چشم انداز تحولات بنیادی تر در محمل "انتخابات" رژیم اسلامی


ایرج فرزاد


• جناح پیرو ولایت، زمان را برای کوتاه کردن دست کل طیف جناح دوم انقلاب اسلامی از مراکز قدرت مناسب دیده است. و این یک جدال واقعی است. پس از انتخابات مراحل دیگر این تصفیه درونی و خلع ید از جناح دوم، و کوتاه کردن دست آنها از امتیازات و موقعیتهای سیاسی و اقتصادی شروع خواهد شد. اشاره صریح و بی پرده احمدی نژاد به ثروتهای باد آورده رفسنجانی و پسرانش و حتی نورافکن گذاشتن بر وضعیت پسر ناطق نوری، کدهائی در یک تصمیم برای گذاشتن نقطه پایان به سهم خواهی های بخشی از "یاران امام راحل" است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۶ خرداد ۱٣٨٨ -  ۶ ژوئن ۲۰۰۹


صحنه جدال "انتخاباتی" برای دور دهم ریاست جمهور رژیم اسلامی، میدانهای واقعی و غیر واقعی جنگ گرایشات مختلف را چه در صف پوزیسیون و چه در طیفهای مختلف راست و چپ اپوزیسیون، به تصویر میکشد.
جنگ واقعی و جدال تعیین تکلیف کجاست و میدان پرواز توهمات و ارزیابیهای غیر واقعی در چه زمینه هائی باز شده اند؟

از نظر من این دور از "انتخابات" در جمهوری اسلامی، وارد شدن به یک دوره تعیین تکلیف جنگ جناحهای رژیم است. تا آنجا که به جوهر حفظ "اسلامیت" رژیم و تحکیم "خط ولایت" برمیگردد، این یک میدان جنگ واقعی است.

وجه دیگر این فاز از تنازع جناحهای رژیم، پایان دادن به یک دوره طولانی تر در تعیین تکلیف با این مساله است: وارثان و درو کنندگان محصول "انقلاب اسلامی" کدام جناح و مدافعین کدام خط اند؟ این مساله، حتی مستقل از اینکه ادامه جدال جناحهای رژیم اسلامی موجد چه "مخاطراتی" برای شالوده حکومت اسلام سیاسی است، به این نقطه رسیده است که در ادعای ارث و میراث و سهم گذاری بر بنیانگذاری نهادهای اسلام سیاسی، یک جناح تصمیم گرفته است که به دوره شرکت سهامی انقلاب اسلامی "با مسئولیت محدود" مهر پایانی بکوبد. مساله تغییر آرایش جمهوری اسلامی در شرایط کنونی بین المللی و منطقه ای، و مهمتر از همه گرفتن یک آرایش یکدست و بدون دادن فرجه باز بودن ادامه شکاف در بالا در مقابل مردم ایران، یک پروسه در حال "شدن" است. درایت زیادی نمیخواهد که این حقیقت را تشخیص داد که جناح حاکم و "اقتدارگرا" مترصد پایان دادن به یک دوره از همزیستی پر از تنش بین سهامداران انقلاب اسلامی است. نمودهای حرکت زمامداران برای خلاصی از گروه فشار خودی را میتوان به روشنی دید. سد کردن تلاشهای خودی ترین خودیها برای عبور از اسلامیت رژیم و پایان دادن به توهمات بقای اسلام سیاسی با رقیق کردن قطره چکانی نقش ولایت و امامت در ساختار سیاسی، بطور خزنده از همان دوره رفسنجانی در جریان بوده است. سوی دیگر مساله، به بن بست رسیدن امکان "استحاله" درونی رژیم اسلامی و "متعارف" شدن آن به منظور انطباق با مقدرات و الزامات تولید سرمایه داری در جامعه ایران و بازار جهانی است. دورانی که اشتهای طیفهای اپوزیسیون ناسیونالیست ایرانی را با طرح "دکترین رفسنجانی" و ایام طلائی "جنبش اصلاحات" برای عبور بدون خشونت" و "حقوق بشری" از جمهوری اسلامی تحریک کرده بود، به پایان میرسد، همگرائیها و اتحاد عملها و پلاتفرمها به هم خواهد خورد و با ورود نیروها و آرایشهای جدید، در میدان اپوزیسیون چپ و راست ناسیونالیسم فضای دیگری باز میشود.
من برای سهولت جناح حاکم را جناح اول و دیگر جناحها را جناح دوم لقب داده ام.

