هرجا که باشی آتشی داری به جان ای دوست
برای محمد علی بهمنی


علی حصوری


• گفتی و سوزاندی مرا تا استخوان ای دوست
آرامی و در دل نهان آتشفشان ای دوست

هر جا که گم گشتی خوشت بادا که می دانم
هرجا که باشی آتشی داری به جان ای دوست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۲ خرداد ۱٣٨٨ -  ۱۲ ژوئن ۲۰۰۹


 
گفتی و سوزاندی مرا تا استخوان ای دوست
آرامی و در دل نهان آتشفشان ای دوست
 
هر جا که گم گشتی خوشت بادا که می دانم
هرجا که باشی آتشی داری به جان ای دوست
 
هرچند لالت خواهد او اما برای ما
صد بار دیگر هم بخوان با ما بمان ای دوست
 
تا یک نفس با کس بمانی شمع شو، بگذار
یاران بجویندت چو یاری مهربان ای دوست
 
با ما بخوان، یاران، سبکباران این روزان
با ما که می دانند ما را بی زبان ای دوست
 
« گشتی تو پنهان در سخن چون بوی در گل ها»
اینک بخوان هرچند پیدا یا نهان ای دوست
 
شیرین ترین آواز را گر کوهکن خواند
از آتش دل کوهی افگن در میان ای دوست
 
گفتی چنان خواهی که دل یار زبان باشد
چون می رسانی تا به منزل این گران ای دوست؟