یاس سفید و زنبق کبود - شکوفه تقی

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : دیده ی تو تیره شده سر به سر ----- حیف ، که آیینه شکستی دگر!
سلام بر همه

از همه عذر می خواهم بخاطر اینکه تا به حال وقتتان را گرفته ام. حال که با من آمده اید ، پس کمی حوصله کرده لطفاً آخرین مطلبم را نیز بخوانید.

اول می خواستم بنویسم: "عاقلان دانند" و بروم پی کارم. ایشان می خواسته دست مرا بگیرد ولی وقتی دید که من در باب شعرشان سئوال دارم ، آن نابغه ی بزرگ فهمیدند که من خسی بیش نیستم!!!!!!!!!! مردم شعر و سخن این یک بحث دو نفره نیست. این یک لحظه ی تاریخی شعر ایران امروز است که اینجا اتفاق افتاده. پس نگذارید این بحث تاریخی به همینجا خاتمه یابد ، به میدان در آیید تا فردا مورد نهیب تاریخ قرار نیگیرید. سکوت امروز شما می تواند بسیار سنگین برای شعر و ادبیات ما تمام شود.
باری ، ولی بعد به این فکر کردم که من که اینجا فقط با این آدم خود شیفته و بینهایت کینه توز و قبیله گرا طرف نیستم. مردم شریف هم اینجا حضور دارند. پس کمی بیشتر می نویسم و برای هر عزیزی هم اگر سئوالی پیش بیاید با شفافیت تمام جواب می دهم. تا "بعضی" مردم روزگار مرا چو خود نبینند. به آفتاب زرین قسم ، به آب روان قسم ، آنچه اینجا تا به حال نوشته ام از دلسوزی بوده است و بس. وگرنه من همانطور که نوشتم وقت زیادی ندارم. و آنچه در بحث با این آقا اینجا نوشته ام نیز در نهایت صداقت و همراه با راستی بوده است. بجز یک مورد که جواب را به آینده موکول کردم.
او نوشته بود: " من که کرم کتابم پس چرا چیزی ازت نخوانده ام؟"

ای کاش وقتی من برای ایشان اینجا آدرس ایمیل خود را گذاشتم با من تماس می گرفتند و حالا تابلویی دیگر از من داشتند. چون ایشان آن کار را نکردند و به کرسی قضاوت نشستند ، پس من برای ایشان و همه چند کلمه اینجا می نویسم. بقیه را به فردا به تاریخ می سپارم. من از گذر زمان چیز های غریبی دیده ام.
باری چندین سال پیش به دعوت بنیاد "هاینریش بل" در شرایطی ویژه با دو چمدان دست نوشته وارد آلمان شدم و اندکی بعد بزرگترین فاجعه ی زندگی من آغاز گشت. بسیاری از هنرمندان و نویسندگان و شاعران و شخصیت های سیاسی از این فاجعه با خبرند. من سال هاست با حزب ارتباطی ندارم ، اما بعضی از سازمان های سیاسی از جمله هیئت سیاسی سازمان فداییان اکثریت از این فاجعه ی غریب با خبرند ، اخیراً به کنگره شان نیز نامه ای فرستادم. کپی آن را برای بعضی از شخصیت های سیاسی و فرهنگی ایرانی نیز ارسال کردم.
آقای عزیز اگر تو یک روز حقیقت وحشتناک زندگی مرا بدانی شکی نداشته باش که با همه ی خود خواهی و ظلم اندیشه گری ای که در وجودت مزمن شده است ، باز شرمنده شده عذر خواهی خواست. آن عذر خواهی تو دیگر برایم دو ریال نمی ارزد. زیرا تو ثابت کردی که به راحتی آب خوردن قضاوت می کنی. آنانی که در تهران نشسته اند و چپ و راست "قضاوت" و مردم را محکوم می کنند ، فکر می کنی دو تا شاخ هم دارند؟ نه آن ها هم آدم هایی خود خواه چون تو هستند اما در دیدگاه و جهان بینی دیگری. برای آن ها نیز سرنوشت دیگران هیچ ارزشی ندارد. آن ها نیز مانند تو همیشه "بر حق اند"! بسیار متأسفم برایت که یک انسانی می تواند تا مرز کوری مزمن در مزمن رسیده باشد.

و یک کلمه با کودکم: عزیز دلم ، من همیشه به تو می اندیشم ، اگر نتوانستم کودکی ترا ببینم مرا ببخش ، من می خواستم همه ی کودکان جهان خوشبخت و زیبا زندگی کنند. روزگاری به هم می گفتیم :" بچه ات صد تا عمو دارد" عمو ها حالا اینجا مشغول زندگی خود هستند. نه فقط برایشان مهم نیست که من و تو هفت سال است همدیگر را ندیده ایم. بلکه حتی برای اینکه خطابه ی شان را که با شکم سیر بر علیه دیگری می نویسند ، برای اینکه شانتاژشان کارساز تر گردد مانند بعضی ها جای خدای سرنوشت نشسته حتی سن و سال آدم را پایین و بالا می کنند. اگر یک روز همدیگر را دیدیم که خودم از رنج مشترک من و تو برایت خواهم گفت در شب های پاییزی بلند. اما اگر ندیدیم و یک روز در دادگاه تاریخ ازت پرسیدند می بخشی بگو آری ، جلادان ، شکنجه گران ، مأموران معذور که خیلی ها حتی نمی دانند برای چه و برای که کار می کنند را ببخش ، عزیز دلم ، ولی قلم زنان خائن و مزدور و وطن فروش را نبخش ، برای مرده شان نیز اشد مجازات بخواه ، یعنی اگر به کمک مرگ از دستت در رفتند ، گورشان را در تاریخ در هر فرصتی بشکاف زیرا آنچه ما می کشیم نه از دشمن بلکه از این از شکم سخن گویان است.
عزیز دلم من چندین سال است که نتوانسته ام برایت پول نان روانه کنم. بخاطر اینکه نان از موال بر نمی گیرم تا مثل بعضی ها مجمر نجاست به سر گیرم. زیرا من شاگرد سعدی بزرگم ، من شاگرد ارانی ، مصدق ، رحمان ، پیزن و مرضیه و سعید و شریف ام . جرم من این است که من واقف به زشت و زیبای جهانم و بدان تا آخر انسان می مانم.و این جرم بزرگی است می دانم. اواخر ماه گاه نان خوردن در این خانه ی ویران حتی یافت نمی شود. عزیز دلم تمام دارایی من یک مبل کهنه است که روز رویش می نشینم و شب رویش می خوابم. دو لحاف دارم و دو متکا. یکی را زیر می اندازم و دیگری را رویم می کشم ، متکا ها را زیر سر می گذارم و با وجدان راحت می خوابم. یک جلد حافظ شیراز کار استاد حسینعلی هروی و یک کامپیوتر نیم داشت دارم که بچه های جبهه ی ملی آورده اند و اینجا گذاشته اند. ببخش مرا که نتوانستم کودکی ترا ببینم. آن عمو ها که در سرود از آن ها یاد می کردیم خدا بیامرزدشان. اینطور خیلی هم خوب است. بگذار هر کس شخصیت واقعی خود را آنطور که هست نشان دهد. بگذار اگر یک خاله مارال ، فقط یکی است همان را من و تو ببینیم ، بگذار دیگر خود را گول نزنیم به خیال خام اینکه "بچه ات صد تا عمو دارد".
می دانم تو حقت نبود که اینگونه زندگی کنی ، من وقتی هنوز بیست سالم نشده بود رفتم در دادگاه برای دشمنم ضمانت کردم تا بچه هایش یتیم نشوند ، او هنوز زنده است. کودکانش حالا دیگر بزرگ شده اند. من به کسی بدی نکرده ام ، تو حقت نیست این زندگی ، این شکنجه ی ندیدن پدر ، مرا ببخش ، اما این را بدان از زمانی که خود را شناخته زشتی نکرده ام. پس می توانی به پدرت افتخار کنی.
عزیز دلم من این نامه را با چشمان و صورت اشکبار نوشتم ، اگر روزی دشمن را بخشیدی هیچ اشکالی ندارد ، اما یادت باشد خائنین به وطن را نبخش که هرچه می کشیم از دست آن ها است.

از دور می بوسمت
بابایت
لیثی
و از همه معذرت می خواهم که تا به حال وقتشان را گرفتم ، به سوی چراغ قسم جز خدمت هدفی نداشتم.
با درود و بدرود
۱٣٣۶٨ - تاریخ انتشار : ۱٨ خرداد ۱٣٨٨       

    از : الف هجران

عنوان : به لیث تلنگر
جناب تلنگر! به راستی توبه می کنم و اسف می خورم که با شما همکلام شده بودم . سعی کردم به سهم خود دستتان را بگیرم تا کوری مضمنتان و نوشتار پریشان و مالیخولیایی تان شما را با سلطان سر در گودال سیاه بی اعتنایی سرنگون نکند. با طُرّهات طویلی که نوشته بودید، یقینم شد احتیاجی مبرم به درمان روح و روان دارید. اسف می خورم که برای شما کاری از دستم بر نمی آید. "دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید." گمان می کردم از سر بیکاری و علاقه به ادبیات دنبال محل تمرینی برای آزمودن طبع و یادگیری آداب از اهل ادب بر آمده اید. اما اکنون یقینم شده است یابوی بی خردی شما را برداشته و علی آباد دهکوره ی ذهنتان را شهری پنداشته اید وسیع. بروید آقا! شما بیمارید و زیاده گو و اضافه نویس و بی مایه. خسی چون شما را همان به که به بی اعنایی سرو ناپیدا بماند.
۱٣٣۲٨ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر ضحاک و سلام بر خوانندگان محترم این پایگاه سخن و ادب و شعر
سلام بر همه

و اما نتیجه ی این بحث ما : دوستان ارجمند! عموماً ایرانیان وقتی پای یک وبلاگ و یا سایتی بحث می کنند ، بی هیچ نتیجه ای ، همان بحث ها را دو باره و هزار باره ادامه می دهند. من چنین وقتی ندارم. پس همینجا پایانه ای بر این بحث می بندم تا اگر قابل ادامه دادن نیست ، وقت عزیز را بیش از این تلف نکنیم. و اگر می خواهیم ادامه اش بدهیم باید مسیر کار را مشخص کنیم تا وقت هایی را که تا به حال هدر داده ایم بیش از این هدر نرود. و از همه خواهش می کنم به بحث های انحرافی که تا به حال رفته ایم نروند تا ما بتوانیم بر گفتگو روی نقد شعر متمرکز شویم.

و خدمت آقای ضحاک مار دوش هم باید عرض کنم که از شیوه های گریزی که تا به حال استفاده کرده اند دیگر استفاده نکنند ، زیرا اگر ادامه بدهند من آن را سو استفاده به حساب آورده شدیداً با آن بر خورد خواهم کرد. احتیاجی نیست که اسم مستعار عوض کنید و ... این ها درمان کار شما نیست. هنوز دیر نشده است می توانیم به این بحث پایان دهیم ، ولی اگر در ادامه شما به سفسطه و مغالطه پناه بردید با شما همان برخورد را می کنم که امروز مردم رنجدیده ی بلا کشیده ی ایران دارند با فیلسوف قلابی - سروش - می کنند. و این را هم بدانید شما حریف من نیستید. من برای خودم هرگز دفاع نمی کنم ، اما وقتی ببینم حرکت کسی دارد بر ضد مردم و بر ضد تاریخ صورت می گیرد ، آنگاه چو کوه می ایستم. پس حواستان را خوب جمع کنید که به بیراهه نروید. اگر رفتید بدانید که با مردی از تالش ایران کهن طرف هستید که در نهایت مهربانی ، همانقدر دلیر است. اگر بیش از این به بیراهه بروید من تمام تلاش خود را خواهم کرد که شما را افشاء کنم ، و تا زنده ام دست بر نمی دارم. و بعد هم وصیت می کنم تا مردم من و دوستان من در سراسر ایران و جهان هر روز شما را در برابر حقیقت تاریخ قرار داده رسوا کنند تا دیگر هیچ کسی جرأت نکند در خطه ی ادبیات و هنر زشتی را رواج دهد و با چموشی جان اهل ادب را کبود سازد. این خطه برای زشتکاری نیست ، از آن ِ مردم شریف است که واقف به شور و مستی هستی می باشند. و اگر شما فکر می کنید دو پنج سال دیگر می روید پی کار خود و از دست حقیقت تاریخ رها می شوید باید بگویم که این امکان را به شما نخواهم داد. من برای به کرسی نشاندن راستی و حقیقت ، هر زمان که بتوانم گور می شکافم ، تا حقیقت را آنطور که هست به نمایش بگذارم ، تا مردم دچار بی حافظه گی تاریخی نگردند.
ما ، جمعی داشتیم بحث می کردیم و این بود که من شعر سعدی بزرگ را آنجا که مفرد بود ناخود آگاه جمع بستم.
یعنی به جای اینکه بنویسم : تا چه خورم صَیف و چه پوشم شتاء
نوشتم : تا چه خوریم صیف و چه پوشیم شتاء
و بعد هم صادقانه کمک خواستم که اگر اشتباه کرده ام لطفاً اصلاح کنید ، من بیست و هفت سال است که افتخار به دست گرفتن کتاب سعدی بزرگ را نداشته ام. ضحاک تغییر نام داده بعد از کلی تاخت و تاز درست آن را نوشت.
من خواهش می کنم در ادامه از این حقه های روانی که تئوری های سوخته نام دارند دیگر استفاده نشود.
اشتباه من همانقدر اشتباه است که شما صَیف = تابستان ، را با سین می نویسید. من اما به شما نگفتم ، آقای عزیز ، مگر قصد رفتن به جنگ را داری؟ یا مگر قصد رفتن به ساحل دریا را داری؟ و یا قصد داری اره ماهی شکار کنی؟ که صیف را با سین می نویسی. سفسطه و مغالطه درمان انسان به بن بست رسیده نیست. اگر شهامتی در کار است در برابر حقیقت باید دست بلند کرد و اگر نیست بهترین راه گریز سکوت است نه سفسطه.