نمودهای این جهت گیری را با مروری به موقعیت شکننده سه کاندید دیگر این انتخابات، غیر از احمدی نژاد، به روشنی میتوان دید. این سه کاندید، با تصویری که در سالهای گذشته از خود بروز داده اند، هر کدام به دلائلی، ناتوانی و عجزشان را برای نمایندگی کردن جناح دوم رژیم اسلامی به نمایش گذاشته اند. دو نفر از اینها، محسن رضائی و کروبی، نماینده تذبذب، تردید، محافظه و ملاحظه کاری و بی شهامتی سیاسی را به طیف مدافعان و هواداران خود در لایه های حکومتی نشان داده اند و همین عامل "رای" آنان را در میان مردمی که به هر دلیل دیگری، هر چند در ابعادی کم، در این انتخابات شرکت میکنند، میزند. حاج آقا کروبی و بنیانگذار سابق سپاه پاسداران، تجسم این جبن و تذبذب سیاسی اند. زمان زیادی نگذشته است که همین آقای کروبی، حساب خود را از "اصلاح طلبان" جدا کرد و در جریان تحصن نمایندگان مجلس، خود را کنار کشید. نه تنها مردم عادی، بلکه طیف هواداران اینها در لایه های حکومتی و "حوزوی"، این نوع مواضع را بخاطر میسپارند و سرنوشت و مقدرات منافع خود را بدست کسانی که شهامت دفاع از خود را هم نداشته و همقطاران و هم حوزوی های خود را در دوره "سخت"، تنها گذاشته اند، نمیسپارند. این طیفها به محسن رضائی به دلیل نقش فراموش شده و به تاریخ سپرده شده او در بنیانگذاری سپاه پاسداران و فرماندهی جنگ با عراق امید نمی بندند، وقتی دیدند که در دور قبلی انتخاب ریاست جمهوری از یک مصاف و تقابل خود را کنار کشید و جنگ نکرده، از ترس شکست، انصراف داد. به نظر من صرفا به همین دلیل، رای این دو نفر بسیار پائین خواهد بود. نفر سوم، میرحسین موسوی، علاوه بر در سایه قرار گرفتنش طی بیست سال اخیر، در مخزن حافظه "آقا"، پرونده دار است. درست در روزهای اول وارد شدن او به صحنه جدال انتخابات، جناح طرفدار ولایت، اگر چه غیر مستقیم، به سابقه مخالفت خامنه ای با تمدید دور دوم نخست وزیری موسوی در سال ۶۴ اشاره کردند. آنوقتها، خامنه ای، به خمینی گفته بود که با تمدید چهارسال دوم نخست وزیری موسوی موافق نیست. خمینی به توصیه خامنه ای ناچار به "حکم حکومتی" روی آورد. چرا که خامنه ای به او گوشزد کرده بود که فقط رهبر است که میتواند در "قیامت" به اعمال خود جوابگو باشد و او خود فاقد چنین ظرفیت و جایگاه الهی است. بعد از "تنفیذ" حکم خمینی، به هنگام مراسم رای اعتماد به موسوی، ۹۹ نماینده مجلس اسلامی به او رای عدم اعتماد دادند. و اینجا یکبار دیگر خامنه ای مهر منفی دیگری را بر پیشانی موسوی کوبید. "من را هم اضافه کنید که ۱۰۰ نفر بشویم"! این شمشیر داموکلس، در شرایطی که خود خامنه ای اکنون "رهبر" است و "مقام معظم رهبری" و میتواند در "قیامت" پاسخگوی اعمال خود باشد، هر نوع اعتمادی را نسبت به سرنوشت موسوی حتی اگر هم تمایلی برای رای دادن به او وجود داشته باشد، زیر ضرب میبرد. این تصمیم "تعلیقی" عزل موسوی در هر زمان ممکن، تکلیف هواداران او را در میان جناح دوم رژیم اسلامی روشن کرده است. و به همین دلیل موسوی هم فی الحال از گردونه بیرون افتاده است.

اینجا ممکن است این سوال مطرح شود: مگر در انتخابات سال ۷۶، گزینه رهبر ناطق نوری نبود و مردم با علم به آن به خاتمی رای ندادند؟ چرا این بار هم مردم نمیتوانند به مقام معظم دهن کجی کنند؟ واقعیت این است که اولا همان مردم تجربه ۸ سال ریاست جمهوری خاتمی را هم دیده اند، ثانیا "رهبر" و نهادهای حافظ بیضه اسلام انتظار این را نداشتند که یک شخصیت کمتر شناخته شده بتواند آن اندازه رای را جلب کند؛ و ثالثا سران نظام به روشنی دیدند که مردم و نیروهای اپوزیسیون از شکافی که در بالا ایجاد شد، چگونه بهره برداری کردند. ماجرای ۱۸ تیر سال ۷۸ که زمامداران رژیم به عنوان "خطر"ی که از بناگوش نظام رد شد از آن اسم میبرند، فقط یک نمونه آنست. پرش برخی از عناصر نسبتا کلیدی "جنبش اصلاحات" به میدان رادیو صدای آمریکا و معماران رژیم چینج آمریکا و کمپین حقوق بشری غرب برای عبور از "نظام ولایت فقیه" و "حکومت ملایان"، از جمله علی افشاری و گنجی و سازگارا و منوچهر محمدی و باطبی، برای رژیم کافی است که مجال دور دیگری از سربازگیری برای این جبهه آمریکا و غرب را از "درون قلعه" خود باز و بی حفاظ نگه ندارد. مردم هم به روشنی میدانند که حتی اگر با رای خود کاندید دیگری غیر از احمدی نژاد را انتخاب کنند، حافظان نظم ولایت این بار فرجه زیادی به آن نخواهند داد. بعلاوه تشویق نیروهای سپاه و بسیج و ارتش و مساجد و حوزه آیات عظام و طلبه ها و مقلدانشان، تکایا و هیات ها و حتی ادارات؛ به شرکت فعالانه تر در این انتخابات، با توجه به رابطه زندگی و معاش و مقام و امتیازات و جیره و مواجبها با "سوء پیشینه" بدخواهی نظام الهی؛ و وجود انواع داویر حراست و دائره سیاسی عقیدتی و وزارت اطلاعات در این رابطه، درصد آرا به رقبای احمدی نژاد بالا نخواهد بود. مضاف به اینکه نباید تردیدی داشت که در انتخابات سال ۷۶، بخشهائی از همین دوایر و خانواده هایشان به دلیل معمم بودن خاتمی، به او رای دادند. در این انتخابات به نظر نمیرسد کمترین رای ممکن از این منابع، به رقبای احمدی نژاد اختصاص داده شود. اصرار و ابرام کم سابقه سران مختلف رژیم برای شرکت در این انتخابات، گویای موضع بی تفاوت مردمی است که ربط مستقیمی به نهادها و دوایر گوناگون حکومتی و بنیادهای "موازی" آنها، ندارند. و یک فاکتور دیگر اینکه در طیف اپوزیسیون رژیم، و دست کم در میان آن لایه ای از اپوزیسیون که در انتخابات ۷۶ موضع دیگری گرفتند و حتی اگر بی تفاوت ماندند بعدها از خود انتقاد کردند، در این رابطه اشتیاق و فراخوان پر حرارتی برای شرکت در انتخابات صادر نکرده و حتی با تردید و شک و احتیاط زیاد به گزینه موسوی نگاه کرده اند.

