روزنامه های ایران چه می نویسند؟
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۷ تير ۱٣٨٨ -
٨ ژوئيه ۲۰۰۹
روزنامهها در سرمقالههای خود به مهمترین مسائل روز کشور و جهان پرداختهاند از جمله «تهدید یا تدبیر»، «هشدار یا پرده دیگری از یک سناریو!؟»، «روی میز سیا!»، «هر ٣ تیر کمانه کرد»، «وز حله به کوفه میرود آب!» و... که برخی از آنها در زیر میآید:
تهدید یا تدبیر
«تهدید یا تدبیر» عنوان سرمقاله روزنامه اعتماد به قلم سیدعلی میرباقری است که در آن میخوانید؛ هنر مدیریت سیاسی امروز کشور، این است که مسئولان همه تهدیدها را با تدبیر و مدیریت مناسب به فرصت تبدیل کنند. اصولاً مدیران باهوش و کارآمد، تهدیدها و فرصتها را در ذات وقایع نمیبینند، بلکه اعتقاد دارند نوع تدبیر و مدیریت وقایع است که میتواند اتفاقی را تبدیل به فرصت کند یا عکسالعملهای وقایع اتفاقی را به گونهای سازماندهی کرد که حاصل آن، تهدید و تخریب شود.
حوادث در عالم واقع، فقط و فقط یک اتفاق هستند و فی نفسه و در ذات خود نه خوباند و نه بد، نه فرصت هستند و نه تهدید و برخلاف آنچه فکر میکنیم، همه حوادث در عالم امکان در ذات خود فاقد هرگونه ارزیابی مثبت و منفی هستند و این هنر انسانهاست که چگونه و از چه زاویهای، حادثهای را مدیریت کنند تا از دل یک واقعه خنثا، انرژی مثبت یا منفی استخراج کنند. در ادبیات عمومی جهان، جنگ به عنوان موضوعی منفی و تهدیدکننده تبیین شده است و همه نگاهها به تخاصمات نظامی، از زاویه منفی و بدبینانه بوده است، اما در ادبیات کلاسیک سیاسی و از منظر مدیران سیاسی، معمولاً اینگونه نبوده و نیست، به طوری که در تاریخ معاصر خودمان، به عینه دیدیم حضرت امام خمینی به عنوان یک سیاستمدار حاذق و توانمند در سال ۱٣۵۹ وقتی صدام حسین بعثی از زمین و هوا و دریا به نظام مقدس جمهوری اسلامی یورش نظامی برد و حملات برق آسایی را بر مرزهای کشورمان آغاز کرد، با کمال آرامش و با اطمینان خاطر، اعلام کرد این جنگ اگر ۲۰ سال هم طول بکشد ما ایستادهایم و بعدها با لفظ الطاف خفیه الهی از آن نام برد.
حادثه ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی آمریکا بر خلاف انتظار جامعه جهانی، چنان مدیریت شد و چنان برای آمریکا دارای آثار مثبت جهانی در حوزههای مختلف بینالمللی شد که بعدها بعضی تحلیلگران سیاسی به غلط مدعی شدند حادثه فوق، حادثهای از پیش طراحی شده توسط عناصری کلیدی در جامعه سیاسی آمریکا بوده است.
از اینگونه مثالها و حادثهها در تاریخ فراوان است که گویای این حقیقت است که هیچ اتفاقی فینفسه و در ذات خود، نه تهدید است و نه فرصت، و این انسانها هستند که با نوع مدیریت خود به گونهای عمل میکنند که حادثهای را تبدیل به نعمت میکنند یا با سوء تدبیر و سوء عمل خود، آن را به نقمت و تباهی میکشانند. انتخابات ریاست جمهوری دهم، حضور بانشاط و بیسابقه مردم در صحنههای سیاسی، مردمسالاری دینی، عکسالعملهای معترضان به نتیجه انتخابات، تظاهرات خیابانی جوانان در حمایت از کاندیداهای مورد نظر خود و... همگی حوادث و وقایعی بودند که در عالم واقع، فقط یک اتفاق و یک کنش اجتماعی یا سیاسی بودند، نه فرصت هستند و نه تهدید، نه تولید چالش سیاسی میکنند و نه تخریب اجتماعی و همه آنها مثل همه اعمال و افکار و افعال اعضای روزمره جامعه، فقط فعلاند. اما این عملها اگر با عکسالعمل مناسبی مواجه شوند، میتوانند به فرصتی بزرگ برای توسعه و پیشرفت جامعه بدل شوند، چگونه و براساس چه معیاری وقتی مردم به حد ۴۰ میلیون نفر پای صندوقهای رای میآیند، بهعنوان نعمت و فرصت از آن یاد میکنیم و بهعنوان طرفداران نظام به شدت از آن استقبال میکنیم، اما وقتی بخشی از همین مردم با کمال آرامش و با حفظ اصول نظام، تظاهرات آرامی را تحت عنوان دفاع از آرای خود و دفاع از اصول دموکراسی و ارزشهای اسلامی و انقلاب اسلامی برگزار میکنند، صهیونیست و دشمن نامیده میشوند؟
چرا با سوءتدبیر و بیفکری، جوان دانشجویی که در کمال اعتقاد به نظام حاکم، اعتقاد و باور درونیاش را برای نظام به نمایش میگذارد تا فقط پیام رسانی کرده باشد، به بدترین شکل ممکن سرکوب میکنیم و فرصت پیش آمده را با همه توان، تبدیل به تهدید میکنیم؟، چرا فکر میکنیم بخشی از جامعه نخبه کشور دشمن است و همه کس و همه چیز را به کار میگیریم تا به زور و جبر ثابت کنیم که غیرخودی است و چنان تلقین کنیم که خودش هم باور کند از نظام نیست و دست به حرکات تخریبی و تهدید بزند؟، آیا پس از ٣۰ سال از بالندگی نظام، هنوز فکر میکنیم جمهوری اسلامی ایران آنقدر ضعیف و ذلیل است که با چندین شعار انحرافی یا بوقزدن چند ماشین و امثالهم، تهدید شود؟ آیا نباید فکر کرد ضعیفی و ذلیلی از آن خود ماست و نه نظام؟، آیا تا به حال فکر نکردهایم مردمی که خودشان انقلاب و جنگ و سازندگی و نفاق کور را حل کردند و این انقلاب نوپای منحصر به فرد را به این نقطه از بالندگی و تنومندی رساندند اشتباه نمیکنند و خیلی از ما بهتر و بیشتر میفهمند و نسبت به سرنوشت نظام و کشور دلسوزترند؟، آیا وقت آن نرسیده است نگاهی به عملکرد گذشته خود و نوع تدبیر و مدیریت خود بیندازیم و اندیشه کنیم که مردم و عمل مردم هیچ وقت تهدید نیست و شاید تهدید، تدبیر ماست نه عمل مردم.
