زنده اندیشی (مدنیت)، مرگ اندیشی (جاهلیت)


نیکروز اولاداعظمی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۹ مرداد ۱٣٨٨ -  ٣۱ ژوئيه ۲۰۰۹


ای مرگ اندیشان، همه ما از مرگ بیزاریم، شما باید با مرگ بستیزید نه اینکه آنرا مقدس شمارید. گفتاری از نویسنده شهیر ایرانی محمود دولت آبادی در کنفرانس هاینش بُل برلین خطاب به کسانی که شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" سر داده بودند.

مرگ اندیشی ایرانیان ریشه در فرهنگ خشونت دارد از اینرو بیان جلوه و وجهی از این فرهنگ مقصود این مدخل مختصر است.محتوای خشونت مانند هر محتوای پدیده ی دیگر را، نه صرفأ از محتوای آن بلکه از فرم آن می بایست شناخت، یعنی هنگامی که فرایند خشونت در سیر و تداوم خود در هنجارهای اجتماعی و فرهنگی نهادینه می شود و شکل رفتار فردی و اجتماعی می گیرد.

منش و رفتار خشونت آمیز در میان ایرانیان از دوران های بسیار دور در سه بُعد خانواده، اجتماع و جامعه تداوم یافت و در همه امورات ما منجمله روش تربیتی و آموزش که مهمترین مظهر هویت فرد در آن پی ریزی می گردد، به شدت موثر واقع شده و هویت فردی و اجتماعی ما را زیر سیطره خود گرفت.
اما اگر بخواهیم ریشه اصلی خشونت و فرم نظم یافته آن را در ساختار نظام فرهنگی تبیین نماییم الزامأ باید به عوامل طبیعی نظیر سرسختی و قهر طبیعت و شرایط زیست محیطی که دشواری های معیشتی را به دنبال می آورد و نیز تهاجمات پی در پی قبایل دیگر به سرزمین ایرانیان و تاراج و نابودی بنیان های مادی و اقتصادی مردم که برایش جانفشانی ها شده بود، پرداخته شود. اما موضوع بحث این سطور بررسی منظم تاریخ فرهنگ خشونت در ایران نیست بلکه صرفأ بیان جلوه ای از بقایای فرهنگ خشونت در تفکر مرگ پرستانه ایرانیان که به شکل شعارهای محوری همچون "مرگ بر جمهوری اسلامی" و در گذشته "مرگ بر شاه" تبلور یافت و می یابد، است.

بطورکلی شعار تهدید آمیز مرگ بر این و آن و آرزوی مرگ دیگران را در سر داشتن از آنجا ناشی می شود که این دیگران با ما به نوعی سرسازگاری نشان نمی دهند ، این ناسازگاری ها می تواند در سطوح گوناگون مطرح باشند اما به هر حال ناسازگاری ست و باید ریشه اش خشکانده شود ( از طریق مرگ ناسازگاران) نه اینکه اعتدال یابد (سازگاری در پذیرش وجود ناسازگاران و ناسازگاری ها). بدین ترتیب اگر در یک کلیت و یا پدیده ای در دوره ای از شکل یابی حالت ایستایی به وجود آید اما بر اثر زمان و در دوره ای دیگر آن شکل ایستایی دستخوش تغییر از طریق متأثر شدن برخی تحولات پیرامونی خود بشود، به مذاق باورهای ایدئولوژیک شده افراد گوارا نمی باشد ، زیرا تناسب و تناصری بین باورهای ایدئولوژیک شده با پویایی اندیشه وجود ندارد این دو در تناسخ و تنافر یکدیگرند، فرد هنگامی می تواند تحولی را به روشنی مشاهده و ملاحظه کند که ابتدا خود در سیر تحولات عظیم، ظرفیت دگردیسی داشته باشد در غیر اینصور همه چیز را علیرغم روند پویایی اش، ایستا می بینند.

قطعیت در اندیشه و باورها که طی مدت زمانی به اصول غیر قابل تغییر منتهی می شوند، موجب بیان اعتقاداتی می شود که اندیشه را در حصار و حقیقت را به انحصار می کشاند. کُشتار استالینی که بر مبانی "اصول لنینیسم" استالین انجام گرفت و یا اندیشه جنون آمیز فاشیستی هیتلر که میلیونها انسان را به کام مرگ کشاند و کُشتار خمینی از ابتدای بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ و تا کُشتار سال ۶۷ در زندانهای ایران، بارزترین نشانه حکم قطعیت و انحصار حقیقت بوده که اندیشه های دیگر را بر نمی تابیدند.
این گونه طرز تلقی از حقیقت، مطلق و انحصاری کردن آن، مختص به فرهنگ خشونت است زیرا مطلق بودن هر ایده و باور و تعیین چهاچوب هایی که هیچ تحولی را بر نتابد، تأکید می کنم، هیچ تحولی را بر نتابد، در یک جامعه بر مبنای مناسبات و فرهنگ دینی- استبدادی، معنایش اجبار پذیرش آن ایده ایدئولوژیک شده از سوی دیگران است، نمونه بسیار برجسته آن را هم در جمهوری اسلامی و هم در سرنگونی طلبان مرگ اندیش مشاهده می کنیم. هر یک از این دو حقیقت مطلق را در انحصار خود می خواهند، اولی با داشتن قدرت مطلق عملأ مرگ می آفریند، دومی در زیر قدرت وعده آنرا می دهد، و بدینسان ریشه اندیشیدن و دگری شدن و دگری بودن را می خشکانند تا به قدرت مطلق خود از طریق بوجود آوردن خط قرمزی ها و تعیین مرز خودی و غیر خودی، تداوم بخشند.

وعده به مرگ دیگران را در چهارچوب "مرگ بر جمهوری اسلامی" نجوا کردن، قبل از اینکه مرزبندی با سیاسی کارهای مسالمت جو باشد، بنیه و مایه های اصلی آن از خشونت آنارشیستی برای برهم زدن موقعیت مناسب تأثیرگذاری بر روند تحولات و جنبش رو به رُشد مدنی در جهت آزادی و دموکراسی بر شالوده اعلامیه جهانی حقوق بشر، نشأت می گیرد، خشونتی که از بقایای فرهنگی پدرانمان به ارث رسیده است.
اما قبای جاهلیت نسل های پیشین بر تن مدنیت نسل امروز ایرانیان قالب نیست، حرکت های اعتراضی ۲۲ خرداد آگاهانه راه مسالمت و مدنیت را پذیرفت و در آینده با همین روش، دین و هر نوع ایده های ایدئولوژیک شده را از دولت جدا کرده و به آرمان های والای انسانی- مدنی که همانا زنده اندیشی و دوری گزیدن از جاهلیت مرگ اندیشانه است، دست خواهد یافت.
اگر طالب مرگ دیگران بودن و ارثیه شوم آنرا ( به هر دلیلی و از سوی هر کسی) بالاترین شکل خشونت در قالب جاهلیت مرگ اندیشانه بدانیم، در زنده اندیشی، با قبول تمایزات و تفاوت ها مع الوصف در کنار هم زیستن، مدنیت زیبایی های زنگی ما متبلور می شود.
زندگی زیباست ای زیبا پسند          زنده اندیشان ( و نه مرگ اندیشان) به زیبایی رسند


niki_olad@hotmail.com