انتخابات دوره دهم ریاست‌ جمهوری
روبه در بیشه شیران
موسوی و دانشجویان دانشگاه صنعتی بابل


فیروز نجومی


• مخاطب سوال دانشجویان دانشگاه بابل، تنها موسوی نیست، بلکه تمام سران و گردانندگان رژیم ولایت فقیه است، از جمله احمدی نژاد کسی که در واقع با انکار هالوکاست در کشور های بیگانه، هالو کاست داخلی را پنهان میسازد. آیا مردم ایران حق ندارند که بدانند که آقای رئیس جمهور از وجود هالوکاست بومی و داخلی آگاه است و یا آنرا هم انکار میکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۱ ارديبهشت ۱٣٨٨ -  ۱۱ می ۲۰۰۹


آیا کسی میتواند بگوید که چه پیش خواهد آمد، وقتی روبه ای در میان گله ای از شیران گرفتار میشود؟ آیا هست کسی که باور کند که روبه میتواند از این معرکه جان سالم بدر برد؟ با بی میلی باید اعتراف کنیم که این امر نه تنها شدنی بلکه بوقوع نیز پیوسته است. این در کمال اختصار داستان حضور میر حسین موسوی- که وی را " نخست وزیر دوران دفاع مقدس " نیز مینامند، در دانشگاه مازندران (بابل)* است. وی که گویا بسیار علاقمند است که حمایت و پشتیبانی دانشجویان را بسوی خود جلب نماید ، بویژه در زمانی که رئیس جمهور احمدی نژاد در نزد دانشجویان به نماد ریا کاری، فساد و دیکتاتوری، تبدیل شده است، به دانشگاه صنعتی بابل هم سری میزند بلکه ضمن کسب تایید و تصدیق دانشجویان، شاید هم بتواند که از نیروی لایزال آنها برای مقاصد انتخاباتی بهره ای نیز برگیرد. البته موسوی و یا هر کاندید دیگری بخوبی آگاه است که دانشجویان دانشگاه میتوانند نقش بسیار مفید و موثری در انتخابات بازی کنند و به آن، علیرغم کاذب بودنش، جلوه ی واقعیت ببخشند. این است که دیدار از دانشگاه ها و بستن عهد مودت حتی با بخش کوچکی از دانشجویان به یک ضرورت سیاسی تبدیل شده است. البته با تمام کوشش هایی که بکار گرفته میشود که دیدار کاندید با دانشجویان، با دست آورد های خوب و رضایت و خشنودی دانشجویان، به پایان آید، با این وجود، هرگز نمیتوانند انتظار داشته باشند که در این دیدارها جنجالی به پا نشود. چرا که در اکثر مواقع، عوامل قدرت در داخل دانشجویان، از جمله آنان که خود را بسیجی میخوانند، نمیتوانند تریبون گفتمان نقد و مقاومت را بدست خود بگیرند و به گفتمان حمد و ستایس قدرت، تبدیل سازند. در چنین مواقعی درگیری و تنش بین «نه» گویان است و «آری» گویان، و یا بین خوار پنداران قدرت است و جیره خواران آن.

اما میر حسین موسوی وقتی وارد دانشگاه بابل گردید، نمیدانست که به بیشه شیران گام می نهد و با شیران ایران است و نه روبه هان اسلام که باید زورآزمایی کند. پس از کشمکش و خاموش ساختن تنش به نماینده دانشجویان رخصت داده میشود که سوالات خود را مطرح نماید. نماینده دانشجویان مقدمتا از موسوی میخواهد که بدقت به سوالهای وی گوش فرا دهد و اگر لازم است یاداشت نماید که به آنها با «صراحت و صداقت» پاسخ گوید و از طفره رفتن و کلی گویی نیز خود داری کند. که احمدی نژاد هم با توسل به این تاکتیک های انتخاباتی بوده است که مردم را فریفته است. سپس نماینده دانشجویان به میرحسین موسوی یاد آوری میکند که دانشجویان هشت سال اصلاح طلبی را تجربه کرده اند. درعمل نتیجه، خضوع و کرنش در برابر قدرت بوده است و فراموشی خواسته ها و مطالبات مردمی. یعنی که گفتمان اصلاح طلبی، طعم و طراوت خود را از دست داده است. و هزینه ای گران برای باور به آن نیز پرداخته اند. انفعال و یاس و نومیدی، نظام تبعیض و دیکتاتوری مضاعف (ولایت+ ریاست)، که خود زیانی ست جبران ناپذیر.
نماینده دانشجویان شش سوال را مطرح نمود. هر سوالی بی باکانه تر ازسوال پیشین برای موسوی خوانده شد و در طی آن از میرحسین موسوی خواست که نقش خود را در کشتار ۴٨۰۰ نفر از زندانیان سیاسی در سال ۶۷ روشن نموده، دلایل سکوت خود را در برابر قتل های زنجیره ای و سرکوب جنبش دانشجویان در ۱٨ تیر توضیح داده و با صراحت اعلام کند که آیا قانون اساسی نیازمند اصلاح و ترمیم می باشد یا خیر؟ دفتر تحکیم وحدت را که متشکل از ۵۲ انجمن اسلامی است، به رسمیت خواهد شناخت یا نه؟ که توضیح بدهید که چگونه میتوانید گشت های «مخوف ارشاد» را بر چینید در حالیکه چنین امری طبق قانون بیرون از حوزه ی قدرت رئیس جمهور میباشد. وی همچنین افزود: «آقای میر حسین موسوی آیا شما نیز اعتقاد دارید باید همه حقوق مسلم ملت ایران قربانی دیپلماسی پرهزینه بر سر داشتن یک حق انرژی هسته ای شود؟ آیا شما هم میپندارید تحریم بر ملت ما و رفاه و آسایش آنها تاثیر ندارد؟»

