نگاهی گذرا به وضعیت ایران


کیهان یوسفی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۱ مرداد ۱٣٨٨ -  ۲ اوت ۲۰۰۹


در بدو انقلاب ۵۷، رژیم اسلامی در ایران، که از لحاظ ساختاری طبق تعریف های موجود، سیستمی ناشناخته بود، توانست خود را بر جامعه تحمیل کند. نبود تعریف مشخص از هویت چنین نظامی از ابتدا و عطش خلق‎های ایران برای رهایی از وضع موجود و تنفر از سیستم پادشاهی پیشین توانست سیل عظیم مردمی را حول این نظام و بانی آن "آیت‎الله خمینی" گردآورد. درگیر شدن در جنگی ٨ ساله و شرایط فوق‎العاده در حال جنگ بودن، حفظ وطن و لزوم مقابله با حمله دشمن خارجی گزینه مناسبی بود برای محکم کردن ستونهای نظام، سرکوب و از میان برداشتن تفکرهای غیر از خود به بهانه و اتهام ابزار دست غرب و سرسپرده بیگانگان بودن. همچنین وجود جنگ توجیه مناسبی برای ناکامی‎های سیاسی، اقتصادی و تحقق نیافتن وعده‎های آنان بود.
کشتار و اعدام‎های فراوان در ابتدای استقرار این نظام و با به کار بردن تمام ابزار لازم چون رسانه‎ها، آموزش و پرورش، دانشگاه و مساجد، فرهنگی را نهادینه ساخت که این فرهنگ بی‎تفاوتی نسبت به مسائل سیاسی است. نهادینه کردن ناتوانی در انجام دادن امور سیاسی غیر از خود آنان و ایجاد فضایی پر از رعب و ترس و نشان دادن چهره خشن، سرکوبگر و بی‎رحم و پراکندگی فراوان نیروهای مخبر، اطلاعاتی و بسیجی سبب گردید که هر فرد به سایه خود نیز مشکوک شده و سکوت و نظاره‎گری پیشه هر کس گردد.
پوشش وضعیت نابسامان اقتصادی در زیر سرمایه‎های عظیم فروش نفت توانسته است این نظام را همچنان از جنبه اقتصادی سر پا نگه دارد. هر چند بحران اقتصاد بیمار که خود آن ناشی از وجود تورمی بسیار بالا و بیکاری فراوان است گریبانگیر این نظام می‎باشد، منابع وسیع نفت و گاز و ... توانسته است گارانتی مناسبی برای ساپورت این نظام باشد.
همانگونه که در بالا اشاره کردیم ناشناخته بودن نظام و بودن فاکتورهایی چون پارلمان، ریاست جمهوری و انتخابات در ظاهر توانسته سیمایی دمکراسی‎گونه یا به اصطلاح دمکراتیک به آن ببخشد. اما چگونگی و تحلیل ساختار و درون این نظام و شیوه حکومتداری آن سیمای حقیقی آن را آشکار می‎سازد که به راستی سمبل هر چه سیستم دیکتاتوری است که لباسی کریه و زشت و از جنس تقلبی دمکراسی را بر تن کرده است.
همانگونه که هویداست اصل رژیم جمهوری اسلامی، حاکمیت ولی مطلقه فقیه است که او ولی و وکیل خداوند بر روی زمین و مجری قانونی است که به اصطلاح توسط ذات باریتعالی وضع و آینده و خوشبختی و کمال جامعه را تضمین می‎کند و حاکمیت هر کس غیر از ولی فقیه، حکومت را مبدل به حاکمیتی باطل می‎نماید. این قانون آسمانی کامل و مجری آن عادل و تغییر و تحول در آن شرک و محاربه با ذات باریتعالی است. پس تغییر و دگرگونی و یا به عبارتی رفرم امری غیرقابل قبول و غیر شرعی است.
مارکس با تحلیل نظام سرمایه‎داری این نقطه را خاطرنشان می‎شود که: "نظامهای سرمایه‎داری برای بقای خویش دائماً در حال ایجاد بحران هستند و وجود بحران امری لازم در بقای عمر آنان است". که دست اندر کاران رژیم به شیوه‎ای فنی در پیشبرد این امر هنرنمایی می‎کنند و افکار عمومی ناراضی را هربار به طریقی از خطوط اصلی رسالت آنها به بیراهه هدایت می‎نمایند. جریان دوم خرداد در سال ۱٣۷۶ شمسی توانست جامعه سرکوب شده و به تنگ آمده ایران و ملت خواستار تغییرات ساختاری و ریشه‎ای در کل نظام و تشنه تحول اساسی در آن را، در قالب اصلاح‎طلبان دوم خردادی جمع و شور و عطش انقلابی آنها را کنترل و آنها را به نیرویی کنترل شده و پاسیف تبدیل کند. سوالی که اینجا برای ما مهم است این است که نقش اپوزیسیون رژیم در آن مقطع چه بوده است؟ چرا مردم برای تغییر و تحول، دوباره راه حل را درآن زمان در درون نظام جستجو کردند و این سیل عظیم ناراضیان تحقق خواسته‎های خود را در تفکرات کسی چون "خاتمی" جستجو نمودند. و آنچه که در همان مقطع نیز بدیهی بود، متعهد بودن آقای خاتمی به نظام و در رأس آن ولایت فقیه بود. تقابل خاتمی، با جناح راست‎گرا و تبدیل حاکمیت به دو جناح راست "اصولگرا" و چپ "اصلاح‎طلبان" در اصل یک بازی حرفه‎ای بود که سناریونویسی حرفه‎ای، آن را نوشته و کارگردانی پرآوازه به نام خاتمی با بازیگری مردم انقلابی و معترض به اجرا درآوردند. خاتمی چون یکی از متعهدترین و مخلص‎ترین نیروهای نظام، وظیفه کنترل این خیزش عظیم اجتماعی را برعهده گرفت که به حق توانست این خیمه‎شب‎بازی عروسکی را با هر کیفیتی که می‎خواست در روی صحنه به نمایش درآورد. و در طی این ٨ سال توانست با دادن امتیاز و ایجاد فضای سیاسی کمی بازتر و به اصطلاح یک گام عقب‎نشینی نظام، در حقیقت چند گام به جلو بردارد یعنی نظام چند گام برداشت که با قتل روشنفکران و دگراندیشان، بازداشت‎های فراوان، پلمپ کردن روزنامه‎ها و صدور احکام سنگین برای روزنامه‎نگاران و دانشجویان و ... توانست بار دیگر چون ابتدای انقلاب پیش‎آهنگان و نیروهای اکتیو محرک این برآمد اجتماعی را از بین برده و اجتماعی به بیراهه رفته را به کنترل درآورد.
کانون این یورش‎ها، دانشگاهها و دانشجویان چون پیشاهنگان مبارزات انقلابی بودند. از بین بردن شخصیتهای کارا و مبارز توسط دستگاه ترور رژیم در طول حیاتش و ترور شخصیتهایی همچون رهبران جنبش آزادیخواه ملت کرد، زنده‎یاد دکتر عبدالرحمان قاسملو، دکتر سعید شرفکندی و همچنین افرادی چون داریوش فروهر و هزاران شخصیت مبارز و انقلابی، راه‎کاری موثر در بی‎اراده نمودن خلق‎های ایران و تحمیل ترس و وحشت و عاری نمودن آنان از انگیزه هرگونه اقدامی اساسی بوده است. نبود شناخت عقلانی و تفکری عقلانی در سطح جامعه ایران که به جرأت می‎توان کردستان را از چهارچوب این تفکر احساسی جدا نمود، چون به حق از همان بدو به سر کار آمدن این رژیم، جنبش دمکراتیک و آزادیخواه کرد با تحلیل علمی و عقلانی پرده از چهره کریه رژیم برداشت و مشروعیت آن را زیر سوال برد وراه مبارزه را در پیش گرفت که این تلاش پویا هنوز هم در حال جریان است.