و اما در باره ی زیاده گویی ، باید خدمت شما عرض کنم ، که زیاده گوی اصلی در این میان شمایید.
خدا بیامرزد استا شاهرخ رامشگر و طنز پرداز را که دایره زنگی اش این صدا را داشت:

دَلم لَم لَم ، دلَم لَم لَم ، بَلم لَم
دَلم لَم لَم ، دلَم لَم لَم ، بَلم لَم

کامنت هایی که اینجا می گذارید مرا به یاد دایره زنگی استا شاهرخ می اندازد.
حرف هایی را که در یک مصرع و یا یک بیت می توان خلاصه کرد ، شما با ده تا بیست بیت می نویسیدش. و بعد دیگران را به زیاده گویی محکوم می کنید!!!!!!!!! به عنوان نمونه آن چهارده بیتی که خطاب به من و امید نوشته اید را می تواند در یک بیت به این شکل خلاصه کرد:

حبیبی جان نگاه کن تو به امید
نزن تو با "بلند" دامن به تردید

این یک نمونه است ، این بیت را به صد جور دیگر نیز می توان نوشت. پس می بینی که زیاده گوی اصلی شما هستید اما با آوای آی دزد آی دزد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من خودم قبلاً همین کار شما را می کردم ، بعد دیدم که زبانی کهنه و روایی و نقالی گونه دارد در نوشته های جدی من نیز راه پیدا می کند ، که بعد از آن کمتر مواقع ای پیش می آید که ده بیت و بیست بیت کامنت بنویسم ، اغلب در دو ، سه بیت و یا حتی در یک بیت و گاه در یک مصرع خلاصه اش می کنم.

نمونه:

قلمم را مشکن کین قلم آیینه ی توست
که گناه از قلمم نیست ز بوزینه ی توست

من می توانم به سبک و سیاق شما این بیت افشرده را در چهل بیت بنویسم. همانطور که گفتم ، دیدم دارد زبان مرا خراب می کند ، دارد عادت می شود زیاده گویی در شعر. و دارد در اشعار جدی نیز تأثیر خود را می گذارد.

چنانکه در شعر شما این تأثیرش به وضوح دیده می شود. منظورم به غزلیات شما نیست، منظورم به شعر نوی شما است.

و این دو دلیل دارد ، یک آن است که شما هم نسل ما نیستید ، از نسلی جلوتر نشان دارید. پس می توان بر شما خیلی خرده نگرفت. زیرا آن زمانی که شما شروع به شعر سرودن کردید زبان شعر فارسی این همه تحول نیافته بود. اما خواننده می تواند نمونه بیاورد که آقای حبیبی این تحلیل شما درست نیست. مگر عرفی شیرازی ، مگر منوچهری دامغانی ، مگر حافظ شیراز ، مگر سعدی شیرازی نمونه داشت که آن همه ابتکار در کار و زبانشان دیده می شود؟!

علت دیگر روایی و نقالی و نسبتاً کهنه بودن زبان شما ، کف زنانی هستند که دور شما جمع شده اند. شاید بعضی ها صادقانه و نا آگاهانه این کار را می کنند ، اما عده ای نان کف زنی می خورند. آن ها دشمنان شما هستند. چه دانسته و چه ندانسته. اینک اما اتفاق و تاریخ دوستی را روبروی شما قرار داده که نامش تلنگر است. اگر فراست خود را بکار بیندازید می بینید که این فرزند راستی و وَشتَن و شور از تالش ایران کهن دوست واقعی شما است. او آمده تا شما را هرچه بیشتر با خودتان آشنا کند. شما باد شده اید و در نتیجه از شناخت خود عاجز مانده اید. شما باید بیدار شوید، وگرنه این خطر وجود دارد - با اینکه ذاتاً شاعر هستید - برای همیشه به دست خود و اطرافیان کفزن خود به فراموش شدگان تاریخ بپیوندید.
لابلای اشعار شما پر است از انشاء و زیاده گویی و گریز از افشردگی و تمرکز و نو آفرینی.
باور نمی کنید ، این گوی این میدان. من حق ندارم شعر شما را اینجا بررسی کنم ، چون شما با اسم واقعی خود نمی نویسید. بیایید یکی از بهترین شعر های خود را با نام واقعی خود در بخش ادبیات همین سایت بگذارید تا من برای شما و همه زیر و بمش را بشکافم، و نشان دهم که زبان راحت طلبانه ی شما چگونه به نثر می گراید و هم نشان دهم که کف زنان چه بلای تاریخی ای به سرت آورده اند و شما در نتیجه خود باخته اید و فکر کرده اید علی آباد هم دهی است.
در شعر نو ، شما درست مثل همین کامنت ها ، چندین خط را مانند منظومه نویسان فدا می کنید تا به اصل مطلب برسید.
اگر مایل هستید شعری اینجا بگذارید تا ذره ذره اش را بشکافم ، تا هوایی حرف نزده باشیم. اگر مایل نیستید من این بحث را بسته به حساب می آورم و نقطه ی پایان بر آن می گذارم. ولی اگر از شیوه ی همیشگی خود یعنی شانتاژ سود جستید بدانید که من شما را رها نخواهم کرد ، چه امروز و چه فردا و فردا هایی که دیگر حضور ندارید.
پس بیندیشید نیک ، یا جوان مردانه به میدان در آیید تا بورزیم ، یا گوشه بگیرید و من به احترام شعر و ادبیات و عدالت خواهی سر فرود آورده سکوت پیشه خواهم کرد. پس عصبی و بر انگیخته جواب من را ندهید خوب فکر کنید. اینجا سخن از مرگ و زندگی شما در میان است.
و من اصلاً دوست ندارم که به شمشیر قلم من نابود شوید. هرچه باشد شما ذاتاً شاعر هستید ، می توانید با این گفتار برادرانه من به خود آمده به زبان و برخورد و حرکات خود تحولی نوین بخشید تا پیوسته دگر ، و دگر تر شدن را تجربه کنید. و فراموش نکنید که من دوست شما هستم. شاید تنها دوست شما باشم در این باب ، یعنی در راست گویی و بی تعارف سخن گفتن. نگذارید خود خواهی بر شما غلبه کند ، خوب بیندیشید زیرا من هنوز با شما اعلام جنگ نداده ام ، اگر بدهم خاکتان می کنم. شما آن پهلوان نیستید که با من بتوانید در آویزید ، و من هم علاقه ای ندارم که پیش دوست و دشمن شما را خار کنم ، و به همین خاطر هم گفتم که با آدرس ایمیل من با من تماس بگیرید ، زیرا فکر آبروی شما را کرده بودم ، اما شما نه فقط بحث را همینجا ادامه دادید بلکه از حیله ای کهنه شده و جنگی روانی برای راندن حریف سود جستید. باید خدمت شما عرض کنم که مرا ترفند و شانتاژ نمی تواند از راه بدر کند. پس شهامت داشته باشید و تلاش کنید در خلوت خود یقه ی خود را بگیرید ، شاید سرنوشت تلنگر را روبروی شما قرار داده تا برای همیشه دگر شوید ، پس عمیقاً بیندیشید قبل از آنکه با عصبیت جواب مرا بدهید.
این دوست عریان سخن و تلخگوی خود را که نشان از کوهستان و چشمه و رود دارد ، که نشان از جنگل و سبزه و سرود دارد، را دریابید و به جای سر به سنگ کوفتن ، خاشاک اطراف خود را صادقانه روفت و رو کنید ، نترسید ، ساعت ها با خود خلوت کرده ، با اندرون خود صمیمانه گفتگو کنید. و این را نیز بدانید که همیشه جنگ انسان با دیگری نیست ، گاهی باید با خود نیز پیکار کرد و پیکار با خود خیلی مشکلتر از پیکار با دیگری است. باید پهلوانی بزرگ باشید تا خود خواهی را کشته یقه ی خود را بگیرید.
به قول آن مرد جاوید:
"دو ره در پیش داری یا تسلیم یا پیکار جان فرسا
از آن راه خطا بر گرد و با همت بر این ره شو "

من از عقده ای بازی و کینه توزی متنفرم ، من جای فرزند شما هستم و اصلاً دوست ندارم با قلم و همت من خاک شده از صحنه ی روزگار پاک شوید. پس قبل از وارد شدن به میدان نبرد خوب بیندیشید.

با احترام و ادب فراوان

لیثی حبیبی - م. تلنگر
۱٣٣۰٨ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : بگذار آینده سخن بگوید
آقای الف هجران ممنونم که درست شعر سعدی بزرگ را نوشتی. بقیه ی حرف هایت را جواب نمی دهم. بگذار آینده سخن بگوید. من از گذر زمان چیز های غریبی دیده ام.
۱٣۲۵۵ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨٨       

    از : الف هجران

عنوان : سعدی
آقای حبیبی الحق و والانصاف که همه را از رو برده ای! برادر کم گوی و گزیده گوی چون دُر. البته می شود این جا نوشت و مفت هم هست، اما برادر نان مال خودت نیست، معده ات که مال خودت است! کار شما از زیاده گویی و مطول نویسی گذشته، شما شهوت کلام داری. پس شهوت بران ای شهوتران برهوت سخن. دمت گرم و سرت خوش باد!

این هم آن کلام نغز سعدی که شما طبق معمول وزنش را شکسته و غلط نوشته بودید:
عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم سیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا!
۱٣۲۴٣ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : "... و هنگامی که از نوشته و شعری به سر شوق می آیید می نویسید... "
"... و هنگامی که از نوشته و شعری به سر شوق می آیید می نویسید... "

من این تکه را از کامنت مارل مسافری عزیز برداشتم و اینجا گذاشتم.
از نظر من هر کسی حق دارد از نگاه خود جهان شعر را ببیند و به نقد آن بنشیند. اما برای من بهترین نقد آن است که مانند شعر نوشته شود. یعنی وقتی که نقاد دارد می نویسد لحظه ای باشد که به شوق آمده است. پس نقاد خوب، گذشته از داشتن اطلاعات کافی در باب شعر به شور و شوق و وشتن واژه ها نیز نیازمند است.
من فقط و فقط در این حال می نویسم.
به نظر من ، نقدی که فقط از روی آگاهی به اصول نوشته شده باشد، شاید بتواند درسنامه ی مدارس گردد، اما نمی تواند در دل ها جا کرده بماند ماندگار.
در بخشی از طب سنتی همه چیز حتی کلمه را با انرژی آن می سنجند. و آن کلمه که انرژی نویسنده و یا گوینده ی خود را شورانگیز بر شانه می کشد بی شک تأثیرش نیز ویژه است.

من نمی گویم کارم بهترین است ، اما این تفاوت که در باب اش نوشتم ، برای من اهمیت اساسی دارد.
۱٣۲۲۹ - تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و این هم یک نقد دو بخشی برای نخبگان و همه
عنوان : تا نباشیم این همه شکسته و خسته ، در خیال ، جیب کودکان گرسنه را پر می کنیم ز پسته.
سلام بر سیمین شعر و سخن و عدالتخواهی

۱ - نقشی ، تابلویی ، پاره ای کوتاه ، از فیلم ِ بلند بیداد و فقر است ، این سخن ِ از دل ِ جوشان بر آمده.
آن صدا از پیر سخن چه تکان دهنده ، چه استوار ، چه خروشان بر آمده!

۲ - قهرمان موفق - در جوامع غم زده ، بسیاری در نوشته های خود همین کار را می کنند ، زیرا فکر می کنند نهال امید را به هر شکلی که شده باید بارور کرد. تا کی می توان فقط کودکان برهنه ی گرسنه ی گریان را دید ، تاکی می توان این چوبخوردگان تاریخ را به تماشا نشست ؟
یعنی با اینکه می دانیم: نتیجه بازی در دنیای هنر و خیال همیشه واقعی نیست ، اما برای دلخوشی خود و پیروزی خیالی آنانی که دوستشان میداریم ، صحنه را کمی برعکس و به نفع دوستان خود - پابرهنگان - و بر ضد دکانداران خسیس می آراییم ، گرچه می دانیم اگر قهرمان شعر یا داستان ما را وقتی دکان دار گرفت و گوشش را پیچاند تا آخرین دانه ی پسته را از جیبش بیرون می کشد و فقط صورت اشکبار باقی می ماند ، برای تماشای ما. و آن چهره ی کبود و چوب خورده با دو چشم گریان چه تماشایی ۱ دارد؟
قلم ما به خواسته ی دل زخمی و مهربان ما ، صحنه را تلطیف می کند.
پس تا کمی بگریزیم ، و کوفتکی در کرده باشیم ، و نباشیم این همه خسته ، در خیال ، جیب دوستان خود ، پر می کنیم ز پسته.
و این بروز و لو دادن اندرون شاعر مهربان است. او بجای فیلمبرداری کمی صحنه ها را جابجا می کند تا آن همه خفه کننده نباشد.
این نشان دهنده ی آن است که جامعه ی خسته ، در اوج گریه ، به دل خوشی و خنده نیز دل بسته .
وگرنه داستان می توانست به این شکل هم باشد: دکاندار بعد از پیچاندن گوش کودک و خالی کردن جیبش ، او را به بیرون دکان پرت می کند؛ و سر بچه به جدول کنار خیابان خورده تمام می کند. مادر در گوشه ای کز کرده می نالد ، تا اینکه می آیند و به مادر می گویند: "دزد دیه ندارد ، خواهر چادرت را درست بذار!"
۱۳۲۱۸ - تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۳۸۸
۱٣۲۲۶ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : تا آمد و در دلم نظر کرد ، از جلگه ی خون چو او گذر کرد ، گفت : تیزی تبر ، بچه ی بیشه ! یاران نزنید به سنگ شیشه !
مارال مهربان و عزیز سلام ، ممنونم از همراهی شما. عموماً برای جا انداختن یک شیوه ی کاری کلنجار و در گیری نیز پیش می آید و این طبیعی است. همینجا لازم است که اضافه کنم طرف سخن من مردم صادق هستند ، چه بی عیب و چه اشتباه گر. وگرنه مرا با جیره خواران کاری نیست.
در تأیید سخن حکیمانه ی شما باید عرض کنم که گوناگونی کار بر زیبایی کار ها می افزاید. گرچه هر کاری را باید خاشاک گیری کرد تا اضافات وارد سخن نشود که اهل دل و قلم بیازارد.
باری ما بعد از کلی چالش و چانه به نتیجه ای رسیده ایم نیک ، البته اگر در ادامه اش بتوانیم پیشروی کنیم بیشک گام بزرگی در راه از میان بردن تعارف ها ، توهین ها و ... بر داشته ایم و به نقدی خوب و سازنده نزدیک شده ایم.
به قول سعدی بزرگ: تا چه خوریم صَیف و چه پوشیم شِتاء.

من بجز یک حافظ شیراز ، کار استاد حسینعلی هروی ، هیچ کتابی از ادبیات کلاسیک فارسی در این کلبه ی ویران ندارم ، و هر چه می نویسم از حافظه است. اگر سخن سعدی بزرگ را غلط نوشته ام ، لطفاً بزرگان سخن اصلاح کنند.
۱٣۲۲۵ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨٨       

    از : م مسافری

عنوان : پس بنویسید ...
آقای لیثی حبیبی: اینها که می گویند شما زیاد می نویسید مطمئن باشید که زیاد می گویند و زیاد گفتن ایرادش صدها بار از زیاد نوشتن بدتر است.
کاغذ و قلم یا به شکل امروزه تر کامیپوتر و این صفحه ی سفید برای نوشتن است و تا وقتی سخن برای گفتن وجود دارد باید نوشت و آنگاه که سخنی برای نوشتن نیست بایدقلم را به تفکر خود واگذاشت.
خواننده می تواند بخواند، می تواند نخواند. هیچ مقام و مرجعی خواننده را به خواندن وادار نمی کند مگر قلبش و احساسش. اگر خواننده می خواند و نق می زند، خواننده نیست بلکه آدم بهانه گیری است که می خواهد با نق زدن ها روان خودش را شفا بدهد.
شما ساده ترین و سالم ترین راه را برای ارتباط با شعر و شاعر درپیش گرفته اید و به این رابطه ی بی دغدغه و آرام دل خوش می دارید اما آنها که آزار دهنده اند، به همین دلخوشی ساده هم زخمه می زنند. من نمی دانم گفته های شما چه آسیبی به دیگران می زند که همه از گوشه و کنار زبان تعرض می گشایند؟
شما از این طریق با مردم همزبانی می کنید و آنها راه و رسم همزبانی را نمی دانند. شما بنویسید چون که خوب و روان می نویسید و هنگامی که از نوشته و شعری به سر شوق می آیید می نویسید و این در هیچ مکتب و مسلک و مرامی طرد
نمی شود و بدانید که عده ی زیادی هم هستند که نوشته های شما را می خوانند و از آنها می آموزند. پس بنویسید!
۱٣۲۱۵ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : با من ، با خود ، با هیچ کس ، هرگز مکن آن "بر خورد ایرانی" ، وگرنه ای دوست ، می ترسم که در تاریخ در مانی.
آیا طرحی نو در انداختن ممکن است؟

کسی که بعد از بیهقی حرف بزند یا باید بوعلی سینا باشد یا یک روستایی بی تشخیصی چو من.

چون خیلی لازم است چند جمله بنویسم ، پس در برابر حسنک و بیهقی و تمامی رنجدیگان تاریخ و این جهان بی قانون و پر از دروغ و شعار های توخالی ، و پوست کَن ِ زبان سرخان، سر تعظیم فرود آورده اجازه می گیرم.

ما ایرانیان برخورد های زیبا و دلنشین فراوان داریم. در گذشه بیش از این ها داشتیم ، امروزه گرچه از آن زیبایی ها گاه فاصله ی فراوان گرفته ایم ، اما هنوز و همچنان از آن نشانه های دل نشین در جان و دل ما کمابیش باقی مانده است.
بر خورد های زشت و ناپسند هم کم نداریم. یکی از آن ها - "برخورد ایرانی و شرقی و گاه حتی جهانی" - مقابله به مثل است تا طرف راست گوی خود را از سر راه خود بر داریم. این بر خورد از یک نوع فرهنگ قومی ، قبیله ای و گوچه ای "همیشه بر حق" سر چشمه می گیرد و کاراکتر شخصی و عقده های انبار شده در طول سالیان دراز ، نیز بر آتش آن نفت می ریزد تا از افشاء شدن بگریزد.
عقیده ی من این است که ما برای غلبه به این فرهنگ نارسا و زشت باید از خود شروع کنیم ، همانطور که قبلاً نوشتم ، در تالش کوچک ما ، خودم پیش قدم شدم و توپ جان را به میدان بازی سخن انداختم و گفتم بزنید.
دوستی دانشمند ، برای زدن - به خواهش من - پیش قدم شد. عده ای سرکی کشیدند و عده ای که همیشه می آمدند در بحث های نیم بند پر گریز شرکت می کردند ، این بار اصلاً نیامدند. عزیزی برایم نوشت که بعضی ها دارند فکر عاقبت خود را می کنند. برایش نوشتم: این فکر آن ها غلط است. نجات آدمی همیشه در مخفی شدن نیست. گاهی راه نجات این است که آدمی یقه ی خود را بگیرد و کشان کشان به میدان شهر ببرد تا همه ببینند. این کار مشکل است ، اما شدنیست. برای پیشرفت هرچه بیشتر در این راه ، باید حد اقل چند همراه چشمه وار ، بی غش ، عاشق و زلال داشت.
ما ایرانیان یا به دیگری لجن می پرکانیم و یا پیوسه به دفاع از خود بر می خیزیم ، عموماً فرقی نمی کند - چه گناهکار باشیم و چه نه - فعلاً دفاع را می کنیم ، این یک خصلت قبیله ای و ضد منطق و دیالکتیک تاریخ و زندگی سالم است. نمونه بارزش در کشور ما در سیاست خودی و غیر خودی به عالی ترین شکل اش خود نموده.

آن عزیزی که گفته بیا به میدان در آ و بدان که من همراه توام ، شاید نمی داند که این کار سر به دیواری سنگی و کهن کوفتن است ، و شاید هم می داند و دل به دریا زده و گفته هرچه بادا باد. اگر بیگناه هستم ، خوب فردا بعد اینکه به دست متعصبین و تخمه شکنان کوچه ادبیات که پنجه بکس سخن در دست و زنجیر خون آلود زور در نهان و جیب جان دارند ، شهید شدم ، بی شک در ذهن مردم شریف به بهشت می روم ؛ و اگر با گناه بودم ، جرم و مکافات خود که باید می دیدم دیده ام.

نتیجه : باید خدمت همه ی عزیزانی که می خواهند در بحث های پاک و زلال و دوستانه و فرهنگ ساز ، اما رک و پوست کنده ی آینده ، در باب نقد شعر شرکت کنند، عرض کنم: باید پیشاپیش تلخ ِ از ضعف خود شنیدن را به جان ِ عزیز بمالند. وگرنه اگر نیایند سنگین ترند. بیایید یک بار برای همیشه فقط و فقط برای سازندگی و زیبایی خدمت کنیم بی هیچ برخورد قبیله گرایانه ای. برای به کرسی نشاندن این شیوه گاه باید حتی از حق خود بگذریم تا آن سخن به عالی ترین و زیبا ترین شکل اش تأثیر بگذارد.
پس اول شرط این است که با چشیدن تلخ داروی سخن چموش و رمیده نشویم ، بیایید با بزرگواری خود این خصلت زیبا را رواج دهیم. به نظر شما اگر این کار شدنی نیست بیایید اصلاً شروع نکنیم ، ولی اگر شروع کردیم نباید بخاطر بی رنگ کردن سخن درست دیگری هزار تا دلیل برای بر حق بودن خود بیاوریم. اگر آوردیم ، یعنی : "مرگ خوب است اما برای همسایه."
بیایید از همین بحث ما یکی دو مثال برایتان بزنم.
عزیزانی که لطف کرده به من حمله ور شدند ، در حرفشان نکات زیبا و مثبت هم بود و زشتی و پلشتی هم دیده می شد. من مثبت ها را گرفتم و تشکر کردم. آیا من نمی توانستم دو آتشه از خود دفاع کنم؟
می توانستم ، حتی می تواستم با دلیل و مدرک طرف مقابل را به قول لات و لوت های خودمان سرجایش بنشانم. و از انتقاد کننده طبق معمول چهره ای بسازم دلخواه خود .
سئوال اما این است: آیا با این کار من می توانستم از زشتی درون خود بگریزم؟

جواب :نه ، هرگز، این کار شدنی نیست ، سر در برف بیهودگی کردن است و بس.
با این کار بیماری در درون جان مزمن تر شده ، کُشنده تر می گردد.

پس بیایید عادت کنیم که گاهی از چشم دیگران خود را ببینیم. اگر توانستیم این کار را بکنیم برده ایم. و اگر نه بهتر است که این بحث - جنگ با خود ، جنگ با قبیله گرایی - که در پیش رو داریم را اصلاً شروع نکنیم. اگر آماده ایم تا فسیل جان و نهان را بشکنیم من کوچک تر از همه آماده همکاری هستم.

باز تکرار می کنم: اگر آمادگی نداریم بیایید آغاز نکنیم و بیهوده قاتل وقت خود و دیگران نشویم. و از آن مهمتر سنگر دشمنی را که پدران ما برای کشتن هم ساحته بودند را دوباره ترمیم نکنیم که شاید به مرور زمان ذره ذره بادش ببَرَد.