میر حسین موسوی بدون آنکه خمی به ابروی خود بیاورد از پاسخ به سوالات نماینده دانشجویان طفره رفت و آنها را بطور کلی مسکوت گذارد. اما سوالی را که مربوط به اصلاح قانون اساسی بود با صدایی رسا و پرافتخار پاسخ داد. قبل از آنکه وفاداری و اعتقاد خود را بقانون اساسی اعلام دارد، دانشجویان را مورد حمله و تهدید قرار میدهد که «من نمی گویم که شما کافرید ولی این مواضع ما را بجایی نخواهد برد.» باینترتیب موسوی نیش های تیز خود را به دانشجویان نشان میدهد و آنها را متهم به «کفر» میکند. کیست که نداند که در قاموس اسلام کفر گناه کبیره بشمار میآید و کیفر آن چیزی جز مرگ نیست. مسلم است که او بزبان راز انگیز قرآنی میگوید که اگر کشتار و سرکوبی هم در کار بوده است کشتار و سرکوب کفر بوده است. موسوی در پاسخ به سوال نماینده دانشجویان میگوید که «من نمیگویم شما کافرید» - ولی هستید، غیر ممکن است که از کلام موسوی مستفاد نشود. که در آن، اتهام به کفر نیز نهفته است. همچنانکه آن زندانیان کافر بوده اند. بعبارت دیگر، میرحسین موسوی گفتمان خشونت را در لابلای گفتمان اصلاح طلبانه بسته بندی میکند و انتظار دارد نه با نفی و محکوم کردن گذشته ای سیاه و شوم خود بلکه با افتخار و مباهات بآن بار دیگر بر مسند قدرت جلوس یابد و همچون کارگزاری وفادار و صدیق، احمدی نژاد را از میدان بیرون رانده و در خدمت ولایت فقیه در آید. بعبارت دیگر موسوی وقتی خطاب به نماینده دانشجویان اظهار میدارد که «من نمیگویم شما کافرید» در واقع سکوت ۲۰ ساله خود را توضیح و توجیه میکند. مگر میتوان به کشتار کفار هم اعتراض نمود و یا با آن مخالفت نمود؟ کفر ارکان نظام تهدید به نابودی میکند. موسوی با بکارگیری "کافر،" دانسته و یا نادانسته به رابطه خود با کشتار ۴٨۰۰ زندانی در هنگام زمامداری خویش و سکوت ۲۰ ساله اش اشاره دارد. که مقاومت و مخالفت با نظام ولایت فقیه کفر محسوب میشود و مستحق اشد مجازات است.

اعتراف به این جنایت هولناک چون بعیان بیان نمیشود، هرگز تکان دهنده بنظر نمیرسد.
توجه به پاسخ رندانه ی میر حسین موسوی نباید سبب شود که از اهمیت سوالی که پرسیده شده است غافل شویم. که سوال دانشجویان، سوالی ست که مردم ایران دارند. اما نه تنها از میرحسین موسوی بلکه از فقیه اعظم که در آن زمان بر مسند ریاست جمهوری، فرمانروایی میکرد و از باقی سران رژیم ولایت فقیه، آیت الله ها و حجت الاسلامها، یعنی فرمانروایان نظام اسلامی. نه تنها در مورد کشتار ۴٨۰۰ زندانی سیاسی سوال دارند بلکه کشتارهایی که در کردستان و خوزستان و سایر شهرها صورت گرفته است نیز همه را سوال برانگیز میدانند. این سوال را نباید تنها از موسوی بلکه باید از رده های فوقانی رژیم ولایت فقیه هم، پرسید.

