موانع اصلی نظام در تحمیل "اسلامیت" به "جمهوریت"


عطا هودشتیان


• از ظواهر اوضاع چنین برمی آید که در آینده کوتاه مدت، قدرت سیاسی حاکم بر ایران یا به سوی گسترش سرکوب های هرچه بیشتر گام می نهد، یا جامعه اندک آرام گرفته فعلی دوباره غلیان می گیرد و فضا را چنان متحول خواهد کرد که ایران به ناگزیر به سوی دگرگونی، گشایش و پلورایسم ره می گشاید. هر دو امکان در حال حاضر قابل تحقق اند، ولی راهبری این تحولات هریک با مشکلات متعدد و فراوانی روبرو خواهد بود. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۱ مرداد ۱٣٨٨ -  ۲ اوت ۲۰۰۹


از ظواهر اوضاع چنین برمی آید که در آینده کوتاه مدت، قدرت سیاسی حاکم بر ایران یا به سوی گسترش سرکوب های هرچه بیشتر گام می نهد، یا جامعه اندک آرام گرفته فعلی دوباره غلیان می گیرد و فضا را چنان متحول خواهد کرد که ایران به ناگزیر به سوی دگرگونی، گشایش و پلورایسم ره می گشاید.
هر دو امکان در حال حاضر قابل تحقق اند، ولی راهبری این تحولات هریک با مشکلات متعدد و فراوانی روبرو خواهد بود.
اگر نظام حاکم، که توانست تا به امروز جنبش میلیونی پس از انتخابات خرداد ۱٣٨٨ را اندکی آرام نماید، بخواهد به حیات خود با تأکید پیوسته بر پیروزی بر انتخابات، ادامه دهد، راهی ندارد مگر آنکه کلیت جامعه را به زندانی خانمان سوز بدل کرده و تیغ حمله را به سوی مخالفین از هر گروه بگشاید. رفتار امروز نظام نشان می دهد که در این مسیر گام می نهد.
لیکن این اقدام با مشکلات عدیده ای مواجه خواهد شد.
نخست آنکه احساسات فزاینده مردم کوچه و بازار، تقریبا در همه حوزه ها، بر خلاف تصمیمات نظام حاکم است. تنفر آنها از آنهمه دروغ گویی عیان بروشنی مشهود است. و این واقعیت اساسی را سران در قدرت درک کرده اند، لیکن به آن اهمیتی نمی دهند. چرا؟ مخالف های متعدد و تظاهرات بیش از چند میلیون نفری تهران در ٣ روز پس از انتخابات، و تظاهرات گسترده بعدی مردم برعلیه تصمیم رهبری بی سابقه ترین اقدام اعتراضی در طول ٣۰ سال گذشته بر علیه نظام بوده است. اما نظام اهمیتی به آن نمیدهد. چرا؟ به نظر می رسد که این رفتار ناشی از بنیاد ذهنی بنیادگرایان خشونت طلب باشد. در بند زیر مروری گذرا بر بنیاد ذهنی آنان خواهم داشت.

بنیاد نظری جناح تندرو رژیم
از یکسو اگر جناح تندرو و بنیادگرا ماندن در قدرت را در سر دارد، راهی جز سرکوب سراسری نخواهد داشت. اما از سوی دیگر، جناح حاکم در نظام فعلی اهمیتی به نظر مردم نمی دهد، زیرا بنیاد نظری جناح تندرو اسلامی بر اساس عقاید و تمایلات مردم استوار نیست، و در واقع جناح مزبور تمایلات، کششها و عقاید مردم را نه مبنای قضاوت و تصمیمات خود می پندارد، و نه آنها را پایدار و استوار قلمداد می کند