و یک نکته برای مومنی ها، ضحاک ها و همه افشرده خواهان دیگر.
من در آینده هر شعری را که به نقد می نشینم ، دو بخش خواهد داشت.

۱ - اول افشرده ی سخن خود - نظرم - را در چند کلمه به زبان نثر یا شعر بیان می کنم.

۲ - باقی بحث برای عموم خواهد بود. چون گسترده کردن بحث برای عده ای مفید است. آن ها مثل شما متخصص نیستند و چند جمله کمک زیادی به آن ها نمی کند.
پس اجازه بدهید که مطلب هم برای شما در آغاز سخن باشد و هم برای عموم در ادامه ی آن. تا اگر دانش آموز و یا آدم کم سوادی هم آن را خواند ، دریابد.
اگر شما عزیزان کمال یافته در ادبیات و سخن ، حوصله تان سر می رود بخش دوم را نخوانید. زیرا این گسترده همان سخن است که شما چکیده ی آن را پیشتر خوانده اید.

با احترام و ادب فراوان خدمت همه

امضاء

بیکس و تلنگر و تنها
۱٣۲۱۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨٨       

    از : بیهقی شاهد تاریخ

عنوان : "پی مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند ..."
--------------------------------------------------------------------------------

روایت


و حسنک را به پای دار آوردند، نعوذبالله من قضاء سوء، و پیکان را ایستادانیده بودند که از بغداد آمده‌اند. قرآن خوانان قرآن می‌خواندند. حسنک را فرمودند که «جامه بیرون کش» وی دست اندر زیر کرد و از اربند استوار کرد و پایچه‌های ازار را ببست و جبه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار و برهنه با ازار بایستاد، و دست‌ها برهم زده و تنی چون سیم سفید و رویی چون صدهزار نگار و همه‌ی خلق چون از درد می‌گریستند، خودی روی‌پوش آهنی آوردند، عمدا تنگ چنان‌که روی و سرش را نپوشیدی و آواز دادند سرو رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه. و حسنک را همچنان می‌داشتند و او لب می‌جنبانید و چیزی می‌خواند تا خودی فراخ‌تر آوردند.

و در این میان احمد جامه‌دار بیامد سوار، و روی به حسنک کرد و پیغامی گفت که: «خداوند سلطان می‌گوید: «این آرزوی تست که خواسته بودی که «چون پادشاه شوی ما را بر دار کن» ما بر تو رحمت خواستیم کرد اما امیرالمومنین نبشته است که تو قرمطی شده‌ای و به فرمان او بر دار می‌کنند.»»

حسنک البته هیچ پاسخ نداد. پس از آن خود فراخ‌تر آورده بودند، سرو روی اورا بدان بپوشانیدند. پس آواز دادند که او را که: «بدو» دم نزد و از ایشان نیندیشید. هر کس گفتند:«شرم ندارید مرد را که می‌بکشید به دار، چنین کنید و گویید» و خواستند که شوری بزرگ به پای شود سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند. و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند بر مرکبی که هرگز ننشسته بود. و جلادش استوار ببست، و رسن‌ها فرود آورد و آواز دادند که «سنگ دهید» هیچ‌کس دست به سنگ نمی‌کرد، و همه زار زار می‌گریستند خاصه نشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند ...
۱٣۱۹۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨٨       

    از : من به شعر و ادبیات عشق میورزم

عنوان : به "راحله ش" و "من و تو" و خدمت محترم آقای حبیبی
آقای حبیبی مرا ببخشید از اینکه تازه امروز برایتان می نویسم. متاسفانه آنقدر وقت ندارم که هرروز به سایتها سر بزنم و این کامنت ها را بخوانم. از اینکه به شما تهمت و افترای دروغ زده اند واقعا متاسفم، به نظر من بهتر است شما به اینگونه نظرها اصلا پاسخ ندهید و وقتتان را برای کسانی که با این کامنت های مخرب حتی ذره ای احساس مسـﺌولیت نمی کنند هدر ندهید. من خودم هستم و خودم می مانم، شما هم همانطور که هستید خودتان بمانید. سرزنده و شاداب باشید ...

برای این کسانی هم که احتمالا با خودشان مشکل دارند و مجبورند به دیگران تهمت بزنند (خانمها یا آقایان "راحله ش" و "من و تو") فقط می توانم بگویم آنقدر کارتان حقیر است که من فقط برایتان متاسفم و دیگر هیچ
۱٣۱٨٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : هر کسی ما را چو خود دید ای عجب --- پس بدهکارش شدیم چندین وجب
"من و تو" ، بخشی از حقیقت همه ی حقیقت نیست. گاهی بخشی از حقیقت برابر دروغ است؛ و بد تر از آن است ؛ یک جنایت خبری است. من شعر های زیادی از آن خانم را بررسی کردم و نه یک شعر؛ و آنجا که می گویم خوشحالم منظورم این است که خوشحالم که چنین شعر قوی ای به من هدیه شده ، نه برای اینکه شعری به من هدیه شده. من سیر این حرف ها هستم. من در زندگی کوچک خود این را بار ها ثابت کرده ام.
و در باب "کویر" ، من زمانی متوجه شدم که یک عزیز ایرانی محقق نام فامیلی اش کویر است ، این بود که دیگر از آن نام بسیار زیبا استفاده نکردم. و کلاً وقتی تصمیم گرفتم با اسم خودم بنویسم که موجودی عمیقاً پلید در شمال ایران اسم مستعار من - ایران دوست - را دزدید و با این نام به جای من می نوشت. و برای اینکه وانمود کند نویسنده من هستم ، گاهی در لابلای حرف هایش برای بعضی از دوستانم سلامی نیز می رساند. من او را افشاء کردم و بعد از آن با نام خود می نویسم. آن شخص رسوا بعداً به دنبال من از شمال ایران - تالش - به پای سایت اخبار روز آمد با نام "ایران دوست" و چندین نام دیگر ، هنوز هم اینجا می نویسد.
من نیز موافقم که اخبار روز گاهی باید افشاء گری کند ، تا پای سایت اش به گند کشیده نشود. و گاهی هم اخبار روز اشتباهاتی می کند که سو تفاهم زا است و اصلاً عادلانه نیست. به عنوان نمونه زمانی ضحاک بر من خورده گرفت بر سر سخنی و من بی خبر از دنیا - کمی دیر تر فهمیدم - جمله ای را بکار برده بودم که می شد از آن برداشت دو گانه کرد.
من برای "ضحاک" توضیح نوشتم تا شاعر ما آن را بخواند و بداند که من آن جمله را بی غرض نوشته ام. فردایش اخبار روز آن مقاله و نوشته های من و ضحاک را پاک کرد ، من نیز موافق بودم. و بعد فقط شعر کامنت ضحاک را در زیر مطلب دیگری نهاد بی توضیح من و این یک بیعدالتی بزرگ بود در حق من و در حق خود ضحاک ؛ برای اینکه این امکان به او داده نشد تا توضیح مرا بخواند و رفع سو تفاهم شود. و گاهی هم دیده ام اخبار روز بی دلیل حذف می کند ، و بعضی وقت ها مطلب توهین آمیز و یا مسخرگی دیگری را برجای می گذارد ، شاید فکر می کند که این کار برای بازار گرمی بد نیست ، ولی عملاً این کار اصلاً مفید نیست و کیفیت کار سایت را پایین می آورد. این سیاست اخبار روز است من در این باب نمی توانم نقشی داشته باشم - شاید هم گناهی ندارند زیرا در این همه کامنت چند اشتباه می تواند طبیعی باشد - ما که در باره ی این کامنت ها نقشی نداریم فقط می توانیم بگویم: عزیزان ، گاهی دقت بیشتری بکنید و هم گاهی افشاء کنید مثلاً اگر "راحله ش" مانندی یک بار موافق و دقایقی دیگر با نام دیگری شدیداً بر علیه همان شخص می نویسد ، بیایید و بنویسید که این دو کامنت متضاد را یک نفر نوشته. و یا حتی شهرش را نیر نام ببرید. این کار زشت نیست ، ایجاد کردن محیط پاک است برای خوانندگان شما و این عمیقاً به سود شما می باشد. سایت فقط برای اهداف خاصی نباید باشد، سایت باید اطلاعات خواننده ی خود و کیفیت کار را هم پیوسته بالا را ببرد و نظر گاه خود را هرچه زیباتر و پاکیزه تر سازد. ما گرچه در امور اقتصادی و ... با شما شریک نیستیم ، ولی فراموش نکنید که لیثی حبیبی ، ضحاک ، مومنی و بسیاری دیگر ، حالا دیگر جزیی از خانواده ی اینترنتی شما گشته اند و فردا به همرا شما با نیک و بد خود به تاریخ می روند.
من امید مومنی را نمی شناسم اما سخن ایشان را منطقی یافتم - "... می توان و باید درمان کرد" - از این زیباتر نمی شود. هر سخن منطقی اگر حتی از آن ِ دشمن من هم باشد من دست صاحب اش را می فشارم. طولانی بودن مطلب اشکالی ندارد. گاه مطلبی می تواند ده ها صفحه را پر کند ، اما تکراری بودن اشکال دارد و توضیحات کسانی چون مومنی و ... می تواند بسیار مفید باشد برای به خود نگری.

اما قضیه ی ضحاک فرق می کند ، او شاعری مشهور است و گذشته از بعضی بد خلقی های او که از همه ما کمابیش سر می زند ، او ذاتاً شاعر است.
"من وتو" ، اگر صداقت داری لطف کن و همه ی گوشه های اندیشه و رفتار دیگری را ببین. وگرنه تو قاتل "زبانی" می گردی. و قاتل "زبانی" هم قاتل است گرچه کسی او را به دادگاه فرا نمی خواند.
آن خانم مجعول است یا نه به خودش مربوط می باشد ، من به رگ و ریشه ی شعری او عمیقاً اعتقاد دارم. و اعتقاد دارم که او اگر از بعضی اشتباهات خود که دست آدمهای "نامجعولی" مثل تو بهانه می دهد بپرهیزد از شاعران خوش قلم و پر استعداد ایران زمین است؛ و روی این سخنم حاضرم با بزرگان سخن ایران در جایش به بحث بنشینم. ما در میان جوانان و میان سالان ایران همچو او کم داریم. بحث من در اینجا در باب شعر است و استداد ِ - به قول حافظ بزرگ - خدا داد. نه نام وعکس و ...
عزیزان من ، بیایید برای اینکه وجدان ما تیره و تار و در آستین ، مار نگردد ، بیشتر از این ها صادق و صاف باشیم ، صداقت اساس زندگی است. این کار - صداقت داشتن - در درجه اول خیلی خیلی به سود خود ما است. و سرباز زدن از صافی و زلالی مرگ آور است. گریختن از چشمه و سر به بیابان نهادن را می ماند. ما باید این فرمول زندگی را خوب بدانیم که تضاد درون دیر یا زود یقه گیری کرده و ترا چنان به درو دیوار دویی می کوبد که جز مرگ و یا مرگ تدریجی چیزی نصیبت نمی شود. خیلی ها خیال می کنند که اگر زرنگ بازی در بیاورند پس برده اند ، نه ، آن ها نبرده اند بلکه با پرورش دروغ در درون خود قبل از مرگ خود مرده اند. اما چون با مردگی عادت می کنند و دیگر زندگی را نمی شناسند ، همان مردگی زندگی آن ها می گردد. این یک حرف شاعرانه نیست. این سخنی علمی است که در این اندک شرح اش نمی گنجد. وگرنه برایت از نقطه نظر پسیکولوژی و با آوردن ده ها فاکت ثابت اش می کردم.
صداقت و صفای کودکانه ی وجود ، خوبی دیگری که دارد فرهنگ ساز و انسان ساز است. و همین صداقت طرف مقابل است که"پوزش" را می آفریند و این نتیجه و دست آورد ، بی نظیر است. این حرف شاید برای بعضی ها خنده دار باشد ، چرا که در زندگی آن ها از این دست نبوده است. و چون نبوده است فکر می کنند چیز بیهوده ایست و وجود خارجی ندارد.
بذار از نقطه نظر زبان شناسی برایت یک مثال زنده بزنم. در زبان های کهن ایرانی همچون سغدی ، پهلوی ، کردی ، تاتی ، تالشی ، لهجه های سمنانی و سیستانی و ... و زبان های آلمانی و اسلویان شرق - روسی و بلاروسی و اکرایینی - حروف اول ساکن وجود دارد. اما در زبان نوین ایرانی - فارسی دری ، زبان ملی ما ایرانیان - این گوشه ی بی نهایت زیبا و شعر آگین دیگر وجود ندارد. فارسی زبان نه فقط آن را دیگر نمی شناسد ، بلکه حتی اگر کسی درست بگوید و بنویسد برایش عجیب به نظر می آید ، زیرا از کودکی با آن آشنایی ندارد. من گاهی در متن های خود این کلمات را آنطور بکار می برم که در زبان خود بکار می روند ، دیده ام گاهی دوستان اصلاحش می کنند تا غلط بنویسند و فکر کنند که درست نوشته اند. کلمه ای به نام اسپه - تالشی - وجود ندارد ، اصل آن سپه = سگ ، است. اسلاویان وجود خارجی ندارد ، اصل این کلمه سلاویان - روسی - است. کلمه ای به نام اشتراس ِ - آلمانی - وجود ندارد ، درستش شتراس ِ است و از این دست فراوان است.
نتیجه: پس می بینید که همه ی آنچه در وجود ما به نام درست ذحیره است همیشه درست نیست. این سخن عمیقاً در زندگی اجتماعی و اندیشه ای ما ما نیز صدق می کند.