روی میز سیا!
«روی میز سیا!»عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم محمد کاظم انبارلویی است که در آن میخوانید؛
هر انقلابی را با دشمنانش میشود شناخت. انقلاب اسلامیدر ایران طی نیم قرن گذشته دشمنان قسمخوردهای دارد که لحظهای را از دشمنی فرونگذاردهاند.
آمریکا و استعمار پیر انگلیس در راس دشمنان انقلاب اسلامی بودند و روسها در شوروی قبل از فروپاشی یک خصومت ۱۵۰ساله را در کارنامه سیاسی خود علیه ملت ایران دارند. ملت ایران یک تاریخ چند هزار ساله دارد و حداقل در ۵ مقطع تاریخی، آماج حملات کینهتوزانه دشمنان خارجی از روم تا یونان، از اعراب تا مغولها و بالاخره دولتهای استکباری غرب بوده است.
آنچه ملت ایران را در برابر این حملات حفظ کرده است، یکپارچگی ملت و بویژه پس از اسلام آوردن ایرانیان آموزههای پیامبر اعظم(ص) و ائمه اطهار(ع) بوده است.
انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری با شرکت ۴۰ میلیون ایرانی و مشارکت ٨۵ درصدی، یک رکورد بینظیر از وحدت ملی و یک فرصت گرانبها برای اقتدار ایرانیان در برابر دشمنانشان است. منتخب ملت بیش از ۶٣ درصد آرا را به خود اختصاص داده و مقتدرترین رئیسجمهوری پس از انقلاب است. طبیعی است که دشمنان انقلاب در برابر این پدیده بیکار ننشینند و از این فرصت، یک تهدید برای امنیت و وحدت ملی بسازند.
خیلی ساده است که ما حدس بزنیم اکنون روی میز سیا، پنتاگون و وزارت خارجه آمریکا در مورد ایران چه میگذرد.
آنها برای نابودی انقلاب روی شکافهای زیادی کار کردهاند. تحمیل یک جنگ تمام عیار هشت ساله، فعالکردن شکافهای قومی، کار روی شکاف سنت و مدرنیته، فعالکردن شکاف مذهبی و... هیچکدام از اینها جواب نداد. جالب اینجاست که هرچه کردند نتیجه عکس داد و روز به روز ملت ایران قویتر، متحدتر و منسجمتر شد.
در انتخابات اخیر آنها فرصتی یافتند تا با القای بد بینی و خصومت بین اضلاع رقابت در ایران شکافهایی را به قول خودشان ایجاد یا فعال کنند. سناریوهای آنان برای ایجاد شکافهای جدید بر حسب آنچه میشود، روی میز سیا حدس زد به شرح زیر است:
۱ـ شکاف بین رهبران جمهوری اسلامی
۲ـ شکاف بین دولت و ملت
٣ـ شکاف بین آحاد ملت
این سه شکاف، هرچند به عقیده ما در ذهن دشمنان اسلام یک رویای دست نیافتنی است، اما چند صباحی میتواند آنها را در دستیابی به این رویا خشنود سازد.
غفلت برخی نخبگان و خواص از هدفهای دشمن و ناسنجیده گویی آنان در وسط معرکه رقابت و کشاندن مردم به خیابانها برای اثبات ادعاهای خودشان و عملکردن خارج از چارچوبهای قانونی، دشمن را در این امر امیدوار کرد که ممکن است خبرهایی باشد.
خوشبختانه خطبههای نورانی رهبری در تحلیل شرائط و نتایج انتخابات، توطئهای را که در شرف وقوع بود، خنثا کرد وحدت و یکپارچگی مسئولان نظام را در این امتحان الهی نشان داد. همچنین توطئه شکاف بین دولت و ملت هم که اندکی در گذشتهها نمود پیدا میکرد، نقش بر آب شد. کسانی که در داخل و خارج بر این طبل میکوبیدند، فقط گوشهای خودشان را آزاردادند. دولت دهم مقتدرتر از دولت نهم ظاهر شده است و بیمی از این رهگذر نمیتوان داشت. نکته سوم که به زعم رویای دشمنان، شکاف بین ملت و ملت است، تنها دو سه روزی در برخی خیابانهای تهران نمود پیدا کرد که آن هم با هوشیاری مردم پایان یافت. از دیدگاه مردم، رقابت پس از اعلام نتایج پایان یافته است و میتوان برادرانه در کنار هم یک زیست معقول سیاسی داشت تا دوره بعد. اگر کسانی بخواهند آن را «کش» بدهند میخواهند دین و دنیای مردم را به خاطر جاهطلبی خود تباه کنند. لذا حتی برخی همراهیهای اندک هم با نامهربانان به رای اکثریت پایان یافت و اوضاع آرام شد.
