فرخنده فراموش می کند که کشور عراق نیز می تواند جزء «انتخاب آزادانه» مجاهدین باشد. یعنی اگر «مجامع بین المللی و دیگر نهادها و سازمان های حقوق بشر» می خواهند «از حقوق انسانی آنها حمایت کرده و تسهیلات لازم برای انتخاب آزادانه و انتقال به هر کشوری که خود خواهان عزیمت به آنجا هستند را برایشان فراهم کنند»، مجاهدین تشخیص می دهند که «مجامع بین المللی اشاره شده» این زحمت را برای استقرارشان در عراق بکشند!
ممکن است آقای فرخنده بگویند که «کشور مورد نظر مجاهدین» نیز باید از حضور مجاهدین در کشور خود رضایت داشته باشند! در اینصورت چه ضرورتی به دخالت «مجامع بین المللی حقوق بشری» خواهد بود و یا چه ضرورتی به «حمایت از حقوق انسانی» مجاهدین خواهد ماند؟ وقتی «مجاهدین»، کشوری را برای عزیمت برگزینند و آن کشور نیز رضایت خود را اعلام کند، دیگر چه ضرورتی برای «فعالیت» دیگران خواهد ماند؟ این «بیهوده نویسی» نشان می دهد که آقای فرخنده به دغدغه های همگان توجه دارد الا به دغدغهً کسانی که پیرامونشان مطلب می نویسد.
به نظر من، آقای فرخنده توجه ای به «بی اعتمادی مجاهدین نسبت به نظام بین الملل» ندارند، مخالفت آنها به خاطر «میهمان ناخوانده» ماندن نیست، بلکه مجاهدین به درستی می دانند که اگر قرار باشد بر سر آنها، معامله ای با جمهوری اسلامی صورت نگیرد، تنها در صورتی خواهد بود که تحت حمایت آمریکا و نیروهای ائتلاف در عراق باشند، و گرنه حضور آنها در هر یک از کشورهای جهان می تواند آنها را به لقمه ای چرب برای معامله با جمهوری اسلامی بدل کند. وجود مجاهدین در عراق آنها را به «مسئلهً عراق» تبدیل خواهد کرد! «مسئله ای» که توسط آمریکا و چند کشور هم پیمان او بوجود آمده است. چگونگی حل «مسئلهً عراق» همواره در افکار عمومی جهانیان مطرح است. خارج کردن مجاهدین از آنجا، آنها را از انظار عمومی جهانیان دور خواهد ساخت و شرایط معامله بر سر آنان (با رژیم تهران) را آسان خواهد کرد.
ندیدن تحلیل متفاوت دیگران و عدم توجه به «حق تحلیل متفاوت آنان» هرگونه اظهار نظری پیرامون حقوق بشر را به تناقض می کشد. از این دست تناقضات در نوشته ها و گفتارهای جنبندگان ما بسیار است. آقای فرخنده از جمله نویسنده هایی است که تعابیری از جنس «آزادی خوب است»، «حقوق بشر عالی است» و یا «عدالت نازنین است» در نوشته هایش بسیار است، اما در اولین نقل قولی که از ایشان آوردم، دغدغه ای پیرامون حقوق بشر دیده نمی شود، و در نقل قول دوم، سخن ایشان ره به تناقض می برد. در چنین «نظام فکری» دفاع از حقوق بشر صرفا جنبهً شعاری دارد.
دفاع از حقوق بشر می بایستی در جان کلام ما حضور داشته باشد، وگرنه، «پاراگراف های جداافتاده از متن» که در وصف حقوق بشر می گوییم و می نویسیم، چیزی جز شعارهای آبکی نخواهند بود.
بسیاری از ما دچار جوزدگی ناشی از قواعدی هستیم که آن قواعد را حکام کشورها برای کنار آمدن با یکدیگر سامان داده اند. بسیاری از ما بدون در نظر گرفتن کمترین معیارهای حقوق بشری به مجاهدین توصیه می کنیم که طبق «قوانین بین الملل» و قوانین عراق موظف هستند، کشور عراق را ترک کنند. حال آنکه هر فردی از افراد «ملل دنیا» بر خلاف حاکمان، می بایستی از معکوس این رابطه دفاع کند، یعنی می بایستی به حکام آمریکا و عراق توصیه کند که: میزان دموکراسی و حقوق بشر در کشورهای شما بستگی زیادی، به برخورد انسانی شما با مجاهدین خلق و هر انسان و مجموعهً انسانی دیگر دارد. البته این بدان معنا نیست که «حاکمان جهان» جزء «ملل» روی کره زمین نیستند، قطعا آنان نیز جزء این مجموعهً عظیم انسانی هستند اما نقش ویژهً (حکمرانی) آنها موجب می شود که در این موضوع (حقوق بشر) بین آنها و دیگر افراد بشری (ملل) تفکیک فاعلی و مفعولی ایجاد شود.
اگر بخواهم نمونه ای دیگر از تناقضات منطقی و جوزدگی جنبندگان ما را مطرح کنم، می بایست به منطقی اشاره کنم که جناب «ف- م- سخن» در کشکول خبری خود به کار گرفته اند. کشکولی تحت عنوان «از آیت الله خامنه ای جدایی دین از سیاست را پذیرفت تا علی دایی استعفا کرد»
ف– م- سخن، «دروغ سیزده» خود را اینگونه می آغازد:
[آیت الله خامنه ای طی نطقی کوتاه در جمع خبرنگاران رسانه های داخلی و خارجی اعلام کردند که از این پس برای حفظ حرمت دین، نظام سیاسی ایران به شکل کاملا عرفی اداره خواهد شد. ایشان در بخشی از بیانات خود فرمودند:
«مسلمانان ایرانی، نیازی به این ندارند که حکومت با زور آن ها را مسلمان نگه دارد. آن ها پیش از انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی مسلمان بودند، اکنون نیز مسلمان هستند، و هر حکومتی هم که بعد از این بیاید، مسلمان خواهند بود. متاسفانه، جمهوری اسلامی به راهی رفت، که دست سوءاستفاده کنندگان از دین باز ماند. طی سال های اخیر، گزارش های بسیار زیادی به دست ما رسید که حاکی از این سوءاستفاده بود. این سوءاستفاده ها باعث شد تا بخش بزرگی از جامعه و جوانان نسبت به دین عزیز اسلام بدبین شوند. برای جلوگیری از گسترش این بدبینی تصمیم گرفتیم، دست سوءاستفاده کنندگان از دین را ببندیم و با عرفی کردن امور سیاسی و اجتماعی، بهانه ی سرکوب مردم و اندیشمندان را به دلایل ظاهراً دینی ولی باطناً مادی از ایشان بگیریم.»]
«ف- م- سخن» در ادامه مطلب خود از جانب «مسعود رجوی» اینگونه پیام می دهد:
["مسعود رجوی: ما اشتباه کردیم. اشتباهات ما آن قدر زیاد است که قابل شمارش نیست. بهترین کار برای ما این است که اعضا و هواداران مان را به حال خود بگذاریم تا راه شان را پیدا کنند و آن طور که می خواهند زندگی کنند." «نشریه لیبرال دمکرات (مجاهد سابق)»
مسعود رجوی رهبر سابق مجاهدین خلق که به صورت مخفی در مرز اردن زندگی می کند، به آن چه "تاریخِ پُر از اشتباه سازمان مجاهدین خلق" می نامید اشاره کرد و گفت:
"اشتباهات ما متاسفانه قابل جبران نیست. ما با سیاست های غلط مان عده ی زیادی از بهترین فرزندان ایران را به کشتن دادیم. بزرگ ترین اشتباه ما جدا شدن از مردم بود. فریب دادن مردم بود. ما باور داشتیم که با دروغ و فریب می توانیم کار خود را پیش ببریم. اشتباه دیگرمان که هرگز فراموش نخواهد شد، وابستگی به عراق و صدام حسین بود. ما ایران را به دشمن دیرینه اش فروختیم. جوانان مان را در خاک عراق قربانی کردیم. با شست و شوی مغزی، آن ها را از خود تهی کردیم و وادار به کارهایی نمودیم که انسان از یادآوری آن هم شرمسار می شود. برای آزادی همسرم که زنی عصبی و تک‌روست و او را به طرزی مسخره رئیس جمهور منتخب نامیدیم دستور به خودسوزی عده ای از هواداران مان دادیم و زندگی شان را تباه کردیم. حمله ی ما به داخل خاک ایران، که باعث کشته شدن تعداد زیادی از هواداران مان شد و ما آن را فروغ جاودان نامیدیم، اشتباه و ننگ جاودان بود که داغ آن تا ابد بر پیشانی طراحان آن که من و مریم باشیم نقش خواهد بست. ما از مردم ایران و هواداران بی خبرمان عذر می خواهیم هر چند این عذرخواهی دردی را درمان نخواهد کرد و زندگی از دست رفته ی هواداران مان را به آنان باز نخواهد گرداند."]
جَو حاکمیت نظام ولایت مطلقه فقیه آنچنان در سخن جناب «سخن» موثر افتاده است که حتی در گفتن «دروغ سیزده» حاضر نیست «عدالت» را رعایت کند! همانطور که حاضر نیست تردیدی در موقعیت ولایی و «آیت اللهی» آقای خامنه ای ایجاد کند! چرا که تلویحا جایگاه او را با اندکی تغییر لحن به رسمیت می شناسد! «ف- م- سخن» به دروغ هم که شده حاضر نیست در زبان خامنه ای بنشاند که «حاکمیت ولایت فقیه مُرد» اما از زبان رضا پهلوی اعلامیه می دهد که «سلطنت مُرد». او حتی به دروغ حاضر نیست «اشتباهات» حسین شریعتمداری را «غیرقابل شمارش» و «غیرقابل جبران» بخواند! اما «اشتباهات» مسعود رجوی را «غیرقابل شمارش» و «غیرقابل جبران» می خواند. لحنی که او برای خامنه ای و شریعتمداری بکار می برد یکسره با لحنی که برای رجوی و رضا پهلوی بکار می برد، متفاوت است. او حاضر به بخشش خامنه ای و شریعتمداری هست اما حتی حاضر به پذیرش ندامتی که در خیال خود به مسعود رجوی نسبت داده، نیست!
در گزارش تخیلی «ف-م- سخن»، همه «اعتراف» می کنند، و «اتهام» می زنند، اما «اعترافات» و «اتهامات» موجود در این «گزارش تخیلی» به دو «گونه» است! خامنه ای و شریعتمداری در «اعترافات» خود، همهً «اتهامات» را متوجه دیگران می کنند، اما بقیه (مجاهدین، توده ای ها، رضا پهلوی، صدای آمریکا) در اعترافات خود، همهً «اتهامات» را متوجه خود می دانند! نمی توان وجود چنین منطقی را در مطلب جناب «ف- م- سخن» به «طنز» نسبت داد چرا که مطلب ایشان قبل از اینکه طنز باشد، گزارشی تخیلی از ایدآل هایشان است.
نکتهً تامل برانگیز مطلب «ف – م- سخن» آن است که ایشان در «دروغ سیزده» خود، تنها جایی که به هنر خود (طنز) اعتنا می کنند و به «زبان طنز» می نویسند، جایی است که به «حسین شریعتمداری» می پردازد! وگرنه در بخش های دیگر مطلب خود به طور «جدی» و با «زبان جدی» در حال «محقق دیدن»، آرزوهای خیالی خود است.
نکتهً قابل تاملی که من در نوشته های «ف- م- سخن» می بینم و آن را متفاوت از شیوهً طنزپردازان دیگر می دانم، آن است که ایشان برای بیان «سخنان جدی» خود (که قاعدهً نوشته هایش را تشکیل می دهد) به سراغ «طنز» می رود، اما بقیهً طنزپردازان برای بیان سخنان طنز خود به سراغ «سخن جدی» می روند. یعنی در نوشته های ایشان «سخن جدی» قاعده است و طنز استثنا، اما در نوشته های طنزپردازان دیگر، طنز قاعده است و سخن جدی استثنا!
شاید شیوهً نگارشی «ف- م- سخن» شیوه ای جدید باشد که بعدها فراگیر شود، اما باید توجه داشته باشیم که «نوشتن» همواره نیاز به «منطق» دارد. درست است که «طنز»، منطق موجود در «سخن و فضای جدی» را می شکند، اما اینگونه نیست که خود از منطق خاص خود برخوردار نباشد، طنز نیز منطق و ریاضی خاص خودش را دارد! مخلوط کردن «سخن طنز» و «سخن جدی» و مخصوصا «فرع دانستن طنز» در چنین اختلاطی، می تواند «منطق نوشته» را به حالت تعلیق درآورد، و این خطر جدی است که هم طنز و هم سخن جدی را تحدید می کند.
اگر به «منطق نوشته» توجه نداشته باشیم، می توانیم در جلد هر کسی و هرچیزی «رفت و آمد» کنیم و به همه ایراد بگیریم و همه کس و همه چیز را مسخره کنیم. اینگونه نوشتن دستاوردی جز «ایجاد فضای مبهم و سردرگم» نخواهد داشت.