اگر می خواهید از اعماق زندگی لذت ببرید ، صادق ، شاد و زلال باشید چون چشمه های کوهستان.
۱٣۱۷۶ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨٨       

    از : من و تو

عنوان : به راحله
(شک و تردید ندارم که نوشته با عنوان بالا را آقای حبیبی خودش برای خودش نوشته است و ...)

یله خانم راحله من هم با شما موافقم . آقاس لیثی از این کارها زیاد می کند مثلا ً یک وقت هم با اسم مستعار کویر برشته یا بریان، حالا درست یادم نیست (برشته بود یا بریان) یک نقد شاعرانه ای برای آن شاعرک مجعول (لاله ایرانی ) نوشته بود و به خودش تبریک گفته بود و از این حرف ها ... ( چون آن خانم یک شعرش را به این آقا داده بود .در سایت آن خانم این نقد و آن شعر هنوز وجود دارد)
البته آقای لیثی یک نکته هایی را بلد است و به مسائلی وارد می باشد ولی به قول آن آقا خودش را خیلی ضایع کرده بطوریکه (ا. مومنی) که خیلی حالش زار است و کسی به نام (ضحاک ماردوش) که اسم مستعارش نشان می دهد چه شیطانی است، برایش کامنت های نامناسب می گذارند.
من بطور کلی از آزردن دل ها را دوست نمی دارم ام فکر می کنم بعضی ها باید در نوشتن نظر و نقد رعایت بکنند . عده ای می آیند با اسم های الکی کامنت های مغرضانه می گذارند و فحاشی می کنند. فکر می کنند چون اسم ها معلوم نیست باید هر کاری که دلشان می خواهند بکنند و هر بی ادبی که می دانند بکنند . کاشکی این بی ادبی ها در مورد شعر باشد ، گاهی در مورد همه چیز هست بجز شعرو من فکر می کنم اخبار روز باید به صورتی اسم ها را از یک فیلتری ، چیزی بگذزاند و همین حالا هم نه من به اسم خودم هستم، نه شما ، نه (ا. مومنی) که معلوم شده با هرارتا اسم می آید ( چون به قول شما انشای کلمات مشخص است) و نه خیلی های دیگر.
آقای لیثی هم که با نام خودش می آمد تازگی ها این کار نامربوط را یاد گرفته .
اسم ها اقلن باید برای اخبار روز مشخص باشد تا هر کسی نتواند بیاید اینجا و عقده هایش را خالی کند و بداند در جایی شناخته خواهد شد.
با معذرت از پرگویی
۱٣۱۶٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
و اما راحله ی ش عزیز ، ای کاش به این راحتی وجود زیبای زنانه ی خود را به زشتی دروغ و تهمت نمی آلودید. نه بانوی عزیز ، آن کامنت مال من نیست. به احتمال قوی صاحب اش جواب شما را خواهد داد. مگر اینکه خودتان آن را برای حمله به من نوشته باشید.
ولی بهتر از همه کمک گرفتن از مسئولین محترم سایت اخبار روز است. زیرا آنها می توانند دقیق برایتان و برای همه بگویند که آن کامنت از چه شهر و یا کشوری نوشته شده. و کامنت شما از چه شهر و کشوری نوشته شده است. من در شهر دورن آلمان در چهل کیلومتری شهر کلن زندگی می کنم. و متأسفم که نمی توانم به شما کمک کنم. امیدوارم مسئولین اخبار روز این نکته را روشن کنند ، زیرا این کار برای برگشتن وجدان پریده ی شما به لانه ی خود ، خیلی لازم است تا در آینده هرگز با دیدن شباهتی ۱ نگویید صد در صد می دانم. راحله ش عزیز ، این همه ارزش ندارد که انسان زیبای جان و نهان را به پلیدی دروغ بیالاید.

یاد بگیر که شهامت گرفتن یقه ی خود را داشته باشی. وگرنه اگر جنگ درونت خیلی مزمن شود ، گاه آن تضاد می تواند حتی کشنده باشد.

پس به قول آن مرد بزرگ

"دو ره در پیش داری یا تسلیم یا پیکار جان فرسا
آز آن راه خطا بر گرد و با همت بر این ره شو"

و این را هم بدان با خود جنگیدن بسیار مشکلتر از با دیگران جنگیدن است. آنقدر مشکل است که گاه حتی نزدیک به غیر ممکن است ، اما شدنی است.

۱ - در باب گول زنندگی شباهت بگذار مثالی برای شما عزیز بزنم.
آیینه ی فارسی را اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم ، به راحتی می تواند ما را به آیین برده گمراه کند. و این در حالی است که آیینه به آیین هیچ ربطی ندارد. آیینه ، تغییر یافته ی ، آوینه = نشان دهنده ، است ، که از مصدر آویندن = نشان دادن ، مشتق شده است. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
۱٣۱۵۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : از اینکه از خود گفته ام ار شما و از همه عذر می خواهم ..............
الف هجران عزیز ، ممنوم از نصیحت های صادقانه ی شما ، روی چشمم ، همانطور که به مومنی عزیز و ضحاک گرامی قول داده ام به شما نیز می گویم تلاش می کنم جمع و جورتر از این ها بنویسم. ولی در این کامنت نمی شود ، چون شما سئوال کرده اید. من در اواخر سال ۵۶ مورد یورش ساواک قرار گرفتم و نزدیک نوزده سال داشتم. سال آخر دبیرستان بودم و رنج زیادی بردم. به راستی قسم قصد خود نمایی نداشتم ، زیرا مبارزات من در برابر آنانی که جهان در برابرشان دست به سینه می ایستد هیچ است. گرچه قصد خودنمایی نداشتم و فقط داشتم به ضحاک گرامی می گفتم اهل عقده به دل گرفتن نیستم. که آن مثال را زدم. ولی باز بخاطر از خود گفتن از شما و همه عذر می خواهم. زیرا در هر حالی و به هر دلیلی از خود گفتن زشت است.
من رهبر کسی نیستم ، عضو کوچکی از جنبش مردمی و فرهنگی تالش ام و بس.
و کلماتی مثل تالش و تهران و ... را امروز ایرانیان به کمک دانشمندان خود درست می نویسند. زیرا ت تالش و یا تهران صدای ت دو نقطه است نه ط دسته دار عربی.

شما حرف های زیبایی زده اید. حرف های شما مثل حرف دوست خوب ، حرف پدر یا برادر بزرگ را می ماند.
و بر عکس ِ سخن بسیاری ، بوی صداقت از آن بر می خیزد. من نیز یک پیشنهادی به شما عزیز می کنم و آن این است که وقتی که به قضاوت می نشینید ، چند درصدی هم به طرف مقابل حق بدهید. به عنوان نمونه بگذار برای شما بگویم: اگر یک روز این شانس برای من پیش بیاید که شما را از نزدیک ببینم ، شکی ندارم که بعد از دانستن فاجعه های زندگی من کمی شرمگین خواهید شد از قضاوت قطعی دیروز خود ، بخصوص وقتی که بدانید که به چه دلیلی حتی شمای کرم کتاب از من چیزی نخوانده اید. اما من شما را سر زنش نخواهم کرد و به شما عزیز خواهم گفت: همیشه شک کن تا به حقیقت برسی ، زیرا من که این همه فاجعه را از سر گذرانده ام ، فقط و فقط دلیل اش این بود که مردم را باور کردم. پس درود بر شما که تردید می کنید تا به حقیقت برسید.
کامنت نویس نیز نیستم ، بیزار و متنفرم از در اینجا نوشتن ، بیزارم وقتی که همنشین هر کس و ناکسی می شوم. دلسوزی مرا به نوشتن وا می دارد اما. بار ها تصمیم گرفته ام که هیچ جایی چیزی ننویسم ، ولی وقتی می بینم در حق دیگران زشتی می کنند ، نمی توانم سکوت کنم. یکی می آید به دکتر اسعد رشیدی می گوید: چرا نوشتید دکتر! دیگری می آید زیر شعر خانم شکوفه ی تقی می نویسد ، چرندیات و ...
این ها بیماری های جامعه ما است. این ها گریه دارد..............
این است که این دل شیدا و شهرستانی من ، به من می گوید سکوت را بشکن پسر!

شما گرچه کمی در باره ی من اشتباه کرده اید ، اما نظر من این است که نوشته ی شما عزیز صادقانه است و از این بابت من خود را مدیون شما انسان رو راست می دانم.
شاد و پیروز باشید.
با احترام و ادب فراوان
لیثی حبیبی - م. تلنگر
۱٣۱۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣٨٨       

    از : راحله ش

عنوان : به نویسنده کامنت من به شعر و ادبیات عشق میورزم
شک و تردید ندارم که نوشته با عنوان بالا را آقای حبیبی خودش برای خودش نوشته است و در واقع برای خودش یک بطر شامپانی اعلای کار شاتو باز کرده است. بخوانید و ببینید چقدر به کلمات و جملات دیگر نوشته های آقای لیث صفار (ببخشید حبیبی) شبیه است و چقدر طولانی! آقای لیث حبیبی، به این سایت و قسمت ادبیات آن آدم های وارد و اهل کار وارد می شوند. ما را چه فرض کرده ای. ای بابا...
۱٣۱٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨٨       

    از : الف هجران

عنوان : لیثی حبیبی (م. تلنگر)
یا حبیبی! بیا و محض رضای خدا و فقط برای یک بار یک کامنت کوتاه بنویس. اینقدر طولانی می نویسی که من محض کنجکاوی و برای این که رویم کم شود که آیا می توانم این بحر طویل را تا آخر بخوانم یا نه، می خوانم ... اما هرگز به آخر نمی رسم. حال کسی را پیدا می کنم که یک سطل سرکه خورده باشد. درست است که شما کامنت نویس حرفه ای هستید (تبریک) و همیشه هم می نویسید: "من در سال فلان و خطاب به فلان کس چه نوشته ام، شاعرم و..." خدا وکیلی من که کرم کتابم و به شدت جریان ادبیات و مخصوصا شعر را دنبال می کنم کور شوم اگر حتی کلمه ای از شما در جایی دیده یا خوانده باشم. تازگی ها رهبر انقلاب طالش (یا تالش) هم شده اید. این بار هم که نوشته اید زندانی تیمسار رحیمی بوده اید!! برادر جان مگر شما آن سال ها چند سالت بوده؟ بچه ۱۵، ۱۶ ساله که تیمسار رحیمی زندانبانش نمی شود، عزیز دل برادر، قربان قدت که امیدوارم مثل کامنت هایت بلند باشد. چرا اینقدر خودت را دستی دستی ضایع می کنی؟ نکن این کار ها را خوب نیست.
۱٣۱٣۰ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨٨       

    از : ا مومنی

عنوان : دورباد....
جان برادر ،تلنگر،هرگز مباد که بگویم شما زیاده گویی کرده اید.چرا که آنرا خطاب نا تمیز ومسموم میدانم.گفته ام و تکرار میکنم،شما باید این تطویل را تعمیر کنید.بیش از این را بیش از من ها باید که بگویند.بی غم باشی.
۱٣۱۱۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : گر دشمنان زنند "کار خود" کنند --- دوستان از کدام سیاهی نخود کنند!؟
باید خدمت ا مومنی و ضحاک عرض کنم که من با ضحاک سخن فراوان برای گفتن دارم با دلی خونین. و آن را وا می گذارم به زمان دیگر و خصوصی تری. اما بخشی از آنچه را که در جواب ا مومنی می نویسم جواب ضحاک - در این مورد خاص - نیز است. و یک کلمه هم با ضحاک بگویم که ایشان عجولانه برای خود ایجاد سو تفاهم کردند و بعد از آن قضاوت نموده بحث زیبای ادبیات را به کرانه های ناهنجاری کشاندند. من برای این سخن دلایل کافی دارم و شکی ندارم که اگر ایشان دلایل مرا بداند بی شک پشیمان خواهند شد. اما اصلاً دوست ندارم که زشتان و دشمنان مردم دعوای دوستان را ببینند. آن بار که ایشان بر من حمله ور شدند ، همزمان یک آدم ضد مردمی و معلوالحالی در قزوین به من و بچه های جنبش تالش لجن پرانی کرد. بعضی از دوستان گفتند که این دو حمله ی هم زمان مثل اینکه یک ریشه دارد و من نپذیرفتم به دلایلی که برایشان شرح دادم. اما آن را یک زیرکی به حساب آوردم از سوی "تالشی" قزوین نشین و مشکوک و ضد جنبش مردمی تالش. اگر ایشان دوست دارند که من برایشان بعضی زوایای آنچه در این چند ماه بخاطر یک سو تفاهم از سوی ایشان بین ما گذشت برایشان رو و دقیق کنم، می توانند به آدرس ایمیل من یادداشتی بفرستند تا من ویله ی آن کراهت را که با اشتباه ایشان پیش آمد برایشان وا کنم. تا بعد از این هرگز زود قضاوت نکنند.من همه ی هستی خود را برای این گذاشته ام که حق طلبی را رواج دهم و آنان که مرا خوب می شناسند می دانند که دار و ندار را من و چند نسل از خانواده ام و فامیل در این راه گذاشته اند با افتخار. من از زمانی که خود را شناخته ام ، هرگز حتی حق دشمنان خود را زیر پا ننهاده ام.
من در زندان رژیمی که سر لشکر رحیمی برایش خدمت می کرد در شرایط بسیار وحشتناکی زندگی کرده بودم ، وقتی دیدم مرد برای جان خود چانه نمی زند ، در شعری بلند که برای مصدق و خسرو و کرامت و بیژن و رحمان و شریف و ... نوشته ام از جمله در آن شعر دو بیت نیز از آن ِ سر لشکر رحیمی است که به نظرم فدای جرم و بی فکری به قول "پیتر بم" "دیگران" گشت.

..........................
رحیمی آن سپه سالار شیدا
نماید روی خود را چون هویدا
همو که راستی را پاس دارد
در اینجا ، احترام ِ خاص دارد
.....................

و باز باید خدمت ضحاک عرض کنم که اهل متلک گویی نیستم ، از این خصلت متنفرم و آن را خاص مردم مریض و بیچاره و کم عقل و بی منطق می دانم.
اگر بخواهم سخی را با کسی در میان نهم روشن و شفاف بیانش می کنم. تالش ها می گویند: دلیری خالی می تواند انسان را زشت کردار سازد ؛ و مهربانی خالی نیز می تواند انسان را به گوسفند بدل کند. پس برای انسان کامل شدن آدم باید عقل و احساس و مهر و دلیری را با هم داشته باشد ، همیشه سعی کرده ام دلیری و مهر را با هم بیامیزم تا از هر دو بهره ور گردم. اگر قرار باشد که روبروی کسی بایستم چون کوه می ایستم ، این را برای آن کسی نوشته ام که پای مقاله ی پیرایه یغمایی خطاب به من نوشته ، "فروتنی تو مرا کشته!"
آری اگر مهربانی را بی نتیجه ببینم چو کوه می ایستم و تا آخرش هم می روم. اما دیر می ایستم تا پشیمان نگردم. پس فرو تنی من از زاویه ی بیم و نداری نیست ، بلکه رعایت آن سخن حکیمانه ی اجداد من است ، این فرو تنی برای هر چه بارور تر کردن درخت دوستی و انسانیت می باشد.

من سال ها حتی گاه با نزذیکترین دوستان خود سر "ضحاک" جنگیده ام. آن روز که با سو تفاهمی که با شتابزدگی خود برای خود ایجاد کرده بود و بر من تاحته بود ، از عزیزی پرسیدم ، چرا این مرد پا برهنه به میدان دویده آزادگان را می زند ؟!
آن دوستم با لبخند گفت: به یاد داری چه آتشین در دفاع از او جلوی دو ده نفر می ایستادی؟!
در جوابش گفتم ، آنچه من از نیک کار او سال ها گفته ام باز خواهم گفت و پشیمان آن روز ها نیستم ، ولی افسوس می خورم که او بی آنکه از من بپرسد که چه گذشته ، یکسویه ، تاخت و تاز را نمود آغاز ، افسوس و صد افسوس!

habibileisi@googlemail.com

و جناب ا مومنی ، آنچه شما گفته اید در کل درست است . اما گاه برای اینکه ویله ی موضوعی مزمن و ضد فرهنگی شده و باز دارنده ، در شعر و ادبیات ، باز و بررسی کامل گردد ، چاره ای نیست جز گسترده کردن آن سخن در دفتر روز ، و به روز ، و به وقتت بروز.
من یک بار دیگر از نظر شما ممنونم ، ولی آنچه را که طول داده ام ، صد ها صفحه سخن گره شده در گلوگاه جان است که بخشی از آن بیان گشته. شما باید به این نکته دقت کنید که این بحث فقط برای ا مومنی افشرده خواه نوشته نمی شود. دوستان گوناگونی که دارای اطلاعات - ضعیف ، متوسط ، و قوی - هستند
این نظرات را می خوانند ، به نظر من دوستان متخصص باید کمی بخاطر آن ها که در پا ، یا میانه کوه ِ بلند ادبیات هستند ، و یا تازه روانه ی این راه شده اند ، صبر و عقب نشینی بیشتری بکنند ، تا آن ها نیز بتوانند خود را برسانند. اگر دقت کرده باشید من به رسم روزگار مطلب نمی نویسم ، هرگز کسی ندیده لغتی پر پیچ یا اصطلاحات آنچنانی خارجی را که خیلی ها، خیلی راحت برای خودی نمودن - به قول م. سحر - چپ و راست خرج می کنند بکار نمی برم ، وگرنه من با کتاب و زبان بزرگ شده ام ، با همه ی این ها تلاش می کنم که نوشته های من را یک دانش آموز کلاس پنجم ابتدایی نیز ، اگر خواند ، در یابد. پس بعضی از دوستان دانشمند باید کمی بیشتر بخاطر دیگران هم که شده صبر و حوصله نمایند. من وقت زیادی ندارم که می آیم اینجا ، من هدف مقدس و بزرگی دارم و برای آن به میدان سخن در آمده مویه کنان می نالم.
آنچه مطرح کرده ام ، بحثی بسیار طولانی است که می تواند صد ها صفحه را در بر گیرد. آن فاجعه ی بلند را در چهار خط افشرده نمی توان به نتیجه رساند.
سخن شما در کل درست است و باید آن را بر دیده نهاد با احترام ، اما شما باید متوجه باشید که تفسیر یک موضوع مزمن شده ی دیروز که به جان زخمی شعر و ادبیات امروز ، چنگ می زند بیرحم ، با گذاشتن یک نظر گوتاه فرق اساسی و فراوان دارد.
جناب ا مومنی عزیز بسیاری از نسل نوی ایران زمین هنوز نمی داند چه بر سر شعر و ادبیات ایران در این صد سال آمده. به نظرم باید مفصل شرح داد و حتی کتاب اش کرد. و باید از آن مقوله ، مقاله ها و فراوان نوشت تا آن مفید گردد که باید.
پس شما دوست نکته دان عزیز ، لطفاً این دو نکته را در جای خود و به درستی دریابید که هر شرحی زیاده گویی نیست و هر گوتاه گویی نیز کافی نمی باشد. زیرا در باب مسایل نظری و بحث انگیز گاه چاره ای جز از چهار سوی نگاه گفتن نیست. شما فراموش نکنید که این سخن برای همه نوشته می شود. با این همه باز تکرار می کنم نظر شما در کل درست است و قلم زن این سطور هم بی شک کارش بی عیب نیست و تلاش خواهد کرد که دیدگاه شما عزیز را در آنجا که باید در حد توان خود و کمی بیشتر رعایت کنم.
۱٣۱۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣٨٨       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : منم ضحاک و ضحاکی کنم باز
امید مومنی صد باریکللا
که یادآور نمودی باز او را

که کم گوید ، ولی بگزیده گوید
نه ناهموار چون آجیده گوید

که گر آجیده گوید گیوه بافی است
همه بی مورد و کال و اضافی است

سخن هایی که از هر دم پر توان زد
بدان در سلک ما یک جو نیارزد

بگفت آن شاعر معروف و نامی
چه بود اسمش؟ آهان، بله ، نظامی:

سخن گر گیرد از معنا کناره*
شود خشت و توان زد بی شماره

چه ناهمگون بود آن آشیانه
که با خشتش بسازی سرسرانه

به روز و روزگار تیر آهن
ز خشت و گل بسازی کوی و برزن؟

اگر آیینه هم در خشت باشد
همانا ناگوار و زشت باشد

*****
و این هم چند بیتی با تلنگر
نگردد تا ز این ابیات دلخور

حبیبی یا حبیبی یا حبیبی
الا عینی و العینا نصیبی

عزیز جان ضحاک خطا پوش
بکن این پند ما آویزه ی گوش

تو که مفهوم نامت یک اشاره است
کلامت از چه در تطویل بنشست ؟

تو توماری عزیزم یا تلنگر
که از راه سلامت خورده ای سُر

بده کمتر از این پس ز شرح حالی
که در خواندن بود ما را مجالی

پا نوشت:
اشاره به بیت نظامی:
لاف از سخن چو دُر توان زد/ آن خشت بود که پر توان زد.
=================================
۱٣۰٨۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨٨       

    از : من به شعر و ادبیات عشق میورزم

عنوان : آقای حبیبی محترم
آقای حبیبی با سپاس از نامه پر مهرتان، به شما برای تلاشها و فعالیتهای باارزش و مفید ادبی تان تبریک می گویم و برایتان در این راه آرزوی موفقیت می کنم.
یک نکته را در باب صحبتمان دوباره بازگو می کنم، منظور من همانطور که گفته بودم این بود که به شاعران و نویسندگان جوان کمک کنیم و اگر جایی شعری، نوشته ای زیبا دیدیم (از کسی که هنوز نامی ندارد یا تازه کار است) آن را منتشر کنیم و معیارمان در بالا بردن سطح سایت تنها درجه معروفیت نویسندگان نباشد، ولی در ضمن همین تازه کاران را نیز جدی بگیریم، تنها اینگونه است که می توانیم برای رشد ادبیات تازه کاران آستین بالا زنیم، نقد کنیم و ضمن اینکه به سرمایه ادبی آینده مان عشق می ورزیم در راستای رشد و پیشرفتش نیز فعال و سختگیر باشیم.
در این که "بزرگانمان" چه ارثی برایمان گذلشته اند کاملا با شما هم عقیده و همراه هستم و به همین دلیل هم پرسش من از شما این است که اگر این بزرگان به این پیشنهاد شما عکس العملی نشان ندادند چه کنیم؟ راستش من در این مورد خیلی خوش بین نیستم و فکر نمی کنم بزرگان ما در ادبیات به دعوت من و شما (که البته دعوتی بسیار دلسوزانه و زیباست) ارجی نهند. فکر می کنم دیگر نباید منتظر آنان شد، باید خود آستین ها را بالا زد و با پس زدن و یا حتی افشای فرهنگهای باند بازی و گروه گرایی و "دوست من دوست تو" برخاست و با نقدهای تخصصی و در سطح ادبی و در سطح جهانی شاعران و نویسندگان جوانمان را جدی گرفت و تا آنجا که در توان است آنان را در رشدشان و رشد ادبیاتمان بطور جدی یاری داد ...
شاد و سربلند باشید و منتظر نقد های صریح تر شما خواهم ماند، با درود
۱٣۰۷۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨٨       

    از : ا مومنی

عنوان : تطویل
جناب لیثی جبیبی،جان برادر،کسی وقتی شما را گفت:شما مبتلا به تطویل کلام هستید!.قرار شد به فکر باشید،که گفته اند"خیر الکلام قلّ و دلّ".
۱٣۰۷۴ - تاریخ انتشار : ۱۰ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : باید بزرگان ما پیشقدم این انقلاب بزرگ در شعر و ادبیات ایران گردند ، باید بیایند و با بزرگواری که فعلاً دیده نمی شود پا پیش نهند تا ما نیز از آنان بیاموزیم
دوست ارجمند ، من با شما موافقم و همراه. و اگر دقت کرده باشید در آغاز نوشته ی خود نیز با شما در کل موافقت کردم ، ولی بعضی زوایا را کمی شکافتم تا اگر شما دوست عزیز شتابزده برخورد کرده اید به نظر خود بازنگری کنید. به نظر من باید همه ی جوانب را دید تا مفید بود.
متأسفانه گذشتگان ما برایمان رسمی را با گروه بازی و دوست بازی و دسته سازی گذاشتند که هنوز شعر و ادبیات ما دارد از آن رنج می برد. هنوز نمی توان به خیلی ها گفت بالای چشمت ابرو است. این دوستان ما فکر می کنند که همیشه هستند. غافل از اینکه یک روز می روند و بی شک آثارشان بی حضور آن ها مورد نقد و بر رسی قرار می گیرد و این فاجعه ی بزرگ ادبیات ایران است.
من همیشه تلاش کرده ام برای نوکاران بخش مثبت هنرشان را برجسته کنم تا ببینند کجای کارشان زیباست. متأسفانه همانطور که شما گفته اید مشکل است به دیگران بگویی که بیا از چشم من نیز خود را گاهی ببین. من اما شخصاً به شما عزیز می گویم: به چشم من این پیشنهاد زیبای شما را در نظر می گیرم.
هدف من رشد جوانان با استعداد ما است. اتفاقاً من پشت کسانی می ایستم که دیده ام در این دنیای پر از باند بازی ممکن است سر خورده شده پی کار خود بروند ، یعنی بخاطر بی مهری ها از شعر دور گشته و نا امید گردند.

