روزنامه های ایران چه می نویسند؟
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣۱ تير ۱٣٨٨ -
۲۲ ژوئيه ۲۰۰۹
عملیاتی در مجلس برای محدودکردن قدرت شوراهای شهر، معضلی به نام مشایی برای دولت، وجوه بتپرستی سیاسی ـ از مهمترین محورهای سرمقالههای روزنامههاست که گزیدهای از آنها را میخوانید:
عملیات عقیمسازی شوراها
«عملیات عقیم سازی شوراها» عنوان سرمقاله روزنامه جمهوری اسلامی است که در آن میخوانید؛
یک طرح یک فوریتی برای اصلاح قانون شوراها در مجلس در معرض بررسی قرار گرفته که به موجب آن حق انتخاب شهرداران به وزیر کشور و استانداران واگذار شده است. براساس این طرح، برای شهرهای پرجمعیت بیش از ۲۰۰ هزار نفر، حق عزل و نصب شهرداران در اختیار وزیر کشور است و در شهرهای با جمعیت کمتر، این مهم برعهده استانداران خواهد بود. با در نظر گرفتن اینکه استانداران هم در واقع منتخبین وزیر کشور هستند، به این ترتیب شهرداران سراسر کشور توسط وزیر کشور گمارده خواهند شد که به صورت یکمرحله یا دو مرحلهای بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم دولت در انتخاب و انتصاب شهرداران سراسر کشور نقش اصلی را ایفا خواهد کرد.
با بررسی سوابق امر بویژه با عنایت به روند تحولات منجر به تشکیل «شوراهای شهر» و نقشآفرینی آنها در انتخابات «شهردار پاسخگو» بیتردید واگذاری چنین ابزاری به وزیر کشور نوعی عقبگرد است و «شوراهای شهر» در هر گوشه از کشور را به ساختار ناتوان تصنعی و نمایشی تبدیل میکند که فاقد کمترین اثرگذاری و اختیارات خواهد شد. ابزارهای نظارتی و مهارکننده را از شوراهای شهر سلب میکند و آنرا غیرکارآمد میکند.
این تصمیم و اقدام از یکطرف استقلال نسبی شوراها در قلمرو اعمال مدیریت شهری را خدشه دار
میکند و از طرف دیگر شوراها را به یک «زائده» تبدیل میکند که شهرداران تحت هیچ شرائطی در قبال عملکرد خود به آنها پاسخگو نیستند و کمترین حرف شنوی و تمکینی را هم در قبال شوراهای شهر نخواهند داشت، زیرا اساساً عزل و نصب آنها خارج از توان و اراده شوراها قرار میگیرد و شوراها را به «شیر بییال»ی مبدل میسازد که فقط جنبه صوری دارد.
این یک عقبگرد جدی در قلمرو واگذاری کار مردم به مردم است و دقیقاً با «فلسفه وجودی شوراها» در تضاد کامل است، زیرا نقش برگزیدگان مستقیم مردم یک شهر را به نزدیک صفر میرساند و مسئولیت تصمیمگیری درخصوص عزل و نصب شهرداران را به «مرکزنشینان» واگذار میکند. از این بابت تصمیم مجلس اگر بر تقویت این طرح غیراصولی استوار شود، مغایر «سیاست تمرکززدایی» نیز هست و یکبار دیگر شرائطی را فراهم میکند که کار تصمیمات محلی و منطقهای را به مرکز کشور محول میکند و باعث میشود دولت از کارهای اصولی و بنیادی خود غافل شود و به کارهای دیگر بپردازد که اساسا در چارچوب «تصمیمات محلی» قابل طبقه بندی است.
باید پرسید واگذاری مسئولیت اتخاذ چنین تصمیمی به وزارت کشور و استانداران کدامین «گره اجرایی» را میگشاید و چه منافعی ممکن است به همراه داشته باشد؟ برخی شواهد و قرائن نشان میدهند که انگیزه اصلی و نیروی محرکه اصلی در این قضیه، تامین اهداف سیاسی یک گروه خاص است که در انتخابات گذشته نتوانستهاند مقبولیتی در قلمرو انتخابات شوراها کسب کنند و به این ترتیب درصدد انتقامجویی از شوراها و تغییر مسیر قانونی به سمتی هستند که در ۴ صباح حاکمیت یک گروه خاص، ابزارهای تصمیمگیری درخصوص شهرداریها را به وزارت کشور و استانداران واگذار کنند. به مصلحت مجلس به عنوان مرکز ثقل قانونگذاری کشور نیست که عملکرد و تصمیمات خود را تابع شرائط مقطعی سازد و به عقیم ساختن نهاد مردمی شوراها بپردازد.
نظام جمهوری اسلامی پس از عمر پرخیر و برکت ٣۰سالهاش به مرحلهای از بلوغ سیاسی رسیده است که تدریجا در قلمرو گستردهتری کار مردم را به مردم واگذار کند و نقش تصدیگری دولت را مرتبا تقلیل دهد. نظام اجرایی باید به کارهای بنیادی و زمینهسازی برای تحقق مسائل جدیتر بپردازد.
مشکل جدی و مهمی که اجرای این تصمیمات نسنجیده و انتخاب و تحمیل شهرداران غیرمقبول به همراه دارد اینست که زمینههای تنازع شهرداران تحمیلی با شوراهای شهر را فراهم میسازد و از این پس وزارت کشور و استانداران بایستی نقش «کلانتر محل» را برعهده بگیرند و دعواهای روزمره میان شهرداران تحمیلی و شوراهای شهر را که منتخب مردم هستند حل و فصل نمایند. این اقدام غیراصولی ممکن است باعث رویارویی مردم با بالاترین سطوح مدیریتی استان در کشور در وزارت کشور شود و مشکلات جدیدی را بهمراه داشته باشد و کمترین احتمال ایجاد ذهنیت منفی و بدبینی مردم در هر استان نسبت به استانداران و وزارت کشور خواهد بود که نوعی «انحصارطلبی» را برای نظام اجرایی در ذهنها تداعی میکند. اکنون که یک فوریت این طرح در مجلس به تصویب رسیده بیم آن میرود که ذهنیتهای جناحی و سیاسی نزد برخی نمایندگان مجلس با هدف تحمیل شرایطی بر کل نظام قانونگذاری کشور شود که نهایتاً به تصویب این طرح غیراصولی منجر گردد. در چنین شرایطی از نمایندگان مجلس انتظار میرود از یکطرف پیامدهای منفی این حرکت سیاسی غیرمنطقی را در نظر بگیرند و از طرف دیگر، سایر نمایندگان را از فروغلتیدن در مسیر خطرناکی که با مصالح عمومی جامعه و کشور در تضاد و تناقض است، باز دارند.
فلسفه ایجاد شوراهای شهر در قانون اساسی نوعی «تمرین کار گروهی» با احساس مسئولیت از یکطرف و ایجاد روحیه پاسخگویی در مسئولان اجرایی در قلمرو خدمات و مدیریت شهری بوده است. اگر احیاناً در این زمینه مشکل کمبود یا نارسایی خاصی وجود دارد باید با طرح مسائل و به دور از گمانهزنی و پیشداوری در جهت حل و فصل مشکلات حرکت کنیم تا نظام شوراها به درجات بالاتری از استغنای در تصمیمگیری و نظارت دست پیدا کند، نه آنکه با عقبگرد در این زمینه، به «نقطه صفر» باز گردیم و شوراها را عقیم ساخته و آنها را به یک «تشکل ابتر» و بیخاصیت مبدل کنیم که بیهیچ انگیزهای صرفاً چشم به راه «تصمیمات مرکز» باشند!
توحید سیاسی
«توحید سیاسی» عنوان سرمقاله روزنامه اعتماد ملی به قلم علیرضا علویتبار است که در آن میخوانید؛
جهتگیری اصلی پیامبران دعوت به توحید و نفی بتپرستی بوده است. دینداران معتقدند که مخاطب این دعوت همه انسانها، در همه مکانها و در همه زمانها بودهاند. از این رو، دینداران موظفند توحید و بتپرستی را بهگونهای تعریف کنند که فرا زمان و فرا مکان بوده و در هر زمان و مکانی مصداق مشخص خویش را پیداکند. اگر کسی بتپرستی را به معنای پرستش مجسمههای چوبی و سنگی موجود در میان قبایل و اقوام گذشته تعریف کند و تنها همان را مصداق بتپرستی بگیرد، پیام دین را از جاودانگی که مدعی آن است تهی ساخته است. اما اگر معنا را با انتزاع ویژگیهای مشترک مصادیق مشخص کنیم، به تلقی بهتری از پیام دین دست خواهیم یافت.
بتپرستی یعنی مطلق تلقیکردن امر نسبی، نامحدود تلقیکردن امر محدود و نامتناهی فرض کردن امر متناهی. امر محدود نسبی و متناهی میتواند مصادیق گوناگون داشته باشد. گاه ممکن است انسان برداشتها و فهم خویش را از باورهای دینی که به دلیل انسانی بودنش نسبی و ناقص است، مطلق و کامل تصور کند و به این ترتیب، در بتپرستی سقوط کند. گاه یک نهاد اجتماعی ساخته بشر به بت تبدیل میشود و زمانی یک نظام سیاسی خاص. توحید یعنی گشودگی ذهنی و وجودی در برابر امر نامحدود، ماورایی و متعالی.
به همین دلیل است که زندگی مومنانه و موحدانه مستلزم نگاهی انتقادی است به همه عناصری که ساخته دست بشرند، اما مدعی جاودانگی و مطلق بودن هستند. ایمان دینی هم در حوزه اندیشه و هم در حوزههای زندگی مستلزم نفی مطلقگرایی و اختصاص دادن امر مطلق به خداوند متعال است. توحید یادآوری این نکته است که هر آنچه محصول فرآیندهای بشری است در معرض اصلاح و تجدید دائم قرار دارد و تنها یک نامتعین متعال و مطلق وجود دارد.
سیاست از جمله زمینههایی است که بسیار سریع میتواند، بسترساز بتپرستی شود. نظامهای سیاسی و اجتماعی مایلند خود را مطلق و متعالی جلوه دهند و از این طریق، اطاعت و تبعیت مردم را به دست آورند، اما هر آزاداندیشی نیک میداند که در دنیای انسانی هر نظام اجتماعی و سیاسی به دست انسانها و از طریق عمل هدفدار آنها شکل میگیرد. نظمهای اجتماعی و سیاسی معطوف به امور نسبی، عادی و روزمرهاند و نباید به آنها تقدس بخشید و با سوءاستفاده از زبان دینی، آنها را به منزله امری مطلق و غیرقابل تغییر جلوه داد.
مقدس تلقی کردن یک وضع سیاسی، یعنی خارج کردن آن از حوزه چون و چرا و نقد و بیعیب و نقص پنداشتن آن. این کار معنایی جز «بتپرستی سیاسی» ندارد. چگونه میتوان از بتپرستی سیاسی اجتناب کرد؟ رهاشدن از چنگال بتپرستی سیاسی چندان دشوار نیست! باید از فوق چون و چرا پنداشتن رفتار و تصمیمهای زمامداران پرهیز کرد! باید اجازه داد تا مردم و منتقدان برمبنای معیارهای کلی چون برابری، آزادی، همبستگی و اخلاق، به نقد فرآیندها و رفتارها و نهادهای موجود بپردازند!
باید امکان تنوع و چندگونگی را در جامعه پدید آورد! باید از مطلق کردن خویش پرهیز کرد! همان طور که در همیشه تاریخ متداول بوده است، دعوت به توحید و پرهیز از بتپرستی به راحتی مورد پذیرش آنها که از تداوم وضع موجود و استقرار نظم جاری فایده میبرند، قرار نمیگیرد. منافع در پوشش جذاب از ارزشها و باورها پنهان میشوند تا توجیهکننده برخورداری گروهی اندک از ثروت، قدرت و منزلت باشند. اما به گواه همان تاریخ، پیام توحید زود جای خود را در میان محرومان از قدرت، ثروت و منزلت باز میکند. بتپرستی سیاسی و نگاه به افق نامتناهی و نامتعین جایگزین میشود!
درسهای نصرالله، داستان کوتاه اسرائیل
«درسهای نصرالله داستان کوتاه اسرائیل» عنوان یادداشت روز روزنامه کیهان به قلم سعدالله زارعی است که در آن میخوانید؛
این روزها مصادف با سالگرد آغاز حمله رژیم صهیونیستی به لبنان است. لبنان در سال ۱٣٨۵ شاهد یک جنگ ٣٣ روزه فراگیر بود، جنگی که برخلاف تصورات غالب در آن روز، با شکست سنگین و تاریخی ماشین جنگی، سرویس اطلاعاتی و قدرت جذب کمکهای بینالمللی اسرائیل به پایان رسید و به یک مبدأ تاریخی در منطقه خاورمیانه و در مناسبات حوزه عربی تبدیل شد.
با توجه به اهمیت موضوع مروری بر این رخداد داشته باشیم. در روز ۲۱ تیرماه ۱٣٨۵ یک یگان از حزبالله لبنان برای واداشتن رژیم صهیونیستی به آزادسازی اسرای لبنانی از طریق روستای مرزی «عیتاالشعب» وارد یک منطقه اشغالی در شمال فلسطین شد و به یک یگان اسرائیل حمله برد. در این حمله ۵نفر از عناصر رژیم صهیونیستی به هلاکت رسیدند و سه خودروی زرهی و نفربر این رژیم منهدم گردید و دو نفر از نیروهای آنان که بشدت مجروح شده بودند به دست نیروهای حزبالله افتادند که البته این دو نفر نیز در حین انتقال به نقطهای که حزبالله برای آنان در نظر گرفته بود، به هلاکت رسیدند ولی حزبالله با تکیه بر برتری اطلاعاتی خود- نسبت به اسرائیل- مرده بودن این دو را مخفی نگه داشت تا از آن بهره لازم را ببرد.
رژیم صهیونیستی در حالی ناچار به واکنش به اسیرگیری در جنوب «عیتاالشعب» شد که براساس برنامه خود- و اطلاعاتی که بعداً فاش گردید- و خود نیز ناچار به آن اذعان کردند، قرار بود در اواخر ماه سپتامبر ۲۰۰۶- اواخر شهریور ٨۵ - عملیات سنگین هوایی، زمینی و دریایی را به قصد از میان برداشتن مقاومت لبنان علیه همسایه شمالی خود راه اندازد. نحوه رفتار مخالفان لبنانی حزبالله در هفته اول جنگ ٣٣روزه نشان داد که رژیم صهیونیستی برای قطعی کردن شکست حزبالله یک جبهه کاملاً داخلی را نیز علیه حزبالله همآهنگ کردهاند. مثلث حریری، جنبلاط و جعجع آماده شده بود تا به محض آغاز جنگ، نیروهای مقاومت را از پشت سر بزند بهگونهای که حزبالله از ۴ جبهه تحت محاصره و فشار باشد؛ جبهه دریایی، جبهه هوایی، جبهه زرهی و ستون پنجم. همه چیز برای نابودی حزبالله آماده شده بود با این توضیح که هنوز نقطههای کوری وجود داشت که برای روشن کردن آن به ۲ -٣ ماه زمان نیاز بود. اما در عین حال «دان حالوتس» - رئیس ستاد مشترک ارتش- جرج کالوینسکی- فرمانده نیروی هوایی - و عمیر پرتص- وزیر جنگ رژیم صهیونیستی- به نخست وزیر ایهود اولمرت اطلاع دادند که با وجود بعضی سوالات، عملیات ۴ جانبه در کمتر از ۱۰ روز با موفقیت به پایان میرسد.