دشمن در این فرصت روی همه چیز حساب باز کرده بود، الا هوشیاری مردم و عقلانیت رهبران جمهوری اسلامی؛ به همین دلیل، با سر در برخی خیابانهای شمال شهر تهران زمین خورد و معلوم نیست کی سربرآورد.
مردم کمکم فاصله خود را از کسانی که دغدغه وحدت و امنیت ملی و درک درستی از دشمنیهای آمریکا و رژیم صهیونیستی ندارند، زیاد میکنند. اینکه میلیونها دلار سرمایهگذاری آمریکاییها و اروپاییها و نیز برخی دولتهای عربی ناسازگار با ملت ایران در انتخابات اخیر ایران ظرف دو روز به باد میرود، اینکه رویاهای شیرین آنها در اختلافافکنی بین ملت، دولت و رهبران ایران تعبیر نمیشود، اینکه آنها در بازگشت استعمار خارجی و استبداد داخلی به این کشور شکست میخورند، همه و همه مدیون هوشیاری ملت و رهبران جمهوری اسلامی بویژه رهبری بیبدیل رهبر انقلاب در کشف و خنثاسازی توطئههاست. دیروز رهبری ضمن اعلام اخطار به آمریکا و برخی دولتهای اروپایی آنها را از ادامه مداخله در امور داخلی ایران پرهیز دادند و به مردم و نخبگان هشدار فرمودند: «دشمن را بادوست اشتباه نگیرید و دوست را به خاطر یک خطا دشمن به حساب نیاورید. رقابت نامزدهای ریاست جمهوری رقابتی درون خانوادگی است». ملت ما دشمن شناسترین ملتهای جهان است و هیچگاه دوست و دشمن را عوضی نمیگیرد. ملت ما تجربه مشروطیت و نهضت ملیشدن نفت را پشت سر گذاشته است و دیگر فریب سرویسهای مخوف جاسوسی دشمن را نمیخورد.
اگر برخی خواص و دوستان غافل، سطح آگاهیهای خود را در سطح همین مردم کوچه و بازار حفظ کنند، پروندههای توطئه در روی میز سیا خیلی زود برچیده میشود. ملت ما در این انتخابات با اوباما و اتحادیه اروپا خیلی صریح و شفاف سخن گفت؛ ملت ما اعلام کرد؛ خط دولت و انقلاب ما در ایران ۵,۲۴ میلیون رای ندارد، بلکه ۴۰ میلیون در صندوقهای رای و ۷۰ میلیون در کف خیابانها از انقلاب دفاع میکنند؛ اگر باور ندارید یک بار دیگر امتحان کنید.
هر ٣ تیر کمانه کرد!
«هر ٣ تیر کمانه کرد» عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم محمد ایمانی است که در آن میخوانید؛
ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم، همان ایران قبل از تاریخ ۲۲ خرداد ٨٨ نخواهد بود. این تعبیر را بسیاری متذکر شدهاند هم از میان دوستان و هم از جانب دشمنان. حوادثی را هم که پس از انتخابات رخ داد باید در «متن انتخابات»، «حضور ۴۰ میلیونی ملت» و «انتخاب رئیسجمهوری با رأی ۵,۲۴ میلیون نفری» دید، نه جدا از آن. درست است که حوادث تلخ و آزاردهندهای بود. درست است که دشمن هزینهها و لطمههایی به کشور و ملت ما وارد کرد، و درست است که این حوادث - پس از آن قدرت نمایی باشکوه ملت در ۲۲ خرداد ـ خنده بر لب دشمنان نشاند، اما حقیقت آن است که «بسا چیزی را ناپسند میشمارید و از آن اکراه دارید، اما خیر شما در آن است». دشمن خیال میکرد که فتانت به خرج داده و ضربتی زده است. این ضربت از آن جنس بود که بر آهن گداخته در آتش کوبند و از آن ضربات، آهن گداخته تبدیل به تیغ تیز شود و رویین تن شود. آینده نشان خواهد داد که دشمن به خیال غنیمت و سود استراتژیک، دچار خسارت استراتژیک شد و مگر کم قیمت دارد زنگار – غفلت ـ زدودن از تیغ اقتدار؟ دشمن در آن حوادث نقاب از چهره برداشت و دستکش مخملین را از دست چدنی درآورد تا عداوت و غلظت و غضب و کینه خود را نسبت به ملت ایران نشان دهد، به این خیال که پایان کار «ایران» است. نگاه ملت ما صیقل خورد تا نافذتر شود و از پس نقابهای لبخند و مسالمت و مذاکره و مفاهمه، نقابداران جبهه سلطه و عداوت را ببیند.
ایران پس از انتخابات، همان ایران قبل از ۲۲ خرداد ٨٨ نخواهد بود. این عبارت، تعبیر و تأویلهای بسیاری میتواند داشته باشد. کشوری که میزان مشارکت سیاسی مردم در آن به خاطر سیاست ورزی غلط برخی سیاستمداران راه گم کرده، رو به کاهش گذاشته و به مرز ۵۵ درصد رسیده بود، اکنون به برکت بازگشت اصولگرایی به سپهر سیاست و ارکان قدرت، با بهار مشارکت و نشاط سیاسی مردم- مانند همان سالهای اول انقلاب- مواجه میشد و این یک بازیابی قدرت و تجدید حیات یک ملت در آغاز دهه چهارم انقلاب خود بود. دیگر اینکه همین ملت به پاس خدمتگزار یافتن رئیسجمهوری، مجدداً با آرای بسیار بالا به وی اعتماد میکرد و این یعنی انتخاب ملی در تراز شعارهای انقلاب اسلامی. ریختن ۴۰ میلیون رأی در خزانه جمهوری اسلامی، یعنی اینکه انقلاب دست کم برای یک دهه آینده انرژی و نیروی حرکت ذخیره کرده است؛ دههای که متقابلاً در دنیا پیش بینی میشود دوران قطعی شدن سقوط آمریکا از ابرقدرتی و تبدیل آن به یک دولت کاملاً معمولی باشد.
