از شکنجه گاه حکومت دینی تا دوزخ خدا
شکوفه تقی
•
شکنجه به نام خدا پدیده ی تازه ای نیست. توسل به ارعاب برای برقراری سلطه و ایجاد اطاعت در مردم، همواره از مشخصات حکومت دینی و دیکتاتوری بوده است. حاکم به نام شاهنشاه، سلطان، رهبر یا رئیس حزب، خود را خدا، نماینده¬ی خدا یا قدرت مطلقه پنداشته، به مخالفانش نسبت شیطان داده و در حق ایشان شدیدترین مجازات ها را روا داشته و می دارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٨ مرداد ۱٣٨٨ -
٣۰ ژوئيه ۲۰۰۹
چند روزی است که خبر شکنجه¬گاه های حکومت اسلامی ایران و تعطیلی بازداشتگاه کهریزک در سراسر جهان پخش شده است. بعد از شهادت محسن روح¬الامینی و تحویل بعضی از جنازه¬های شهداء به خانواده¬هایشان و آزاد شدن پاره¬¬ای از زندانیان، جای انکار باقی نمانده که در زندان¬¬ها و بازداشتگاه¬های ایران به شکل سبعانه¬ای مردم را شکنجه می¬¬کنند.
شکنجه به نام خدا پدیده¬ی تازه¬ای نیست. توسل به ارعاب برای برقراری سلطه و ایجاد اطاعت در مردم، همواره از مشخصات حکومت دینی و دیکتاتوری بوده است. حاکم به نام شاهنشاه، سلطان، رهبر یا رئیس حزب، خود را خدا، نماینده¬ی خدا یا قدرت مطلقه پنداشته، به مخالفانش نسبت شیطان داده و در حق ایشان شدیدترین مجازات¬ها را روا داشته و می¬دارد.
این حرف تازه¬ای نیست که دادن حقانیت مطلق به یک فرد، همیشه نه تنها او را در درک تفاوت آراء، دگراندیشی و خردگرایی ناتوان می¬کند که از او دیوی می¬سازد تا به غیر از صدای خودکامی خود چیزی نشنود. و با مشاهده¬ی کوچک¬ترین مخالفت از جانب مردم، دچار وحشت شده با نسبت دادن شیطانی، زندقه، رفض، جادوگری، دیوزدگی، نفاق، ارتداد، کفر و حرب به مخالفین خود، در صدد شکنجه و قتل ایشان و ارعاب دیگران برآمده، سعی در تثبیت قدرت خود کند.
در این مقاله سعی است نشان داده شود در حکومت دینی، تصویری که از دوزخ نشان داده می شود همان زندان¬های موجود آن جامعه است. مثال¬های فراوان شکنجه¬ی مخالفان حکومت دینی را می توان هم در قبل از اسلام و هم بعد از آن، تا امروز در ایران یافت. در اینجا به دو متن فارسی میانه ارداویراف نامه و نامه تنسر که متعلق به زمان ساسانیان است برای آوردن مثال ها استفاده شده است.
