حجاب در ستیز و خصومت با عفاف


فیروز نجومی


• آری تشبیه حجاب و زن به صدف و مروارید، ظاهری زیبا و زیبنده دارد، اما در واقعیت پنهان گر ستیز و خصومت حجاب است با عفاف. ابزاری ست سیاسی در خدمت تحکیم و تداوم حکومت دین و یا نظام فرمانروایی و فرمانبرداری بر اساس محرومیت زنان و مردان و جدایی آنها از یکدیگر و بیگانگی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۱ تير ۱٣٨٨ -  ۲۲ ژوئيه ۲۰۰۹


علما، فقها، آیت اله ها، مجتهدین و حجت الا سلام ها و یا دینداران حرفه ای از همه گونه ابزار تحقیق و تفحص بهره برده اند که حجاب را تعبیر و تفسیر، توصیف و توجیه کنند. اما هیچیک از توجیهات موجود به لحاظ عمق، معنا و مفهوم نتواند با تشبیه زن و حجاب به مرواری و صدف به رقابت برخیزد، که ظاهرا توجیهی است ظریف و زیبا و شاعرانه، از آن توجیهاتی که فقها و مجتهدین را به تحسین وا میدارد و بر غرور شان میافزاید.

بر طبق این تشبیه حجاب را باید همچون صدفی دانست که زن را درون خود جای داده، از آن حفاظت و نگاهداری کند. صدف حصار دفاعی مروارید است. چنان تحت پوشش خود قرار ش دهد که درنده ترین و هیولائی ترین طعمه گیر دریائی هم نتواند که مروارید را شکار نموده و ببلعد و بدرون خویش فرو برد. این تشبیه نیز این معنا را القاء کند که زن نیز همچون مروارید گوهری ست زیبا و دلفریب ، درخشنده و خیره کننده. حجاب، بمانند صدف محیطی امن و امان بوجود میآورد که زن در آن بدرخشد بدون آنکه نگاه جنبنده ای را جلب خود نماید. حجاب نیز برای زن همان کند که صدف برای مروارید کند: شاهکار هنر و بدعت و ظرافت آفرینش را در درون خود پنهان ساخته مبادا که زیبائی درخشنده اش چشم و یا چشمانی را شیفته و فریفته خود نموده هوس بلعیدن را در شان بیدار سازد.

مسلم است که از نگاه دینداران، نمیتوان نقص و ایرادی باین توجیه از حجاب وارد ساخت. چرا که رابطه ی زن و حجاب همآنقدر طبیعی ست که رابطه مروارید با صدف. همچنانکه مروارید و صدف کار خلقت است، زن و حجاب نیز از حکمت خالق برخیزد. راز و رمز حکمت الهی در آنست که وجود مروارید را وابسته نموده است به صدف، و وجود زن را به حجاب. حجاب، زن را از نگاههای شهوی و حیوانی، آلوده به غرایز نفسانی و لذایذ مادی، حفاظت نموده، موجب حجب و عفاف و پاکدامنی گردیده، و زن را از نمایش وجود خویش باز دارد. که نه چشمان مردان را بخود خیره ساخته و به طمع و هوس اندازد و نه خود، به مردی بچشم خواهش و تمنا بنگرد. بعبارت دیگر، حجاب شیطان را از زن دور میسازد. مانند صدف، حجاب یک پوشش طبیعی ست که غرایز پست و حیوانی ، آلوده به لذا ت و وسائس شیطانی را که در نهاد مرد می زیید، خفته و خاموش نگاه دارد. چون آن گوهر زیبا، پوشیده و پنهان است، مرد با روانی آسوده ، بی آنکه از درون مورد اذیت و آزار غرایز نفسانی قرار گیرد، زندگی گذراند. با دیدن حجاب بر سر زن احساس شرم و حیا کند. به "راه مستقیم" ادامه دهد. احساسات ش بجوش نیاید و تحریک و منحرف نشود. بیمار و پریشان حال نیز نگردد. در نتیجه حجاب ثبات و آرامش را در جنس مرد و جامعه مردانه، موجب گردد و از بروز آسیبهائی همچون فحشا و فساد و تباهی جلوگیری کند و رقابت و حسادت و جنایت را نیز کاهش دهد. این است لزوم و ضرورت حجاب، در بهترین وجه ممکن ش.

اما در نگاهی دیگر، تشبیه زن بیک گوهر گرانبها و نادر همچون مروارید و حجاب به صدف، بعنوان عامل اصلی هستی ، علیرغم ظاهر فریبنده اش یک واقعیت تلخ را در درون خود پنهان میسازد: محدودیت و محرومیت زن و مرد، نه زن به تنهایی، و نیز خسران و زیانی که بر جامعه تحمیل میکند.

تشبیه زن به مرواریدی در دل صدف، ترسیم انسانی است که در زیبائی و خلفتش نقصی نیست، اما بعنوان یک شی تزئینی که ارزشش در ظاهر است و بیرون خیره کننده اش. درون و ماهیت مروارید و یا زن را کسی اعتنایی نیست. مروارید همان است که بنظر آید: صورت زیبا و فریبنده، که تمایلی دارد غریزی برای انحراف از راه مستقیم، برای ارتکاب به گناه و هنجار شکنی. در روایات آمده است که «زن دام شیطان» است چرا که شیطان تنها از طریق حوا میتوانست آدم را بفریبد (بنقل از تاریخ انبیا، سید هاشم رسولی محلاتی،دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱٣۷۵). به دیگر زبان، افسونی در زیبایی است که مورد بهره برداری شیطان قرار میگیرد که باید مهار و کنترل گردد. این شی تزئینی، این گوهر گرانبها، نه دارای اندیشه است نه تعقل. الله این گوهر زیبا را آفریده است برای خشنودی مرد. اما احکامی در استقاده از، و مالکیت بر آن صادر کرده است. آن مرد که توانمند است و غنی، مجاز است که مزین سازد خانه و کاشانه خویش را نه با یک بلکه چند ین گوهر زیبنده: تا چهار عدد مالکیت دائمی و تا چهل عدد موقتی در هر مقطع زمانی. بعبارت دیگر، آنکه حجاب را همچون صدف توصیف کند و زن را مرواری درون آن، ضرورتا زن را باید که کمتر از مرد بداند و انسانی با توانائی ها و ظرفیت های محدود که خود در تضاد است با قائل شدن مقامی شامخ برای زن.

اما معنای حجاب علیرغم شباهت ش به صدف و مروارید، همانگونه که در واقعیت است و روزانه اتفاق میافتد، به کمتر دانستن زن از مرد و از انسانی که می اندیشد و تعقل میکند، ختم نمیشود. تمثیل و تشبیه حجاب به صدفی که زن را همچون مروارید در درون خود محافظت میکند، بازتاب جامعه ای میشود که سخت شیفته «عفاف» است. حجاب را بکار گیرد که عفاف را ترویج دهد. حجاب میشود نشان و باز تابنده ی عفاف. شیفتگان حجاب هرگز نپذیرند که فاصله زمین تا آسمان است جدائی حجاب از عفاف. بعبارت دیگر، مدافعین حجاب نمیتوانند خود را لزوما مدافعین عفاف نیز بدانند. زیرا که حجاب نه تنها موجب عفاف در جامعه نمیشود بلکه شرایط مساعدی را بوجود آورد برای پرورش خلق و خویی تعصب آمیز و غیرت پرستی. حجاب بیان محرومیت میشود و ممنوعیت در روابط بین زن و مرد از نوع انسانی.