ایران پس از انتخابات، همان ایران قبل از انتخابات نخواهد بود. این را «یوری لوبرانی» سفیر اسرائیل در ایران در روزگار رژیم پهلوی هم شهادت میدهد. این دیپلمات ٨۰ ساله که سالیان دراز در ایران حضور داشته، اکنون با نگرانی میگوید: «دیگر هیچ شانسی برای توقف فرآیند غنی سازی اورانیوم در ایران وجود ندارد. ایران امروز، دیگر ایران یک ماه قبل نیست و شرائطی که براساس آن، آمریکاییها خود را آماده مذاکره با ایران بعد از انتخابات کرده بودند، عوض شده و دیگر شرائط قبلی نیست. یک تراژدی پیش روی ماست».
معلوم بود انتخابات ۲۲ خرداد از نگاه دشمن، یک انتخابات معمولی نیست. زمستان ٨۶ وقتی دو دیپلمات ارشدانگلیسی- جان ساورز سفیر انگلیس در سازمان ملل (نماینده قبلی مذاکرات هستهای با ایران) و سرنیگل شینوالد سفیر انگلیس در آمریکا- اعلام کردند «در ۱٨ ماه آینده قرار است دو انتخابات مهم مجلس و ریاست جمهوری در ایران برگزار شود و ما باید فشار را آن قدر افزایش دهیم تا مردم ایران بدانند پافشاری بر موضع هستهای هزینه دارد» معلوم بود که انتخابات مذکور، انتخابات معمولی نیست. جان ساورز که طراح و هماهنگکننده بسیاری از فشارها و قطعنامههای صادره علیه ایران طی سالهای اخیر بود، به تازگی به عنوان رئیس سرویس اطلاعاتی و امنیتی انگلیس منصوب شد تا معلوم شود همان طور که انتخابات ایران، انتخابات معمولی نیست، چالش هستهای با ایران هم یک چالش عادی - حتی در سطح یک منازعه هستهای - نیست. بلکه ایران در نگاه انگلیسی - آمریکایی، یک رقیب چالشگر بزرگ در منطقهای به وسعت خاورمیانه است، منطقهای که تا همین دیروز، جزو مستعمرات آمریکا و انگلیس حساب میشد. انگلیس و بویژه آمریکا بازی را در عراق، افغانستان، فلسطین و لبنان باخته میدیدند. همه چیز زیر سر ایران بود، یا به عبارتی زیر سر ملت ایران. مطبوعات آمریکایی همین چند ماه پیش از قول مأموران سیا فاش کردند «بارها با گوش خود از رابرت گیتس - وزیر دفاع فعلی و رئیس اسبق سیا- شنیدهایم که ایرانی خوب و معتدل، ایرانیای است که با گلوله کشته شده باشد»! مردم ایران سر و ته یک کرباسند، مدعیاند، نمیخواهند توسری خور باشند، دنبال آقایی و سیادتاند.
مشی ایران و قدرتهای غربی در این ۴ ساله کاملاً معکوس شده بود. ۶-۵ سال پیش، این غرب بود که فشار میآورد و امتیاز میگرفت و متقابلاً سرزنش و اتهام بار میکرد. اما از سال ۲۰۰۵ - روی کار آمدن دولت اصولگرا- جای طرفین بازی عوض شده بود. هر چه ایران از انفعال بیرون میآمد و بیشتر حقوق خود را اعاده میکرد، طرف آمریکایی و اروپایی بیشتر در لاک دفاعی و منفعلانه فرو میرفت. تا دیروز داشتن ۲۵ سانتریفیوژ از سوی ایران قدغن بود و به جای آن، ایران در محور شرارت جای میگرفت اما حالا ۷ هزار سانتریفیوژ به غنیسازی اورانیوم میپرداختند و با این همه، طرف غربی دعوت به مذاکره و مسالمت و توافق محترمانه بر سر حفظ همین ۷ هزار سانتریفیوژ میکرد! تا دیروز دولت ایران برای اشغال افغانستان کمک میکرد و به عنوان دستخوش، اتهام حمایت از تروریسم را دریافت میکرد و تهدید به حمله نظامی میشد اما حالا همین کشور با وجود پیشرویهای گسترده اش در عرصه سیاست خارجی و حتی در حیاط خلوت آمریکا، دعوت به مذاکره بر سر مسائل عراق و افغانستان میشد. حالا دیگر آمریکای لاتین هم شوریده بود، درست بیخ گوش آمریکا. آمریکا و انگلیس چاره را در انتخابات ریاست جمهوری ایران دیدند، آنجا که با عملیاتی کردن پروژههایی میشد توپ را از پشت میز مذاکرات یا از عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین و آمریکای لاتین به زمین ایران شوت کرد و چالش را بومی کرد. آنها امید بستند که شاید با اجرای پروژههای چند ماهه توسط برخی عناصر یارگیری شده داخلی طی چند سال اخیر بتوانند به چند امتیاز دست پیدا کنند ۱- با ناامید کردن افکار عمومی، امکان تجدید قوای جمهوری اسلامی از طریق آراء مردم را منتفی سازند ۲- با مهندسی افکار عمومی، رئیسجمهوری را روی کار آورند که سیاست خارجی ایران را دوباره به روزگار انفعال و امتیازبخشی برگرداند ٣- اگر هیچ یک از این دو خواسته عملی نشد، آشوب و جنگ داخلی راه بیندازند و ملت را چنان با هم درگیر کنند که دیگر هیچ گاه نتوان سراغی از «ملت ایران» به مفهوم یک کل متحد و منسجم و باانگیزه گرفت.