به هر حال جنگ با شدت تمام آغاز شد و حزبالله در شرایط ایزوله نظامی قرار گرفته بود چرا که اسرائیل با شلیک پرشدت به ساختمانها و تاسیسات متعلق به حزبالله و یا افراد آن نقاط امن این گروه را آسیب زده بود و شناسایی نقاط امن جدید به زمانی احتیاج داشت که طبعاً در شرایط شدید جنگی چنین زمانی در اختیار نیست. سه روز طول کشید تا نقشه جنگ سپتامبر افشا شود و فشار داخلی گروههای لبنانی که با تمسک به آغازگر بودن حزبالله در جنگ، جبهه مقاومت را از نظر روانی تحت فشار شدید قرار داده بودند کم اثر شود و حقانیت و مشروعیت اقدام نظامی حزبالله سایه خود را بر تحولات جنگ بگستراند. در روز چهارم سیدحسن نصرالله در یک اقدام کاملاً بی سابقه از اعلام پیش از شلیک انهدام یک ناوچه پیشرفته اسرائیلی خبر داد و همگان را برای مشاهده زمان انهدام آن به ساحل بیروت دعوت کرد. دقایقی بعد تصویر مستقیم انهدام ناوچه ساعر۵ از چندین شبکه تلویزیونی پخش شد.
این موضوع ضربه حیثیتی فراوانی به اعتبار نظامی اسرائیل زد و به همان میزان اعتبار ویژهای به حزبالله لبنان داد. اسرائیلیها اعلام کرده بودند ناوچههای کلاس ساعر مجهز به سیستم دفاع ضد موشکی است و امکان انهدام آن توسط امکانات مقاومت وجود ندارد وقتی ناوچه ساعر ۵ در جلوی چشم دوربینها و در فاصله ۱۲مایلی آبهای بیروت منهدم شد رعب شدیدی در جبهه اسرائیل شکل گرفت، نظامیان آن از یکدیگر میپرسیدند: آیا کسی میداند حزبالله چه امکاناتی دارد تا بتوان براساس آن میزان آسیبپذیری و مصونیت اسرائیل را تعیین کرد؟ از سوی دیگر شلیک به ساعر۵ روحیه جدیدی به نیروهای مقاومت داد و بر تحلیل بسیاری از کسانی که در لبنان از شکست حتمی مقاومت خبر میدادند، تاثیر گذاشت. ولید جنبلاط رهبر سیاسی دروزیهای لبنان که برای نابودی حزبالله لحظه شماری میکرد در روز پنجم جنگ با صراحت اعلام کرد که اسرائیل قادر به شکست دادن مقاومت نیست و نصرالله نیروهای خود را برای یک جنگ پرشدت و زمان دار آماده کرده است.
جنگ ٣٣روزه تا روز نهم جنگ در هوا و دریا استمرار داشت ولی در زمین از حرکت ستونهای زرهی اسرائیل خبری نبود. در همین دوران ستون پنجم نیز از کار افتاده بود چرا که، سینیوره، حریری، جنبلاط، جمیل و جعجع- ۵ رهبر عمده گروه موسوم به ۱۴مارس- تحت فشار شدید جامعه لبنان قرار گرفته بودند که مشروعیت جنگ حزبالله را قبول داشت.
نیروی زرهی اسرائیل روز نهم با تردید شدید در روستای مارونالرأس وارد عمل شد و سه روز طول کشید تا بتواند این روستا را به محاصره درآورد ولی وقتی گروههای کوچک ولی پرشمار حزبالله آنان را محاصره کردند و دهها تانک افسانهای مرکاوا را شکار کردند، پیشروی در مارونالرأس را از سر بیرون کردند و برای ادامه عملیات متوجه نقطه دیگری در جنوب شهر شیعهنشین «بنت جبیل» گردیدند تا شاید با پشت سر گذاشتن ٨ کیلومتر به این شهر برسند و با محاصره آن یک نقطه استراتژیک را تصاحب نمایند. جنگ در زمین به بن بست رسید و این در حالی بود که آمریکاییها بر ادامه جنگ تا دستیابی به نقطه قابل توجهی در زمین تاکید میکردند. جنگ از روز پانزدهم - یعنی پایان هفته دوم- با تصور غالب «پیروزی حزبالله» سپری شد و این موضوع در ادبیات سیاسی جهان تاثیر گذاشت و باعث فروپاشی جبهه ائتلافی غرب شد.