در این شرایط است که از نظر من، جناح پیرو ولایت، زمان را برای کوتاه کردن دست کل طیف جناح دوم انقلاب اسلامی از مراکز قدرت مناسب دیده است. و این یک جدال واقعی است. تصور من این است که پس از پشت سر گذاشتن این فاز، مراحل دیگر این تصفیه درونی و خلع ید از جناح دوم، و کوتاه کردن دست آنها از امتیازات و موقعیتهای سیاسی و اقتصادی شروع خواهد شد. اشاره صریح و بی پرده احمدی نژاد به ثروتهای باد آورده رفسنجانی و پسرانش و حتی نورافکن گذاشتن بر وضعیت پسر ناطق نوری، گزیده رهبر در انتخابات خرداد ۷۶، کدهائی در یک تصمیم برای گذاشتن نقطه پایان به سهم خواهی های بخشی از "یاران امام راحل" است. مثل هر "انقلاب" دیگری، انقلاب اسلامی سرانجام به نقطه ای رسیده است که باید با تمامی "یاران" قدیم و شرکای قافله، با تمامی افراد و محافل و هیات ها و گروههائی که در مسیری از جنایت و نسل کشی، میخ اسلام سیاسی را بر بستر تاریخ تمدن جامعه ایران کوبیدند، تصفیه حساب کنند. بالاخره در سی سال قبل با هر ترفند و هر مهندسی افکار و در بستر دوران جنگ سرد، عده ای انقلاب ایران را اسلامی کردند. این سوال که پایان این دوره و میراث خوار آن کدام شخصیتها با چه تصویر سیاسی است، روی میز سران رژیم اسلامی قرار گرفته است. دوره ختم "دوران انقلابی" و حذف مدعیان مزاحم بخشهائی از "بنیانگذاران"، که طی پروسه ای پیچیده از آنها مدارک "فاصله گرفتن از ارزشهای انقلاب" را جمع آوری کرده اند، فرا رسیده است. بی جهت نیست که تلویزیون رژیم اسلامی در سالروز مرگ خمینی، از زبان محافظ شخصی اش، بارها به تذکر خمینی برای خاموش کردن یک لامپ اشاره میکند. تتمه این "خاطره" تمرکز بر این وجه از "سیرت" امام بود که "اسراف حرام شرعی است". این تصویر "ساده زیستی" از بنیانگذار رژیم اسلامی را در کنار توصیه های خامنه ای برای معیارهای انتخاب "اصلح" بگذارید و با موارد افشای "فساد مالی" برخی از یاران دیرین و نورچشمیهای خمینی مقایسه کنید. احمدی نژاد در مناظره با موسوی این جهت گیری و این روند را به روشنی طرح کرد. او گفت:

"قبلا هم وعده کرده بودم که بگویم باور من این است که امروز آقای موسوی در برابر من نیست تنها اقای موسوی نیست بلکه سه دولت پی درپی در برابر بنده قرار گرفته اند هم اقای موسوی هم اقای هاشمی وهم اقای خاتمی که این سه در گذشته باهم بودند در دور گذشته هم اقای موسوی از اقای خاتمی حمایت کرد و هم از اقای هاشمی حمایت کرد وهم اقای خاتمی از اقای هاشمی حمایت کرد در واقع اینها همه باهم بودند از روز اولی که این دولت تشکیل شد هجوم ها بود برای ضربه زدن البته مردم اینها را می دانند اما باید جوانها هم بدانند که بنده دربرابر یک کاندیدا نیستم دربرابر یک مجموعه ای هستم که با محوریت اقای هاشمی وهمکاری اقای موسوی و خاتمی علیه بنده حرکت کردند.