سیا برخلاف اینتلیجنت سرویس، این بار پیش بینی درستی داشت. اگر ماموران اطلاعاتی سفارت انگلیس ۴ سال پیش به شهادت روزنامه گاردین در پیش بینی نتیجه انتخابات اشتباه کرده بودند، این بار گزارشهای سیا به کاخ سفید نشان میداد، ملت ایران مشتاقانه، احمدی نژاد را انتخاب خواهند کرد همچنان که عملکرد دولت اصولگرا باعث افزایش اعتماد، امید و میل به مشارکت شده است. بنابراین و به تدریج، از ٣ هدف مورد توقع، سومی شدنیتر و عملیاتیتر تشخیص داده شد؛ تبدیل جشن باشکوه انتخابات به بهانه دلخوری و درگیری و تشنج و اختلاف و بددلی. دست کم، ٣ ماه به شکل عملیاتی روی این پروژه کار شد. مجریان این پروژه طیفی از عناصر حزبی و رسانهای داخلی را هم شامل میشدند اما سر رشته دست سرویسهای اطلاعاتی انگلیس و آمریکا بود. در همین مدت صدای آمریکا و بیبیسی انگلیس در کنار برخی سایتها و شبکههای اینترنتی دستخوش تغییراتی شدند تا بستر بدگمانی و تشنج و درگیری را فراهم کنند. در یک سیکل کامل، ساخت و پرداخت و انتشار شایعات در دستور کار قرار گرفت.
آیا عجیب نبود همینها که گندم را در دریا میریختند- و به قحطیزدگان گرسنه آفریقا نمیدادند- و همانها که تا توانستند ملت ایران را در زمینههای مختلف حتی فروش هواپیمای مسافربری و قطعات آن تحریم کردند و تا مرز تحریم بنزین مصرفی در ایران پیش رفتند، حالا میلیاردها دلار پول بی زبان را صرف گسترش شبکههای ماهوارهای و اینترنتی میکردند؟ شیوه مداخله عوض شده بود اما خوی سلطهطلبی و «تفرقه بینداز و نابود کن» سر جای خودش بود. آمریکا و انگلیس با وجود ظاهر خویشتندارانه، دشمنی خویش را عیان کردند. چند روزی هم نغمههای مستانه سر دادند و فضولی کردند. زبانشان دراز شد. به یک ملت بزرگ پوزخند زدند، غافل از این که بانگ بی موقع برداشته و خواب رفتگان را از خواب بیدار کردهاند. کدام آزادهای در ایران است که پس از ماجراهای تلخ اخیر، بتواند به آمریکا و انگلیس جز به چشم نفرت و انزجار بنگرد؟! کدام ایرانی است که در سایتهای ضد انقلاب بخواند «سران اپوزیسیون ما را به جنگ و خونریزی تشویق میکردند» و منزجر نشود؟ بغض و کینه بر زبان دشمنان آشکار شد و آنچه از کینه پنهان میدارند، بزرگتر و بیشتر است.
اکنون ملت ایران- آن ۴۰ میلیون رأی دهنده رشید- حق دارد از دوستان درون خانواده بپرسد که چرا دشمن را به دوستی گرفتند یا چه کردند که دشمن به خاطر آنها به هیجان و طمع افتاد و هورا کشید؟ آیا این دوستان از خانواده همین ملت نبودند که مقام آمریکایی گفت باید آنها را سینه دیوار گذاشت و با گلوله کشت؟ دشمن چگونه توانست از ملت ایران تلفات و انتقام بگیرد؟ جز با غبارآلود کردن فضا و بهم ریختن قواعد و قوانین و چارچوبها از سوی همین دوستان؟! چرا یک ملت بزرگ را در میانه جشنی بزرگ، دشمن شاد کردند؟!
اما این نیز بگذرد. اینها کف روی آب بود. آنچه متن حادثه است، آینده مبارکی است که به دست ۴۰ میلیون ایرانی رشید رقم خورده است. دشمن حق دارد هراسان باشد. او در هر سه هدف خود شکست خورده است. ایران پس از ۲۲ خرداد، حتی ایران قبل از آن هم نخواهد بود. این، آغاز دهه چهارم انقلاب اسلامی است. به قول فردهالیدی دیپلمات انگلیسی، آتشفشان انقلاب دوباره فوران کرده است.
وز حله به کوفه میرود آب!
«وز حله به کوفه میرود آب!» عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛
سعدی علاوه بر آنکه اهل شیراز بود اهل سفر هم بود. برای سفر به عتبات، او راه خوزستان را پیمود و از بصره دیدن کرد و با عبور از سرزمین خشک و سوزان جنوب عراق به نجف و کربلا وارد شد و تا بغداد و کاظمین و سامرا پیش رفت.
