در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من


محمدعلی بهمنی


• در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
این سان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست

من در تو گم گشتم، مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱٨ خرداد ۱٣٨٨ -  ٨ ژوئن ۲۰۰۹


 
  در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
  این سان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
 
  من در تو گم گشتم، مرا در خود صدا می زن
  تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
 
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
 
  گفتی بخوان، خواندم، اگر چه گوش نسپردی
حالا که لال ام خواستی، پس خود بخوان ای دوست
 
من قانعم، آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست
 
یا نه، تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من، من این برشانه ها بار گران ای دوست
 
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
 
  آن سان که می خواهد دلت با من بگو، آری
  من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست