•
در سوئد گُلی هست که آسفالت و سنگ را می شکافد و با نمایان کردن خود ، بودن ِ توانمندش را شادمانه به رخ همگان می کشد. در این سالها هر وقت این گُل وحشی را که اغلب هم هرزه اش می خوانند دیده ام ، زنان بزور محجب شده کشورمان را یاد کرده ام. زنانی که جمهوری شادی کُش ِ خمینی بر سرشان قیر حجاب ریخته ، اما آنها همیشه با توانی شگفت رزمیده اند تا این پوشش ستمگر را بشکافند و از درونش بشکفند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۶ تير ۱٣٨٨ -
۷ ژوئيه ۲۰۰۹
برای او که دیگر نیست و خواهران او
من روزی را که با زورِِ تو سری ، روسری سر دختران کردند را خوب به یاد دارم. آن روز در ذهن من به منزله آغاذِ تسلط اندیشه های سرکوبگر و سنت های زخمی و دل چرکین، نقش بسته است.
هیچ گونه رفرمی بدون آزادی پوشش زنان ، قادر نیست ذره ای از خصلت سرکوبگری رژیم کم کند . در سوئد گُلی هست که آسفالت و سنگ را می شکافد و با نمایان کردن خود ، بودن ِ توانمندش را شادمانه به رخ همگان می کشد. در این سالها هر وقت این گُل وحشی را که اغلب هم هرزه اش می خوانند دیده ام ، زنان بزور محجب شده کشورمان را یاد کرده ام. زنانی که جمهوری شادی کُش ِ خمینی بر سرشان قیر حجاب ریخته ، اما آنها همیشه با توانی شگفت رزمیده اند تا این پوشش ستمگر را بشکافند و از درونش بشکفند. این عکس را ببین ! گُلی شکفته از دل آسفالت برای تو و...
در سپیده ی این سحرِِ با شکوه ، می شکفد قامت نیرومند ت ، بی تاب از درون ِ پوسته ی آسفالت.
می تکانی آخرین سنگ دانه ها را از شانه ها ، تا گرم کنی سردی بی رنگِِ تنت را در طلوع ِ رنگینِ آفتاب.
نسیمی که می وزد خرامان در خیابان ها ، عطر می دوشد از سبزه ی بی پوشش مو هایت ، تا مژده بَرد خواهرانت را در دوردست ها!
دخترکم! غم مدار!
در پایان پیروزِ این پگاه ، این شکسته آسفالتِ زار، خرابه ای بیش نخواهد بود ، بجا مانده از روزگاری بیمار.
خاطره ای خواهد بود ز کابوسی تلخ در شبی تار.و من آشکار می بینم ، قامت نازت را در خجسته نیمروز ِ این بامداد
زیبا ، نامیرا ، پرتو افشان! همچو رخسار زرین آفتاب در پهنه این پیکار
بی باک باش دخترم!
آنان که شتابان می گذرند از کنارت اینک ، آنک می ایستند در برت بارها و بارها. تا ستایند آوای ِخشم امروز و جایگاه فردایت را.
|