واقعیت این است که کشتار ۴٨۰۰ زندانی، یک تصمیم جمعی بوده است که بامضای خمینی رسیده است. آقای یروان آبراهمیان، استاد تاریخ در دانشگاه های آمریکا در تحقیقات خود اسناد موثقی مبنی بر شرکت سران عمده رژیم در آن فاجعه ارائه و نشان میدهد که همان نامه ای که برای آیت الله منتظری که او را از فتوای کشتار زندانیان آگاهی میداد، برای بسیار دیگر نیز فرستاده شده بوده است. بعبارت دیگر، تمام آنهائی که هم اکنون بر صدر فرمانروایی نشسته اند، دستشان آلوده است به آفرینش کشتار هولناک سال ۶۷.
بنا براین هریک از این سران چه نقشی در آفرینش چنین جنایتی شنیع، تحت عنوان مباح بودن خون کافران داشته اند، سوالی است که یکا یک آنها باید پاسخگوی آن باشند. پاسخ به آن از مطالبات مردم ایران است. مثلا این سوال را باید از حجت الاسلام کروبی که بیش از چهار سال است که برای جلوس بر مسند ریاست جمهوری، حزب و تشکیلات براه انداخته و خود را به رهبری آن منصوب داشته است، باید پرسید که شما چرا سکوت کردید؟ مگر جناب کروبی خود را یکی از نزدیکان و محرمان امام نمیداند. آیا ممکن است از فتوای کشتار زندانیان که امام خود شخصا صادر کرده است بی خبر بوده باشد؟ مگر ممکن است از سر سپردگان صدیق امام باشی و خود را وارث تعلیمات و رهنمودهای او بدانی اما از وقوع یک کشتار عظیم و بی سابقه که در آن همه انصار امام شرکت داشته اند، بی خبر بمانی؟ فرض را بر این میگذاریم که کروبی از این واقعه هولناک اطلاعی نداشته است، اگر چه احتمال آن بسیار کم است. اما آیا نباید از او نیز سوال نمود در حال حاضر در باره آن کشتار چگونه می اندیشد؟ آیا آماده خواهد بود که پرونده جنایاتی که بدست سران رژیم ولایت ففیه صورت گرفته است بگشاید؟ کروبی، مثل همه ی آیت الله ها و حجت الاسلامها بر این باور است که مردم مقلد و لاجرم نابینا هستند و مشاهده نکرده اند که چگونه در مسند ریاست مجلس هفتم با فقیه اعظم برعلیه رئیس اصلاح طلبان همکاری میکرد و آب اصولگرایان را بگرده خود حمل مینمود. در همین لباس اصلاح طلبی است که خود را خادم و سر سپرده امامی میداند که آن فتوای خون آلود را صادر کرده است و به نظامی اعتقاد راسخ دارد که در آن ولایت مطلقه فقیه میتواند بار دیگر در یک محاکمه چند دقیقه ای قلب هزاران فرزند پاک و سرافراز این خاک و بوم را بجرم کفر با گلوله های آتشین متلاشی سازند. چه تضمینی میتواند وجود داشته باشد که در آینده، همچنانکه نفی و مقاومت در برابر ولایت مطلقه فقیه اوج میگیرد در ابعاد وسیعتری، مکرر نگردد؟

سوال دانشجویان دانشگاه بابل را نباید مختص و منحصر به موسوی نموده و او را مسئول دانست. حجت الاسلام رفسنجانی در آن زمان ریاست مجلس اسلامی را تحت عنان و اختیار خود داشت، آیا او میتواند از آن کشتار هولناک بی خبر بوده باشد. ممکن است که از طرف امام ، به سمت فرمانده کل قوا منصوب بشود اما دستهایش بخون آغشته نشود؟ اعضای شورای نگهبان آیا چیزی کمتر از دیگران میدانسته اند و یا میدانند؟ این سوال را نیز حتی باید از حجت الاسلام خاتمی هم جویا شد. اگر در آنزمان بی اطلاع بوده است، آیا تاکنون از آن فاجعه هولناک چیزی هم بگوشش رسیده است. آیا مردم ایران میتوانند از کسی که جنبش اصلاح طلبی را با وفاداری خدشه ناپذیر به ولایت فقیه راه اندازی میکند و خود را به رهبری بنیاد گفتگوی تمدنها منصوب نموده است، انتظار داشته باشند که با صراحت و صداقت اعلام دارد که چگونه آن گذشته شوم و سیاه را بخاطر میآورد و یا بررسی میکند؟