بر این اساس شورای امنیت وارد عمل شد و قطعنامه ۱۷۰۱ را به تصویب رساند و بر لازمالاجرا بودن آن تاکید کرد. این قطعنامه دارای یک ظاهر و یک باطن بود. باطن این قطعنامه به رسمیت شناخته شدن حزبالله از سوی شورای امنیت و همطراز خواندن آن با یک دولت بود و این به یک دلیل تبدیل شد که از آن به بعد نام حزبالله در متن لیست گروههای تروریستی قرار نگیرد. ظاهر این قطعنامه از عزم جهانی برای کنترل تسلیحاتی حزبالله خبر میداد. افزایش تعداد نیروهای یونیفل از ۲۰۰۰ به ۱۲۰۰۰ نفر و اجازه شلیک تیر به آنان، کنترل مرزهای سوریه، اجازه بازرسی از محمولهها در فرودگاه بیروت و انحصار سلاح در دست ارتش همه از این مسأله خبر میدادند ولی آنچه در «صحنه» عملی بود هیچکدام از این شعارها نبود. نیروهای یونیفل که هیچگاه به عدد ۱۲ هزار نفر نرسید دچار ریزش شد و اینک به حدود ۹۰۰۰ نفر تقلیل یافته، اقتدار حزبالله در جنوب، جرات شلیک کردن را از نیروهای یونیفل گرفته است، بازرسی محمولهها در فرودگاه بیروت نیز عملی نشده است. مرزهای سوریه کماکان مرزهای امنی برای نیروهای مقاومت به حساب میآید و سلاح مقاومت کماکان در دستان حزبالله قرار دارد.
بر همین اساس قطعنامه ۱۷۰۱ علی رغم گذشت ٣ سال از تصویب آن در حد اقدامی سمبلیک و داعیهای حقوقی باقی مانده است و صادرکنندگان آن هیچ امیدی به اجرا شدن بندهای آن ندارند این البته یکی از دهها قطعنامهای است که گویا از ابتدا برای تاریخ نگاشته شده و نه برای حل یک مسأله بینالمللی.
حزبالله لبنان امروز سه سال پس از آغاز جنگ ٣٣ روزه، بر بلندای منطقه ایستاده و به یک نقطه امید برای امت اسلامی و امت عربی تبدیل گردیده است. با وجود حزبالله در لبنان هجوم اسرائیل به این کشور تا حد زیادی منتفی است و از این رو لبنانیها حزبالله را با واژه امنیت مترادف میدانند و بر لزوم مانایی و بالندگی آن تاکید دارند.
شکست تاریخی اسرائیل از حزب الله، تمام دستاوردهای امنیتی و نظامی تصور شکستناپذیری رژیم صهیونیستی را بر باد داده است و ادامه آن را با ابهام جدی مواجه کرده است. چندی پیش یکی از نویسندگان ارتش صهیونیستی پرداختن به موضوع اسرائیل را اشتغال به نوشتن «داستان کوتاه» دانست. داستانی که به برگهای آخر خود نزدیک شده است.
درسی که کرانکایت داد
«درسی که کرانکایت داد» عنوان سرمقاله روزنامه اعتماد به قلم بهروز بهزادی است که در آن میخوانید؛ والتر کرانکایت بنیانگذار خبر حرفهای تلویزیون در آمریکا، در ۹۲ سالگی درگذشت.
کرانکایت از جمله شخصیتهایی بود که طی نیم قرن همه آمریکاییان با اعتماد به گفتههایش در تلویزیون سیبیاس گوش میدادند و همیشه میل داشتند واقعیات را از زبان او بشنوند. بعد از مخالفتهای روشنفکران آمریکایی با جنگ ویتنام زمانی جنبش مخالفت با جنگ همه گیر شد که کرانکایت در یک بعدازظهر درباره آن سخن گفت و جنگ را زیر سئوال برد.
کرانکایت کسی بود که در پی هر حادثه مهمی آمریکاییان منتظر پخش برنامه او مینشستند تا حقیقت را از زبان او بشنوند. کرانکایت راوی جنگ کره و ویتنام، ترور جان اف کندی، سفر نخستین انسان به ماه و بسیاری دیگر از رویدادهایی بود که برای تاریخ آمریکا اهمیت داشت. گرچه در زمان زندگی کاری کرانکایت شماری دیگر از همکاران او کوشیدند جایش را در میان مردم بگیرند، ولی هیچ گاه توفیق پیدا نکردند، زیرا او بذر اعتماد را در میان مردم کاشته بود و مردم همیشه میخواستند گزارش رویدادهای مهم را از کرانکایت بشنوند.
من در طول زندگی حرفهای خودم، زمان دانشجویی یک بار با کرانکایت روبرو شدم و از او پرسیدم که رمزموفقیت او در چیست و در جواب شنیدم «اعتماد». او گفت مخاطب باید اعتماد کند که به او راست میگویی آنگاه همه چیز حل است. بعدها فهمیدم که این یک جمله او چقدر ارزش داشته است.
