امروز سبز، فردا رنگین کمان!


دکتر مهرداد مشایخی


• در این مرحله، وظیفه دموکراسی‌خواهان ایجاد یک رابطه حمایتی مشروط از موسوی است. مادامی که او (و کروبی) به این جنبش پشت نکرده‌اند می‌باید، در حدود برنامه انتخاباتی‌شان و قول و قرارهایی که به مردم داده (اند)، ایستادگی آن‌ها و تسهیل‌گذار از این مرحله به مرحله پس از احمدی‌نژاد (با تمامی تبعات آن برای نظام) را خواستار شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣۰ تير ۱٣٨٨ -  ۲۱ ژوئيه ۲۰۰۹


امروز موج فزاینده جنبش اعتراضی و مدنی ایران، خواهی نخواهی، با رنگ سبز هویت یافته است. برای کسانی که در دو سه ماه اخیر کارزار انتخاباتی و فوران خشم عمومی پس از آن را با دقت پیگیری کرده باشند آشکار است که این «هویت» سبز به‌طور برنامه‌ریزی شده و از «بالا» بر مردم تحمیل نشده است؛ بلکه نشانی از نیاز روانی جامعه ناراضی و عاصی ما به تمایز هویتی با بلوک قدرت ـ یعنی ولی فقیه و بیتش، احمدی‌نژاد و کابینه‌اش، اکثریت سپاه و نیروهای امنیتی وابسته به آن و بخشی از روحانیان محافظه‌کار از نوع مصباح یزدی‌ها ـ بوده است.

می‌دانیم که رنگ‌ها فاقد معنی ذاتی سیاسی و یا فرهنگی معینی هستند. هر فرهنگ، جامعه، و جنبش اجتماعی در یک دوره معین تاریخی قادر است که به یک رنگ معین معنی خاصی ببخشد. چنان که قیام سرخ علمان یا «سرخ جامگان» در غرب ایران (۸۳۷ ـ ۸۱۶ میلادی)، به رهبری بابک، و نهضت «سپید جامگان» مربوط به علویان در طبرستان و یا «سیاه جامگان» نمونه‌هایی از کاربرد رنگ در خدمت ترسیم هویت‌های فرهنگی و سیاسی در تاریخ ایران بوده‌اند. در جنبش‌های سیاسی معاصر در جهان نیز شاهد به کارگیری رنگ به عنوان یک نماد سیاسی بوده‌ایم: رنگ قرمز (جنبش کمونیستی)، رنگ قهوه‌ای (‌نازیسم) و رنگ سبز (جنبش زیست محیطی).

برای ستاد انتخاباتی میر‌حسین موسوی نیز گزینش رنگ سبز، قاعدتا، برگرفته از ماهیت اسلام‌گرای آن و احتمالا نوعی دهن کجی به ستاد احمدی‌نژاد و منسوب نمودن خود به «اسلام حقیقی» بوده است.

مادامی که این رقابت در چهارچوب یک کارزار انتخاباتی انجام می‌گرفت رنگ سبز نیز صرفا نمادی موقتی برای یک دوره‌ چند ماهه محسوب می‌شد. به عبارت دیگر، تلقی عامه این بود که در جریان یک «رقابت انتخاباتی» رنگ سبز (ستاد موسوی) به رنگ سفید (ستاد کروبی) و پرچم سه رنگ ( هواداران احمدی‌نژاد) پیروز شده است و او رییس جمهور اسلامی بعدی کشور خواهد شد. اما، آن چنان که واقفیم، تقلب‌های فاحش این دور به چنان خشم فروخفته‌ای دامن زد که هیچ ‌کس انتظارش را نداشت. سیر وقایع در حیات جمهوری اسلامی باز هم اکثریت مخالفان نظام ـ در بیرون‌مرزها را ـ که اکثرا گرایش به «گفتار قاطعانه»، «ذات‌گرایی»، «قالب سازی ایدئولوژیک» و این اواخر، رویکردهای انقلابی‌مآب سکولار (‌یا به زعمی «سکولاریسم بنیادگرایانه») دارند ـ پشت سر گذاشت.

هیاهوی بسیار بر سر هیچ

امروز، در شرایطی که ضروریات جنبش اعتراضی مدنی، که در ذات خود حق‌مدار و آزادی‌خواهانه است، همراهی و هماهنگی جامعه سیاسی برون‌مرزی را طلب می‌کند، برخی از روزنامه‌نگاران و روشنفکران سیاسی با برجسته کردن دعوای حیدری ـ نعمتی «ما درست می‌گفتیم و دیگران غلط!» با الفاظی تند به خودنمایی پرداخته‌اند. به باور این نگارنده، هیچ یک از دو گرایش اصلی در مورد انتخابات قادر به پیش‌بینی این فوران اعتراضی نبودند و شاید بهتر باشد با سکوت از روی موضوع عبور کنند تا کمتر لازم به مواجهه با شواهد و مدارک مستدل در مورد بطلان ادعایشان شوند!

اول، تحریم‌کنندگان «حرفه‌ای»! روی سخن من، به‌ویژه با این دسته است؛ آن بخش از مخالفان نظام که در سی سال اخیر همواره و همیشه، فرمول «تحریم» را از صندوقخانه فکری‌شان بیرون آورده و با محاسبات ساده‌انگارانه‌ای نظیر «ماهیت این رژیم واپس‌گرایانه است و نباید آب به آسیاب آن ریخت»، و یا، «چون انتخابات غیرآزاد است نباید در آن شر کت کرد» حکم بر تحریم داده‌اند. این گروه از آقایان و خانم‌های مخالف در این دوره نیز از مردم می‌خواستند که در این «انتخابات» شرکت نکنند و از آن طریق، از رژیم سلب مشروعیت و مقبولیت نمایند. بسیارخوب، در عمل نزدیک به ۸۵ درصد واجدان شرایط تصمیم به مشارکت در «فرصت انتخاباتی» گرفتند و به نوعی خود را شهروند مسئول حس کردند. کودتای انتخاباتی بلوک قدرت و خیانت به رای آن‌ها جرقه خیزش اعتراضی از ۲۳ خرداد به این سو شد. ولی شکل‌گیری این موج میلیونی چه ارتباطی با توصیه به تحریم داشت؟! اتفاقا اگر رویکرد مورد نظر اینان سیاست عمومی مردم ایران می‌شد آن‌ها منفعلانه در خانه‌هایشان می‌ماندند و شاید رژیم هم احتیاجی به این کودتا نداشت و احمدی‌نژاد بار دیگر، با تقلب (در محدوده «عادی» جمهوری اسلامی) و یا بی تقلب، بر مسند قدرت می‌نشست.

اما، نقد من نسبت به دسته دیگری از تحریم‌کنندگان که به‌طور موردی و با احتساب هزینه و فایده تصمیم به عدم شرکت می‌گیرند بس متفاوت است. در مورد این دسته (که متاسفانه شمارشان اندک است)، حداکثر، می‌توان اظهار داشت که امروز، نتیجه کار نشان داد که تحلیل‌شان درست نبوده. ولی، من، این اعتبار را برای آن‌ها قایل هستم که صرفا به «ماهیت» انتخابات کار ندارند و در هر دوره معین، این زحمت را به خود داده‌اند که سود و زیان مشارکت را مقایسه کنند و ‌آنگاه سیاست‌ورزی کنند.

دوم، هواداران مشارکت همیشگی در انتخابات جمهوری اسلامی نیز، مشابه دسته اول، تلاش می‌کنند میان سیاست عمومی خود که مبتنی بر مشارکت در انتخابات برای «اصلاح نظام» بوده است و شکل‌گیری جنبش اعتراضی یک این‌همانی ایجاد کنند! باز هم استدلال می‌کنم که میان رویکرد این بخش از «اصلاح‌طلبان» و آنچه که، به‌طور غیر منتظره‌ای، شکل گرفته است هیچ رابطه مستقیمی وجود ندارد. این درست است که، در عمل، مشارکت گسترده رای‌دهندگان سبب احساس خشم و بر‌انگیختگی عمومی و فوران بعدی آن شد، ولی این عکس‌العمل را کسی حدس نمی‌زد.

اگر بتوان برای دیدگاه تحریم‌‌کنندگان حرفه‌ای حداقل اعتباری قایل شد آن است که آن‌‌ها به هرگونه تخلف‌کاری در این رژیم باور داشتند. ولی با چنان استدلالی آن‌ها نمی‌توانند به شکل‌گیری جنبشی با محتوای «رای ما را دزدیدند...» پیوند زنند. اگر بتوان برای حامیان رای دادن نیز امتیازی، از اینجا و آنجا، دست و پا کرد آن است که آن‌ها این امکان را بهتر متصور می‌دیدند که مردم را بتوان در گستره‌ای به وسعت ایران برای رای دادن بسیج کرد. بسیار خوب، ولی محتوای سیاست آن‌ها نیز در بهترین حالت به پیروزی و انتخاب موسوی و اصلاح نظام به دست او منجر می‌شد؛ یعنی اصلاحاتی که سال‌هاست اصلاح‌گرایان وعده آن را داده‌اند. ولی آیا این دوستان امروز می‌توانند مدعی شوند که چنین ظرفیتی را در مردم پیش‌بینی می‌کردند و با این درک مردم را به مشارکت فرا می‌خواندند؟ تا انجا که حافظه‌ام یاری می‌کند اصلاح‌گرایان (دینی و سکولار)، غالبا، جنبش‌های اعتراضی را «رادیکال» ارزیابی می‌کردند و آن‌ها را برای فرایند «اصلاحات» مضر تشخیص می‌دادند. ولی ظاهرا امروز ابایی ندارند که این جنبش را نتیجه منطقی سیاست‌های خود بدانند!

به هر حال، خوشبختانه از این فاز و مباحث مربوط به آن عبور کردیم ولی جنبش اعتراضی مدنی از ما «عینک» تازه‌ای را طلب می‌کند. این نگاه می‌‌باید کمتر ایدئولوژیک و بیشتر عمل‌گرا باشد. اگر تا دیروز سیاست‌های ایدئولوژیک «تحریم همیشگی» و یا «مشارکت همیشگی» جواب ندادند، شرایط امروز، به طریق اولی، از ما نوآوری فکری، تجزیه و تحلیل‌های دقیق‌تر، و برنامه‌ریزی برای کوتاه مدت، متوسط مدت و راهبرد دراز مدت طلب می‌کند.

امروز «سبز»!

شاید مهم‌ترین ضعف جنبش اعتراضی مدنی کنونی عدم اطمینان به «کشش» رهبری کنونی آن موسوی (و کروبی) باشد. در ایران ما، حوادث تاریخی معمولا آن چنان سریع و غیرمترقبه صورت می‌گیرند که حتی «رهبران» تا مدت‌ها آمادگی رهبری ندارند! همه می‌دانیم که تا یک ماه پیش، میر‌حسین موسوی هیچ‌گاه موقعیت امروزی خود و مسئولیت تاریخی خود را پیش‌بینی نمی‌کرد. این واقعیت را در ترکیب با مجموعه پیوندهای سی و چند ساله موسوی با «نظام» را اگر در نظر بگیریم، در خوشبینانه‌ترین حالت، می‌توانیم نتیجه بگیریم که زمینه‌های نیرومندی وجود دارند که موسوی را سرانجام به سوی نوعی کنار آمدن با بلوک قدرت رهنمون سازد.

این را از یک منظر جبر‌گرایانه نمی‌گویم، چون بر این باور هستم که شرایط جدید، می‌توانند موسوی جدیدی را بوجود آورند که، دست کم، بر سر خواست «ابطال انتخابات» و حمایت از جنبش اعتراضی مدنی ایستادگی نماید. مادامی که این جنبش نو پا رهبران در مقیاس ملی خود را به وجود نیاورده است و موسوی نیز بر سر این اصول ایستادگی می‌کند، طبعا، شایستگی حمایت نیروهای مدنی و دگراندیشان ـ دگرخواهان را دارد.

بنا بر این، جنبش سبز امروز، ادامه تحول یافته کمپین انتخاباتی سبز ماه‌های گذشته است که به تدریج به «سبز دیگری» فرا می‌روید. اگر تا دیروز، موضوع سبز، انتخاب میر‌حسین موسوی به ریاست جمهوری اسلامی بود، امروز، سبز نماد مقاومت، اعتراض، ابطال انتخابات و (به تدریج) انتخابات غیر آزاد از قید و بند‌های قانونی و فرا‌قانونی جمهوری اسلامی و «آزاد» سازی آن است. آسان نمی‌توان نتیجه این کشاکش میان بلوک قدرت و جنبش سبز (جدید) را پیش‌بینی کرد. تاریخ، افکار عمومی جهان، و اراده ملت ایران، تحول را پیش‌بینی می‌کند. دستگاه‌های سرکوب رژیم، تزلزل و یا ضعف رهبری، بده بستان‌های کشورهای ذینفع، اما، در جهت حفظ وضع موجود مشغولند. در این مرحله، وظیفه دموکراسی‌خواهان ایجاد یک رابطه حمایتی مشروط از موسوی است. مادامی که او (و کروبی) به این جنبش پشت نکرده‌اند می‌باید، در حدود برنامه انتخاباتی‌شان و قول و قرارهایی که به مردم داده (اند)، ایستادگی آن‌ها و تسهیل‌گذار از این مرحله به مرحله پس از احمدی‌نژاد (با تمامی تبعات آن برای نظام) را خواستار شد.

فردا رنگین‌‌کمان!

برای نیروهای جامعه مدنی، برای سکولارها، برای دگرخواهان، برای تمامی قربانیان «حذف» در جمهوری اسلامی ـ یعنی دموکراسی‌خواهان ـ ضروری است که از آمادگی ذهنی، روانشناختی، و سیاسی نسبت به مرحله بعدی جنبش برخوردار باشند. اگر جنبش سبز قادر باشد با نوآوری، انعطاف و رعایت حق و حقوق تمامی ایرانیان گذار به دموکراسی را تسهیل کند، طبعا، احتیاجی به بدیل‌های دیگر نیست. ولی تجربه جوامع استبداد‌زده نشان می‌دهد که برای گذار به دموکراسی، دستکم دو نیروی اساسی می‌باید با هم به مصالحه و چاره‌اندیشی نهایی بپردازند: بخش دور‌اندیش، اصلاح‌گرا، و مسئول‌تر رژیم استبدادی، از یک سو، و اپوزیسیونی معتدل، عمل‌گرا و محکم، از سوی دیگر، که مشترکا بتوانند این بار سنگین را به مقصد برسانند. تا امروز، موسوی و کروبی را می‌توان نماد جزء اول دانست.

ولی نیروی نسبتا متشکل معتدل، دموکراتیک، سکولار و عمل‌گرا کجاست؟ با توجه به گوناگونی و تکثری که در ایران، از حیث خانواده‌های سیاسی، فرهنگ‌ها و زبا‌ن‌ها، ادیان و مذاهب، طبقات، جنسیت و نسلی وجود دارد، می‌باید پذیرفت که این بخش از جامعه ایران می‌باید الگویی فراگیر را مد نظر داشته باشد که نه تنها نسبت به گرایش‌های درونی خود برخوردی واقع‌گرایانه داشته باشد، که فراگیر‌تر از آن، جایگاه دین‌گرایان و جدا‌شدگان از بلوک قدرت را نیز پیش‌بینی کرده باشد. باید بپذیریم که از راه حل‌های آرمانی بسیار به دوریم. این جنبش فراگیر ملی و متکثر را می‌توان جنبش رنگین‌کمانی خواند: مجموعه‌ای از رنگ‌ها که به شکلی سازمان یافته و همسو مکمل یکدیگرند. رهبری سیاسی جنبش رنگین‌کمان آتی دیگر نمی‌تواند نسبت به حقوق و مصالح اسلام‌گرایان و یا سایر ادیان و مذاهب، زنان، دگرخواهان و دگرباشان، اقلیت‌های قومی ـ فرهنگی، و گرایش‌های سیاسی گوناگون (مادام که یک چهارچوب وسیع دموکراتیک را پذیرا هستند) بی اعتنا باشد. شخصیت‌ها تنها نماد چنین جبهه‌ فراگیری خواهند بود و نه «روح» آن. ولی از امروز و اکنون نیز غافل نشویم! مشغله اصلی امروز حفظ و تقویت و دموکراتیزه کردن جنبش سبز است.