از زندگی مادر حشمت
برای آنها که او دوست شان داشت


صبا انصاری - فرخ نگهدار


• با پیروزی انقلاب خانه "خالجان حشمت" یک مرکز و پشت جبهه مبارزان چپ شد. از هر گروهی. او با روی خوش پذیرای جلسات و دیدارهای پر ازدحام فدائیان بود. هر شب و هرروز. وقتی اختناق بیشتر شد، به خصوص بعد از وقایع کردستان منزل او منزلگاه مبارزانی بود که از کردستان می گریختند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۷ فروردين ۱٣٨۵ -  ۶ آوريل ۲۰۰۶


سال ۱٣۰۲ شمسی بود که آميزباقر و فاطمه خانم، حشمت، دومين فرزند خود را صاحب شدند. فاطمه از تاجر- ملاکان اراک نسب می برد و پدر باقر هم زارع و هم خادم دين بود. فاطمه در فاصله ۱۵ سالگی تا ۱۹ سالگی محمد صادق و حشمت و فرخنده را به دنيا آورد و سپس از ۲٨ سالگی تا ٣٨ سالگی ۷ فرزند ديگر را که از آنها ۵ دختر و ٣ پسر به بلوغ رسيدند. پدر و مادر هر دو طبعی مدرن و برای فرزندان آرزوی تحصيل و ترقی داشتند.
سالهای دبيرستان محمد صادق با تبعيد احسان طبری به اراک مصادف بود و آن دو - در دفتر ابوتراب جلی شاعر روزنامه نگار شهير شهر - يک ديگر را يافتند. اين رويداد سير و سلوک و سرنوشت تمام خانواده را برای هميشه سمت داد. محمد صادق نخستين دانشگاه ديده تمام فاميل و نيز الگوی فکری و فرهنگی برای برای حشمت و فرخنده – و سپس برای سرور و هرمز و پروين و سيمين و رضا – شد.  
کشف حجاب که به اراک آمد خاندان انصاری را ناشاد نکرد. حشمت که هنوز دانش آموز بود از قيد پيچه اجباری خود را رها کرد. اما پيچه ی سنن و تنگ ناهای فرهنگی به پيچه و روبنده منحصر نبود. دختر به سن بلوغ که ميرسيد وقت شوهرش بود و هيچ کس در اين "حقيقت" ترديد نداشت. حشمت ۱۵ ساله بود که متوجه شد او را برای پسر خاله اش گرفته اند. او حداقل اين شانس را داشت که عطا را می شناخت و دلش از هول همسری با مرد غريبه بيمناک نبود. جای زخم محروم ماندن از انتخاب جفت و پروازی آزاد با او فقط وقتی درمان شد که وقت پرواز فرزندان شد. او با هيچ يک از بچه ها هرگز آن نکرد که نسل قبلی والدين کردند.  
حشمت، بی آنکه کسی را ملامت کند، هميشه می گفت "ولی دلم می خواست اول درسم را ادامه می دادم".   از ۱٨ سالگی تا ٣۷ سالگی صاحب ۹ فرزند شد که ۷ تن از آنان به بلوغ رسيدند.
شهريور ۱٣۲۰ همزمان بود با آمدن نخستين فرزند. سيمای اراک و روال زندگی بکلی دگرگون شده بود. سالهای جنگ بود و تورمی دهشتناک گريبانگير خانوارهای حقوق بگير را می فشرد. عطا به تازگی به استخدام بانک ملی ايران در آمده بود.
سالهای پس از شهريور ۲۰ برای خاندان انصاری سالهای مهاجرت بود. حشمت با همسر و فرزندان آخرين اکيپی بودند که در اواخر سال ٣۲ به تهران مهاجرت کردند. آنها نيز در کوی يوسف آباد به ديگر خواهران و برادران پيوستند.
با مهاجرت به تهران سالهای بس دشوار زندگی پيش روی قرار گرفت. در فاصله ٣۲ تا ٣۶ محمد صادق فراری بود و همه خواهرها و برادرها با همسران و فرزندان همراه پدر و مادر بر سر يک سفره می نشستند. حشمت و فرخنده گرداننده سفره ای بودند که هر نهار و هر شام ۲۰ تا ٣۰ نفر دور آن می نشستند. هر روز و هر شام.
  حبيب، پسر بزرگ اولين حقوق معلمی را هزينه هدیه ای برای مادر کرد. حشمت تا آن زمان زندگی ۹ سر عانله را با يک حقوق می چرخاند. تدبير و تلاش حماسی مادر در اين سالها مسير زندگی آتی و سرنوشت تک تک فرزندان را رقم زد.
در سالهای سخت و پرهراس دهه ٣۰ تا اوايل دهه ۴۰، و در فضای زندگی درهم تنيده ای با سی نفر از ٣ نسل، در محوطه ای به قطر سی چهل متر، خانه خالجان حشمت ميدان بازی و محبت آزمايی برای همه بچه ها بود. آنجا خانه ای بود با دروازه ای هميشه باز، با اجاقی هميشه گرم که لبخندی نازنين هميشه به تو خوشآمد می گفت؛ حتی وقتی آن نازنين خودش از درد ميگرن به خود می پيجيد. اسم "خالجان حشمت" ورد زبان بچه های محله بود. هرکس محبتی بيدريغ و بی تبعيض می خواست به آن خانه سر می کشيد.    
آن سال های سخت گذشت. بچه ها بزرگ شدند و هريک به سوی يار خود پرکشيدند. پروازی که پدر و مادر فقط پشت و پناه آن بودند؛ نه فرماندار آن.    
باز خانه مادر بلااستثناء هر جمعه معيادگاه همه بچه ها، دامادها، عروس ها و نوه ها و بعدا نتيجه ها بود. برای بيش از بيست سال هر جمعه بيش از ٣۰ بر سر سفره اش می نشستند و حشمت، از ذوق ديدن اين همه عزيز، برای يک هفته جان می گرفت تا جمعه ای ديگر را تدارک کند.
انقلاب فضای زندگی را در خاندان انصاري، مثل همه خانواده ها، عميقا دگرگون کرد. دو دختر که خارج درس می خواندند نيمه کاره به ايران برگشتند و دختر ديگر از آستانه انقلاب به زندگی حرفه ای سياسی روی کرده بود. با پيروزی انقلاب خانه "خالجان حشمت" يک مرکز و پشت جبهه مبارزان چپ شد. از هر گروهي. او با روی خوش پذيرای جلسات و ديدارهای پر ازدحام فدائيان بود. هر شب و هرروز. وقتی اختناق بيشتر شد، به خصوص بعد از وقايع کردستان منزل او منزلگاه مبارزانی بود که از کردستان می گريختند. صدها نفر به هم آدرس داده بودند که در تهران آن خانه خانه ای امن است. بعضی ها تا ماهها ميهمان مادر حشمت بودند.
سال های سياه دهه ۶۰، که هر روز می ريختند و می بردند، جگر سوخته ای نبود که در مجلس يادبودی که مخفيانه برگزار می کرد حشمت ميزبان نباشد. ٣ بار بابت اين کار به زندان رفت. اما تا آخر عمر هم نفس مادران و همسران داغديده ايستاد بر زخم آنان مرحم گذاشت. خودش هيچ گاه نه فرزندی اسير داشت و نه زخم از دست دادن نوگلی ش بر دل بود. در آن ٨ سالی که فرهاد، پسر فرخنده، زندان بود، جزو مادرها جلوی زندان بود. هر وقت فرخنده مريض بود او خود را فرخنده جا می زد و ملاقات می گرفت.
در سال های آخر عمر گرچه وحشت اعدام و زندان فروکش کرده بود، اما همه حواسش باز پی صدها فرزند آشنايی بود که از چنگ اهريمن گريخته و در غربت پناه جسته بودند. کارش در سنين کهولت چمدان کشی و ديدار با انبوه فرزندان در غربت بود. برايش هيچ چيز لذت بخش تر از ديدار با اين فرزندان نبود. در اين سوی مرز همه حواسش به آن سوی مرز بود و در آن سوی مرز به اين سو. در هر دو سو کمتر عزيزی است که سوغاتی و خاطره ای خوش از او به يادگار نداشته باشد. در اين سالها هر کس در خارج او را ديد حس ديدار با مادر را در وجود خود تجربه کرد. در اين سالها بود که "خالجان حشمت" "مادر حشمت" شد.  
طی چهارده سال، از ۶۶ سالگی تا ٨۰ سالگي، ۱۰ بار به خارج بار سفر کشيد و هر بار به شوق ديدار به چندين و چند شهر و کشور. آخرين بار وقتی در زمستان ٣ سال پيش از لندن راهی تهران می شد خود می دانست که ديگر توش و توان سفر نخواهد داشت و اين آخرين ديدار است. اما آرزو کرد و دلداری داد که وضع بهتر شود و راه سفر به ايران برای همه هموار شود. در اين ٣ ساله اخير دهها تن از دوستان و دوست دارانش هر وقت به ايران رفتند به ديدارش شتافتند و می ديدند که چگونه هر "ديدار" برای مادر حشمت دارويی جان آفرين برای همه دردهاست.
لبخند نازنين مادر حشمت ساعت ۱۲ ظهر روز پنج شنبه ۱٨ اسفندماه ۱٣٨۴ خورشيدي، برابر با نهم مارس ۲۰۰۶ ميلادي، بر چهره آن نازنين   برای هميشه ماندگار شد.
 
صبا انصاری – فرخ نگهدار