تئوریسین های جناح تندرو و بنیادگرا، مردم را معیار قضاوت و تصمیمات خود نمی دانند، زیرا در اساس، آنها را آماده دریافت "پیام الهی" (آنطور که آنها آن پیام را درک میکنند) قلمداد نمی کنند. برعکس، آنها نظرات توده را مسموم، مضر و فاسد میپندارند. چرا؟ زیرا آنها را تغییرپذیر و درنوسان می پندارند. و تغییرپذیری در نزد آنها عین فساد است. حال آنکه آنها برآنند که نظرات الهی استوار، یگانه، پایدار و تغییرناپذیر هستند. بر همین اساس است که در نظر آنها امرالهی (آنطور که آنها آن پیام را درک میکنند) پیام آور پایداری، اطمینان و تغییرناپذیری است ، و از این زاویه خود را از امر زمینی (ایده های ناپایدار و نامطمئن) جدا می کند.
از همین نظرگاه است که به دمکراسی نیز حمله ور میشوند، زیرا آنها، چه بسا تحت اثرات برخی ایده هایی که پس از گذر قرون، از افلاطون به مراجع اصلی نظری آنها رسیده، دمکراسی را نظامی در اساس ناپایدار و در نوسان پنداشته اند.
اساسا کارکرد "جمهوری" افلاطونی، پدیدآورده سد و مانعی ست در مقابل احوالات و آراء در نوسان توده مردم که "بی فضیلت" خوانده شده اند. البته در ایران، فارابی در اثرش بنام "مدینه فاضله" از این دیدگاه بدور نیست. وی با نادیده گرفتن مقبولیت مردمی، مشروعیت را نه از مردم که از "امام" میگیرد. و میدانیم که آیت الله خمینی در حوزه فلسفه سیاسی در بسیاری امور دوستدار نظرات فارابی بوده است.
معتقدین به این طرز اندیشه – یعنی اصولگرایان- برآنند که امر تصمیم و قضاوت سیاسی را باید، نه براساس عقاید نفوذپذیر مردم، که براساس "پیام الهی" (آنطور که آنها آن پیام را درک میکنند) استوار نمود، که ویژگی اصلی آن پایداری و تغییرناپذیریست. چندی پیش آیت الله محمد یزدی، عضو فقهای شورای نگهبان و رئیس شورای عالی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، هنگامیکه به بخشی از سخنان آقای هاشمی رفسنجانی ایراد میگرفت، به صراحت گفت: "همراهی مردم برای حکومت مشروعیت ایجاد نمی کند.... مشروعیت حاکمیت از طرف خداوند است" (سایت بی بی سی - ۱۹ ژوییه ۲۰۰۹)

این بنیان نظری آن "اسلامیت"ی میباشد که ما آن را بنیادگرا نامیده و جنبش مردمی امروز با آن درگیر هستیم.
با این فلسفه و این نحوه توجیه در ذهن، دستکاری کردن در رای عمومی، برای بنیادگراها یی که اساسا نه به رای گیری و نه به آراء مردم اعتقادی ندارند، مشگل ساز نیست. خوشبختانه میانه روها و گروههای روشن بین تر اسلامی، این جایگزینی برداشت خود به جای حکم و "پیام الهی" را مردود خوانده اند.

ولی با اینهمه، خود آیت الله خمینی در فردای انقلاب اسلامی ایده جمهوریت را (در کنار اسلامیت) پذیرفت، و به آراء مردم تن داد. چرا؟

انتقام بنیادگراها پس از ۱۶ سال
میدانیم که قدرت سیاسی در ایران در طول سه دهه عمر طولانی خود، از تضاد پر کلافت میان جمهوریت و اسلامیت رنج برده و میبرد، و این تضاد سازمان و نهادهای دولت را در هر دوره ریاست جمهوری، به این سو یا آن سوی کشانده است. دریافتیم که در دو دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و دو دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی (که البته هر دو شخص از اجزاء جدا ناپذیر نظام حاکم بوده اند)، مجموعا ۱۶ سال، تمایل به "رأی مردم" و "جامعه مدنی" در سطح اجتماعی بیشتر گسترش یافت.
اگرچه هیچ کدام از این مفاهیم در آن دوره ها محتوای راستین خود را در برنداشت، لیکن آن دو تن برای مبارزه درونی با جناح مخالف خود، و شاید هم بواسطه برخی اختلافات نظری دیگر، "اسلامیت" و "جمهوریت" را در تقابل با هم نمی دیدند، بلکه جمهوریت را مصداق مشروعیت سیاسی می پنداشتند. با این تعبیر، آنان "اسلامیت" را (آنطور که آنها معرفی میکردند) مخل جمهوریت شان نمیخواندند.
لیکن جناح تندرو و اصولگرا که در ابتدا رفقای همان میانه روها بوده اند، در آخر کلام بیشتر طرفدار تحقق استوار "امرالهی"، البته با تعبیر اصولگرای خود، و خواهان تحمیل نظر خود بوده، و چنانچه جلوتر آمد، کمتر توجهی به اهمیت رأی مردم از خود نشان داده اند. اگر تندروها این امکان عملی را می داشتند، از ابتدای برپایی انقلاب اسلامی، اساسا بساط انتخابات را بر می چیدند و کار را یکسره کرده، یک "حکومت اسلامی ناب" برپا می کردند، که نه انتخابی و نه مردمی ست. اما آیت الله خمینی خود به تلفیق "جمهوریت" و "اسلامیت" در فردای سقوط شاه تن داده بود (جلوتر میگوییم چرا؟)، بنابراین تندرها نیز راهی جز قبول آن نداشتند.
لیکن، با وجود آنهمه، پس از ۱۶ سال حکومت میانه روها که انتخابات را ابزاری اجتماعی برای کسب محبوبیت خود قلمداد کره بودند، بنیادگرها پس از انتخابات ۱٣٨۴ و آغاز ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد، تمامی قدرت و پست های کلیدی و نهادهای حاکم را به کف گرفتند. اگر به مناظره احمدی نژاد و میرحسین موسوی باز گردیم، در می یابیم که دامنه ستیز ۱۶ ساله بنیادگراها و میانه روها تا کجا پیش رفته است.