مشاهده بیابانهای خشک جنوب عراق و صحرای گرم و سوزان کربلا که در ادبیات سعدی « بادیه » نام دارد و اطلاع از کشته شدن انسانهای تشنه در بادیه و سپس ملاحظه رودهای پرآب دجله و فرات و آرام و بی بهره حرکت کردن این آبها و در عین حال سیراب کردن نخلهای کوفه، سعدی را به اندیشه فرو برد.حله در نزدیکی کربلا و مرکز حوزه علوم دینی آن زمان و کوفه با مردمی که شمشیر به روی فرزند پیامبر خدا حسین بنعلی علیهالسلام کشیدند برای سعدی نمادهای بسیار پرمعنایی هستند. بادیه و آب و تشنگانی که علیرغم وفور آب در بادیه جان میدهند نیز مفاهیم عرفانی و معنوی خاصی در ادبیات سعدی دارند. اینست که او نمیتواند این همه مظاهر متضاد مادی و معنوی را به نظم در نیاورد و طبع شعر خود را همچون آب دجله و فرات معطل وابگذارد و نسراید:
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردند
وز حله به کوفه میرود آب
انسانهای انقلابی و خدوم که آثار خدمات آنها به ایران و انقلاب و نظام در تاریخ این سرزمین ثبت است و برای همیشه ماندگار خواهد بود هر کدام از صدها دجله و فرات ارزشمندترند. آنها سرمایههای انسانی ما هستند که میتوانند فوج فوج سرمایههای مادی بیافرینند و برای این کشور و این ملت آبرو کسب کنند. برای این انسانها و این سرمایههای معنوی، چقدر ارزش قائلیم؟ راستی اگر سعدی امروز در میان ما بود، به ما که به آبروی این افراد چوب حراج میزنیم و آنها را آماج هزاران تهمت قرار میدهیم، چه میگفت؟
یک نمونه همان است که با کوله باری از جهاد و مبارزه علیه رژیم ستمشاهی و آمریکا و انگلیس و صهیونیسم به عنوان بازوی توانای امام خمینی در پیروزی انقلاب اسلامی نقش عمدهای ایفا کرد و درست به همین جرم در خرداد ۱٣۵٨ یعنی فقط سه و ماه و نیم بعد از پیروزی انقلاب و دو ماه بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی توسط گروه فرقان ترور شد. او در واقع انتقام جهاد علیه قدرتهای استعماری و صهیونیسم بینالملل و مهره دست نشانده آنها در ایران را پس میداد و گروه فرقان فقط مشتی جوان فریب خورده بودند که از آنها استفاده ابزاری شده بود. آن روز امام خمینی در پیامی به مناسبت همین ترور اعلام کردند: «بدخواهان بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است» (صحیفه امام جلد ۷ صفحه ۴۹۵).
در دوران دفاع مقدس تلاش در دو سنگر قانونگذاری که شاکله نظام جمهوری اسلامی را ترسیم میکرد و حضور در صحنههای جنگ و فرماندهی آن کار بزرگ او بود و بعد از پایان جنگ تلاش بیوقفه برای سازندگی کشور و شکل گرفتن زیر ساختها در همه زمینهها هنر بزرگ این مرد جهاد و تدبیر و مدیریت بود.
این هم جرم کوچکی نبود البته از نگاه تشنگان قدرت که برای اثبات خود به نفی دیگران نیاز دارند. این بود که از همان زمان قلمها به کار افتادند و زبانهای بیپروا را همراهی کردند تا همه فضیلتها را انکار کنند نقصها را بزرگتر از آنچه بود بنمایانند و چهره درخشان جمهوری اسلامی را تیره و تار نشان دهند. درست نقطه مقابل سایر کشورها و ملتها که آرزو میکنند چنین سرمایههای انسانی بزرگی داشته باشند و تلاش میکنند آنها را به بهترین شکل حفظ نمایند.
حملات یکسویه نبود. آن که خود را اصلاحطلب میدانست با یک بهانه و آن که مدعی اصول بود با بهانهای دیگر ولی هر دو با این وجه مشترک که باید با نفی خدمات گذشته و سیاهنمایی وضع موجود راه برای کسب قدرت هموار شود. این دو همچون دو لبه یک قیچی فضیلتها را مورد تهاجم مشترک قرار دادند و دلهای پاک اما بیخبر جوانان را حتی در حوزههای علمیه نسبت به آن همه ارزش و فضیلت سیاه کردند همان کاری که با دلهای جوانهای ضدانقلاب نسبت به شهید مظلوم آیتالله بهشتی کردند.
کار به جایی رسید که آنکس که به شهادت ولی فقیه زمان:
از موثرترین نیروهای انقلاب در دوران آغاز نهضت امام خمینی بود
اموال خود را قبل از انقلاب صرف انقلاب میکرد
هیچ اندوختهای از انقلاب ندارد
چند بار تا مرز شهادت پیش رفت
و خدمات بزرگی به کشور انجام داده است
در شهر قم توسط عدهای از طلاب جوان در راه پیمایی خیابانی به غارت بیتالمال و خیانت به انقلاب متهم شد شهری که برگهای درختانش دیوار خانههایش وجب به وجب زمینهایش و ذرات هوا و فضایش او را به جهاد و خدمت به کشور و مردم میشناسند و به این فضیلتها شهادت میدهند. عجبا که این واقعه شوم در قم رخ داد و بزرگان قم جز آه بر آوردن از نهاد کاری نکردند و عجبا که همین ماجرا اکنون در حال تکرار برای دیگر بی گناهان است. جوانان بیخبر را حرجی نیست اما بزرگترها که خبر دارند چرا اجازه میدهند تشنگان در بادیه بمیرند و آب از حله به کوفه برود.
حقا که اگر سعدی امروز در میان ما بود این سروده خود را تکرار میکرد که:
در بادیه تشنگان بمردند
وز حله به کوفه میرود آب!
گسترش جنبش اصلاحات در سطح تودههای مردم
«گسترش جنبش اصلاحات در سطح تودههای مردم»عنوان یادداشت روز روزنامه مردمسالاری به قلم یوحنا نجدی است که در آن میخوانید؛
طی چند سال اخیر و به ویژه از چهار سال پیش تاکنون همواره طیفهایی از اصولگرایان بر این نکته تاکید میکنند که جنبش اصلاحات و مطالبات اصلاح طلبانه، از جامعه ایرانی رخت بربسته است و از این رو، جنبشی که در دوم خرداد سال ۱٣۷۶ و با آن شور و حال فراموش ناشدنی به وجود آمد، اینک اما نشانی از آن یافت مینشود.
تحلیل فوق، شاید صرفاً برای برخی چانه زنیهای سیاسی و تضعیف اردوگاه رقیب به کار آید؛ اما اگر از نظر علم سیاست و جامعهشناسی سیاسی به قضایا بنگریم به نتایج متفاوتی دست خواهیم یافت. به عنوان مطالعه موردی میتوان انتخابات اخیر ریاست جمهوری و تحولات چند ماه اخیر کشورمان را مد نظر قرار داد.
