مارکسیسم ژاپنی ومارکسیسم غربی
هیتوشی ایمامورا


- مترجم: ب. کیوان


• از ۱۹۲۰، روشنفکران ژاپن کوشیدندمارکسیسم اروپایی را وارد ژاپن کنند. نخستین دل مشغولی آن ها ترجمه کتاب های اساسی نه فقط کاپیتال، بلکه مجموعه ای از اثر ها و نوشته های مارکس و انگلس بود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٣۱ ارديبهشت ۱٣٨٨ -  ۲۱ می ۲۰۰۹


 
از 1920، روشنفکران ژاپن کوشیدندمارکسیسم اروپایی را وارد ژاپن کنند. نخستین دل مشغولی آن ها ترجمه کتاب های اساسی نه فقط کاپیتال، بلکه مجموعه ای از اثر ها و نوشته های مارکس و انگلس بود. البته،نوشته های لنین ، استالین ، بوخارین و غیره را باید به آن ها افزود.مسئله عبارت از یک حادثه اساسی در سیر اندیشه های مدرن در ژاپن است.
مارکسیسم به عنوان عنصر انتقادی وارد اندیشه سنتی شد.روشنفکران ژاپن توانستند به ساختن تئوریی بپردازند که خود را تنها به بازتابیدن تئوری موجود در اروپا راضی نکنند(1).
ما این جا موضع های فلسفی دو اندیشمند بسیار برجسته کیوشی میکی و جون توزاکا را یاد آور می شویم که درا ثرهای شان از پیش از جنگ دوم جهانی مسئله از خودبیگانگی،جامعه مدنی و شئی وارگی را مطرح کردند.در این مقاله دو مسئله زیررا پی می گیریم:
      1- آیا فیلسوفان ژاپنی دارای گرایش مارکسیستی و ماتریالیستی اثر های تئوریک آفریدند که بتواند سدهای فرهنگ ژاپن را در نوردد و ارزشی بس عام داشته باشند؟
      2- این فیلسوفان با کدام واقعیت های اجتماعی و سیاسی روبرو بوده اند؟ با وجود پایه مشترکی که مارکسیسم ایجاد کرده بود،مارکسیسم ژاپنی و مارکسیسم اروپایی در زمینه سبک وروش که از واقعیت های تاریخی و اجتماعی متفاوت مایه می گیرد،اختلاف داشتند.
 