بخش بزرگی از ارداویراف نامه به شرح زندگی دوزخیان اختصاص دارد. ارداویراف برای رسیدن به دوزخ از رودخانه¬ای سیاه می¬گذرد. پس از آن به سیاهچالی وارد می¬شود که سرد و ترسناک است و از تاریکی چشم چشم را نمی¬بیند. سپس دست در دست سروش و آذر به جایی سرد، خشک و بدبو می رسد که بدتر از آن هرگز جایی ندیده و نشنیده است. از آنجا که می¬گذرد به دوزخی سهمناک می¬رسد که مانند هولناک¬ترین چاه هاست و چنان تاریک که چشم چشم را نمی¬بیند و چنان شلوغ و پر جمعیت که جای سوزن انداختن در آن نیست. او می¬گوید در اینجا زمان بسیار کند می¬گذرد و سه شبانه روز به نه هزار سال می¬ماند. در همینجاست که موجودات موذی بندیان را مانند سگ که استخوانی را می¬جود از هم می¬درند و پاره میکنند. این مطلب هم قابل مقایسه با شرحی است که از کهریزک این روزها می¬شنویم و هم قابل مقایسه با مطلبی که کریستینسن درباره¬ی زندان¬های ساسانیان و شکنجه¬ها می¬گوید. از آن جمله مجازاتی بوده به نام «نه مرگ» که جلاد به ترتیب انگشتان دست وانگشتان پا و بعد دست را تا مچ و پا را تا کعب و سپس دست را تا آرنج و پا را تا زانو و آنگاه گوش و بینی را و عاقبت سر را قطع می¬کرد. اجساد اعدام شدگان را نزد حیوانات وحشی می ¬انداخته است. (آرتور کریستینسن ١٣۷٠)
نامه ی تنسر رساله¬ای کوچک در تأیید و توجیه شکنجه در زمان اردشیربابکان است. او در پاسخ گشسنسب که اعمال سفاکانه¬ی اردشیر را زیر سوال برده تأکید می¬کند اینگونه خونریزی¬ها برای بقای حکومت دینی لازم است. دلیل می¬آورد: »مردم همچو دیو که از بند بگشایند کارها فروگذاشتند. به شهرها بدزدی و فتنه و عیاری و شغل های بد پراگنده شده تا بدان رسید که بندگان بر خداوندگاران دلیر شده اند و زنان بر شوهران فرمانفرمای.» (مجتبی مینوی، ١٣۵۴)
اردشیربابکان که بعد از حکومت ملوک¬الطوایفی اشکانیان بر سر کار آمد، برای گسترش سلطه¬ی قدرت خود یک خدا، یک کشور و یک دین می¬خواست. از این رو بسیاری از آتشکده¬ها را ویران کرد تا نه تنها یک دین که یک روایت از دین به جا بماند. اگر کسی در برابر او می¬ایستاد عملش مساوی با ایستادن در برابر خدا بود و به شدیدترین شکل مجازات شد. تنسر درباره¬ی این مجازات¬ها می¬گوید: »بر درگاه شهنشاه پیلان بپای کردند و گاوان و درازگوش و درخت بفرمود زدن.« توضیح می¬دهد:
"درخت بفرمود زدن" همان دار زدن است. راهزن و متبدع را در پای پیل می¬فرمود انداخت. گاو هم دیگی بود بر صورت گاو ساخته. ارزیر درو می¬گداختند. آدمی درو می¬افکندند. دراز گوشی بود از آهن به سه پایه، بعضی را از پا بیاویخته آنجا می¬داشتند تا هلاک شود و درخت. چهار میخ را بر راست کرده بودند و این عقوبات جز جادو و راهزن را نکردی. (مجتبی مینوی، ١٣۵۴)
کریستینسن نشان می¬دهد این مجازات¬ها مخصوص جادوگران نبوده است. بلکه می¬شد به هر مخالف حکومتی نسبت جادوگری داد و او را طبق «قانون» مجازات کرد. در همانجا می¬آید انوشیروان دستور می¬دهد که ماهبوذ را به نزدش بیاورند. او که از فرماندهان بزرگ ارتش خسرو بود و به کار لشگری مشغول، می¬گوید پس از انجام کار بیدرنگ به حضور خواهد شتافت. انوشیروان این جواب را بهانه کرده دستور می¬دهد ماهبوذ به روی سه پایه بنشیند. سپس او را در همانجا پس از چندین روز اعدام می¬کنند.