اگر به اعلام نظر شورای نگهبان و آمار ارائه شده از سوی وزارت کشور استناد کنیم و علیرغم بحثها و مناقشههای بیسابقه در هفتههای اخیر، صرفاً «آمارهای رسمی» موجود را ملاک قضاوت قرار دهیم، آنگاه میتوان استدلال کرد که قریب به چهارده میلیون نفر از رایدهندگان به دو کاندیدای ارودگاه اصلاحطلبان رای دادهاند و به عبارت بهتر، تقریبا یک سوم رایدهندگان از اصلاحات و جنبش اصلاحطلبی حمایت کردهاند.
نکته مهم اینجاست که اساسا از یک جامعه پویا و سیال نمیتوان انتظار داشت که همواره و در طی چندین سال، مطالبات یکسان و تغییرناپذیری را پیگیری کند و این چنین است که بنا به دلایلی متفاوت، زمانی توسعه سیاسی در اولویت افکار عمومی قرار میگیرد و زمانی دیگر توسعه اقتصادی و بهبود شرایط معیشتی. این سیالیت اما به این معنا نیست که مطالبات معطل مانده، از حافظه تاریخی ملتی چون ایران پاک شده و کوششی برای تحقق و پیگیری آنها صورت نخواهد گرفت.
اکنون دقیقاً چهار سال پس از آنکه دولت اصلاحات کلید ساختمان ریاست جمهوری خیابان پاستور را به اصولگرایان سپرد، بار دیگر قریب به چهارده میلیون نفر از ایرانیان سراسر کشور (نه فقط پایتخت و کلانشهرها) به آرمانهای جنبش اصلاحی رأی مثبت دادهاند و اگر چه این تعداد براساس آمارهای وزارت کشور، برای پیروزی در انتخابات کافی نبود، اما مهم این است که با استناد به این آمار رسمی میتوان استدلال کرد که هنوز هم جنبش اصلاحات از وزن اجتماعی قابل توجهی در میان اقشار مختلف جامعه ایرانی برخوردار است و به راستی هیچ قرائتی از مردم سالاری دینی نمیتواند بر رأی و خواسته این تعداد از شهروندان، چشم فروبندد. به علاوه، این همه در حالی است که از لحاظ رسانهای و پلهای ارتباطی با افکار عمومی، اساساً رقابت نابرابری میان اصلاحطلبان و اصولگرایان برقرار است.
از اینرو، سادهانگارانه است اگر چنین تصور شود که «از دوم خرداد ۱٣۷۶ تا بیست و دوم خرداد ۱٣٨٨، طی دوازده سال، رفته رفته بساط گفتمان جنبش اصلاحی از جامعه ایرانی برچیده شده است و امروزه صرفاً محدودی از نخبگان و روشنفکران تنها در لا به لای متون تئوریک و به صورت انتزاعی از اصلاحات سخن میگویند.» در نتیجه، گزافه نیست اگر انتظار داشته باشیم که امکانات و شرایطی فراهم شود تا صدای این جمعیت بزرگ چهارده میلیون نفری از رایدهندگان، شنیده شود؛ انتقادهایشان مورد توجه قرار گیرد و مهمتر از همه اینکه، هویت و موجودیت آنها به عنوان شهروندانی آگاه و البته نگران، به رسمیت شناخته شود.
انتخابات اخیر، با همه گفتهها و ناگفتهها، تلخیها و شیرینیهای آن، آشکارا نشان داد که نه تنها آرمانهای جنبش اصلاحی در حالت احتضار بسر نمیبرد بلکه امروزه قرائتهای گوناگون و متاخری از آن نیز بدست آمده است؛ آنگونه که قرائتی از اصلاحات به اندیشههای بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی و استقامت دوران جنگ تحمیلی نزدیک شده است و قرائتی دیگر، به آسیب شناسی اصلاحات عصر سیدمحمد خاتمی؛ بیآنکه یکدیگر را نفی و نقض کنند. از این رو، گرچه اینک تغییری در قوه مجریه ایجاد نشده و درب بر همان پاشنه خواهد چرخید اما چهارده میلیون رأیای که حتی با پذیرش آمار رسمی اعلام شده، در سراسر کشور در حمایت از گفتمان اصلاحات به صندوقهای رای ریخته شد، نشان داد که این جنبش علیرغم آنچه از سرگذرانده اما همچنان زنده و شاداب و امیدوار است؛ باید باورش کنیم و آن را دیگر محدود در سطح نخبگان نپنداریم.
انقلاب مخملی یا رنگین؟
«انقلاب مخملی یا رنگین؟» عنوان سرمقاله روزنامه صدای عدالت به قلم مصطفی ایزدی است که در آن میخوانید؛
انتخابات دهم ریاست جمهوری نقطه عطفی در جریان پر تلاطم انقلاب اسلامی بود که همچنان باید از زوایای گوناگون مورد توجه قرار گیرد و برای آن نوشت.
نگارنده که قطرهای از اقیانوس مردم ایران است، برحسب وظیفه اسلامی و برگرفته از تجربه چهار دهه حضور در این جریان، گاه به گاه یادداشتی را نوشته و حرفی را زده است. این یاد داشت نیز از سر دلسوزی و تاکید بر انتقاد سازنده به منظور پیدا کردن پاسخ پرسشهای فراوانی است که در ذهن خود و احتمالا در ذهن بسیاری از علاقمندان به رویدادهای پیش و پس این انتخابات وجود دارد.
