دشنه داران دیروز پوستین فیلسوفی پوشیده اند


اردشیر زارعی قنواتی


• کارنامه ی دولت آبادی در تمام این سال ها چون آب زلال چشمه ساران در معرض نگاه دوست و دشمن بوده است و خالق کلیدر در هم نشینی با گل محمدش هرگز کاسه لیس هیچ قدرت حاکمی نبوده است تا به ارتزاق زور و تزویر با پای گذاشتن بر گلوی دانشجوی زندانی و اخراجی انقلاب فرهنگی ره صد ساله یک شبه بپیماید و امروز نیز با پوستین عوض کردن به دریوزگی در آن سوی آب مشغول باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ ارديبهشت ۱٣٨٨ -  ۲۰ می ۲۰۰۹


زمان بهترین قاضی برای عیارسنجی گوهر حقیقی از گوهر بدلی است چرا که صبائی لازم است تا زنگار بر رخ آن بدلی زده و درخشش آن حقیقی را اثبات کند. شوربختانه دهه ها از رنج و محنتی که بر فرهنگ این سرزمین رفته هنوز التیام نیافته است، نه از آن رو که بسیاری از گوهران واقعی فرهنگ و ادب ایران به زخم دشنه و طعنه نامردمان به زیر خاک شدند یا در کنج اسارتگاه، بند بر پا اسیر جعل و جور شدند. طنز تاریخ که انگار قرار است هر باره بیش از دیگران در این سرزمین تکرار شود، اینکه مفاخر ملی فرهنگ و ادب از بند و دار رسته را به جای آرامش و تقدیر باز هم در معرض طعن فرومایگانی قرار می دهد که طبق عادت دیرینه با پوستین عوض کردن، طوق بندگی ارباب قدیم را به افسار زربفت ارباب جدید تاق زده اند. آنانی که به نامردمی در خاک شدند و امروز نیز بر استخوان هایشان در گورستانی چون خاوران رحم نمی شود از تبار همان والاترین هائی هستند که هنوز می بایست با نامردمی همان دشنه داران، این بار در لباس فیلسوف دینی و به اصطلاح روشنفکر پوپری، هم چنان آماج تیر شماتت قرار گیرند.
می گویند ایران مهد استعدادهای درخشان است، در این گفته جای هیچ شکی نیست چرا که حداقل در سه دهه ی اخیر به بهترین شکلی به اثبات رسیده است با این تفاوت که درخشش بعضی از این استعدادها چشم را نوازش می دهد و برای دیگرانی چون انعکاس نور خورشید در آیینه یی می ماند که در ظهر تابستان جنوب ایران چشم را می آزارد و از کفر ابلیس نیز بدتر است.
برای روشنفکران واقعی این کشور محنت زده شاید هیچ چیزی دردآورتر از این نباشد که بزرگی از بازماندگان ادب و فرهنگ میهنشان را در زیر گذر چهارسو در میان لات و لوت های روزگار دشنه آجین طعن و لعن این عربده کشان ببینند، حال مهم نیست که این طایفه به حکم تحول تاریخ به جای دستمال یزدی و چاقوی زنجانی، سیاه قلمی را به عنوان مدرک دکترا در جیب و دست داشته باشند. بسیار غم انگیز است که بر صفحه روزنامه یی که ادعای روشنفکری و اصلاح طلبی می کند هتک نامه یی را ببینی که بزرگی از ادبیات ایران زمین را بعد از بیش از 5 دهه سرداری فرهنگ این سرزمین و خلق آثار ماندگار به یک باره به بدترین شکل و بی ادبانه ترین الفاظ ، که به درستی لایق نویسنده معلوم الحال آن است، مورد هتاکی قرار گیرد. مطلب عبدالکریم سروش خطاب به نویسنده بزرگ ادب و فرهنگ فارسی "محمود دولت آبادی" که در این هفته در روزنامه اعتمادملی و بسیاری از سایت ها منتشر گردید تا به آن حد بی ادبانه و ناشی از ذهن یک بیمار روان پریش بود که حتی دوستان و یاران نزدیک این روشنفکر بدلی نیز تاب نیاورده و وی را مورد شماتت قرار دادند. ظاهرا جناب استاد انقلاب فرهنگی دیروز و پوپریست امروز که از بستن دانشگاه های ایران در اول انقلاب، امروز به جامعه باز معتقد است ظرفیت یک انتقاد معمول از طرف دیگری را تحمل نکرده و از آن سوی آب هر چه تیر بلا و نفرین بوده است را رهسپار سرزمین مادری برای هجو غارنشین دولت آباد کرده است. اینکه وی محمود دولت آبادی را به لفظ غارنشین، خفته ی سی ساله، دست و رو نشسته، سست نثر، پشت کرده به حیا و ادب، صدا درشت کرده با "سخاوت و شناعت"، دروغ در دغل کرده، متکبرانه با حق جدل کرده و عقده گشا خطاب می کند تنها یک پاسخ دارد و آن اینکه احتمالا فیلسوف موقع نوشتن روبروی آیینه نشسته بوده است و تصویر خود را به جای دیگری به اشتباه گرفته است. اینکه فیلسوف بدلی بیشترین بخت و اقبال خود را مدیون کیهان نشینان یا همان همکاران دیروزی خود می باشد که در بازی های این سرزمین با بندبازی های سیاسی و یقه دریدن های نمایشی برای همدیگر اعتبار کاذب کسب می کنند، درست مثل دعوای بین "جورج بوش" رئیس جمهوری سابق آمریکا و "بن لادن" و "ملا عمر" رهبران القاعده و طالبان برای همزیستی دوجانبه خواهد بود.
