ققنوس


امین حصوری


• ما در خارج از کشور از این فرصت و امکان برخورداریم که صدای مبارزات مردم بی صدایمان باشیم. پس بیاید این کار را به درستی انجام دهیم، چیزی فراتر از آرام کردن وجدان های معذب مان. جنبش آزادی خواهانه ی مردم میهن ما اکنون با دو خطر بالفعل و بالقوه مواجه است: یکی قتل عام گسترده و دیگری مصادره شدن. وظیفه ی ماست که با تلاش هایمان در جهت کاهش این دو خطر گام برداریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٣۱ خرداد ۱٣٨٨ -  ۲۱ ژوئن ۲۰۰۹


در ایران آتش آزادی خواهی بار دیگر چون ققنوس از دل خاکستر سربرآورده است؛ آتشی که درطی سی سال گذشته اخیر همواره در نطفه خفه شده بود. شکاف عمیقی که تداوم جنگ قدرت حاکمان، در یکپارچگی بدنه ی قدرت پدید آورده است، مجالی فراهم کرد تا خواست همگانی ولی پراکنده برای تغییر، این بار بتواند در قالب یک جنبش عمومی نوپا عینیت بیابد و با خودباوری روزافزون به عرصه ی عمومی پای گذارد.
در پی سه دهه فضای سرکوب و ستم و خفقان که راه هر گونه حضور مسالمت آمیز و کم هزینه برای دخالتگری سیاسی مردم را سد کرده بود و در نبود احزاب سیاسی مستقل و تشکل های مدنی سازمان دهنده، واضح است که انباشت مطالبات اجتماعی و خواست عمومی برای تغییر، از هر مجرایی برای طرح و عرضه ی خود بهره گیرد و به هر امید ناچیزی چنگ بیاندازد. بر این اساس شرکت در انتخابات دهم ریاست جمهوری، با تمامی ویژگی های غیر دموکراتیک آن، دل بستن به امید ناچیزی بود در شرایط ناامیدی اجتماعی مطلق، تا شاید در فضای تاریکی که تثبیت حضور تهدیدآمیز طیفِ احمدی نژاد هر دم بر سیاهی آن می افزود، روزنه ای گشوده شود.
شکی نیست که حکومت «بازی انتخابات» را با اهداف معین و با تدراکات و مجراهایی مشخص برای پیاده سازی و پیشبرد آن طراحی کرده بود، اما این بار تعمیق بحرانی شکاف قدرت در میان حاکمان از یک سو و پتانسیل های اجتماعی انباشته شده و سرکوفته (به ویژه در نزد انبوه ناراضیان نسل جوان) از سوی دیگر، میزان پیش بینی پذیری روند این انتخابات و ضریب ریسک آن را برای حکومت، متفاوت از نمایش های پیشین کرده بود؛ گو اینکه در معادلات سیاسی کلان، نه حکومت را توان کنترل نامحدود بر طرح هایش است و نه سطح و نحوه ی واکنش جمعی مردم به طور کامل قابل پیش بینی است. به هر حال فضای پرشور هفته های پیش از انتخابات و حضور اجتماعی چشمگیر و با شکوه مردم که عزم قاطع آنان برای جلوگیری از تکرار فاجعه ی احمدی نژاد و - در پوششِ آن- اعتراض به سیاست های کلی نظام، آنها را به طور محسوسی به هم نزدیک و همبسته کرده بود، به روشنی نشان داد که نتیجه ی این انتخابات به راحتی گذشته از گلوی حاکمان پایین نخواهد رفت.
با سرقت وقیحانه ی «امید» مردم در قالب تقلبی آشکار و بی پروا در فردای روز انتخابات، فروکش کردن امید اجتماعی و شور و شوق عمومی به جای آنکه مانند همیشه به سرخوردگی خرد کننده پایان یابد، به خشم عمومی بدل شد تا برای نخستین بار در دهه های اخیر، اعتراضی اجتماعی در مقیاسی چنین وسیع شکل گیرد و این نخستین نقطه ی عطف در روند وقایع اخیر بود؛ یعنی تن ندادن جمعی مردم به اقتدار همیشگی حکومت. بدین ترتیب برای نخستین بار، حکومت در بازی ای که خود آغاز کرده بود گرفتار شد. به بیان دیگر نتوانست زمان و چگونگی پایان بازی را مانند همیشه خود تعیین کند و آنگاه به مردم تحمیل نماید.