 
دو اندیشمند بزرگ پیش از جنگ دوم جهانی:
کیوشی میکی و جون توزاکا
 
    کیوشی میکی (1945-1897)به معنای دقیق نه مارکسیست و نه ماتریالیست بود(2).او زیر تأثیر کیتارونیشی دا (1945-1870)و فلسفه آلمانی دبستان نوکانتی«فلسفه تاریخ»را پایه پژوهش های اش قرار داد.مسئله آفرینی او از این قراربود. (3):«چگونه بایدذهنی و عینی،عقلانی ونا عقلانی،خرد واحساس ها را به طور دیالکتیکی پیوند داد؟».از این رو،او چند اثر بر مبنای یگانگی دیالکتیک خرد کیهانی   ( logos ) و تأثر ( pathos ) در تاریخ (بر رسی های انسان در نزد پاسکال در 1926و موضع انسان در زمان بحران 1931) را منتشر کرد.علاقه او از آغاز گرایش به فلسفه پراکسیس بود.تئوری ماتریالیستی تاریخ در آن زمان جزو جریان های مهم روشنفکری   در ژاپن بود.دلیل نزدیک شدن کیوشی میکی «فیلسوف پراکسیس»به این جریان از آن جا ناشی می شود.با این همه،او این تئوری را به عنوان فلسفه تاریخ می نگریست و کوشید آن راروی پایه مردم شناسی استوار سازد (بنگرید به تئوری ماتریالیستی تاریخ و خود آگاه زمان های مدرن منتشر شده در 1928).به عقیده مااین اندیشه مردم شناسی فلسفی که توسط او بسط یافت از«هستی وزمان» هایدگر و«تاریخ و خود آگاه طبقاتی» لوکاچ که آن ها را هنگام اقامت در آلمان مطالعه کرده بود،مایه می گیرد.درژرفای «تجربه بنیادی»(مفهوم اساسی فلسفه تاریخ در نزد کیوشی میکی )مفهوم Dasein (آن جا بودن) آنطور که در «هستی شناسی اساسی» هایدگر و مفهوم«خود آگاه طبقاتی» لوکاچ آمده قرار دارد.در این مفهوم است که مضمون مارکسیستی اندیشه ای که کیوشی میکی آن راگسترش داد،تئوری«ازخود بیگانگی»در بیان می آید که ابتدا مارکسیسم غربی به تصریح آن پرداخته بود.
     دوره ای که مارکسیسم در صحنه مبارزه انقلابی علیه امپریالیسم ژاپن گام نهاد،مشغله آفرین ترین مسئله دانستن این نکته بود که چگونه باید ذهن درگیر مبارزه سیاسی را در سطح تئوریک توجیه کرد.اندیشمندان مبارز و در رأس آن ها کیوشی میکی در جستجوی منطق شکل بندی ذهن انقلابی در قلمرو تئوریک بر آمدند. اندیشه ورزی او درباره فلسفه تاریخ موضوع انتقاد های زیادی میشود و از جانب مارکسیسم ارتدکس به عنوان «انحراف ذهنی»شناخته می شود.با این همه،این مسئله یکی از مهم ترین کوشش ها در زمینه‍ی تئوری ذهنیت انقلابی را تشکیل می دهد.پیش از جنگ،اثر های کیوشی میکی به انزوا کشیده شد.اما پس از جنگ،مارکسیست ها به تئوری«از خود بیگانگی»روی آوردندو مسئله ذهنیت را مورد بحث قرار دادند.
    از میان نوشته های فلسفی او، این جا یکی ازاین نوشته ها را بررسی می کنیم.این نوشته که متأسفانه به پایان نرسید«منطق تخیل»نام داردکه در 1939چاپ و منتشر گردید.در این رساله کوشش شده است که فضای اجتماعی – تاریخی بر پایه عنصر های «فلسفه پراکسیس»متمایزوکشف گردد.
این بررسی دیگر از هایدگر یا لوکاچ الهام نگرفته است.به عقیده او «منطق تخیل»منطق کنش یا پراکسیس،منطق«تولید»به مفهوم وسیع اصطلاح متحد کننده بود.
