از : پیرایه یغمایی
عنوان : شهر در چله ی اشک
در مقطعی از زمان که شعرها بیشتر وظیفه ای عمل می کنند،شعر در چله ی اشک( ناصر اطمینان) سخن از ذهنیتی دیگر دارد.
در این شعر کوتاه برخوردها در کنار هم قرار می گیرند،به هم نزدیک می شوند و از هم دور می شوند و شعر را در تنشی اجتناب ناپذیر و موفق می اندازند.
برخورد اسطوره و واقعیت در سوگ دو «سهراب» (سهراب شاهنامه و سهراب اعرابی که هر دو ناجوانردانه به خاک افتادند) و برخورد انسان امروز که به خاطر آزادی در ژرفای خاک فرو می رود و دفن می شود و انسان چهل سال پیش که در فرا به ماه دست می یابد، از این دست است که با کمی درنگ ارتباط محکم خود را به خواننده آشکار می کند.
واژه چهل و چله که اسم شعر هم وام گرفته از آن است، از اوج هر چیزی سخن می گوید که شعر با آن دست به گریبان است: در بخشی از شعر راوی را به اوج شوقی می برد که تسخیر ماه را راهی برای آزادانه تر زیستن می بیند و در چهل سال بعد او را در اوج اندوهی قرار می دهد که «بر قصه ی امروز خودش می گرید». نکته زیبای دیگر که شاعر در ثبت عدد (چهل) از آن غافل نمانده، باورمندی های عامیانه است (که با توجه به روایت عامیانه ی معروفی که در پانویس هم آمده)بر بافت این شعر کوتاه رنگی دیگر می زند: بی مجالی ما را /که بگردانیمش چهل روز بر گرده ی خویش/با حوصله ای به وسعت شهر..
در مجموع شعر «در چله ی اشک» کوتاه ، متفاوت و نشانگر از درد عمیقی است از که از روی ذهن راوی عبور کرده و به ثبت رسیده است.
۱۴۹۲۶ - تاریخ انتشار : ۱ مرداد ۱٣٨٨
|