فرهنگ دهخدا میگوید عفاف یعنی "باز ایستادن از حرام و پارسایی نمودن و خودداری از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد و خواه در کردار." بنا براین تعریف ،
پارسایی و وارستگی نتیجه تعقل و گزینش درونی ست. حال آنکه عامل حجاب در بیرون از انسان که مبتنی است بر سنت و قرار دادهای کهن و رسم و رسوم و آداب و عادات و آداب فرهنگی. در این معنا حجاب را نتوان همسان عفاف دانست. چرا که عفاف دارای احکامی نیست که تخلف از آن جرم شناخته شود. باز ایستایی و پارسایی مرحله ایست از رشد و تکامل انسانی، و آن زمانی ست که انسان از بد و شر و ناشایست و شرم آور پرهیز کند، نه از ترس و وحشت از تنبیه و مجازات، بلکه بدلیل عقل و اندیشه و احساس و عاطفه انسانی. عفاف و یا باز ایستایی و یا اجتناب از بد و زشت و ناشایست در کردار و گفتار، آموزشی ست که کسب گردد، همچنانکه از شیرخوارگی به بلوغ و شباب و کهولت رسد نسل انسانی. عفاف تایید خود مختاری ست که نهفته در ذات انسانی. عفاف تایید استقلال و آزادی انسان است، حال آنکه حجاب نفی اصل خود مختاری ست؛ که ناشی میشود از تسلیم و اطاعت در برابر احکام الهی، سنت و قرار دادهای مطلق و کهن دوران بدوی. عفاف خود جوش است و نتیجه کنکاش ها و کلنجار های درونی . حجاب قانون است و دارای ضمانت های اجرایی.   چرا که حجاب چیزی نیست منتج از سنجش و ارزیابیهای غریزی و عقلانی. حجاب یک فرمان است چون و چرا نا پذیر. حجاب، عفاف نیست بلکه یک نظم اجتماعی ست که بنیان گذارده شده است بر اساس فرمانروایی و فرمانبرداری. حجاب نتیجه تقلید و تبعیت است زیرا که یک حکم فقاهتی ست. حال آنکه عفاف چیزی ست که برای کسب آن فرمانروا و فرمانبردار باهم یکی میشوند و در درون انسان میزیند، نه در بیرون از انسان مثل قانون و مقررات، پلیس و نیروهای انتظامی. بر طبق معنای عفاف مرد باید چنان آموخته باشد که زن نیز موجودی ست مخلوق طبیعت، اگر زیبا و افسونگر، اگر دلفریب و وسوسه گر، مرد هرگز نباید که عنان اختیار از دست بدهد وبا چشمانی آلوده و نیتی ناپاک بزن بنگرد. عفاف در وارستگی است و چیرگی بر غرایز سرکش و لذت جو که زن و مرد را یکسان در برگیرد. عفاف باز ایستایی و پارسایی ست که حاصل نظارت بر درون است و چیره شدن بر خویشتن خویش. حال آنکه حجاب ظاهر سازی ست. امری ست اجباری. ضروری نظم و انضباطی ست برخاسته از خصلت قدرت و دینمداری.

نظم و انضباط و احکام و مقررات حجاب بر اساس جدائی زن از مرد قرار گرفته است. احکام حجاب، زن را از مرد جدا نماید بآن دلیل که اختلاط و تماس دو جنس مخالف، در هم فرو ریزد شئون دین و دینداری و نظم و انضباط اجتماعی. بدین لحاظ حجاب، روابط و معاشرت زن و مرد را محدود و مشروط میسازد. حجاب مانند صدف که مروارید را در درون خود پنهان و محبوس میکند. زن را در درون خود نامرئی میسازد. محبوس ساختن زن در حصار حجاب در واقع نفی زندگی مادی ست، انکار و نفی وجود لذت و خواهش است و تمنای جسمانی . جدایی زن و مرد از یکدیگر گریز از هستی است و حرکت بسوی نیستی.

طبیعت انسانها را علیرغم اختلاف در جنس، جدا و بیگانه از یکدیگر نی آفریده است. زن و مرد در طبیعت مکمل ، وابسته و نیازمند یکدیگرند، بدون اینکه یکی کمتر و یا بیشتر از دیگری باشد. یکی بدون دیگری وجود ندارد. صد ها قرن قبل از آنکه ادیان پا بعرصه وجود گذارند و روابط زن و مرد را بنظم در آورند، قرنها در آغوش یکدیگر خفته اند. بعبارت دیگر، جدا ساختن آنها از یکد یگر ناسازگار است با طبیعت انسانی.