انتخابات دوره نهم و تصاحب پست ریاست جمهوری توسط "احمدی نژاد" وضعیتی جدید را رقم زد. او چون الهه رعب و وحشت و دیکتاتوری از همان ابتدا زنگ خطر را برای ناراضیان به صدا درآورد و با ایجاد فضایی خفقان‎آور خود را تعریف نمود. این کوتوله دیکتاتور که مهر بزرگترین تروریست نظام را بر پیشانی دارد و بانی اصلی ترور زنده‎یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو و یارانش می‎باشد برگزیده ولایت فقیه و مجری امر اوگشت. سرکوب‎های فراوان مردم به بهانه‎های متفاوت، چون برقراری نظم عمومی و اعدام و بازداشت‎های فراوان به نام "اراذل و اوباش"، مبارزه با بدحجابی، مبارزه با فعالان عرصه‎ی مختلف به بهانه‎ حرکت در جهت انقلاب مخملی، محاربه با خدا، مبارزه با تجزیه‎طلبی ملیتها، سبب بازداشت‎های عظیم دگراندیشان گردید. بعد از خفقان دوره ریاست او در آن چهار سال انتخابات دوره دهم، میدان مناسبی برای تسویه‎ حساب با او بود". این جمله بیانگر همان احساسی بودن تفکر غالب اجتماع بود که دوباره بازیچه دست رژیم شدند. مردم تشنه آزادی و فلاکت‎زده در زیر فشار عظیم اقتصادی، با دیدن، احساس کردن، و لمس این همه بی عدالتی، نیرنگ، دروغ، کشتار بار دیگر به دلیل فقدان بینش سیاسی و استقلال فکری و درپیش گرفتن راه‎‎کار اساسی دوباره کرد یکی از مخلصان نظام به نام آقای موسوی آمدند. به نام موج سوم در پی چیدن برگهای زائد با قیچی سبزی برآمدند غافل از آنکه نظام از ریشه بیمار است.. شکاف ایجادشده در میان سران رژیم قابل انکار نیست و قدرت‎طلبی و قدرت را به رخ یکدیگر کشیدن به وضوح آشکار است. اما آنچه مهم است این می‎باشد که آقای موسوی و موج سبز او برای تحقق دوباره آرمانهای رژیم آمده بود و برای زنده کردن آرمانهای انقلاب. بزرگترین آرمان انقلاب حفظ نظام و پاسداری از آن است. که در کفته‎ها و اظهار نظرهای آنان نیز مشهود است. فراهم‎کردن منبر مجادلات تلویزیونی و ظهور تفکری متفاوت در ظاهر و مخالف وضع موجود و دولت موجود و برافراشتن پرچم تحول اساسی در جامعه و حاکمیت (که شامل جناب ولی فقیه به عنوان رکن اصلی نظام نمی‎شود) توانست دوباره مردم به تنگ‎آمده ایران را در دام این بازی سیاسی بفریبد و آقایان سبزپوش را دوباره به عنوان آلترناتیو رهایی خویش برگزینند. اما بر عکس انتظارات مردم، جناب دیکتاتور به کرسی نشست یا به عبارتی نشانده شد و خلق همیشه کلاه بر سر رفته این بار کلاه گشادی بر سرشان رفت، اعتراضات بعد از نتایج انتخابات و کشتار و شهادت شماری از جوانان و دانشجویان و تغییر شعارها از چهارچوب نظام به شعار علیه نظام سبب شد که آقایان سبز پوش که کنترل اوضاع از دست آنان خارج گشته بود با تأسیس حزب (حزب سبز) سعی کنند کنترل وضع را بدست گیرند. تشکیل حزب و در انتظار انتخابات بعدی ماندن چیزی نیست جز آرام نمودن وضعیت کنونی جامعه و کانالیزه‎کردن برآمد و خیزش اجتماعی که افق دید خود را به براندازی رژیم تغییر داده است. تزریق این واکسن سبز به منظور تضمین عمر رژیم تا چهار سال دیگر و فرونشاندن تهدید داخلی است. آنچه دوباره باید به آن پرداخت این است که با وجود این همه شرایط فراهم شده و اقدام از داخل خود مردم "اپوزیسیون ایرانی" چه کاره است و نقش او چیست؟ چرا فاقد راه‎کاری مناسب است و کی اقدام به هنرنمایی و ایجاد نقش می‎کند؟ توهم تمامیت‎خواه گریبانگیر این سازمانها و نبود اجماع کلی در بودن پروژه‎ای اساسی برای خارج‎شدن جامعه ایران از این بن‎بست و خفقان اساسی سبب غریبه بودن آنان با اکثریت جامعه جوان، انقلابی و با شور و عطش تحول شده است. رژیم با بی خیال بودن از تهدید جدی از جانب آنان، پروژه‎های خود را به زیرکانه‎ترین شیوه اجرا می‎کند. جنبش دمکراتیک خلق کرد نیز هر چند که در طی سالهای گذشته و حاکمیت این نظام شاهد حرکت عظیم مبارزه و جان‎فشانی‎های فراوان بوده است و راهکار اساسی و عقلانی برای آینده ایران نیز بیش از ۶٣ سال در آستین دارد اما تفکر حاکم بر دیگر جریانهای مخالف و اپوزیسیون ایرانی و تنها بودن این جنبش در این مدت مانع از تحقق خواسته‎های آنان گشته و قربانی درندگی رژیم وتفکر حاکم بر جامعه‎ ایران گشته است. راه‎کار اساسی برای خروج از این وضع، اجماع کلی اپوزیسیون، برگزیدن پروژه‎ای اساسی و ممکن برای حل مسائل آینده ایران و در پیش‎گرفتن نقش اساسی در هدایت مبارزات و اعتراضات از جانب اپوزیسیون می‎باشد.

kayhan.yosfi@yahoo.com