کرانکایت به اندازهیی محبوب جامعه امریکایی بود که هرگاه اراده میکرد میتوانست کاندیدای ریاست جمهوری و به راحتی رئیسجمهور شود ولی او حرفه خود را بالاتر از ریاست جمهوری میدانست و در جایی خواندم هنگامی که به او پیشنهاد شرکت در رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری را داده بودند گفته بود من کسی هستم که میتوانم رئیسجمهور عوض کنم و شغلی بالاتر از او دارم. این نقل قول درست یا نادرست، واقعیتی عینی داشت چرا که استقبال مردم از سخنان کرانکایت به گونهیی بود که او را از حدود یک رئیسجمهور بالاتر میبرد.
می گویند در سال ۱۹۶٨ کرانکایت در بازگشت از سفر ویتنام جنگ را زیر سوال برد و از آن با عنوان خونین و بیحاصل یاد کرد. بعد از سخنان کرانکایت، لیندون جانسون رئیسجمهور وقت آمریکا گفته بود کرانکایت را که از دست بدهی یعنی آمریکا را از دستدادهیی و درست چند ماه بعد اعلام کرد در دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری شرکت نخواهد کرد. او میدانست با مخالفتهای کرانکایت بار دیگر کرسی ریاست جمهوری را نخواهد دید.
به هر حال پرونده زندگی مردی روز جمعه گذشته بسته شد که به امر خبر و خبررسانی در جامعه خود شخصیت داد و به ژورنالیستها آموخت مهمترین حرفه دنیا از آن آنان است. به شرط آنکه به حرفه خود وفادار بمانند، دروغ نگویند و سانسور نکنند. به خاطر منافع شخصی و گروهی و مالی در اخبار دست نبرند و صادقانه هر چه را میبینند به مردم گزارش کنند. درسی که کرانکایت به ژورنالیستهای بعد از خود داد بسیار کوتاه و آموزنده بود و بعداً تاریخ نشان داد که چنین درسی باید در نخستین صفحه کتابهای آموزش روزنامهنگاری و در کل انتشار و خبر قرار بگیرد. روزنامهنگاری که خبر را به خاطر خبر منتشر نکند در افکار عمومی مخاطبان میمیرد و روزنامهنگاری که از حرفه خود عدول نکند، همیشه زنده میماند، چرا که تاریخ به دستهای او مینگرد و در ارزیابیهای خود هیچ گاه اشتباه نمیکند و این منبعث از سرگذشت خود او است. والتر کرانکایت مردی که به عنوان یک ژورنالیست جوان در دادگاه نورنبرگ شرکت داشت و بعدها به تدریج مهمترین رویدادهای تاریخ را برای مخاطبان خود روایت کرد، تنها از آن جهت که به حرفه خود خیانت نکرد و رویدادها را همان طور که بود برای مردم منتشر ساخت به عنوان بزرگترین شخصیت جامعه خود در تاریخ ماندنی شد.
اهداف و پیامدهای واقعی یک انتصاب
«اهداف و پیامدهای واقعی یک انتصاب» عنوان سرمقاله روزنامه صدای عدالت به قلم احمد جلالینایی است که در آن میخوانید؛
در زمانی که محمود احمدینژاد وعده داد برای دولت دهم تغییرات عمده داشته باشد، برخی از این سخن او تفسیر کردند که وی درصدد جبران کاستیهای گذشته است ومیخواهد رویه جدیدی در پیش بگیرد. اما تمام این پیشبینیها با انتخاب مشایی بهعنوان معاون اول و دومین فرد اجرایی کشور نقش بر آب شد.
این در حالی است که هیچ کدام از عملکرد وی در هیچ عرصهای مقبول نبوده و مورد اعتراض همگانی اصولگرایان هم قرار دارد.
حال سئوال اینجاست که احمدینژاد با آگاهی کامل از اینکه انتصاب مشایی با مخالفت شدید منتقدین و حامیان وی و روحانیون و مراجع روبرو میشود چرا دست به چنین عملی زد و اصولا وی از این اقدام به دنبال چههدفی است؟
به نظر میرسد احمدینژاد با انتصاب مشایی ۴ هدف عمده را در قبال تمامی فعالین و گروههای سیاسی داخل و خارج کشور دنبال مینماید که عبارتند از:
۱- احمدینژاد در میان زائران حرم امام رضا (ع) با بیان اینکه «برخی تصور میکنند که میشود دور ایران را دیوار کشید و ایران را آباد کرد» منطقی را مطرح کرد که اشاره به آن از سوی او قدری قابل تأمل بود چرا که وی چنین طرز فکری را باطل دانست و گفت چنین آرزویی هیچ گاه محقق نخواهد شد.