علت این فشار سنگین به بنده در طول چهار سال و فشارهای سنگین تر در ایام انتخابات بنظرمن به یک مسئله برمی گردد اینکه در این سه دوره یک ساختار اداری و حلقه های مدیریتی شکل گرفت که از مسیر انقلاب و ارزشهای انقلاب فاصله گرفت نه اینکه در این سه دوره خدماتی نشد چرا شد اما ارام ارام یک جریانی شکل گرفت که خود را مالک ملت، مالک انقلاب، حاکم برمردم و دست خودش را در بیت المال ومسایل کشور باز می دید. "
در این "فاز"، برخلاف دوره های تصفیه درونی قبلی، سلب مشروعیت از بازرگان و "لیبرال"ها و برکناری بنی صدر، وضعیت جناح و خط رفسنجانی – خاتمی – موسوی به مراتب ضعیف تر است. طیف وسیعتری از مدافعین این خط، در هیات تشکلها و "شخصیتهای" مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت اسلامی، از همان دور دوم ریاست جمهور خاتمی حتی حضور ژورنالیستی کمرنگ تری داشته اند. برخی از "بزرگان" "جامعه روحانیت مبارز" ترجیح داده اند نه در هیات تشکل خود که در پوشش پاسخ به "استفسار" مریدان و مقلدان خود، نظر فردی شان را اعلام کنند. در یک کلام، این طیف، علاوه بر پراکندگی و سردرگمی و ابهام و تردید در صفوف خود در مورد اینکه با "گفتمان انتخابات" اخیر چه بگویند، دستشان به هیچ نیروئی که قابلیت تحرک و تاثیرگذاری داشته باشد، بند نیست. از قبل در برابر پرده بعدی سناریو خط ولایت، و امکان کمترین مقاومت در برابر مرخص کردن خود از داعیه ارث و میراث خواهی و طلب سهم از "رنج"هائی که به پای انقلاب اسلامی کشیدند، خلع سلاح و توسری خورده و تحقیر شده و پراکنده و بی سازمان شده اند. و جناح اول به "برکت" دستاوردهایش در عرصه غنی سازی اورانیوم و بالا بردن توان رزمی سربازان "بقیه الله"، نمایش قدرت نفوذ در جنبش فلسطین و حزب الله لبنان، تصمیم دارد به عنوان مظهر یک حکومت اسلامی مبتنی بر شرع و ولایت در شکافهای جهان چند قطبی و در فضای بحرانی منطقه، وضعیت ناپایدار آمریکا در عراق و بلاتکلیف ماندن وضعیت مدنی افغانستان و آشوب و ناامنی در پاکستان، به مهره ای تبدیل شود.


در آستانه صف بندیهای جدید، فرصت را دریابیم

مساله، اما، این است که جمهوری اسلامی با این بد شانسی روبرو شده است که در جامعه ایران با یک سری تحولات زیر و رو کننده طی نزدیک به یک قرن به فکر تحمیل حاکمیت اسلام سیاسی روی آورده است. این رژیم با سرکوب یک انقلاب واقعی، نسل کشیها و قتل عامهای سالهای ۶۰ و ۶۷ و سی سال قتل و قصاص زنجیره ای هنوز با معضل بقا دست به گریبان است. این رژیم در جامعه ای به فکر تحمیل اسلام سیاسی روی آورده است که یکی از بزرگترین تحول تجدد خواهی اوائل قرن بیستم، انقلاب مشروطه، پس زدن عنصر آخوند و مشروعه چی در بافت و نسوج فکری و فرهنگی و ادبی آن رسوخ کرده است. در جامعه ای که پس از اصلاحات ارضی، وارد پروسه قطعی تولید سرمایه داری شد و یک برآمد عظیم اجتماعی را در جریان بزیر کشیدن رژیم سلطنت از سر گذرانده است. این معضل و این تناقض ریشه دار دیگر با کاهش تنش بین جناحهای رژیم اسلامی و حتی با حذف کامل یک جناح آن، قابل رفع و رجوع نیست. در این جامعه نسلی پا به میدان گذاشته است که هیچ خاطره ای از انقلاب اسلامی و سرکوبهایش ندارد و جهان و ایران را آنطور میبیند و میخواهد که یک شهروند فرانسوی یا آمریکائی و سویسی. و رژیمی که نتواند تصویر خود را بر خمیر مایه تاریخی – فکری – سیاسی و فرهنگی و مدنی جامعه بکوبد، غیر قابل "متعارف" شدن است. مصافهای جدی تر و تعیین کننده تر با رژیم اسلامی حتی پس از خلاصی از معضل سهم خواهیهای جناحی، به قوت خود باقی است. و همین واقعیت است که پرده دیگر یک جدال غیر واقعی تر را در بطن فضای انتخابات در مقابل ما میگیرد. کل طیف گرایشی که هنوز میدان فعالیت و شخصیتها و پرسوناژهای سیاسی اش را از بستر مصافهای دوران سلطنت گرفته است، با مواضعشان در این فضای غیر واقعی به تحلیل انتخابات شتافته اند. خانبابا تهرانی که عزت الله سحابی را "شخصیت برجسته" جامعه ایران نامیده است به آن نسل و آن دوران تعلق دارد و بنابراین تحلیلها و ارزیابیهائی از این دست، به روشن شدن هیچ حقیقتی مربوط به اوضاع سی سال اخیر کمکی نمیکند. نویسندگان محترمی چون دولت آبادی که به هویت "ما نویسنده ایم" چسپیده اند، به هوای رد شدن آثار "قلمی"شان از فیلتر وزارت ارشاد تحت ریاست جمهوری موعود موسوی، به پامنبری کمپینهای انتخاباتی او تبدیل شده اند. قبلا با کروبی عکس یادگاری میگرفتند. همه امیدهای موهوم و آرزوهای مه آلود برای در صحنه نگاهداشتن "اصلاح طلبان" و "آزمودن را دوباره آزمودن"، ندای حزن انگیز نیروهائی است که با پذیرش شکست "جنبش اصلاحات"، خود حتی جرات این را نیافته اند که صریح و بی پرده از کاندیدای مشخصی به اسم نام ببرند. و این جنگ و جدال غیر واقعی، در حقیقت روی دیگر سکه و منظره تماشائی کل بقایای "اصلاح طلبان" حکومتی است که نمایش هزیمت سیاسی از پیشی خود را در این انتخابات در برابر جامعه گرفته اند.