    «من از منطق تخیل (Einbildungskraft) فلسفه کنش را درک می کنم.تا امروز وقتی از تخیل صحبت به میان می آید،تنها به فعالیت های هنری رجوع می شود و به آن فقط به عنوان تأمل یا theoria می اندیشند.اکنون من تخیل را از این زندان آزاد می کنم.تااین که با همه کنش ها پیوند یابد.پس درک کردن کنش نه به عنوان اراده ای انتزاعی،آن طور که پیش از این ایده آلیسم ذهن باور آن رامی باوراند بلکه به عنوان عمل آفریدن چیزی امری اساسی است (...)همه آنچه که آفریده شده شکل خاص خود را دارد.انجام دادن یک کنش، کار کردن روی یک چیز،دگرگون کردن آن وبه وجود آوردن شکل جدید است (...)منطق تخیل،منطق تاریخی شکل است».(4)
    از این دیدگاه، کیوشی میکی پدیده های مشخصی را تحلیل می کندکه توسط موجودهای بشری در جریان تاریخ فراهم آمده است:مانند «اسطوره ها»،«نهاد»و «تکنیک».او کوشید آن ها را توضیح دهد. کیوشی میکی برای دگرگون کردن مهم ترین مفهوم های دنیای غرب، از یونان باستان تا« قدرت تخیل»( Einbildungskraft ) کانت ،در مفهوم پراکسیس اجتماعی و تاریخی،همه متن های فلسفه و علم های اجتماعی منتشر در اروپا و موجود در ژاپن تا این دوره را به کار گرفت.این اثرهاعبارتند از اثرهای مارکس ، ماکس وبر ،بررسی های مردم شناسانه دورکهایم ، لوی برول ، مالینوفسکی ،بررسی های جامعه شناسانه مانهایم و زیمل ،بررسی های فلسفی کاسیرر و غیره.«منطق تخیل» کیوشی میکی کار پیشتازانه ای است.که امکان داده است که   فلسفه تاریخ از همه خصلت های ایده آلیستی یا اندیشه گرایانه اش فارغ گردد و بدین ترتیب چرخش به سوی درک فضای تاریخی راآغاز کند که به مثابه مجموعه مشخصی از پراکسیس های بشری درک شده است.
    چه پیش و چه پس از کیوشی میکی هیچ نویسنده ای در ژاپن و حتی تا آن زمان در اروپا،شاید به استثنای کاسیرر هرگز به سرحد مسئله گزاری(پروبلماتیک)منطق تخیل نرسید.پس از جنگ نقد خرد دیالکتیکی ژان پل سارتر و هم چنین کورنلیوس کاستوریادیس با «نهاد تخیلی جامعه» به اثر های کیوشی میکی نزدیک میشوند. می توان تأیید کرد که اثر های او نمایشگر بُعدی بین المللی است(5).
    کیوشی میکی فیلسوفی شایسته اندیشیدن با لوکاچ و درگیر گفتگو با هایدگر و کاسیرر بود.هر چند او ژاپنی بود،اما چون لوکاچ متفکری ازتراز مارکسیست های غربی بود.فلسفه او از فلسفه سارتر یا مرلو پونتی چندان دور نبود.در این مفهوم می توان گفت که کیوشی میکی اندیشمندی اگزیستانسیالیست بود.با این همه،به عقیده ما دراندیشه او که   اسطوره ها،نهاد و تکنیک را در بر می گیرد،چیزی وجود دارد که از مارکسیسم اگزیستانسیالیستی فرا تر می رود.خواننده نوشته های او امروز باید بنا بر مقایسه هایی با اثرهای فلسفه اجتماعی،شناخت   شناسی و علم های بشری گسترش یافته در اروپای پس از جنگ،   جوانه های این تئوری ها راکه در اروپابه شکل های مختلف پراکنده و شکوفا شده اند، برای خود فراهم آورد.(6)