احمدینژاد با این جمله نشان داد که خود وی نیز متوجه شده است اداره کشور در چهار سال آتی بدون استفاده از توانمندیهای کشورهای دیگر و جذب سرمایهگذاریهای خارجی در حوزههای مختلف امکان پذیر نیست لذا باید با انتصاب افرادی که از نظر بسیاری از غربیها و حتی داخل کشور ساختار شکن شناخته شدهاند، نشان دهد که وی به دنبال تغییر جدی در حوزه سیاست خارجی و شکستن ساختارهای گذشته است هر چند که این ساختارها بسیار محکم باشند لذا مشایی میتواند امتیازات کلامی بزرگی را در سالهای آتی نصیب کشورهای دیگر از جمله آمریکا کند.
۲- احمدینژاد در طول چهار سال گذشته دریافته که در جامعه ایران هرکس مظلوم واقع شود در تمامی میادین برنده است هر چند که دستاوردی نیز برای ارائه نداشته باشد. وی به خوبی متوجه شده که جهت مظلومنمایی بایستی دائما و به تنهایی در آماج حملات و انتقادهای نیروهای خودی و رقیب قرار گرفت تا مردم یک فرد را در مقابل دهها تن مشاهده نمایند و اینچنین پی به مظلومیت آن شخص ببرند. مشایی میتواند سیل انتقادها را از تمامی اصناف روانه احمدینژاد نماید و به این شکل وی در مقابل این همه فشار تبلیغاتی تنها و بییاور جلوه کند.
٣- در انتخابات اخیر بسیاری از گروههایی که این بار از احمدینژاد حمایت کرده بودند اینک به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم به دنبال اخذ سهم خود در دولت هستند از سوی دیگر این بار احمدینژاد نمیخواهد بدون مطالعه و شناخت و تنها با معرفی این و آن وزرای خود را انتخاب نماید چرا که دیگر کسی از وی تغییرات مداوم در کابینه را نمیپذیرد. لذا باید چشم امید حامیان انتخاباتی را به قدرت ناامید نمود و این ناامیدی با انتصاب کسی که با اکثریت طیف حامیان دولت مشکل دارد امکانپذیر میشود.
انتصاب مشایی میتواند این پیام را به امیدوارانی همچون زاکانی و دهقان (جمعیت رهپویان انقلاب) فدایی و فروزنده (جمعیت ایثارگران) ترقی و بادامچیان (جمعیت موتلفه) و... بدهد که جایی برای آنها در کابینهای که مشایی نفر دوم آن است وجود ندارد چرا که اینها در زمانی منتقدین سرسخت مشایی بودهاند.
علاوه بر آنکه به عقیده احمدینژاد افرادی که از وی حمایت کردهاند و یا به او رای دادهاند وظیفه شرعی خود را انجام دادهاند و در قبال انجام یک تکلیف شرعی حق اظهار نظر مداخلهجویانه در باب انتخاب کابینه ندارند که البته ایشان نیز به حق، هیچ قولی در خصوص تبعیت از نظرات آنها نداده است.
۴- احمدینژاد در چهار سال گذشته به خوبی دریافته که با اقوام و نزدیکان و دوستان قدیمی خود بهتر میتواند کار مفید داشته باشد و این طیف حرف وی را بهتر از لایههای دیگر میخوانند بنابراین پستهای مهم کابینه کنونی را به نزدیکترین افراد خود میدهد چنانکه معاون اولی خود را به پدر زن فرزند خود اعطا مینماید و البته در این را ه نیز بسیار مصمم است و هیچگونه اعتراضی را نیز از هیچ مقامی قبول نخواهد نمود زیرا او میداند تغییرات عمده و سریع در کشور تنها با افرادی مطیع و حرف شنوا صورت میگیرد نه با جمعی از نخبگان که هر کدام برای خود ایدهای متفاوت داشته باشند.
چنین میتوان متوجه شد که انتخاب مشایی از سوی احمدینژاد به عنوان دومین فرد اجرایی کشور از روی هوشمندی و با اهداف خاصی صورت گرفته است، اگر چه در آن، به هیچوجه منافع گروههای حامی رئیس دولت دیده نشده است.
اما احمدینژاد این بار تا چه حد میتواند در مقابل فشارهای فزآینده حامیان و منتقدین خود در قبال این انتخاب ایستادگی کند؟ در این مورد میتوان گفت که این بار احمدینژاد قدم بزرگ اما خطرناکی را برداشته است قدمی که اگر به عقبنشینی وی یا مشایی بیانجامد چهار سال آتی را با مشکلات ویژهای روبرو میسازد که مهمترین آن رودررویی جدی دولت دهم با موافقان سابق خود و مقابله و واکنش سخت به فشارهای وارده در این روزهاست علاوه بر آنکه چهره دولت و حامیان وی نیز با استعفا یا برکناری مشایی به هیچوجه ترمیم نخواهد شد.