حجاب را حاکم و زن را پنهان ساز از نگاه مرد، ولی آیا میتوانی آن غرایز انسانی که مکمل یکدیگرند انکار و سرکوب نمایی؟ نیروهای انتظامی را در خدمت گیری که زن را جدا و بیگانه از مرد نگاهداری. یعنی نفی بلوغ و فهم و شعور انسان کنی. گوئی که اگر حجاب را از سر زن بر گیری فساد و فحشا ناگهان دامن گیر جامعه و سبب افول و غروب ارزشهای اخلاقی گردد. به محض کنار رفتن حجاب مردان تحریک و احساسات شان را بر انگیزد. موجب شود که حجب و حیا از زندگی اجتماعی محو و ناپدید گردد. مردان و زنان لجام اختیار از دست داده، افسار گسیخته، محرم و نا محرم، حلال و حرام، خوب و بد و پست و عالی را یکی ساخته و جامعه را به فساد و انحطاط و تباهی کشاند.

رجوع به تجربه و عمل، بی اساس بودن این تئوری را براحتی نشان دهد. جوامعی که حق گزینش را از جمله حق گزینش پوشش مناسب را حق بلامنازع فرد می شناسند، جوامعی هستند با نظم و قانونمند. اما نظم و انضباط اجتماعی قبل از آنکه بدست نیروهای امنیتی بر قرار گردد، در درون و شعور افراد نهادین گردیده است. از مردم انتظار رود و مردم از خود نیز انتظار دارند که مرزهای ممنوعه را نه آنها که در کتاب قانون نوشته شده بلکه آنها که در کتاب درون و یا در شعور و شخصیت نگاشته شده است، آگاه باشند. در چنین جوامعی گوئی اعتماد و تاکید بیشتری ، بر بلوغ و عقل و اندیشه مرد و زن وجود دارد. موی افشان و مانتوهای تنگ و کوتاه و اندام برجسته زن، که از مصادیق بد حجابی است، اگر هم سبب تحریک و بر انگیختن احساسات شوند، باید موجب آن نشود که مردان لجام اختیار از دست داده و زنان را طعمه خویش سازند. تجربه نشان میدهد که مرد و زن در درون ابزار لازم را برای تطابق و هماهنگی با جامعه و ارزشهای مرسوم آن دارا میباشند.

شناسائی بی حجابی و یا حتی بد حجابی بازتاب جامعه ایست، ظاهر پرست. مهم نیست که در درون چه نهفته داری، مهم این است که در بیرون چه هستی. چه دارای عفاف باشی و پارسایی کنی و یا برعکس فاقد آن باشی. تفاوتی نیست وقتی که حجاب بر سر داری. حجاب بازتاب این آموزه است که همه چیز درست و قابل پذیرش و تحمل است تا زمانیکه آنرا پنهان کنی و در خفا نگاهداری. بعبارت دیگر، آنچه را که حجاب در رفتار و کردار نهادین میکند ظاهرسازی ست و پنهان کاری و یا دو روئی و ریا کاری. رواج بازار سیاه است و سیاهکاری. چرا که تخلف و تمرد از احکام حجاب روبروست با عواقب وخیم ، حد و جزا، حقارت و خواری. ترس و هراس است بنیاد رفتارهای نهادین: خشم و خشونت. در این معنا حجاب نه عفاف است و نه پارسایی، بلکه یک امری ست ظاهری که تبعیت و پیروی از آن اجباری ست. حجاب چشمان انسان را از اهرم کنترل اجتماعی، تبدیل کند به اهرمی در خدمت شهوت و هوا و هوس انسانی. حجاب انسان را از سازنده واقعیت به عاملی منفعل در برابر آن تبدیل نموده و توجه وی را متمرکز سازد هر چه بیشتر بر آن چیزی که از آن محروم است. جنس و چگونگی جنس و یا لذت و هوای شهوانی.