مخاطب سوال دانشجویان دانشگاه بابل، تنها موسوی نیست، بلکه تمام سران و گردانندگان رژیم ولایت فقیه است، از جمله احمدی نژاد کسی که در واقع با انکار هالوکاست در کشور های بیگانه، هالو کاست داخلی را پنهان میسازد. آیا مردم ایران حق ندارند که بدانند که آقای رئیس جمهور از وجود هالوکاست بومی و داخلی آگاه است و یا آنرا هم انکار میکند. مطالبات دانشجویان دانشگاه بابل مطالبات همه ی مردم ایران است. اما گرفتاری آنجاست که صدای دانشجویان به دشواری به بیرون از مرزهای دانشگاه درز میکند. به گمان بسیار قوی مطالبات دانشجویان در هیچ یک از نشریات رسمی داخل ایران منتشر نگردیده است و نیز انعکاسی در رسانه های اینترنتی مشاهده نشده است بجز آنچه در سایت اخبار روز انتشار یافته است. وقتی خبری حائز چنان اهمیتی در سطح وسیع نشر نیابد، در باره آن کمتر گفتگو و بحث میشود و مردم کمتر از مطالبات خود آگاهی حاصل میکنند. یعنی که نشر این گونه اخبار با سرکوب و سانسور رژیم روبرو است.

اما آنچه بین میر حسین موسوی و دانشجویان دانشگاه بابل گذشته است نشان میدهد، که دانشجویان نسل انقلاب در پیروی از نسل های پیشین در برابر قدرت، حتی اگر قدرت، دین باشد، به مقاومت برخیزند و به مطالبات حق مردم ایران پیوسته وفادارند. که دانشگاههای ایران همدوش زنان سنگر مقاومت را هرگز ترک نکرده، از تسلیم و اطاعت سرپیچی نموده و قدرت را بچالش کشیده اند. این البته علیرغم کوششهای رژیم است در پر ساختن دانشگاه های ایران با عوامل خریداری شده ی فرمانبر. دانشگاه های ایران را باید نماینده واقعی و وجدان بیدار ملت خواند. چرا که آنها در برابر رژیم خود کامه ی ولایت فقیه قد بر افراشته و باو نهیب زنند که ما ایرانیان انسانیم بیش از آنکه مسلمان باشیم. که ملت ایران رمه گوسفند نیست. حق و حقوق خود را می شناسد و آنها را نیز مطالبه میکند و تنها بآن کسانی میتوان قدرت را تفویض نمود که دارنده خصوصیات برجسته ای همچون صراحت در گفتار و صداقت در رفتار و وفادار به حق و حقوق و مطالبات مردم، باشد. معیار ها و ارزشهای دانشجویان را باید بیانگر ارزش و ها معیارهای نوینی دانست که در تضاد و خصومت است با ارزشهای استبداد دینی از جمله التزام به دین اسلام.

دانشجویان دانشگاه بابل در برخورد با موسوی نشان دادند که در تایید صلاحیت رئیس جمهور معیارهایی را بکار میگیرند که ریاکاری قدرت را بر ملا میسازد. که میزان و معیار آنها برای تایید صلاحیت کاندید ریاست جمهوری التزام و وفاداری، نه به اسلام که به ملت و حق و حقوق ملت است. میر حسین موسوی در برخورد خود با دانشجویان این امر را به ثبت رساند که هرگز ذره ای در وفا داری به ولایت فقیه و استبداد الهی عدول نکرده است و نخواهد کرد و حق و حقوق ملت را بر حق و حقوق ولایت فقیه رجحان نخواهد داد. روشن است شرط انتخاب شدن نه کسب رای مردم که کسب رای فقیه است که تعیین کننده است. در واقع میرحسین موسوی به دانشگاه ها نمیرود که چشم اندازهای خود را برای ملت ایران روشن سازد و با ترسیم آینده ای بهتر و چشم اندازهای امید و به زیستی، نظر مثبت و در نهایت رای آنها را برای خود ذخیره نماید، بلکه میرود که سر سپردگی خود را به ولایت فقیه و قانون اساسی اعلام کند. او نیز پیرو این فتوای آیت الله جنتی، دبیر شورای فقها ست که میگوید: «اول اسلام بعد قانون.» یعنی که اول تسلیم و اطاعت و سپس تقلید و تبعیت.

بزبانی دیگر، حضور میر حسین موسوی در برابر دانشجویان دانشگاه صنعتی بابل نشان میدهد که هر زمان قدرتمداری در برابر مطالبات دانا ترین و بیناترین و شجاع ترین افراد جامعه یعنی دانشجویان دانشگاه های ایران، از جمله دانشجویان دانشگاه بابل، قرار بگیرد، نقاب ریا کاری از چهره اش بر گرفته میشود.

*برای شرح مفصل حضور موسوی در دانشگاه صنعتی رجوع شود به:
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سه‌شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱٣٨٨ - ۵ می ۲۰۰۹


fmonjem@gmail.com