اما در نبود تشکل های مدنی و سیاسی مستقل و در فقدان ناگزیر و دیرپای تجربه ی همبستگی جمعی و در فضای بسته ای که اعتراضات اجتماعی برای گریز از سرکوب، به دستاویزهای رسمی نیازمندند، این اعتراضات خودجوش خواه ناخواه در زیر چتر کاندیداهای اصلاح طلب و تحت هدایت جریان اصلاح طلبان حکومتی قرار گرفت، تا به صورت موج سبز و در دفاع از رای های پایمال شده تبلور یابد.
دومین نقطه ی عطف در این روند با اقدام ترس خورده و شتاب زده ی حکومت در سرکوب وحشیانه ی شهروندان و کشتار بی پروای تعدادی از معترضین رقم خورد. اما این بار فرمول همیشگی ایجاد رعب و وحشت برای فرونشاندن اعتراضات، نه تنها موثر واقع نشد، بلکه با دامن زدن به خشم عمومی، دامنه ی اعتراضات را گسترده تر ساخت و حتی سطح مطالبات را به طور کیفی رشد داد، به طوری که در روزهای پایانی هفته ای که گذشت، علیرغم تلاش جدی و سیستماتیک طیف هدایت کنندگان (که تعمیق جنبش، مدیریت انحصاری آنها را به چالش می کشد)، با روش هایی نظیر دعوت به سکوت یا درخواستِ طرح مطالبات تنها در چارچوب انتخابات، فاز اعتراضات مردمی از قالب اولیه و کمابیش ظاهری خود، یعنی نتیجه ی انتخابات، فراتر رفت و به جنبشِ عمومی تحول خواهانه با محوریت آزادی و اعتراض به ماهیت استبدادی و سرکوبگر نظام بدل شد. به بیان دیگر همان سان که حکومت در دو حرکتِ یاد شده، رسما نقاب از چهره ی واقعی خود برداشت، جنبش اعتراضی مردم نیز با اطمینان و خودباوری بیشتری به سوی ماهیت واقعی خود و عیان کردن آن گام برداشت.
اما در این میان در شرایطی که با میانجی گری اصلاح طلبان حکومتی، همچنان توهمی از امکان عقب نشینی حکومت برای تن دادن به خواست و رای مردم وجود داشت، سخنرانی رهبر سیاسی – مذهبی نظام در نماز جمعه ی تهران، با توجه به سابقه ی پشتیبانی قاطع او از برآمدن احمدی نژاد، این توهم را به تمامی زدود و یکپارچگی کودتاگران و عزم جدی آنان برای انکار خواست مردم را بر همگان آشکار کرد؛ این سخنرانی که سومین نقطه ی عطف در روند وقایع اخیر بود و با تهدید جدی به سرکوب قاطع و کشتار معترضان همراه بود (تهدیدی که با استقرار نیروی سرکوب سپاه پاسداران در سطح شهرها رسمیت یافت)، مردم را در موقعیتی شفاف برای تصمیم گیری میان عقب نشینی یا ادامه ی اعتراضات خق طلبانه ی خود قرار داد؛ همچنان که دستگاه مدیریت کنونی اصلاح طلبان را بر سر دوراهی تمکین به اقتدار مالوف و لاجرم حذف شدن از عرصه قدرت سیاسی و یا ادامه ی همراهی با مردم و تن دادنِ ناگزیر به مطالبات رشد یابنده و نوین جنبش مردمی قرار داده است.
اینکه به تعبیر برخی، جناح کودتاگر حکومت و رهبری خودکامه ی آن در روند اخیر به نوعی خود کشی سیاسی دست زده است، به طبع ناشی از کوته نگری آنها نیست، بلکه ضرورت هایی مانند حاد شدن بحرانی شکاف میان دو جناح سیاسی اصلی نظام و فشار مطالبات انباشته ی مردم در قالب اعتراضات انبوه توده ای، جناح حاکم را در وضعیتی اجباری قرار داده است تا تمامی توان و امکانات خود را برای بقا در قدرت به میدان آورد. در این میان هر دو جناح به روشنی می دانند که در موقعیت کنونی، هر گونه پا پس کشیدنِ مصلحتی یا تاکتیکی، ضمن آنکه می تواند به حذف کامل آنان از عرصه ی قدرت یبانجامد، می تواند مهار و کنترل تحولات شتابناک کنونی را نیز از دست آنان خارج نماید. به همان سان که مردم نیز به روشنی دریافته اند که در صورت استمرار جنبش و پافشاری بر خواسته هایشان، که اینک چالش با کل نظام را هدف قرار داده است، جنگی تمام عیار و خونباری را پیش رو دارند. (هم اینک - عصر شنبه - که این سطور نگاشته می شود، از ایران خبر رسیده است که تجمع اعتراضی منع شده ی مردم در تهران را بار دیگر با گلوله پاسخ داده اند).