اکنون که رویدادهای متعددی را پشت سر گذاشتهایم، لازم است در مورد این رویدادها بحث و بررسی صورت گیرد و من به عنوان کسی که به مهندس میرحسین موسوی رأی دادهام، سئوالاتی دارم که مطرح میکنم:
۱- علیرغم این که شخصیتهای برجسته نظام و انقلاب اسلامی به طور مکرر طرفداران نامزدها را از آشوبگر جدا کردهاند رسانههای هوادار دولت، تبلیغ میکنند که آشوبگران، هوادار نامزدهای اصلاح طلب هستند؟ آشوبگرانی که هنوز هویت آنها و محل اعزامشان به خیابانها مشخص نیست و اگر هم مشخص است، به دلیل وابسستگی آنان به تندروهای مخالف اصلاحات فعلاً صلاح در معرفی آنان نیست. نتیجهای که هیات تحقیق مجلس به آن رسیده است. آیا مخالفت تندروهای مجلس با این هیات و نظرات اعضای آن به دلیل همین افشاگری آشکار نیست؟
۲- در این یکی دوهفته گذشته مقامات محترم اطلاعاتی و امنیتی به طور مکرر از دست داشتن خارجیها در بعضی تحرکات خیابانی پس از انتخابات خبر داده و آوردهاند که قبل از انتخابات و پس از آن تعدادی مامور و جاسوس و غائلهآفرین از کشورهای دیگر بخصوص انگلستان به ایران آمده و نیز تعدادی از نیروهای محلی سفارتخانه انگلیس در تهران، ماموریت به هم ریختن کشورمان را داشتهاند. این اخبار خارج از اینکه نتیجه بررسی دستگاههای ذیربط چه هست، سئوالاتی را در پیش روی ما قرار داده است.
اول اینکه مگر مقامات محترم مذکور نمیدانند تمام سفارتخانههای همه کشورها در سراسر دنیا کار جاسوسی و جمعآوری اطلاعات میکنند؟
دوم این که مگر وزارت اطلاعات - که خوشبختانه تواناییهای بالایی در جمعآوری اطلاعات و ضد اطلاعات دارد - نتوانسته سفارتخانه انگلیس را در گرفتن کارمند محلی مراقبت کند؟
سوم اینکه مگر نیروهای وزارت از اقدامات نیروهای فوق الذکر قبل از هر اقدام تخریبی یا جاسوسی اطلاع نداشتهاند؟
چرا قبل از این همه تلخی روابط بین ایران و انگلیس موضوع را حل و فصل نکردند؟
چهارم این که مگر دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی در دادن ویزا به کسانی که از خارج آنهم از ممالک مظنون میآیند بررسی لازم را نمیکند؟ در صورتی که میدانیم هر آن احتمال اعزام جاسوس و فتنه گر به کشورهای جهان سوم وجود دارد.
پنجم این که مگر شما نمیگویید از ماههای قبل میدانستیم قرار است پس از برگزاری انتخابات اغتشاشات صورت گیرد، پس چه شد که از تازه واردین هیچ مراقبتی نشد؟
٣- اگر دستگاههای مربوطه، مسئولیت خود را به موقع و خوب انجام میدادند این اغتشاشات صورت میگرفت؟ و این همه نیروهای مخلص و خوب مخالف احمدینژاد متهم به براندازی نرم و انقلاب رنگین و این حرفهای بیاساس میشدند؟
۴ - سابقه هر نوع انقلاب و نهضت و قیام در ایران وجود دارد و آن حوادث بیرونی که در کشورهایی نظیر گرجستان روی داده است، هیچ گونه زمینهای در کشور ما ندارد. آیا کارشناسان سیاسی و اطلاعاتی و امنیتی نمیدانند در ایران اینگونه رخدادها با رنگ و شیوه بومی و ایرانی است و جنبش اصلاحطلبی نیز با همین رنگ و شیوه شکل گرفته است؟
کاملاً روشن است که هر اعتراضی در هر کشور شرقی و جهان سومی پیش آید، دیگران از آن سوء استفاده میکنند. مگر کمونیستهای دنیا از انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) علیهآمریکا استفاده نکردند؟ از طرفی مگر حکومتهایی که مورد اعتراض واقع میشوند تلاش نمیکنند که معترضین را وابسته با خارج یا تحت تاثیر القائات دشمنان کشورشان قلمداد نمایند؟ احتمالاً مقامات امروز ایران یادشان نرفته است که رژیم پهلوی هم نهضت امام خمینی (ره) و پس از آن انقلاب اسلامی را متاثر از شیطنت انگلستان و فرمان گرفته از بیبیسی معرفی کرد.
۵- شکی نیست که ایرانیان مسلمان حتی اگر بالفرض بخواهند نهضتی رنگین را شکل بدهند به نمونه بومی آن رجوع میکنند. نمونه روشن آن، قیام سیاهجامگان به رهبری ابومسلم خراسانی علیه دستگاه ستم امویان بود. آیا میتوان اعتراضات اخیر جوانان ایران علیه شیوه برگزاری و اعلام نتیجه انتخابات را که بر حسب علاقه مهندس موسوی به بهرهگیری از رنگ سبز، جنبش سبز هم نامیده شده، با قیام سیاهجامگان مقایسه کرد؟
۶ - همه این سئوالات و فرضیات نشان میدهد که دوستان آقای احمدینژاد، بدون ملاحظه شخصیت ایرانیان و بدون توجه به رویدادهای سیاسی دیروز و امروز ایران و احتمالاً از موضع غرور و غرض ورزی، بیش از نیمی از مردم ایران را مورد اتهام و بدگویی قرار دادهاند و برای اینکه ثابت کنند این دهها میلیون مسلمان ایرانی و بزرگان جنبش سبز، تحت تاثیر خارجیها و در پی انقلاب رنگی و مخملی بودهاند، به هزار بهانه و جعل و سند سازی دست میزنند، در صورتی که باید بدانند آهن میکوبند و کسی هم به رنگریزی آنان وقعی نمیگذارد. خود را بیشتر از این خسته نکنید!
منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی
|