چرا شرایط ما اینگونه است؟

زیرا عموماً نقاد ایرانی یا رومی روم بوده یا زنگی زنگ ، و در این راستا باند بازی نیز بر آن افزوده شده. ما تا به حال نقد تمام عیار و بی سمت گیری یا نداشته ایم و یا در موارد اندکی از آن زیبا بر خوردار بوده ایم. کم یا بیش اساتید سخن همیشه دارای سمت و سو بوده اند. اما من این گونه به جهان شعر و ادبیات نگاه نمی کنم. اگر می بینید گاه هوای شاعری تازه کار را دارم فقط برای این است که مثبت کار او نیز دیده شود. من اگر بخواهم شعر یک شاعر جا افتاده را نقد کنم همان کار را با اثر او می کنم که با اثر خود کردم.
بگذارید یک نمونه برایتان بیاورم. من تالشم. تالشی از زبان های بسیار کهن ایرانی همچو پهلوی است و فرقشان فقط این است که تالشی در ایران هنوز زبان زنده است و من به کمک این زبان کهن ایرانی ده ها واژه ی غلط مصطلح در زبان ملی ما ایرانیان - فارسی درسی - را تا به امروز اصلاح کرده ام. برای اینکه این زبان کهن بماند و در خدمت کل ایرانیان قرار گیرد ، گاهی هم به تالشی می نویسم. همینک دارم منظومه ای هزار بیتی در باب فرهنگ و زبان تالش ، به تالشی می نویسم. دوستان هر یک آمدند در وصف دویست بیت آغازین این منظومه با لطف تمام سخن گفتند. و من وقتی دیدم اینگونه است. از دوست ارجمند و دانشمند خود دکتر بختیاری خواستم که پیش قدم شود و بی هیچ تعارفی از ضعف های شعر آن منظومه سخن بگوید ، و این را نه فقط برای او بلکه برای همه و به آشکار نوشتم. او برایم نوشت که تو داری با این کار از یک بن بست بزرگ ما را می رهانی ، ولی هنوز تردید داشت تا اینکه شروع به نوشتن کرد و از ضعف ها به آشکار و بی هیچ تعارفی سخن گفت. و هر بار من شادمانه سخن او را تأیید کردم. و به بچه هایی که به من لطف فراوان دارند گفتم: بیایید شما هم همینگونه و فقط از ضعف کار بگویید ، زیرا تا به حال به اندازه ی کافی تعریف و تمجید شنیده ام. از سویی من بیست هفت سال است که از ایران زمین و تالش آن دورم پس طبیعی است که کار تالشی من ضعف هایی نیز بی شک دارد.من بعد از نقد دوست دانشمندم ، تصمیم گرفتم بعضی از ابیات را باز نگری کنم و برای همه نوشتم: این کار - نقد شفاف و صادقانه - دارد هرچه بیشتر کار مرا زنده و زنده تر می سازد.
آری دوست من ، کاری که ما در تالش یک منطقه ی قومی در شمال ایران شروع کرده ایم ، اگر بتوانیم ادامه دهیم ، توانسته ایم از ارث نامبارک پدران "همیشه بر حق خود" ، خود را رها کرده باشیم. آنچه شما عزیز را رنج می دهد ، من نیز از آن رنج می برم و برای اینکه راهی بگشایم همینک - یک ماه پیش - خودم به عنوان نمونه برای مورد نقد بی تعارف قرار گرفتن ، پا پیش نهادم.
آنچه شما و جامعه ی فرهنگی ایران دارد از آن رنج می برد ارث نامبارکی است که گروه بازی و دسته سازی پدران ما برایمان بر جای گذاشته. این بر خورد نامبارک و زشت بخصوص بعد از انقلاب نیمای بزرگ به اوج خود رسید و هنوز به شدت ادامه دارد؛ گرچه ما ظاهراً داریم وانمود می کنیم که خبری نیست ، که هست.

راه چاره این است: همان کاری که من در تالش کوچک - بخشی از استان گیلان - کردیم ، بعضی از بزرگان ما بیایند در سطح کل ایران آن کار را بنمایند. و خود پیشگام این راه شوند. مثلاً یک شاعر یا زنویسنده ی برجسته ی ما بیاید و بگوید: فرزندان من ، من می دانم فردا وقتی زیر خروار ها خاک خوابیده ام، آثارم را با جرأت بیشتری خواهند شکافت و چه بسی در باب ضعف های من که فکر می کردند من تاب و توان شنیدنشان را ندارم ، فراوان سخن خواهند گفت. پس بیایید لطفی در حق من بکنید و امروز هر نقطه نظری که در باب آثار من در دل دارید با جرأت تمام و به آشکار و بی هیچ تعارفی بیان کنید.
کوتاه سخن ، دوست عزیز ، آن آرزوی شما آرزوی من است. اما برای آغاز نقد بی پرده باید بزرگان ما به میدان در آیند و با شهامت ترین آن اولین نامزد این انقلاب بزرگ گردد. من این کار را همین یک ماه پیش در سطح چهار شهرستان تالش و دو وبلاگ دوست دانشمند خود دکتر فرزاد بختیاری انجام دادم. اما در سطح ایران این کار من نیست. اگر کسی پا به میدان نهد ، من به نوبه ی خود در خدمتگزاری آماده ام.
قبل از نامه ی شما عزیز من این درد شما را داشتم و خود را نامزد یک شفاف گویی عمومی کردم تا دیواری را بردارم ، و آن کار اینک شور و شوق غریبی در بین بچه ها بر پا کرده. پس می بینید که من با شما مخالف نیستم ، اما مخالفم اگر ما بیاییم یک نوکار را برای پیشمرگ شدن انتخاب کنیم. چندی پیش کسی بر شعر دکتر اسعد رشیدی سنه دژ ، با کنایه خرده گرفته بود ، من با تمام قوا از او دفاع کردم و به کنایه زن ، گفتم: ای دوست دلیر! شما ها یاد گرفته اید در جا های کم خطر حکم برانید ، بدانید که این رسم جوانی نیست.
این تعارفات و یا کوبیدن همدیگر ، رسم زشت پدران ماست. پس اگر قرار است با صداقت تمام و بی هیچ تعارفی آغاز کنیم باید یک یا چند نفر از بزرگان سخن پا پیش نهند؛ و خود بگویند ، بیایید این شعر و یا فلان اثر مرا نقد کنید و بدانید و آگاه باشید که من تاب تحمل شنیدن ضعف های خود را دارم ، یعنی نداشتم ، اما حالا تصمیم گرفته ام که داشته باشم.
دوست گرامی ، این تنها راه نجات ما است. در غیر این صورت من سئوال خواهم کرد:
چرا تاوان رسم زشتی را که پدران ما و بزرگان ما برپا کرده اند ، باید جو انان ما بپردازند؟
۱٣۰۴٨ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨٨       

    از : من به شعر و ادبیات عشق میورزم

عنوان : به ادبیات، به ادیبان و به آقای حبیبی
سلام بر آقای حبیبی. در مجموع خوشحالم از اینکه شخصی مانند شما که به نوشتن و شعر و ادبیات آگاهی دارد در این سایت نقد میکند و قلم میزند و نظر می نویسد، این مایه خوشوقتی ست. بر این امر هم آگاهم که شاید این شاعر و آن شاعر، این نویسنده و آن نویسنده از این نوشته یا آن نوشته گاهی رنجور و آزرده خاطر شود، اما اگر غیر از این باشد باید دور رشد کردن و بهتر شدن را قلم بگیریم.
من جزو آن دسته از خوانندگان اخبارروز هستم که با وجود این امکان بحث آزاد کاملا موافقند و به سهم خودم برای این امکان از این سایت تشکر می کنم و اگر هم اینجا و آنجا نظری داشته باشم آن را همیشه با نام غیرواقعی خودم می نویسم.
آقای حبیبی عزیز توجه داشته باشید که اکثریت قریب به اتفاق انسانها از انتقاد و نقد و امثالهم رنجیده می شوند و از تمجید و آفرین گویی لذت می برند و خشنود می شوند، البته (بدون اینکه قصدم وارد شدن به بحثهای روانشناسانه و ... باشد و یا وارد شدن به این عرصه را اصولا در حوزه و توان خود بدانم یا ادعایی داشته باشم) باید بگویم که من هم درک می کنم که این امر یک امر انسانی ست و ما انسانها آنقدر در زندگی از این و آن لگد می خوریم و خود نیز به این و آن لگد میزنیم که تاب و توان و نحمل نظرات مخالف را نداریم یا اگر هم خیلی باتجربه و پخته باشیم فقط تا حدودی می توانیم تحمل کنیم و این خود باز هم بهتر از هیچ است.
در یک کلام من نظراتم را حتی در مورد دوستان و آشنایانی که گاه و بیگاه اینجا و آنجا قلم میزنند نمی توانم همیشه صریح و مستقیم بگویم (گاه سعی خود را می کنم و موفق هم هستم اما همیشه نمی توان آنچه را که فکر و احساس میشود به همان صورت گفت زیرا این موضوع ممکن است اگر درست درک نشود به روابط میان انسانها صدمه بزند).
همانطور که عرض شد من به این دلیل با نام واقعی نمی نویسم و هر دفعه هم نامم را عوض می کنم اما نه به این دلیل که مانند بعضی ها از این امکان برای فحاشی و تهمت زدن به دیگران استفاده کنم و بخواهم از این امکان برای خالی کردن عقده های شخصی سواستفاده کنم بلکه فکر می کنم شاید نویسنده وقتی مرا نشناسد حتی اگر در آن لحظه از انتقاد یا اختلاف نظر من رنجیده شد اما در لحظاتی دیگر، در لحظه ای دیگر که این نویسنده با خودش تنها بود به بعضی از نظرهای من و شما و دیگران عمیق تر و بیشتر فکر کند و من معتقدم که حالا که این امکان وجود دارد باید بتوان حداقل با نام مستعار کمی بعضی نویسندگان را تکان داد و به آنها گفت: درست است که موفقیت شیرین است و خواننده داشتن شیرین است اما رشد و نمو و پیشرفت نیز بدون زحمت و آگاهی و شناخت و گاهی حتی درد میسر نیست و هیچ نویسنده و شاعر خوبی در تمام دنیا و در تاریخ بشریت وجود نداشته که به راحتی نامش در تاریخ ثبت شده باشد، بسیاری از آنها هم که زود و بی دردسر بزرگ میشوند و نامی برهم میزنند در دوره ها و اعصار پس از خودشان دیگر نامی از آنها برده نمی شود چرا که اگر آدم در موقع حیات هم پارتی داشته باشد وقتی از این دنیا رفت در چند دهه یا سده بعد تر متون و کارهای او بطور واقعی بررسی می شود و پارتی داشتن او دیگر برای آیندگان مطرح نخواهد بود.
من همیشه غمگین می شوم هرگاه به خاطر می آورم که برخی نویسندگان معروف و برجسته ما، ادیبان و نقادان خوب ما نمی توانند برای شاعران و نویسندگان امروز کاری کنند، به آنها کمک کنند، به آنها انتقاد کنند و سختگیر باشند تا ادبیات ما نیز بتواند بیشتر رشد کند، همه می ترسند انتقاد کنند مبادا کسی را آزرده کنند. چرا هیچکس به رشد ما فکر نمیکند، چرا همیشه باید حسرت بخوریم که مثلا رمان ما سطح جهانی ندارد ولی حالا حالا ها هم نمی تواند داشته باشد چون رمان نویسان ما بهترین ها هستند؟ و غیر قابل انتقاد؟ چرا اجازه نداریم بگوییم خانم یا آقای فلانی این شعر یا آن شعر شما بدیهیات را عنوان کرده و سطحش پایین تر است و مثلا آن شعر دیگر شما در مقایسه هم از لحاظ تکنیک شعر هم از لحاظ موسیقی و ریتمی و محتوایی رشد یافته تر است، چرا تمجید ها همه مجازند ولی دلسوزی برای شعر و ادبیات باید فوری یک حمله تلقی شود؟
آقای حبیبی حداقل خوشحالم که شما هستید و گاه گاه نظرات باارزشی می نویسید اما خواهش میکنم نترسید، بیشتر بنویسید، شما به کارتان واردید و من در باب نقد ادبی خود را با شما مقایسه نمی کنم اما شما را به خدا جدی تر بروید جلو و اگر شاعران و نویسندگان مان را دوست دارید (که میدانم دارید) ضعف هایشان را به ایشان نشان دهید، اطمینان داشته باشید که در خفا و نزد خود از شما متشکر هم خواهند بود. مرا برای این روده درازی ببخشید، لپ مطلب اینکه ما نباید این شانس را، شانس نقد و برخورد و انتقاد را از نویسندگانمان بگیریم چرا که با وجود اینهاست که آنها بهتر خواهند شد، یعنی اگر استعداد بهتر شدن را دارند نباید در درجه اول به این بیاندیشیم که روانشناسانه عمل کنیم و اگر کسی انتقاد کرد فوری سعی کنیم آن را از دل نویسنده دربیاوریم مبادا که رنجیده شود. بگذاریم نویسندگان آبدیده شوند و با نظرات مخالف و انتقادی برخورد کنند و بدانند که همه منتقدان غرض ورز نیستند و شاید اینجا و آنجا کسی هم وجود دارد که برای ادبیات خوب و میهنی سنگ به سینه میزند نه برای کوبیدن دیگران. با درود
۱٣۰۴۰ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و دو نکته:
و دو نکته:

۱ - در بررسی این شعر ، من به اندیشه ی لطیف و شعر آگین سراینده ، و ذهن شعر پرور او پرداختم ، وگرنه ساختار شعر را می شد هم استوار تر و هم شورانگیز تر ساخت. آن اندیشه ی قوی را این ساختار ، کمی فرو کشیده و همین ممکن است توی ذوق خواننده ی نکته گیر و بد پسند بزند.

۲ - خدمت آن دوستی که کامنت اعتراضی برای مسئولین سایت "اخبار روز" نوشته ، باید عرض کنم که شاعران جا افتاده ، عموماً ، سایت یا وبلاگ و امکانات خود را کمابیش دارند ، چه اشکالی دارد که شاعران تازه کار در این سایت ها بنویسند تا هم امکانی برای چاپ اشعار خود یافته باشند ، و هم شعر خود را اینجا به نمایش بگذارند تا ما - خوانندگان - به نکات دلپذیر و نیک آن دل خوش کنیم و با ضعف هایشان بورزیم.
اتفاقاً این جایگاه می تواند مدرسه و تمرینگاهی برای نو کاران گردد ، تا آن شوند که تو خواهی.
۱٣۰٣٨ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : وقتی که درخت ِ شاعر ، باران می سراید ، زیباترین آوای طبیعت ، به گوش جان در آید چنان ، که در ظرفیت واژگان ، نگنجد آن همه شعر
سلام بر بانوی شاعر و سلام بر همه

کسی که نظر بالا را نوشته ، من در کل با ایشان موافقم. بخش زیادی از آنچه روزانه به عنوان شعر در اینجا و آنجا چاپ می شود یا قافیه بندی است و یا انشاء نویسی.

اما اگر ما بخواهیم شعر هایی از این دست که خانم شکوفه ی تقی نوشته ، را جز الکی ها ۱ به حساب بیاوریم می ترسم چیز زیادی در شعر خانه ی زمانه ما برجای نماند.
چرا؟
برای اینکه بسیاری از اشعاری که روزانه در سایت های ایرانیان داخل و خارج از کشور چاپ می شود ، ضعیف تر از این شعر هستند. متأسفانه ما ایرانیان با آهنگ شعر عادت کرده ایم و گاه همه ی شعر را در آن می بینیم. من خودم به موسیقی خفته در رود شعر ، اهمیت خاصی می دهم ، اما همه ی شعر موسیقی شعر نیست. شعر اندیشه ای نو و سخنی تازه است. و آن سخن چنان است که سخن دیگری را نمی ماند و اگر در عمومیت خود دارای شباهت با کار دیگران باشد ، در خصوصیت خود ، ویژه است.


حال بیایید با هم نگاهی به شعر خانم شکوفه تقی بیندازیم ، تا هم دقیقتر دیده باشیمش ، و هم در فصل قضاوت درنگی کرده باشیم.بیایید اندکی بایستیم و ببینیم که چه نو آوری و تازگی ای در جیب جان این شعر نهان است.

اول نکته ی جالب این شعر این است که آن بانوی شاعر در هنگام سرودن به شکل ظریف و طنز آلودی از شکل قصه گفتن ایرانیان کهن سود جسته و این خود یک ابتکار زیباست. نکته ی دیگر ظریف نهفته در آغاز این شعر این است که او بجای "غیر از خدا هیچ کس نبود" ، "غیر از یاد دوست هیچ نبود" را بکار برده. اگر شاعر با دیدی غیر زمینی این شعر را نوشته ، آنوقت می توان گفت که او به جای خدا "دوست" را بکار برده.
از سوی دیگر این دوست می تواند دوستی زمینی باشد. می تواند دوست پسر ، شوهر و یا خیزش خاطره ای باشد از دور دست زندگی.
یس بیایید جز به جز به شعر بپردازیم تا کلی گویی نکرده باشیم.

یکی بود یکی نبود
غیر از یاد دوست هیچ نبود
همان پنجره ی ساکت شب را
به باغ نقره ای شعر می گشود

بانوی شاعر یاد دوست را ناگهان در منظره ای غریب دیده. و سپس ویله افشرده ی آن را وا کرده. یعنی تمام توضیح بعدی ، همه اش "یاد دوست" و تأثیر آن است. همان - یاد دوست - پنجره ی ساکت شب را به باغ نقره ای شعر می گشاید. این سخن اگر انشاء هم فرض شود ، انشایی است که در خانه ی شعر می زید ، زیرا خواننده را به هوای تازه ای در باغ احساس و خاطره می برد.
البته من اگر جای ایشان بودم "همان" را جدا می نوشتم تا بر افشرده هستی شعر تأکید کرده باشم:

همان = یاد دوست
پنجره ی ساکت شب را
به باغ نقره ای شعر می گشود


این شعر بر سه قسمت است. خبر آغاز سخن ، تفسیر آن ، و در بخش سوم ، آرزوی شاعر نهفته است. آرزویی که محال است. شاعر تاریخ نویس نیست ، او شاعر است و حق دارد حتی آرزوی محال داشته باشد.
در بخش دوم صحنه ای غریب و نادر از جلوی چشمان شاعر می گذرد. این پرده دوم نمایش همان یاد یار و اثر آن است. که افشرده اش در آغاز سخن آمده بود. شاعر یاد یار خود را در زیباترین های طبیعت می بیند. در یاد یار هم گل و گلبرگ است و هم نسیمی که آن گلبرگ ها را بر زمین بوسه زن می سازد ، و گاه بر می خیزاند و در دامان پاک آسمان می ریزاند. معجزه ی موسیقی رود و ترنم بلورین آب هم در آن "یاد" است ، که مهتاب شب های زنبق کبود ، و روز های یاس سپید را ، در خلوتی اهورایی می آفریند ، که بهشت نام نغمه های آن است. و این همه در یاد یار نهفته است. و آن فقط یک شب مهتاب نیست ، در یاد یار روز یاس سپید نیز نهفته است. در یاد یار آواز پرندگان بود ، که ستارگان خواب را ، در چشمان عاشق باغچه می شکست. و یک بهار ، درخت باران می سرود.

من عمداً "درخت باران می سرود" را در پایان بخش دوم آوردم تا با هم سرون باران را به تماشا بنشینیم مفصل. باران شعر است. شعر را شاعری باید ، تا آن را بسراید. درخت شاعر است. اینک باران بر برگ های درخت که می خورد ، آهنگ خاص خود دارد ، و آن آهنگ ، شعر باران است که درخت ِ شاعر می سرایدش. خدای من ، از این زیبا تر نمی شود.
اندیشه ی شکوفه ی شاعر پر است از لطافت زنانه و دوربین های فیلم برداری در مسیر زاینده رود شعر. حال دوستی که آن نظر را نوشته ای بیا یک بار دیگر شعر را بخوان و ببین آیا همچنان بر نظر قبلی خود هستی یا همراه من شده ای در این مرغزار نغمه و سخن.

آری شاعر یاد یار را آنگونه زیبا ، شکوهمند و تکان دهنده دیده است. و حال برای ماندگاری آن آیینه ی درخشان یاد ، دست به دامن زمان - صاحب همه لحظات - شده است در خیال ، گرچه آرزویی است محال ، اما شاعر به هر حال بیانش می کند ، زیرا بیهوده نیست که گفته اند : " وقتی تاریخ می ایستد ، شاعران به راه می افتند"

شکارچی زمان ایکاش
در کمین گاهش،
یک امشب
می غنود.

۱ - الکی = سخنی طنز آلود است ، آنچه باید الک زده شود منظور نظر من است.
۱٣۰٣۵ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣٨٨       

    از : من به شعر و ادبیات عشق میورزم

عنوان : به خانم تقی و به سایت اخبار روز
با سلام. در بعضی از شعرهای شما بیت های جالبی خوانده ام، اما سطح این شعر به نظرم پایین تر و محتوایش نیز محتوایی بسیار بدیهی به نظر میرسد. به نظر اینجانب حیف است که دبیران تحریریه این سایتها هر چه که نوشته و ارسال میشود را فوری منعکس میکنند. تا یک نفر نامی به هم زد و در این سایت و آن سایت کاری از او انتشار یافت، دلیل بر این نمی شود که هر چه او می نویسد خوب و زیباست و لایق چاپ شدن. متاسفانه این نه تنها در کشورها و فرهنگ های دیگر، بلکه در فرهنگ به شدت تشکیلاتی و اتوریته ای و از بالا به پایین ما هم وجود دارد. چرا این سایت ها اول بررسی نمی کنند که آیا این شعر ارزش چاپ شدن را دارد یا نه؟ این کار هم سطح این سایت را بالا می برد و هم کمکی ست به خانمها و آقایان شاعر و نویسنده که گاه و بی گاه کسی یک نگاهی به نوشته هایشان بیاندازد و یا تا آنجا که مقدور است ادیت کند یا به کل حذف کند و یا با افتخار منتشرش کند. امیدوارم و برای این سایت نیز آرزو می کنم که با دقت بیشتر ادبیات بهتر را برای چاپ انتخاب کند، البته همانطور که گفتم بعضی کارهای این خانم جالب است اما نه همه و این تنها شامل کارهای این خانم هم نمی شود. شاید یک شاعر یا نویسنده گمنام و ناشناخته اینجا و آنجا کارهای بهتری داشته باشد، اما معمولا آقایان و خانمهایی که در این سایتها کار می کنند از روی چشم و هم چشمی که از سایت های دیگر عقب نیافتند و یا از آنجا که فکر میکنند یکی که نامش شاعر شد نتیجتا فقط کارهای باارزش و زیبا می نویسد، هر چه از این ها که نامی دارند یا می روند که نامی داشته باشند بدستشان میرسد منتشر میکنند بدون اینکه قبلا حتی به صورت مختصر کیفیت و شایستگی نوشته را برای انتشار بررسی کرده و محک زده باشند. من این را به عنوان یک خواننده علاقمند مینویسم چون غالبا احساس میکنم که شما هر چه دلتان میخواهد به خورد ما میدهید و ما باید ممنون هم باشیم، شاید این نوشته باعث شود کمی نیز به وفاداری، علاقمندی و سطح فکری خوانندگانتان نیز توجه داشته باشید، برای سایت خودتان هم بهتر است. مرسی.
۱٣۰۱۱ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣٨٨