سی تیر، نماد حرکت خودجوش مردمی و همبستگی عمومی
«سی تیر، سمبل حرکت خودجوش مردمی و همبستگی عمومی» عنوان یادداشت روز روزنامه مردمسالاری به قلم احمد رومهای است که در آن میخوانید؛ بیتردید سی تیر ۱٣٣۱ شمسی، لحظهای از لحظات نادر تاریخ قیامها و جنبشهای ملی و سیاسی ایران به شمار میآید. در آن روز شاید برای نخستین بار در تاریخ سیاسی معاصر ایران بود که احساسی مشترک، انگیزه رستاخیزی یکپارچه و هماهنگ میشد. رستاخیزی که خود اعجازی بود زاییده همدلیها و به همین دلیل اعجازآفرین و برآورنده آرزویی شیرین در آن روز همه گروهها و قشرها و طبقات مردم. بیآنکه لحظهای به اختلافات مسلکی و آیینی و حزبی بیندیشند. به حکم ندای درونی از پی احساس خطری جدی که دستاورد و نهضت نوپای ملیشان را به تهدید کشانده و دموکراسی- هر چند نارس و نیمبندشان را به مخاطره افکنده بود، همه یکدل و یک صدا تمام نیروی ایمان و اسلامیشان را در یک بازو و یک مشت نیرومند و کوبنده فشرده کردند تا به دهان یاوهگوی استعمار و عوامل بی شرم و سیهدل و تبهکارش فرود آورند و دیکتاتوری را به بیغولهها بفرستند... و دیدیم که چنین کردند.
آنچه قیام سی تیر را تشخص میبخشد و به آن جنبهای استثنایی (و نزدیک به قدوسیت) میدهد. خودجوش بودن آن است. همان خودجوشی و یکپارچگی مقدس انقلاب اسلامی را در روزهایی که تمامی ملت ایران فارغ از (من)، (ما) و برکنار از تفاوت اندیشهها، سلیقهها و مکتبها و به فرمان رهبر کبیر انقلاب و با یک شعار واحد بر جوشیدند و خروشیدند و رزم کردند و پیروز شدند.
هر چند عظمت گستردگی و ثمربخشی انقلاب اسلامی و پیروزی باورنکردنی آن با نتیجه درخشان اما کمدوام قیام سیتیر قابل مقایسه نیست ولی تشابهات شگفتی میان این دو رخداد ملی وجود دارد که انکارپذیر نتواند بود.
در آن روز با فراخوان آیتالله کاشانی و رهبری دکتر محمد مصدق سبب شد که ملت راه درست تاریخی خود را برگزیند و ادامه دهد.
مصدق ضربه نخست را بر دهان استعمار زده بود و مردم را متوجه آسیبپذیری و امکان نابودی آن و همچنین بی بنیادی نظام حکومتی کرده بود. بگذریم که ذهن مصدق بنا به خصلت طبقاتی و اخلاق اجتماعیاش اجازه قاطعیت کامل به او نمیداد یا شاید هنوز محیط را مستعد و مناسب انقلابی کامل نمیدید و این سبب شده بود که مردم با جان و دل به آنچه کسب کرده بودند بچسبند و از آن پاسداری کنند و سیر تکاملی نهضت را سرعت بخشند و این چیزی بود که نوکران داخلیش را خوش نمیآمد و نیامد و تمامی نیروی شیطانی خود را علیه مصدق و نهضت او که خواست مردم بود، تجهیز کرد. نخست فرمان نخست وزیری قوامالسلطنه را به دستش داد و این همزمان بود با عزل دکتر مصدق.
قوامالسلطنه که میپنداشت که نهضت مصدق و جنبش مردم حادثهای مهارشدنی است در نخستین روز از چهار روز حکومت پوشالیش چنان رجزی خواند و برای اثبات ادعای کوردلانه اش نیروهای مسلح پلیس و ارتش را به خیابانها کشاند.
از بامداد روز سی تیر زندگی روزمره تهران ظاهرا به صورت عادی آغاز شد. مردم از خانهها به کوچهها از کوچهها به خیابانها و از خیابانها به میدانها روانه میشدند.
اما آنچه از همان آغاز محسوس بود. غیرعادی بودن این آغاز زندگی ظاهراً عادی بود. بازاریان به طرف بازار راهی شدند. اما مغازهها را باز نکردند. دانشجویان به سوی دانشگاه راه افتادند اما به کلاس نرفتند. همچنین دانش آموزان و معلمان، کارگران و سایر قشرهای مردم همه در حرکت بودند ولی به سوی مقصدی که گویی به حکم ندای غیبی برایشان تعیین شده بود...
و مردم شعارهایی که هدفشان یک واژه بود (مصدق) و مصدق مظهر و تبلور خواستهای برحق آزادی و آزادیخواهی و نفی استعمار دیکتاتوری بود شکست نهضت ملی مردم در زمان مصدق نتیجه بازگشت به اختلافها و دوگانگی و تفرقه جانها...
در نتیجه با اتحاد و همبستگی و یکدلی مردم به رهبری رهبر کبیر انقلاب روز بیست و دوم بهمن ماه ۵۷ به بار نشست و انقلاب شکوهمند جمهوری اسلامی به پیروزی رسید. امید است که همیشه اتحاد جانها و یکی بودن دلها به انقلاب جمهوری اسلامی مستدام باشد.
منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی
|