    جون توزاکا (1945-1900) بهترین فیلسوف مارکسیست ژاپن در پیش از جنگ بود.او بر پایه بررسی های شناخت شناسانه علم های طبیعی کوشیده است، ماتریالیسم مارکسیستی را میان روشنفکران ژآپن رواج دهد.(7)
    از دهه 1920تا سال های 1940-1930مارکسیسم ژاپن از مرحله اخذ مارکسیسم غربی فراتر می رود و با مسئله ترکیب علم های اجتماعی (ماتریالیسم تاریخی)و فلسفه (ماتریالیسم)آغازین روبرو می شود. پژوهش گرانی که در جریان مسئله توسعه سرمایه داری در ژاپن فعالیت می کردند،بر رسی های تئوریک در باره کاپیتال مارکس را گسترش دادند و شروع به مجهز کردن خود به یک دستگاه تئوریک برای تحلیل ساختار سرمایه داری ژاپن در آن عصر کردند.در همان وقت ماتریالیست های ژاپن و در رأس آن ها توزاکا کوشیدند به جای بسنده کردن به خواندن ساده مارکس یک تئوری عمومی ازماتریالیسم بسازند.به یاری توزاکا بود که تحلیل های ماتریالیستی شناخت توانست به تدریج در قلمرو شناخت شناسی و ایدئولوژیک پیشرفت کند.پس از جنگ،در ژاپن و در اروپا،رابطه موجود میان علم ها و ایدئولوژی هارا برای روشن کردن« حقیقت»علم های مارکسیستی زیاد یاد آوری کرده اند. با این همه، توزاکا از نیمه دوم دهه 20 بررسی های شناخت شناسانه را به این رابطه اختصاص داد.اگردقت کنیم که مسئله گزاری «علم و ایدئولوژی»پس از جنگ به اعلام کردن ساده دوگانگی راست و ناراست گرایش دارد،برتری اثر های او انکار ناپذیر است. توزاکا با تکیه بر تزهای بسط داده شده در« مقدمه بر نقد اقتصاد سیاسی »یا کاپیتال رابطه‍ی درونی میان«شناخت های علمی»و«شناخت های ایدئولوژیک»را مفهوم سازی کرده است.آن چه   که مارکس و انگلس با یادآور شدن اهمیت آن،نتوانستند آن را واقعیت بخشند.
      بدین ترتیب او رابطه گوهر-موضوع شناخت،روش،شکل بندی های مقوله ای،بینش جهان را به عنوان روند تولید شناخت ها درک می کند و به تحلیل نقش فعال یا منفی عنصرهای ایدئولوژیک(به عقیده او«تعین اجتماعی»و «پیشداوری طبقاتی»که به شکل درونی، این روند تولید را صورت بندی میکند)،می پردازد(8).او با دو گرایش که در مارکسیسم بروز کرده بود،به مخالفت برخاست :
1- گرایشی که در ستایش از جنبه بی طرفانه وفوق طبقاتی علم های طبیعی افراط می کند.
2- گرایشی که کیفیت شناخت های علمی رابر اساس تقسیم بندی دوگانه«بورژوایی پرولتری»می سنجد.
شناخت شناسی توزاکا تصدیق می کند که:
الف-همه شناخت های علمی ناگزیر از ایدئولوژی معین حرکت می کنند.
ب-اما آن ها می توانند با نقد دانش ایدئولوژیک آن رادر هم ریزند و   ساخت تئوریک خاص خود را بنا نهند.
به عقیده توزاکا «ماده های شناخت ها در صورتی می توانند به موضوع شناخت تبدیل شوند که آن ها رابطرز معینی به کار برند وشکل ها- کیفیت های خاصی به آن ها بدهند (... ) این طور شکل دادن ها و روند کار دگرگون کردن ماده ها به روش علمی تبدیل می شوند»(از مبحث گفتگودر باره علم ها).البته، توزاکا روی«تبدیل نهاد ها و بازنمایی ها به مفهوم ها»که مارکس (در مقدمه بر نقد اقتصاد سیاسی)به کار برده بود تکیه کرده است.اوروی این واقعیت درنگ دارد که شناخت های علمی«روند تولید» موضوع های شناخت اند که بنا بر روند اجتماعی معین می شوند (9).در واقع، توزاکا نشانه های الزام های اجتماعی شناخت های بشری و خصلت ایدئولوژیک آن ها را در«روش »-«تقسیم بندی مقوله ها»که تولید –ترکیب موضوع های شناخت را به طور منظم تحقق می بخشند،یافته است.
     بدون شک،برجسته ترین مفهوم های شناخت شناسانه‍ی اندیشه توزاکا،مفهوم هایی هستند که او آن را«خصلت» ( Seikaku ) و«مسئله»( Mondai )می نامد.«خصلت»،«شخصیت»و«نوع فرهنگی»نیست،بلکه موضوع تاریخی و بنا بر این مفهوم بنیادی شناخت شناسانه تاریخ است.«چیزهایی که نقش تاریخی پیدا می کنند،جای مشخصی در جنبش تاریخی دارند و به این جنیش یاری می رسانند»و «مشخصه های ویژه»ای را به نمایش می گذارند.توزاکا بر پایه‍ی«موضوع های تاریخی»به «رویداد» در علم تاریخ معنی می دهد.یک رویداد در موقعیت مفروض نگزیردارای یک «خصلت» است.انسان ها و چیز ها در صورتی به «رویداد» تبدیل می شوند که آنهارابنا بر« خصلت»شان درک کنیم.منطق ایدئولوژی در این«خصلت»درونی می شود.سرانجام« مسئله »پیش می آید که یک مفهوم شناخت شناسانه به مفهوم قوی اصطلاح است.شیوه   طرح کردن یک «مسئله»خیلی مهمتر از«حل»آن در قلمرو شناخت های علمی است.
   نقد تئوریک قبل از هر چیز تأمل در باب ساختار«مسئله ها »است.چه چیز به عنوان مسئله مطرح می گردد؟و کدام خصلت این مسئله را در بر می گیرد؟این پرسش ها ناگزیر نقطه عزیمتی برای درک مارکسیستی تاریخ است(10).
      هنگامی که توزاکا شناخت شناسی و تئوری ایدئولوژی اش را بنا می نهاد،زیر تأثیر هیچ یک از پیشینیان اش نبود.به ویژه او در یک جو سیاسی دشوار به گسترش شناخت شناسی مارکسیستی وماتریالیستی   پرداخت که سلاح های تئوریک را از راه نقد ایدئولوژی ها آبدیده می کند. امروز پیروان او کم شمارند.با این همه،با باز خوانی دقیق نوشته های او در مقایسه با بررسی های پیشرفته مارکسیستی در فرانسه   از دهه‍ی1960(به خصوص بررسی های شناخت شناسانه و تئوری های ایدئولوژی لویی آلتوسر )در می یابیم که او یکی از پیشتازان بررسی های ماتریالیسم امروز در سطح بین المللی است.مفهوم مسئله گزاری در نزدآلتوسرو مفهوم مسئله گزاری در نزد فوکو ،در «خصلت»و«مسئله»در نزد توزاکا انعکاس دارند.
     درحال حاضر همکاری در بررسی های مارکسیستی در سطح بین المللی سازمان می یابد.اگر نوشته های میکی و توزاکا به زبان های   اروپایی ترجمه شوند،بحث پیرامون آن ها به وسیله پژوهشگران سراسرجهان ممکن می شود.از این رو،اثر های مارکسیست های ژاپن که   طی دوران دشوار تاریخ ژاپن فراهم آمده اند،    می تواند فایده‍یمشترک داشته باشد.
 
