۲ مرداد؛ سالگرد جاودانگی بامدادِ همیشه
بامدادِِِِِ مارا غروب نیست!


خسرو صادقی بروجنی


• اینان نامیرایند چرا که غیابشان نیز ‹‹حضور قاطع اعجاز است››. آری ، بگذارید دوباره بگویم این بسوده کلام را: ‹‹بامدادِ مارا غروب نیست !›› ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۱ تير ۱٣٨٨ -  ۲۲ ژوئيه ۲۰۰۹


‹‹ زندگی اتفاق است٬ اما مرگ یک واقعیت، و قاطعیت‌اش در تمام عمر با ماست و این ماییم که نباید به مرگ فکر کنیم و بدانیم که باید در جای دیگر ماندگار شویم و آن جا «انسانیت » است.››
( شاملو در گفتگو با محمو د دولت آبادی)


تاریخ هر سرزمینی چهره های گوناگونی به خود می بیند. گاه ماندگارند وگاه فراموش.گاه چون ستاره ای کورسوی امیدی و آنگاه خاموشی ابدی و گاه خورشیدی پیوسته تابان . گاه مجیزگوی قدرت بودند و ‹‹ وسوسه بودن ›› را لبیک گویان ‹‹ آری ›› گفتند و گاه ‹‹ دندان خشم بر جگر سوخته ›› بستند و رفتند و چون سنگنوشته ای بر قلوب اعصار جاودان گشتند .
بامداد از اینان بود . اینانی که قائل به پسوند وپیشوندی بر ‹‹ انسان ›› نیستند ونبودند : ‹‹ انسان مومن ›› ، ‹‹ انسان کافر›› ، ‹‹ انسان سیاه ›› ،‹‹ انسان سفید ›› . و ‹‹ انسان ›› رادر کلیت انسانیش و در تجلی ‹‹ انسانیتش ›› ارج می نهادند ، چرا که باور به جاودانگی در ‹‹انسانیت اش ›› داشتند ونه چیز دیگر ….
به راستی که بود بامداد ؟ ستاره ای که دیگر دراین پهنه خاکی مانندی ندارد؟
چگونه بود بامداد ؟ چه رازی در اوست که با دست یازی به هر گوشه فرهنگ، اثری جاودان خلق کردو در هر عرصه از خلق هنری ‹‹ قله ›› شد وچون کوه ماندگار ماند بر تارک این فرهنگ .
فرای ‹‹ شعرش›› که بازگویی آن هزار و هزاران بار طراوتش را نمی کاهد ، مگر ‹‹ تر جمه ›› هایش و حضور قاطع وسنگین ‹‹زبان بامداد›› در متن نویسنده قابل چشم پوشی است ؟ مگرمی توان ‹‹ لورکا ›› و‹‹ لنگستون هیوز››و ‹‹آراگوان ›› ودیگران را بی ‹‹ زبان بامداد›› تصور کرد ؟ چه تلاشها شد در ترجمه دوباره این آثار از کسان دیگر و چه بیهوده تلاشی بود در به حاشیه راندن تسلط زبان بامداد بر این آثار.
‹‹ عروسی خون›› و‹‹یرما›› و ‹‹ دن آرام ›› و ....را مگر سوای اقتدار زبان بامداد می توان ازشان لذتی جانانه برد .
مگرصدای گرمش که بغض آدمی رادرخوددارد وازرنجش هایش حکایتها می کند از گوشمان به در می رود که چه یادگارانی ماندگار برایمان به ارمغان نهاد .
چه بگویم که گذرا ترین وروزمرگی ترین عرصه ها نیز به سحر کلام و ذهن ‹‹ انسان ›› باورش جاودانه شد : ‹‹ روزنامه نگاری›› . ‹‹کتاب هفته ›› و ‹‹کتاب جمعه ›› اش را مگر می توان نادیده پنداشت .
چه وجود سترگی داشتی که روشنفکران گریزان از توده مردم وناصحان اخلاقی که تنها دغدغه شان آب گل آ لود مزرعه پدری (آب را گل نکید!! ) بود وکافه نشینان غرق در قهوه وسیگار خویش را به هیچ انگاشتی وبه گردآوری ‹‹فرهنگ عامیانه توده›› همت گماشتی،چراکه خود را قطره ای از دریای بیکران زحمتکشان و ‹‹ بچه های اعماق›› می دانستی و ایمان داشتی که :‹‹درغیاب انسان جهان را هویتی نیست و درغیاب تاریخ، هنرعشوه ی بی عار ودردی ست›› و ‹‹ کتاب کوچه ›› ات چه گنجینه ای شد برای ما و صد افسوس که عمر کوتاه مادی ات مجال تداوم اش را نداد .
تو رفتی...تویی که در هلهله مستانه ی پایکوبانِ رهایی ، از‹‹ برنامه لغو طلوع خورشید›› سخن راندی وچه خام و خواب آلود بودیم که باورنداشتیم سخن ات را ، چه کودکانه ‹‹ حافظه تاریخی ›› مان را به فراموشی سپردیم و ندانستیم که ‹‹مجال بی رحمانه اندک است وواقعه سخت نا منتظر››.به چهار نعل به پیشواز سپیده دمان رفتیم و تأملی نکردیم که میگویی: ‹‹ ازشب هنوز مانده دودانگی›› . آری ، واقعه سخت نامنتظر بودبهر ما وتوبا ذهن تاریخ بینت انتظارش را داشتی و صد افسوس بر ما که هشدارت را به هیچ انگاشتیم.
باشد که امروزتنها با آستینی از اشک تر بر‹‹ سرنوشت خود گریه ساز کنیم›› و‹‹ لب بسته دهان بسته›› پنجه بر دیوار جهل سالیان خود زنیم ، بلکه روزنه ای یافت شود بهر تنفس به دورانی که که چه استادانه در سحر کلامت سرودیش:
‹‹در نیست / راه نیست / شب نیست/ ماه نیست/، نه روز و نه آفتاب / ما بیرون زمان ایستاده ایم با دشنه تلخی در گرده هامان / هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید / که خاموشی/ به هزار زبان/ به سخن است/ در مردگان خویش/ نظر می بندیم / با طرح خنده ای / ونوبت خود را انتظار میکشیم / بی هیچ / خنده ای!››.
بی شک که هستی ات اثبات این نقل قول بود : ‹‹ انسان در جسم خود فانی ودر کار خود جاودان است ›› .
گلشیری در ختم بهرام صادقی فریاد بر آورد :‹‹ بهرام صادقی نمرده است ›› . آری اینان نامیرایند چرا که اساس تفکرشان ‹‹ انسان ›› بود و پیکار می کردند با هر آنچه ‹‹ غیر انسانی ›› است در هر مرام و مسلک و آیین .
اینان نامیرایند چرا که حضور انسان را نه منفرد ومجرد که جزئی جدایی ناپذیر و قطره ای ازاجتماعی بزرگ می پنداشتند . اجتماعی که ‹‹مسئولیت ›› آفرین است و بارِ تعهدی بر دوش می نهد ودرسمان می دهد که ‹‹انسان دشواریِ وظیفه است ›› .وظیفه ای که ‹‹ نازلی ››های زمان را به لب فروبستن در برابر ‹‹ وسوسه بهار ›› ناگزیر می کند. اینان نامیرایند چرا که غیابشان نیز ‹‹ حضور قاطع اعجاز است ›› . آری ، بگذارید دوباره بگویم این بسوده کلام را :       ‹‹ بامدادِ مارا غروب نیست !››.