یاران خیابانی لندن


عفت ماهباز


• دیروزدر باران بودیم .دیروز از سرکار به خانه باز نگشتیم چون یکماه گذشته درباران و گاه در افتاب درخیابانی در لندن روبروی سفارت ایران ماندیم تا با تو هم وطن عزیزم که در باران گلوله ایی، در شبان گاه فریاد الله اکبری، در زیر شکنجه جان می کنی وطن وطن می گویی، بمانیم. بگوییم تو تنها نیستی .کنار تواییم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٨ تير ۱٣٨٨ -  ۱۹ ژوئيه ۲۰۰۹


دیروزدر باران بودیم .دیروز از سرکار به خانه باز نگشتیم چون یکماه گذشته درباران و گاه در افتاب درخیابانی در لندن روبروی سفارت ایران ماندیم تا با تو هم وطن عزیزم که در باران گلوله ایی، در شبان گاه فریاد الله اکبری، در زیر شکنجه جان می کنی وطن وطن می گویی، بمانیم. بگوییم تو تنها نیستی .کنار تواییم.
دیروز درباران پلیس مهربانانه کنارمان بود و با ما می خندید ونگاه در نگاه، من که با شور می خواندم یار دبستانی را... ارزو کردم کاش روزی در کشورمان با پلیس ها بتوانیم بخندیم و صمیمانه حرف بزنیم.
دیروز در باران بودیم : "درخت پیروزی" مردی که در اعتصاب غذای چهار روزه لندن جلوی عفو بین الملل (آمنستی) درکنارمان بود. صبح چشم می گشودیم، اورا می دیدیم با دو "وی:" پیروزی دستش کنار خیابان رو به اتوبوس ها ایستاده است.او به همه نیرو می داد. دیروز پای پرهنه آستین بالازده، فاضل اب خیابان از لجن گرفته را به همراه مردی مسن پاک کرد. لجن ها را در طبقهای چوبی برد آن سوتر انچنان آنجا را روفت تا خیابان، محل ایستادن مردم خالی از اب و لجن شد.
اگر او ایران بود در کنار تو سهرابم، تو ندایم، تو فاطمه، تو ناهیدم نبود؟
دیروز در باران سیل اسای لندن، دختران جوانی که در طول مسیر در باران با "وی:" پیروزی دستشان، در رفت و امد بودند، کشفش های برخی شان، آن چنان پاشنه بلندی داشت که هر لحظه می ترسیدم در باران سر بخورند اما انگار ان پاشنه ها هم از "وی:" پیروزی دختران سرزمینم حکایت دارند. دخترک مریض است. تب دارد. دخترک صدایش از گلو در نمی اید، دخترک تمسخر مردان مدعی را در باران هم می شنود با کفش پاشنه بلندش در باران ایستاده تا تو را تنها نگذارد. دیروز در باران بودیم . پرچمی ها هم کنارمان بودند.دوستان مجاهد و سلطت طلب، ان ها هم در باران بودند انها هم فریاد می کشیدند و اگر ما سبزها از کنار شان می گذشتیم، بی نصیب از متلک برخی شان نمی شدیم .به یکی از سلطنتی ها گفتم در باران هم؟! برای پرستیژ شاه تان خوب نیست.
هر روز مجاهدین را انجا می بینم، آرزو می کردم، می شد با انها حرف زد. اینکه شما کی می خواهید کنار مردم بیاید؟ شما که مسئولیت خون صدها مجاهد هم بندم در زندان، در سال های ۶۰ و ۶۷ را بر دوش خود حمل می کنید، زخمی هستید. غمگین و تنها. چرا، چرا در اینجا جدا هستند و این قدر غریب؟
هم وطن عزیزم، شما در باران گلوله و ما در باران اسمان، در کنارتان هستیم. فصله زمین و اسمان است اما همه این مردمان دوستتان دارند. بسیاری شان اگر در ایران بودند در کنارت یار دبستانی را می خواندند. اینها امروزیاران خیابانی منند. در لندن. یکی پرچم می خواهد، دیگری مریم و مسعود را و میانی ها سبزها، هر روز با شعار از ته دلشان می گویند: تنها در حمایت خون سبز ندایم، سهرابم، فاطمه، کسری، ناهید... اینجایم.
دیروز در باران بودیم. پریروز در باران ماندیم؛ فردا نمی دانم افتاب است یا باران؛ اما خواهیم امد. فریاد را با "وی پیروزی" در هم می امیزیم. تو تنها نیستی. امروز ایرانی ها به پهنای تمام جهان با تو همراهند و دوست دارند وطنشان را.

efatmahbas@hotmail.com
عفت ماهباز
لندن ۱۷ جولای