دوران پس از جنگ
 
  ما این جا سه جنبه از مارکسیسم ژاپن را مطرح می کنیم :
     1- تئوری از خود بیگانگی و بحث در باره‍ی ذهنیت پس از جنگ
     2- تئوری جامعه مدنی
      3- بررسی هادر باره مسئله های شئی وارگی
 
1-   بررسی ها در باره تئوری از خودبیگانگی
     در فردای شکست دولت نظامی ژاپن(1945)این کشور با وضعیت سیاسی «انقلابی»روبرو شد.جنبش انقلابی کارگری دوباره رونق یافت و شمار زیادی از روشنفکران چپ به بررسی ها و مطالعه های مارکسیسم پرداختند.مشغله آن ها تحکیم روحیه قوی انقلابی بود که در   پرتو آن توانستند در برابر فرو پاشی مارکسیسم پیش از جنگ مقاومت کنند.مسئله شکل بندی «سوژه انقلابی» بحث را روی ذهنیت متمرکز کرد.آن ها به «تئوری از خود بیگانگی»رو آوردند تا ذهنیت بشری را که در مارکسیسم عینی گرا از آن غافل مانده بودند،جان تازه بخشند. همه‍ی روشنفکران به استثنای استالینیست ها به«دست نوشته های اقتصادی و فلسفی مارکس جوان»تکیه می کردند.از 1945تا 1960مارکسیسمی که به «تئوری از خودبیگانگی»رو آورده بود،به اوج خود رسید.هر چند مدافعان   مارکسیسم به شدت از آن انتقاد می کردند.
    این مارکسیست ها پس از آزمون این تراژدی تاریخی که روشنفکران فقط سخنگوی حزب اند نه بیش ازآن،برای تأمین استقلال و آزادی اندیشه شان به مبارزه بر خاستند. به موهبت کار آنان نه فقط مارکسیسم در اندیشه ژاپنی ها حقوق مدنی کسب کرد،بلکه هواداری غیر مارکسیست ها را به خود جلب کرد. بنا براین، در ژاپن،مسئله مهم جلب پشتیبانی روشنفکران لیبرال آن طور که گرامشی به آن توجه داشت نبود، بلکه مسئله عبارت از پرورش روشنفکران مارکسیست مستقل بود.آن ها کوشیدند شکافی را که باعث جدایی رو شنفکران لیبرال از جنبش انقلابی شده بود،پر کنند.آن ها با ولع زیاد به مطالعه اثر های لوکاچ ( به ویژه نخستین نوشته های او)، سارتر ، مرلوپونتی ، لوفور ، مارکوزه و غیره پرداختند.پس از آن،بررسی ها در باره‍ی تئوری از خود بیگانگی در ژاپن در ردیف مارکسیسم غربی قرار گرفت.(11)
 