حجاب و جدائی اجتماعی زن از مرد، بر کنجکاوی آنها نسبت به یکدیگر میافزاید و حرص و ولع حیوانی را تشدید میکند که همراه میشود با تنزل درک و فهم زن و مرد از یکدیگر. طبیعی ست که در چنین شرایطی مردان و زنان نتوانند با نگاهی آشنا، دوستانه، مثبت و احترام آمیز به یکدیگر بنگرند، بلکه همچنانکه مقرارت و انضباط حجاب سخت تر و خشن تر گردد و مجازات جرائم هنجار شکنی، سنگین تر شوند، نگاه های زنان و مردان به یکدیگر را خصومت آمیز تر و کینه توزانه تر کند. این جدایی بین دو جنس مخالف در مردان بشکل رفتاری زمخت و خشن- مثل تنه زدن بزنان و تماس به عنف با بدن آنها در معابر عمومی ، به تظاهر در آید. و همچنین بشکل زبانی رکیک و حقارت انگیز(مثال متلک گویی)؛ که بازتاب سرکوب غرایز طبیعی است و محرومیت و بیگانگی زنان و مردان از یکدیگر. روشن است که زنان نیز نتوانند نگاهی جز منفی و سوء ظن آمیز نسبت به مردان داشته باشند: موجودی خود خواه که چیزی نجوید و نخواهد جز ارضای تن.

یکی از پی آمدهای این عدم تفاهم و بیگانگی بین زن و مرد، قبیح انگاشتن عشق و روابط عاشقانه است، بدلیل حیوانی بودن و مادی بودن آن. عشق زمینی لذتی است زود گذر و فانی. باید گذاشت و گذشت و به عشق "واقعی " پیوست، عشق غیرمادی و لاهوتی و یا عرفانی که در واقع چیزی نیست جز بریدن از زندگی و هستی و پیوستن به نابودی و نیستی. چنین گرایشی نمیتواند همراهی نشود با یاس و نومیدی، آمادگی درونی برای بیرحمی و شقاوت و تخریب و ویرانی. مثل گرامی داشتن قصاص، سرزدن و سنگسار، شهادت و جهاد و انتحار به معنای ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش بدون آنکه در نظر گیری گناه، و یا برائت و بی گناهی، مرد و زن و یا پیر و جوان، به امید در آغوش کشیدن زندگی ابدی در نابودی و نیستی.

البته غیبت زن در جامعه تحت سلطه حجاب تنها منجر به عدم تفاهم و درک متقابل و روابط مسالمت آمیز و احترام انگیز بین زنان و مردان نمیشود، بلکه تعصب، غیرت و غیرت پرستی را تشویق و ترویج میکند. زنان تبدیل به «ناموس» مردان میشوند. نه نگاه نا محرمی بر تابیده شود و نه رابطه ای خارج از مرزهای احکام حجاب تحمل شود. حفظ حرمت و آبرو و انکار جذبه و کشش بین دو جنس مخالف، تبدیل میشود به عرق و غرور مردی و مردانگی. وای بر آن لحظه که نگاهی آلوده بر ناموسی افکنده شود، غیرت بجوش آید و آتش انتقام جویی شعله ور گردد. مردی که خون خواهر و همسر و یا فرزند مونث را میریزد تا حرمت و آبرو را باز بدست آرد، میشود سنتی نیکو و پسندیده. مردانی که بدفاع از ناموس خود بر خیزند و دست خود بخون دیگری آلوده کنند، حتی اگر فرزند دختر و یا همشیره و همسر و یا حتی مادر باشد، قهرمان تلقی شوند. حال آنکه تعصب و غیرت در واقعیت چیزی نیست جز پوششی بر ضعف و حقارت درونی مردان بدلیل محرومیت و جدائی از زنان( رجوع شود به مطلب "ازدینداری تا غیرتمداری" در همین سایت). سرکوب خواهشها و تمنا ها، جذبه ها و کشش های درونی نسبت به جنس مخالف بشکل تخریب و ویرانی، قهر و خشونت و انتقام جویی جلوه گر میشود.

آری تشبیه حجاب و زن به صد ف و مروارید، ظاهری زیبا و زیبنده دارد، اما در واقعیت پنهان گر ستیز و خصومت حجاب است با عفاف . ابزاری ست سیاسی در خدمت تحکیم و تداوم حکومت دین و یا نظام فرمانروایی و فرمانبرداری بر اساس محرومیت زنان و مردان و جدایی آنها از یکدیگر و بیگانگی.

fmonjem@gmail.com