البته انتخاب «نام مستعار جدی» توسط «جناب سخن» که نوشته های خود را به طنز آغشته می کند، نمونهً غیرمتعارف دیگری است که جای بحث دارد. در سنت طنزپردازی ایران، اگر نویسنده ای نام مستعار برای خود اختیار کرده، نامی بوده که مفهوم یا آهنگ طنز داشته است.
در پایان لازم می دانم توضیحاتی پیرامون چگونگی پیدایش گروهایی نظیر «سازمان مجاهدین خلق» ارائه دهم:
عمده ترین واکنش هایی که پیرامون «سازمان مجاهدین خلق» صورت می گیرد، ناشی از اخباری است که از مسائل درونی این سازمان شنیده می شود. یعنی بیش از آنکه «فعالیت های بیرونی» این سازمان واکنش هایی برانگیزد، «اخبار درونی» آنهاست که عمده ترین «واکنش ها» را برمی انگیزد. صرف نظر از «راست و دروغ» این اخبار، قصد دارم نکاتی را پیرامون چنین تشکیلاتی مطرح نمایم تا شاید «واکنش ها نسبت به مجاهدین» به سمت عقلانیتی بیشتر سوق داده شود. البته به «صدق یا کذب» و «درستی یا نادرستی» «راهِ» سازمانهایی نظیر مجاهدین خلق کاری ندارم. بلکه فقط به چگونگی و چرایی کار آنها می پردازم، یعنی به «ارزش کار آنها»، کاری ندارم.
گروهایی نظیر «سازمان مجاهدین خلق» در شرایط جامعه شناختی «ویژه ای» شکل می گیرند و خود نیز، جامعه شناسی ویژه تری دارند. چنین گروهایی در شرایط امنیتی بسیار شدید و خفقان شکل می گیرند و خود نیز مجبورند مطابق ویژگی دشمن خود شدیدا امنیتی عمل کنند، وگرنه نمی توانند در مقابل رقیب دوام بیاورند. به نظر من، قبل از طرح هرگونه پرسش، انتقاد یا مخالفت با عملکرد داخلی سازمانهایی نظیر مجاهدین، می بایست به این مسئله پرداخت که: اساسا چه شرایطی موجب شکل گیری سازمانهایی می شود که فعالیت مخفی، زیرزمینی، چریکی و نظامی اختیار می کنند، آیا اعضا و هواداران اینگونه سازمانها، چنین اقدامی را از سر اختیار و از میان گزینه های پیش رو انتخاب می کنند یا از سر ناگزیری دست به چنین اقدامی می زنند؟ آیا باید آن شرایط را از بین برد یا اینگونه سازمانها را؟ به نظر من قبل از آنکه پرسش ها، انتقادات و مخالفت ها را متوجه عملکرد یک سازمان چریکی و شبه نظامی خاصی کنیم، می بایست شرایط شکل گیری این سازمانها را مورد پرسش قرار دهیم.
منطق سازمانهای مخفی و زیرزمینی حکم می کند که کلیه اخبار، اطلاعات و ارتباطات تحت کنترل باشد! چنین منطقی در تمام سازمانهای مخفی، امنیتی و اطلاعاتی جهان نیز وجود دارد، یعنی همه آنانکه کار مخفی می کنند نیاز به کنترل دارند! کنترل همه چیز! حتی کنترل شخصی ترین و خصوصی ترین چیزها! به خوب و بد این شیوه کاری ندارم، بلکه مقتضای چنین شیوه ای مد نظر من است.
برخی ها ادعا می کنند، «رهبران مجاهدین، عده ای از اعضای بریده از سازمان را به زندان انداخته و حاضر به رها کردن آنها نیستند تا به کشور مورد تمایل خود عزیمت کنند!» یا آنچه که «کامنت گذار» آقای کاخساز ادعا کرده بود:
[مجاهدین در طول این سال ها از یک سازمان سیاسی - نظامی به یک «فرقه» تبدیل شده‌اند که آئین های سیاسی - عبادی - تشکیلاتی خاص خودشان را دارند. در کارنامه شان شکنجه و زندان و شاید اعدام مخالفان عقیدتی وجود دارد.]
به نظر من، حتی اگر چنین اخباری درست باشد! بازهم چیز بعیدی اتفاق نیفتاده است، چرا که «رفت و آمد» افراد به چنین سازمانهایی حساب و کتاب مخصوص به خود را دارد. نه می توان به راحتی فردی را در یک سازمان مخفی و زیرزمینی پذیرفت و نه می توان به راحتی حاضر به ترک یک فرد از چنین سازمانی شد. ورود هر فردی به چنین سازمانهایی همواره با میثاق هایی همراه است. ادامه آن نیز بر طبق همان میثاق ها خواهد بود. هرگونه اراده برای ترک چنین سازمانی، تنها، انگیزه ها و اراده های اولیهً هنگام ورود را به زیر سوال می برد. ممانعت از جدا شدن عضو یا اعضای یک سازمان سری و نظامی از سازمان مربوطه خود، قبل از آنکه توجیهی تنبیهی داشته باشد، توجیهی امنیتی دارد، یعنی چنین اقدامی برای حفظ امنیت اعضای باقیمانده است که صورت می گیرد نه برای تنبیه فرد جدایی طلب!
بارها شنیده ایم که سازمانهای سری و امنیتی، مدت ها بدنبال اعضای بریدهً خود بوده اند تا آنها را سر به نیست کرده و محتوای اطلاعاتی آنها را پاک کنند. این مسئله حتی در سازمانهای امنیتی کشورها نیز مسبوق به سابقه است. آخرین مورد از این دست، عضوی از «کا.گ.ب» بود که اخیرا به انگلستان گریخت و در همانجا توسط روسها مسموم شد و جانسپرد.
قصد آن ندارم گروهایی نظیر مجاهدین را با سازمانهای اطلاعاتی کشورها مقایسه کنم، قطعا آنها از منظر «اهداف» مقولاتی متفاوت هستند، اما ساختار آنها تشابهات فراوانی دارد.         
رفتن در چنین تشکل هایی ممکن است به ارادهً فرد بستگی داشته باشد اما بیرون آمدن از آن، تنها به مقتضای آن تشکیلات بستگی خواهد داشت، اگر غیر از این بود همه سازمانهای زیرزمینی واطلاعاتی می توانستند به افعال و اطلاعات یکدیگر دسترسی داشته باشند. چون در این صورت می توانستند افراد خود را به خاطر کسب اطلاعات برای دوره ای کوتاه به درون چنین سازمانهایی بفرستند! پس هر چیزی منطق خاص خودش را دارد.
همین امروز در جیب ماموران سری و اطلاعاتی، انواع ابزارهای خودکشی از جمله قرص سیانور وجود دارد، که به محض گرفتار شدن در دست حریف، مصرف کنند و به زندگی خود پایان دهند، تا مبادا اطلاعات شان، توسط حریف استخراج شود. بدین ترتیب دیگر نمی توان «تسویه حساب های سازمانی» را از قاعده جدا دانست.
باید پرسید: اصولا «چه شرایطی» باعث می شود که انسانها، ناچاراً به گزینش رفتار مخفی و زیرزمینی کشیده می شوند؟ آیا در «چنان شرایط» حداقلی از «حقوق بشر» وجود دارد که انسان با آن شرایط سر (زندگی) کند؟ یا که «شرایط موجود» آنچنان طبیعتی (نه انسانی) است که بشر مجبور است، به گونه ای «زیست» تن دردهد؟ بی تردید برای کسی که رفتار مخفی و زیرزمینی را انتخاب می کند، در زمان انتخاب چنین رفتاری، حقوقی از جنس «حقوق بشر» مترتب نیست که به گزینش چنین راهی رهنمون می شود، و گرنه دلیلی ندارد که دست به خطر بزند. اینکه پس از ورود به حقوقش دست می یابد یا نه؟ مقوله ای دیگر است.   
تحول دموکراتیک در هر سازمانی شبیه به سازمان مجاهدین خلق بستگی تام به شرایط جامعه دارد! چه جامعه ای که پوزیسیون حاکم رقم زده باشد و چه جامعه ای که اپوزیسیون محکوم ایجاد کرده باشد. وجود هرگونه خفقان و طرد، منجر به پدید آمدن گروهایی نظیر مجاهدین خواهد شد. پوزیسیون کماکان خفقان ایجاد می کند! اپوزیسیون نیز تاکنون «طرد» را در دستور کار خود قرار داده است.

* نقل قول ها همه در[...] قرار گرفته اند.