2- تئوری جامعه مدنی
   شاید برای اروپاییها درک دلیلی که به خاطر آن تدوین کردن مفهوم جامعه مدنی در ژاپن   ضروری شد،دشوار است.از نظر آن هاتوسعه تاریخی جامعه مدنی امری تحقق یافته بود.اما برای ژاپنی ها در پس از جنگ جامعه مدنی هنوز باید ساخته می شد و شکل دادن اصول اخلاقی آن وظیفه اصلی شان را تشکیل می داد.تأمل در باره میلیتاریسم ژاپن و فرهنگِ خصلتِ همبودیِ نیمه فئودالی که آن را تدارک دیده بود،و نیز مطالعه‍یتاریخی جامعه مدنی غربی تنها دو چهره یک پرسش اند.دیر تر، جامعه شناسان مارکسیست ژاپن،زیر تأثیر جامعه شناسی مذهب ماکس وبر جستجوی تکیه گاهی تئوریک در اثرهای مارکس برای درک جامعه مدنی راآغاز نهادند. در زمینه تاریخ غربی و ژاپنی وتاریخ فلسفه و فرهنگ نوشته های با ارزش زیادی منتشر شده است.این اثرهاکه در طول روند توسعه سرمایه داری ژاپن نگاشته شدند،به طور چشمگیر به شکوفایی علم های اجتماعی مارکسیستی در ژاپن کمک کرده اند(12).
 
 
  3- بر رسی ها در باره مسئله شئی وارگی
    در نیمه دوم دهه 60 نقد از خودبیگانگی پدیدار گردید.در ژاپن چون اروپا مسئله از این قرار بود که بدانیم «هسته‍یفلسفه» مارکس در تئوری از خودبیگانگی نخستین نوشته ها یا در تئوری «رابطه . ساختار»واپسین اثرهای اش در کجا متمرکز است.این مسئله در آن وقت مرکزبحث را تشکیل می داد.
     در اروپا، لویی آلتوسر در کاپیتال«انقلاب شناخت شناسانه»را کشف کرد.در ژاپن واتاروهیروماتسو روی «طبیعت اصلی ارتباط»(فلسفه ارتباط گرایی)درنگ می کرد و بر اساس ایدئولوژی آلمانی دگرگونی نمونه وار،انقلاب شناخت شناسانه،هستی شناسانه را در نوشته های مارکس بیان کرده است(13). هیروماتسو با رد مفهوم «رابطه» در بر گیرنده دو گوهر ذهن-عین به این راه حل نام (Versachlichung) , (Verdinglichung) (شئی وارگی ) را می دهد.وضعیتی که در آن ذهن و عین به ادراک آمده از راه شبکه های ارتباط ها برای تبدیل به« نقطه گرهی»این ارتباط ها همه گوهرشان را از دست می دهند:مثل ارتباطی که در آن A همیشه مثل   A+A ' و B مثل   B+B' به نظر می رسد.از این رو،تئوری هیروماتسو بر گرایش تئولوژی- متافیزیک که ناگزیر تئوری از خود بیگانگی رامجسم می سازد،غلبه می کند و در روشن گردانیدن تئوری مارکسی انسان،جامعه و تاریخ به عنوان «مجموع رابطه های اجتماعی»ماتریالیستی و پراتیک توفیق می یابد (14).
    بررسی های مارکس شناسی هیروماتسو و مضمون فلسفه خاص او به فلسفه «ساختار»دایمی علم های اجتماعی و بشری به گرایش ساختار گرایانه که در دهه‍ی 60 در فرانسه بسط یافته بود،نزدیک اند.با این همه اثر های او زیر تأثیر ساختار گرایی نبود . هیروماتسو تقریباً تنها و مجزا تئوری «شئی وارگی»و« فلسفه ارتباط ها» ی اش راپی افکنده است. با این که ساختارگرایی اروپا«ذهنیت» و« خودآگاه»فلسفه مدرن اروپا را همراه آورد،اما هیرو ماتسو از آغاز آن را رد کرد.این جا به ذکر نمونه ای می پردازیم که اختلاف موجود بین دو سبک اندیشیدن در اروپا و ژاپن(یا بهتر اختلاف سنت های فلسفی)را نشان می دهد.دنیای زندگی روزمره ژاپنی ها و ایدئولوژی خود« انگیختگی»که در آن رسوخ کرد،تکیه را بیش از «ذهن»مستقل روی «رابطه»های بشری به ژاپنی     ( aidagara )قرار می دهد.تئوری هیروماتسو که هم ریشه در تجربه اجتماعی در ژاپن دارد و هم می کوشد از میراث فلسفی اروپا (به ویژه هگل )غافل نماند.می توان گفت که   توانسته است بینشی ابتکاری از دنیای ارتباط های بشری ارائه دهد(15).
 
