به یاد رفیقم، احمد شاملو، شاعر بزرگ و مردم پژوه
فریبرز رئیس دانا
•
من همانند هر سال بدین تصمیم ام که در این کشاکش و هنگامه ی رنج و خدعه و فریاد و داد، با دیگر یاران به نزد شاعرمان بروم تا بییند، هم لبخند بر لبانم و هم خونم بر دل، هم امیدم بر زمین وهم غباربر آسمان. از او خواهم خواست از میان شعرهایش، شعری برای هوایی تازه تر که در سر دارم برگزیند وبخواند. شاید یپپوم: "جستن/ یافتن/ و آن گاه/ به اختیار برگزیدن...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱ مرداد ۱٣٨٨ -
۲٣ ژوئيه ۲۰۰۹
به یاد رفیقم ، احمد شاملو، شاعر بزرگ و مردم پژوه ،
در نهمین سالگرد درگذشت او
به یاد او در این روزگار.
- قفس
قفس این قفس این قفس...
پرنده
در خواب اش از یاد می بَرَد
من اما در خواب می بینم اش،
که خود
به بیداری
نقشی به کمالم
از قفس
در پی هر التهاب، حادثه، سکوت و حیرت باز سر بر می آورد با شعرهایش، شررافشان، احمد شاملو، شاعر مردم، شاعر ملی. نه سال از مرگ او می گذرد. صدها نه سال دیگر هم که بگذرد، جایگاه او جاوید در هر کنج دل و خانه و کوچه ای "به نو کردن ماه بر بام" می شود و باز می خواند: "این است عطر خاکستری هوا که از نزدیکی صبح سخن می گوید."
شاملو امروز از میان "کوچه ی مردم" به سوی ما دست تکان می دهد که: "یاران من بیایید / با دردهای تان/ و بار دردتان را/ در زخم قلب من بتکانید". این آشنای دیرین شعر متعهد و مردمی و یار وفادار رهایی جویان جان بر کف و عضو صمیمی کانون نویسندگان ایران، امروز اگر در میان ما بود، بی تردید و واهمه دراین مایه می سرائید: "زنان ومردان سوزان/ هنوز/ دردناک ترین ترانه هاشان را نخوانده اند." شاملوی بزرگ، این "هم دست توده" ما را به آینده ای هشدار می داد که در آن "غلتک کج پیچ / اکنون /در هم شکننده ی بردگانی شده است که مردمی با چشمان بر بسته/به حرکت/ نیرویش داده اند". او "ولایت والای انسان بر خاک را نماز بردن" می خواست. او با سلاح شعر از ریشه با "متعفن بیداد" می رزمید و می آموخت: "هان سنجیده باش /که نومیدان را معادی مقدرتیست."
من همیشه بر آن بوده ام که بایسته است برای شاعران و نویسندگانی که در تمامی شب های دراز مغمومی و اسیری و تعب، خوانده اند و نوشته اند و شیپور صبح بیداری صادق مردم و روشنفکران مردمی را نواخته اند بزرگداشت های صمیمی وشایسته برگزار کنیم. بایسته است و خواهد بود که به پاس داشت یادمان های انسانی خود، به دور از جنجال و خودنمایی هایی که آن فرشتگان خاکی این سرزمین و همه جای جهان را می آزرد، همت کنیم. اما دریغا که بر اثر تقدیر زمان، توان من و یارانم کم و بیش می شود، هرچند قوی اراده می ماند.
شاملو از نخستین تا واپسین سروده اش تنها یک شاعر آزادی و عشق و عدالت نبود و درانتزاع ادبی نزیست. آو آستین بالا زده درفرهنگ مردم، در ترجمه ی شعر و داستان انسان دوستانه و زیبای جهان و در حوزه های ادبیات کلاسیک و نوی ایران بی وقفه و با نیروی غول آسا غور و تکاپو می کرد. او پیش از آن که در "اشک غرقه شود" در پی پیوند عاشقانه با تبار انسان ستمدیده بود و پیش از آن که چیزی به جا نماند" در عرصه ی عمل و اندیشه استوار گام به پیش رفت. بدین سان بود که در انتهاییترین کلام واپسین سروده اش دانسته بود که "مرگ / پایان نیست".
... شاملو صدای گویای افسانه ی روح زندگی نسل های مبارزه و رهایی جوست. شعر او، چنان که خود گفت: "برداشت هایی از زندگی نیست، بلکه یک سره خود ِ زندگی است."
من همانند هر سال بدین تصمیم ام که در این کشاکش و هنگامه ی رنج و خدعه و فریاد و داد، با دیگر یاران به نزد شاعرمان بروم تا بییند، هم لبخند بر لبانم و هم خونم بر دل، هم امیدم بر زمین وهم غباربر آسمان. از او خواهم خواست از میان شعرهایش، شعری برای هوایی تازه تر که در سر دارم برگزیند وبخواند. شاید یپپوم: "جستن/ یافتن/ و آن گاه/ به اختیار برگزیدن...
هم در این جست و جوی همیشگی است که من به امید تفالی پیش خواسته، و نه به تمنای فال تقدیر، عصر روز جمعه دوم مرداد ۱٣٨٨ به مزار این یار پربار و خاطره ام می روم.
|