و این "فاز" سرآغاز باز شدن فاز متناظری در طیف اپوزیسیون راست و چپ جمهوری اسلامی است. به نظر من توهمات اپوزیسیون راست و ناسیونالیست با مسدود شدن فضای جنگ جناحهای رژیم شروع به ریزش خواهد کرد. امید به تجدید حیات دگر باره "اصلاحات" در درون رژیم و انتظار برای عبور مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی، چیزی که جمهوری اسلامی آن را "براندازی نرم" نامیده است، و سرمایه گذاری بر فعالیتهای "سرنگونی طلبانه" اما در فضای ناشی از جدال جناحهای رژیم اسلامی و در حال و هوای ملکوتی "مدینته النبی"، به نقطه پایانی خواهد رسید. پس از این فاز ما شاید دیگر شاهد طرحهائی چون موضع "انتخابات مطالبه محور" نباشیم. این نوع "رویکرد" که به اشتباه توسط برخی به عنوان دست شستن ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی از سرنگونی طلبی قلمداد شده است، اتفاقا محور سرنگونی طلبی بسیاری از نیروهای اپوزیسیون بوده است که هنوز به امید باز بودن جنگ و جدال جناحها نشسته بودند. اپوزیسیون راست، پس از طی شدن فاز یکسره کردن تکلیف جدال و موازنه جناحهای رژیم، به تاکتیکهای دیگر "سرنگونی طلبی" اش روی خواهد آورد. دلیل بسیار واضح است: جامعه ایران اسلام سیاسی را "برنمی تابد". و اما مساله مهمتر این است که روبنای اسلام سیاسی در برابر بازسازی سرمایه داری ایران و مکانیسمهای انباشت سرمایه و تولید ارزش و ارزش اضافه، یک مانع دست و پاگیر جدی سیاسی و فرهنگی و روانی است. آیت الله بهجت میمیرد، یک شهر با تولید و مدرسه و بازار و کسب و کارش تعطیل میشود. سرمایه داری ایران نمیتواند زیر سایه دست بردن رژیم به انرژی اتمی و در نهایت سلاح اتمی و موشکهای دوربرد ساخت "میهن اسلامی" از قبل کارگاه تولید چفیه یا کارخانه اغذیه آش نذری بازسازی شود. همانطور که تناقض روبنای سیاسی اردوگاه سرمایه داری دولتی سابق، با مکانیسمهای تولید اقتصاد بازار "آزاد" سرمایه داری نتوانست در پرده و پشت دیوارهای بلوکه شده و منزوی شده از جهان کاپیتالیستی و در حفاظ "بازدارنده" پیمان نظامی ورشو و زرادخانه اتمی به نقطه انفجاری نرسد. ناسیونالیسم و "دمکراسی" همراه آن، پوشش متعارف زیر بنای اقتصاد و تولید سرمایه داری است. از این نظر تصور من این است که اپوزیسیون ناسیونالیست پرو غرب ایرانی، باز هم برخلاف پاره ای تحلیلهای غیر واقعی و غیر مارکسیستی، پرچم ناسیونالیسم را به دست گرایش موهوم و غیرواقعی ای که گویا با داعیه "ناسیونالیسم اسلامی" در دست رژیم اسلامی به اهتزار درآمده است، نمی سپارد. مصاف آلترناتیوها در آینده پیش رو، در فاز بعدی بر سر تعیین تکلیف سرنوشت جامعه ایران، بین دو نیرو و دو گرایش ناسیونالیست و سوسیالیست در جریان خواهد بود. اپوزیسیون راست به ناچار از توهمات خود در به پیش بردن اهدافش در بستر وجود شکافها بین جناحهای رژیم اسلامی، دست برخواهد داشت و صریح تر به آن سناریوهائی روی خواهد آورد که در جریان فروپاشی "بلوک" شوروی سابق شاهد بودیم. آلترناتیوهای مشابهی در برابر نیمچه بلوک اسلام سیاسی ارائه خواهد داد و صفوف خود را متحد تر خواهد ساخت. گلاسنوست و پروسترویکا زمینه های واقعی تری در مقام مقایسه با موهومات "مدینته النبی" داشتند ولی با اینحال در پس فروپاشی دیوار برلین همراه با گورباچف اش به زمان ماضی بعید پیوسته است. چشمها را باید متوجه دورنمای ریزش و فروپاشی بلوک اسلام سیاسی کرد. نگاهی به نیروهای فعال در صحنه کشورهای برخاسته از فروپاشی دیوار برلین، تصویر برهم خوردن آرایش صفوف در پوزیسیون و اپوزیسیون سر قافله شبه بلوک اسلام سیاسی را هم در برابر ما قرار میدهد.

سوالی که باقی میماند این است: آیا سوسیالیسم، در تمایز با سناریو فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی، در مصاف با حرکت بزیر کشیدن اسلام سیاسی و یا در جریان فروپاشی این شبه بلوک پر از تناقض، از ظرفیت سازماندهی و به میدان آوردن نیروی سیاسی به عنوان یک فاکتور تعیین کننده و غیر قابل حذف در معادلات سیاسی جامعه ایران، برخوردار خواهد شد؟ آیا کمونیسم و نیروهای بالفعل اجتماعی آن در میان طبقه کارگر، جنبش برابری طلبانه زنان و مدافعین حقوق مدنی شهروندان، به سرعت قادر به تشکیل یک نیروی سیاسی و انقلابی و تحزب یافته و دخالتگر و قابل اعتنا خواهد بود؟

iraj.farzad@gmail.com