 
   منبع :مارکسیسم درژاپن، PUF پاریس 1985
 
 
 
 
   پی نوشت ها:
 
     1- ما این جا فقط متن های عمده را که از دهه‍ی 20به بعد منتشر شده ذکر می کنیم:
  کاپیتال 1924-1920؛مجموعه کامل اثرهای مارکس و انگلس 1928   نوشته های استالین و بوخارین 1928.اثر های گزیده مارکس و انگلس 1952-1949.مجموع اثر های استالین 1957.متن های موجود کنونی در ژاپن:مجموعه اثرهای مارکس و انگلس.مجموعه اثر های لنین.اثر های گزیده گرامشی.اثر های گزیده تروتسکی. اثرهای گزیده رزا لوکزامبورگ.مجموعه اثرهای لوکاچ.
    2- کیوشی میکی مارکسیست و کمونیست نبود.امابین فیلسوفان ژاپن شهرت داشت که به فکر و جنبش مارکسیستی علاقه عمیقی دارد.
    3- مجموعه کامل اثرهای کیوشی میکی 1939،ج هشتم،ص4،منطق تخیل
    4- همانجا،صص 7-6
    5- مفهوم« تخیل»(یا قوه مخیله)نزد کیوشی میکی با مفهومی که کانت از آن ارائه کرده است،فرق می کند.میکی از مفهوم کانتی می آغازد و بارهابه آن رجوع می کند،اما این رجوع به روش مادی است.فصل 4منطق تخیل زیر عنوان«تجربه»به تمامی بررسی های مربوط به« تخیل» را که در اروپا انجام گرفت از نظر می گذراند و برای بیان کردن تخیل به منزله پراکسیس شکل جدید مفهوم دگرسانی پراتیک تلاش می ورزد.
   6- در خصوص آن چه که مربوط به فرانسه است،اثرهای لوی اشتراوس در زمینه «اسطوره ها»اثر های کوستاس اکسلوس یا کاستوریادیس درباره‍ی«تکنیک»و اثرهای میشل فوکو در باره‍ی«نهادهای اجتماعی»را خاطر نشان می کنند.اثرهای کیوشی میکی نا تمام است.با این همه،سنجش رابطه فکر او با فکر فیلسوفان اروپا به وجه مطلوبی نزدیکی ایده هایش رانمودار می سازد.
    7- جون توزاکا مانند کیتارونیشی دا زیر رهبری با نفوذترین فیلسوف آن دوره هاجیم تانابه همّ خود را وقف فلسفه علوم کرد. توزاکا زیر تأثیر میکی از کانت گرایی نو دست کشید و به مطالعه پیرامون مارکسیسم و ماتریالیسم پرداخت.رهبر فیلسوفان مارکسیست ژاپن در دشوارترین لحظه فشارو پیگرد فاشیستی توسط پلیس فاشیست دستگیر شد و چندی بعد درزندان در گذشت.مهم ترین اثر های او عبارتند از:
رساله روش علمی(1929)؛گفتار مختصر در باره‍یایدئولوژی(1932). گفتگو پیرامون ایدئولوژی ژاپنی(1935)؛مجموعه اثرهای پنج جلدی جون توزاکا ، کایزو شوبو (1932).
      8- توزاکا اغلب از اصطلاح Mosha (کپی یا بازآفرینی)استفاده می کرد.اما این اصطلاح ربطی به تئوری بازتاب تجربه باوری مطلوب مارکسیسم سنتی ندارد.اصطلاح Mosha بیشتر نمایشگر«تولید شناخت»است.چون توزاکا روی«ترکیب شناخت»:تکیه می کند،به عقیده توزاکا « ترکیب» عبارت از ترکیب ذهنی کانت گرایی نو نیست،بلکه بیشتر «تولید تئوریک» است.(بنگرید به رساله علم،1935).
      9- ایده ای که توزاکا باتئوری «ترکیب=تولید موضوع شناخت»خود بسط داده است ،در مضمون اش دور از آن چه که لویی آلتوسر آنرا«پراتیک تئوری»می نامد نیست.هر چند توزاکا اصطلاح«گسست شناخت شناسانه»را به کار نبرد،اما در مقیاس معینی از آلتوسر پیشی می گیرد.
   10- جون توزاکا ،منطق ایدئولوژی(1930)،در مجموعه اثر های جون توزاکا ،ج 2،کایزوشوبا
   11- مهم ترین فیلسوفان تئوری از خودبیگانگی و ذهنیت و هم چنین اثرهای شان عبارتند از: آکی هیدکاکه هاشی :فلسفه هگل و کاپیتال.
کاتسومی اومه موتو :خود آگاه دوره گذار. کی شی روکوتاناکا :راه به سوی ماتریالیسم ذهنی. کی روکازوکورودا :هگل و مارکس.«تاریخ وآگاهی طبقاتی»لوکاچ که در ژاپن در دهه‍ی 50 تأثیر زیادی داشته است.در این مورد به جاست به اثر های پس از جنگ سارتر به ویژه«نقد عقل دیالکتیکی»اشاره شود.تأثیر این اثر ها میان ژاپنی ها با اهمیت بود و به شناساندن«مارکسیسم اصالت وجودی»کمک کرد.در ژاپن پس از جنگ همان جریان های فکری فلسفی فرانسه در ژاپن رواج داشت.
    12- همان طور که پیش از این تصریح شد،وظیفه فوری علم اجتماعی مارکسیستی در ژاپن تحلیل کردن ساختار اجتماعی کشور،و نیز تحلیل کردن ایدئولوژی یا سیستم فرهنگی حاصل از آن است.نمی توان به کوشش های این تئوری پردازان«جامعه مدنی»که مسئله را با تحلیل مارکسیستی سرمایه داری و تحلیل جامعه مدنی مطلوب وبر آمیختند،کم بها داد.عمده ترین تئوری پردازان«جامعه مدنی»عبارتند از: هیزائو اوتسوکا (تاریخ غربی)، کوهاشیروتاماهاشی (تاریخ غربی)، زنیاتاکاشیما (تاریخ اندیشه)، یوزودگوشی (تاریخ اندیشه)، مازائومارویاما (علم سیاسی)، یوشی هیکواوشی دا (اقتصاد)، کیو آکی هیراتا (اقتصاد).
    13- واتاروهیروماتسو به تجدید چاپ ایدئولوژی آلمانی پرداخت.ویرایش انتقادی او معتبر ترین ویرایش های موجود کنونی است.
بنگرید به و.هیروماتسو(ویرایش):
 
Die deutsch Ideologie,Kawade Shobo.Tokoyo,1974.                                                                                        
14–   بنگر ید به فلسفه‍ی«ارتباط گرایی» و.هیروماتسو
15- مهم ترین اثر هیروماتسو «هستی و حس»   (Iwanami Shoten ) است. درک کردن هیروماتسو بدون تحلیل مشروح این اثر عملا ناممکن است.