***
اما پاسخ ما ایرانیان بیرون از مرزها - و به ویژه جوانان و دانشجویان - به روند هولناک وقایع اخیر و جان فشانی های مردم ایران برای حرکت به سوی دموکراسی چیست؟ آیا همچنان چون هفته ای که گذشت تجمعات اعتراضی و حمایتی خود را تنها محدود به خواست های انتخاباتی با محوریتِ شعار «رای من کجاست؟!» برای نه گفتن به احمدی نژاد و برنشاندن موسوی به جایگاه ریاست جمهوری محدود خواهیم کرد؟! آیا همچنان تاکتیک اجرا شده در جریان موسوم به موج سبز و خواسته ها ی محدودش را با تقدسی ایدئولوژیک، در قامت یک استراتژی محوری حفظ خواهیم کرد؟! همان تاکتیکی که تاکنون با توجیه پرهیز از رادیکالیسم و فراتر نرفتن از خواسته های جنبش اعتراضی درون کشور و با داعیه ی مهار انحرافات افراطی آسیب زننده به جنبش مردمی در ایران، تصویر مخدوش و تحریف شده ای از واقعیات جاری در ایران را پیش روی جهانیان قرار داده است (با وجود تمامی دستاوردهای مثبت و ارزنده اش)؛ همان که جدال نابرابر و پرهزینه ی مردم با ساختار مسلط را تنها به خاستگاه صوری و دستاویز اولیه ی آن (تقلب درانتخابات و یا ضدیت با احمدی نژاد) ارجاع می دهد و سرکوب وحشیانه و خونین مردم توسط حکومت اسلامی را در شعارها و مطالبات خود نادیده می گیرد و در نهایت همصدا با برخی از رسانه های توده ای، این روند فاجعه بار را در حد جدالی انتخاباتی بین طرفداران دو جناح سیاسی تقلیل می دهد. مشکل اینجاست که این رویکرد در عین ضدیتِ بر حقش با کودتای احمدی نژادی، به ساختار مخوف حامی احمدی نژاد که آن کودتا و این سرکوب های خونین پسین را سازمان می دهد اشاره ای نمی کند و برای پرهیز از این اشاره کردن، در تجمعات خود موضوع کشتارها را تا حد امکان کمرنگ بیان می دهد. از سوی دیگر طیف های حامل این نگاه در تجمعات اعتراضی برون مرزی، خواسته یا ناخواسته «موسوی» را هدف جنبش معرفی می کنند نه وسیله ای ناگزیر و مشروط پیش روی مردم برای طرح و تحقق مطالبات آزادیخوانه شان. به بیان دیگر برای شکستن یک بت کوچک (و نه بت اعظم)، پروایی ندارند که به «فرایند بت سازی» جناح اصلاح طلب از شخص موسوی دامن بزنند؛ فرآیندی که در صورت مهار نشدن، خطر مصادره ی جنبش آزادی خواهانه ی مردم توسط یک جناح درون حکومت، به نفع تداوم همین ساختارهای موجود را افزایش می دهد.
اما در حقیقت دلایل و زمینه های استقبال گسترده از این رویکرد در تجمعات متعدد جوانان و دانشجویان ایرانی بیرون از کشور و مشابهت فوق العاده ی شکلی و مضمونی این تجمعات (به جز مواردی خاص مانند جمعی در برلین) را باید در جای دیگری جستجو کرد: اغلب این جوانان که عموما نخستین فعالیت سیاسی خود را تجربه می کنند، نمی خواهند راه بازگشت خود به ایران را مسدود کنند و به این منظور ترجیح می دهند این اعتراضات بیرون مرزی هم از محدوده ی خطوط قرمز معتبر در ایران و یا ساختار قانون اساسی فراتر نرود و عمدتا به همین خاطر دست به خودسانسوری و به طور ناخواسته انکار و تحریف واقعیت می زنند. ما از سرزمینی می آییم که در آن «کار سیاسی» تابوست؛ جایی که با ترس زندگی کرده و رشد یافته ایم؛ بدبختانه این ترس در ما درونی شده و آن را با خود به بیرون از مرزها هم آورده ایم؛ ترس فوبیا گونه ی جوانان از همصدایی با نیروهای نسل پیشینِ اپوزیسیون در طی تجمعات اخیر (حتی در موقعیتی چنین خطیر و سرنوشت ساز) و مرزگذاری قاطع میان خود و آنان به هر قیمتی - حتی به هر قیمت درگیری های غم انگیز و تلخ – نشان از همین نگرانی دارد؛ گرچه تاکید بر استقلال حق همه ی ماست و اگر چه دگم گرایی های زیادی هم از سوی نسل پیشین اپوزیسیون به این تقابل دامن زده است.
در پایان به عنوان جوانی دانشجو با دغدغه های انسانی و نیز شرایط و محدودیت هایی مشابه دوستان جوانم، از همه ی این عزیزان می خواهم که با رعایت کردن تدابیری مانند پوشش مناسب (استفاده از کلاه و عینک آفتابی و نظایر آن) و یا همکاری در تمامی زمینه های امکان پذیر در صفوف جانبی، به واقعیت های جاری در ایران وفادار بمانند. فراموش نکنیم که ما در آستانه ی موقعیت تاریخی ویژه ای ایستاده ایم و در اینجا از این فرصت و امکان برخورداریم که صدای مبارزات مردم بی صدایمان باشیم. پس بیاید این کار را به درستی انجام دهیم، چیزی فراتر از آرام کردن وجدان های معذب مان. جنبش آزادی خواهانه ی مردم میهن ما اکنون با دو خطر بالفعل و بالقوه مواجه است: یکی قتل عام گسترده و دیگری مصادره شدن. وظیفه ی ماست که با تلاش هایمان در جهت کاهش این دو خطر گام برداریم.

امین حصوری
برلین، ۲۰.۰۶.۰۹