دولت آبادی غارنشین نیست و اگر هم می بود چندان جای گله نبود چرا که بدبختی این کشور و شاید تمام منطقه خاورمیانه نه از غارنشینی که از "غارفکری" عده یی می باشد که در تخدیر جامعه هر بار به یک رنگ افیون در رگ این مردمان می ریزند. آقای محترم تمام تغییری که بتوان برای شما در طی این سی سال به طور منصفانه لحاظ کرد تغییر در ذائقه ی افیون تریاکی با افیون شیشه و کراک، البته در حیطه تفکر، است که شما و حامیانتان را به اشتباه عبور از "سنت به مدرنیته" متقاعد کرده است و گرنه شما هنوز هم سفره نشین واپسگرائی در قالب تفسیر مدرن خواهید بود.
کارنامه ی دولت آبادی در تمام این سال ها چون آب زلال چشمه ساران در معرض نگاه دوست و دشمن بوده است و خالق کلیدر در هم نشینی با گل محمدش هرگز کاسه لیس هیچ قدرت حاکمی نبوده است تا به ارتزاق زور و تزویر با پای گذاشتن بر گلوی دانشجوی زندانی و اخراجی انقلاب فرهنگی ره صد ساله یک شبه بپیماید و امروز نیز با پوستین عوض کردن به دریوزگی در آن سوی آب مشغول باشد. من نه حامی "میرحسین موسوی" هستم و نه دشمن "مهدی کروبی" چرا که برای هر دوی این کاندیدای ریاست جمهوری حداقل از این جهت که می خواهند تحول و تغییری در وضعیت موجود ایجاد کنند، احترام قائل هستم و حتی هنوز تصمیم نگرفته ام که رای بدهم یا رای ندهم ولی آنچه دولت آبادی در نشست هنرمندان هوادار موسوی گفت هرگز پاسخی سخیف این چنین که شما بیان دادید، نداشت.
به عنوان یک روزنامه نگار تحمل هتک حرمت یکی از مفاخر فرهنگ و ادب ایران آن هم از سوی کسی که خود را روشنفکر می داند را نداشتن عین اخلاق حرفه یی می باشد، حال بماند که هنوز بعد از گذشت 65 سال از جنگ جهانی دوم، تمام نهادهای حقوق بشری به دنبال ناقضان و جنایتکاران حقوق بی گناهان می باشند که سه دهه بعد از مصایب انقلاب فرهنگی در مقایسه چندان دیر زمانی نخواهد بود. بی شک دولت آبادی هیچ چیزی در گذشته خویش برای اظهار تاسف ندارد چرا که مخلوق قلمی وی در طی همه ی این سال ها با تمام محدودیت های ارشادی به چاپ بیستم خود هم رسیده است در حالی که وی با کمترین امکانات زندگی روزگار می گذراند و دامن خود را هم چنان پاک نگاهداشته است. آیا شما نیز می توانید وقتی به گذشته خود نگاه می کنید اگر نگوئیم که افتخار، حداقل عذاب وجدان نداشته باشید، اگر جواب منفی است که گذشته ی بابای گل محمد کجا و گذشته ی شما کجا و اگر جواب مثبت است باید گفت که واویلا، چرا که هنوز جناب فیلسوف اندر خم یک کوچه ی بن بست با خواندن شعرهای مولوی چون آن قران خوان بد صدا، آبروی شاعر را برباد می دهد. هر چند که وقتی در دستکاری شعر حافظ دیدم که خود را با وی مقایسه کرده بودی هم خندیدم و هم دلم به حال شاعر مرحوم به سختی سوخت ولی در یک موضوع با شما موافقم که البته هیچ ربطی به هتاکی شما نسبت به ادیب بزرگ ایران زمین ندارد و آن اینکه میرحسین هم، چون عضو انقلاب فرهنگی بوده است باید نقش و موضع خود را نسبت به این موضوع مشخص کند که این شاید برای نخست وزیر دوران جنگ و کاندیدای ریاست جمهوری کنونی یک الزام و ضرورت غیر قابل اجتناب باشد. در این دعوا وارد شدم چون اعتقاد دارم یکی از شوربختی های این ملت همیشه سکوت در برابر بدکرداری ها، هتاکی ها، عربده کشیدن های مستانه و پوستین پوشی های جعلی بوده است که فرهنگ و ادب این سرزمین را عرصه ی توهمات و توقعات جعلی ساخته است.                                    

Ardeshir250250@yahoo.com