از : mitra darvishian
عنوان : کامبیز روستا
هیچ وقت تا اخرین لحظه مرگم چهره مهربان او را فراموش نخواهم کرد اولین بار در هلند در تظاهراتی به مناسبت قتلهای زنجیره ای با او آشنا شدم سرم را بر شانه هایش گذاشته و از ته دل فریاد میزدم من از خانواده دورم برادرم را به شما میسپارم و اشکهایم را بر سینه مهربانش میریختم جمعی تماشا میکردند و میخواستند مرا از او جدا کنند او به انها گفت بگذارید بغز گره خورده اش را خالی کند و تا ساعتها که من ارام شدم سرم را به مانند یک پدر مهربان که هیچ وقت در زندگیم ندیده ام نوازش کرد. پس از ان بارها در سخنرانیهای مختلف او را دیدم فکر میکردم یکی از اعضای خوانواده ام است دست بر گردنش میانداختم او با من صحبت میکرد و گاه از دور مرا در میان جمعیت پیدا کرده و دستی تکان میداد. باید گفت لعنت بر این دنیا که همیشه ادمهای تنها را تنهاتر میکند. دوست ندارم در مورد هیچ عزیزی این را بیان کنم اما ، روحش شاد و به خانواده گرامیش تسلیت میگویم از صمیم قلبم دلم برای او هم از این به بعد تنگ میشود.
۱۵۰۰٣ - تاریخ انتشار : ۴ مرداد ۱٣٨٨
|