او می¬گوید: «گمراهی¬ها و خیره سری¬ها» را تنها می¬توان با شکافتن و داغ نهادن درمان کرد. کار شاه مانند کار طبیبی است که ناچار از داغ زدن بر زخم و دادن دواهای تلخ به منظور بهبود فرد است هرچند که فغان و گریه طفل دل مادر را بسوزاند. تصور تنسر از حقانیت شاه و شیطانی بودن مخالفان نشان می¬دهد که در حکومت دینی قانون¬گزار نه تنها برای عواطف و تفکر انسان ارزشی قائل نیست که فردیت او را قدعلم کردن در برابر اقتدار خدا می¬داند، از این رو آسیب و شکنجه¬ای که در حق مخالف حکومت اعمال می¬شود در او احساس شرم، پشیمانی یا گناه بر نمی¬انگیزد. به عبارت دیگر رحم و رئوفت معنایی که در حکومت مردمی دارد در حکومت دینی ندارد. مثالش رفتاری است که در زمان ساسانیان با مخالفان دینی حکومت از جمله مسیحیان می کردند. کریستنسن می¬گوید:
برای ترساندن متهمین آلات و ادوات مختلف شکنجه را در برابر چشم آنها می¬گستردند زندانیان را گاهی با انگشت به نصر می¬آویختند. گاهی واژگون و گاهی با یک پا سرنگون بردار می¬کردند و با تازیانه¬هایی بافته از پی گاو می¬زدند در زخم¬ها سرکه و نمک و انقوزه می¬ریختند. اندام آن بینوایان را یک یک قطع می¬کردند و پوست سرشان را می¬کندند. گاهی پوست چهره را از پیشانی تا چانه بر می داشتند و گاهی پوست دست و پشت آنها را می بریدند و سرب گداخته در گوش و چشم می¬ریختند و زبان را می¬کندند. گردن یکی از شهدای عیسوی را سوراخ کردند و زبان او را از آن سوراخ بیرون کشیدند. جوال دوز در چشم و در تمام بدن فرو می¬کردند. دائم سرکه و خردل در دهان و چشم و منخرین آنها می¬ریختند تا مرگ فرا رسد. (ایران در زمان ساسانیان ١٣۷٠)
در همان جا کریستنسن می گوید یکی از ادوات کثیرالاستعمال شانه آهنین بود که گوشت تن محکوم را با آن می¬کندند. برای افزایش درد و شکنجه بر استخوان¬هایی که نمایان شده بود نفت می¬ریختند و آتش می¬زدند.
در فصل ۵١ ارداویراف نامه مجازاتی می¬آید که از نظر مقایسه با مجازات¬های ساسانی بسیار قابل توجه است: «و دیدم روان مردی که با شانه ای آهنی گوشت از تن او می کشیدند و به خورد او می دادند.» (فیلیپ ژینیو ١٣۷٢)
در زمان انوشیروان و برخی دیگر از شاهان ساسانی که خود را جانشین بر حق خدا در زمین می¬دانستند مجازات مخالفین و متمردین به شدیدترین شکل صورت می¬گرفته است. به هرکس که بر علیه شاه طاغی می¬شده دیو می¬گفته¬اند و هرکس که مذهبی غیر از مذهب حاکم اختیار می¬کرد جادوگر به حساب می¬آمد و کشتنش واجب. مانویان، مزدکیان و عیسویان همه طعمه¬ی حکومت دینی در زمان ساسانیان بوده¬اند و چه بسا اگر خود به حاکمیت مطلقه می¬رسیدند غیر از آن نمی¬کردند.
خلفای اسلام که خود را نماینده¬ی الله و جانشین پیامبر اسلام می¬دانستند، به هرکس که با ایشان از نظر سیاسی و دینی و حکومتی مخالفت می¬کرد نسبت زندقه می¬دادند، سپس آنها را بدار می¬کشیدند، می¬سوزاندند یا مثله می¬کردند. دست بریدن، چشم درآوردن و ناقص¬العضو کردن کمترین آن مجازات¬ها بود. ابن¬مقفع که خود یکی از بزرگترین ادیبان تاریخ ایران و اسلام است به همین جرم سوزانده می¬شود.
تاریخ در ایران، آسیا و اروپا نشان می¬دهد که سپردن قدرت مطلقه بدست یک نفر بخصوص که با باور دینی آمیخته شود همواره خسارات آسیب ناپذیری به بشریت، تمدن و رشد جامعه وارد می¬کند.
اوپسالا ٣٠ ژوئیه ٢٠٠٩
[۱] درباره ی مردی است به نام آذرباد مارسپندان که از آزمایش های دینی گرم سربلند بیرون آمده است. او انتخاب می شود که می و بنگ بنوشد و در عالم خواب به جهان ارواح برود. شرحی از آن برای مردم بیاورد.
[۲] نامه تنسر بوسیله ابن المقفع به عربی و سپس در قرن هفتم هجری به فارسی ترجمه شده است.
[٣] تنسر دیو یا جادو را چنین توضیح می دهد: «در دین تأویل های نامشروع نهد»
[۴] زندیق در لغت همان زندیگ معرب است که منسوب به زند، تفسیر اوستا بوده است. هر کس سخنی یا بدعتی می آورد که بنوعی بوی تفسیر از آن می آمد به زندیق معروف و بردار کشیده می شد.
|