"میزان رای مردم است "
اکنون که جناح حاکم، براساس تئوری های بنیادگراها ، تمام قدرت را از آن خود کرده است، و قادر شده است با پافشاری بر ادعاهای خود و گسترش سرکوب، انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱٣٨٨ را به نفع خود تمام نماید، آیا می توان مدعی شد که این پایان کار است؟
- چرا تندرو ها نمی توانند و یا نخواهند توانست به راحتی و با خیال آسوده بر ایران حکومت کنند؟
- چرا آنها نمی توانند به آسودگی "جمهوریت" را از نظام حذف نموده و پیکره آنرا در "اسلامیت"، برپایه "حکومت اسلامی" و نفی دخالت مردم و نفی انتخابات خلاصه نمایند؟
به همان دلیل که نخستین سران جمهوری اسلامی ٣۰ سال پیش موفق به این کار نشدند، یا صلاح این کار را چنین ندیدند. آیا می توان تصور کرد که جریان حاکم روحانی در آن زمان، در واقعیت امر، از ابتدا مایل به حفظ کلام "جمهوریت" در کنار "اسلامیت" بود؟ آیا در نوشته های نخستین سران روحانیت تمایلی به "جمهوریت" دیده ایم؟ آیا به واقع ایده انتخابات سراسری و مردمی، ایده رجوع به آراء تمامی مردم برای انتخابات خلیفه یا حتی رئیس جمهور، آیا اساسا ایده "جمهوری"، یعنی جدائی قوای سه گانه، جامعه مدنی و پلولاریسم سیاسی با احوالات و عقاید جناح حاکم روحانیت در ۱٣۵۷ همراه بود؟ پاسخ به ظاهر منفی است. (برعکس جناح مترقی روحانیت همواره برگشایش نظری و آزادی سیاسی تاکید داشته است). پس چرا آیت الله خمینی در ۱٣۵۷ "جمهوریت" خود را در کنار "اسلامیت" نشاند؟

اگر به زبان آیت الله خمینی، "میزان رای مردم است "، احتمالا این میزان نه لزوما و در همه جا برای تعین مشروعیت نظام که برای حمایت، مقبولیت، تحقق و پایداری حکومت اسلامی است (و این جمهوری نیست). در این تعابیر تفاوت وجود دارد. از نگاه بنیادگرایان، مشروعیت یک حکومتی که بنا به ادعا بر اساس "کلام الهی" استوار است، از قدرت الهی، امام یا نماینده او سر چشمه میکیرد، نه از مردم.
آیت الله یزدی بدقت این گرایش را نشان داده است. او گفت: این اشتباه است که مشروعیت حکومت را از مردم بدانیم، بلکه " مشروعیت حکومت در اسلام از طرف خداوند است و مقبولیت حاکمیت با همراهی مردم است." (همان).
آیت الله خمینی در این باره نظر هماهنگی ندارد. زمانی خود نوشت که حکومت اسلامی بر اساس قانون و آزادی استوار است، لیکن آنها در اساس تنها از قوانین اسلامی که در قران مبسوط شده است منشا میگیرند، و تنها آن قوانین میبایست اجرا شوند. درباره خاصیت آن قوانین وی مینویسد : حکومت اسلامی حکومت قانون الهی است و قوانین آن "نه تغییر پذیر است، نه اصلاح کردنی است و نه قابل انتقاد است". درباره تفاوت حکومت اسلامی و جمهوری، و پیرامون مسله دخالت مردم در تعین قوانین، آیت الله خمینی میگوید: همینجا میتوان به تفاوت حکومت اسلامی و حکومت های دیگر از نوع سلطنتی و یا جمهوری نظر انداخت. در این حکومت ها منتخبین و نمایند گان مردم هستند که قوانین را پیشنهاد میکنند و یا به آنها رای میدهنند. در حالی که در اسلام تنها قدرت لایق همانا قدرت الهی است. حکومت اسلامی تحت نظارت قوانین اسلام استوار است که نه از مردم و نه از نمایندگانش سرچشمه نمیگیرد بلکه مستقیما از خداوند و اراده اش منشا میگیرد. مردم میبایست عمیقا از آن قوانین الهی اطاعت کنند. در امر اراده الهی هیچ فردی اجازه دخالت ندارد، و افراد راهی ندارند مگر تبعیت از آن. (آیت الله خمینی : "حکومت اسلامی یا ولایت فقیه")
از مطالعه این خطوط در میابیم تا چه میزان در تفکرمزبور اساسا نظر مردم و رای آنها و تنظیم قوانین بر اساس اراده آنها آنقدرها جایی ندارد. بلکه آنچه اساس حکومت اسلامی را پی میریزد قوانین الهی بنا به تعبیر اصول گرایان میباشد.
البته لازم به تذکر است که آیت الله خمینی نظرات گوناگونی پیرامون این موضوع عنوان کرده است که لزوما همه آنها در هماهنگی با یکدیگر قرار ندارند. از این روست که حتی برخی اصلاح طلبان و میانه روها هنوز به نظرات وی رجوع میکنند. بهررو، آنچه در این گفتار مد نظر ماست نه برنمایی گوناگونی نظرات وی، که تاکید بر این است که چرا و چگونه جریان روحانیت و آیت الله خمینی (علیرغم هرگونه تضاد نظری) در فردای انقلاب اسلامی، جمهوریت را پذیرفتند؟ پاسخ را احتمالا در دلایل زیر میتوان یافت:

موانع بنیادگراها در نابودی جمهوریت
۱- نخست آنکه، چنانکه جلوتر آمد، اصولا در نزد روحانیت بطور کلی، و حتی اصولگرایان و تند روها، رای مردم میتواند مقبولیت (نه مشروعیت) حکومت اسلامی را استوار کند و مردم را با خود همراه نماید. اما این تضاد میان "مقبولیت مردمی" و "مشروعیت الهی"، در صورت گسترش بحران سیاسی و اعتراضات اجتماعی و دست بالای بنیادگراها در نظام، میتواند کار را به نفع "مشروعیت الهی" و ازمیان بردن و نابودی "مقبولیت مردمی" بکشاند. و ما در ایران امروز شاهد همین واقعیت هستیم. یزدی میگوید: امام علی بعد از وفات حصرت محمد، "مردم همراه نبودند، اما همواره امیر مسلمین بود. ایشان مشروعیت داشتند، اما مقبولیت نداشتند."

۲- ایده های مترقی و تجدد گرا در تاریخ صد ساله ایران، از جنبش مشروطه به بعد، از همه سو در جامعه پراکنده گردیده بود و فضای فرهنگی و اجتماعی نوینی را بر پا گرده بود، و روح و روان مردان و زنان این سرزمین را تحت اثرات نافذ خود قرار داده بود. در سراسر دوران فعالیت آیت الله خمینی در پاریس، کسانی که به گرد او حلقه زده بودند غالبا دانشگاهیان، خارج کشور نشینان و یا افرادی بودند که کم و بیش از ایده های بنیاد گرایان فاصله داشتند؛ اهل گفتگو بودند و غالبا با ایده های نوگرای غرب آشنایی داشتند. کسا نی چون سنجابی، بازرگان، حتی قطب زاده و بنی صدر و یزدی با تند روها و بنیادگرایان فاصله داشتند. نفوذ این افراد ها در پذیرش ایده "جمهوری" در نزد روحانیت آن دوره کم نبوده است.   

بنابراین، فرهنگ و جامعه ایرانی یک حکومت اسلامی بر مبنای مدل القاعده، طالبان و جریان های بنیادگرای افعانستان را نمیتوانسته و نمی تواند بپذیرد. چرا؟ به آن دلیل که ایران انقلاب مشروطه را تجربه کرده که از عمر آن صدسال طولانی می گذرد. که ایران جنبش تجدد خواهی را تجربه کرده، که روح و فرهنگ مردمان این سرزمین را در طول یک قرن تمام متحول نموده است. که ایران مدرنیزاسیون دوران پهلوی را تجربه کرده، که هرچقدرهم تحمیلی، و غیر دمکراتیک و یکسویه بوده است، لیکن ساختار جامعه روستایی و شهری ما را دگرگون نموده است. این تحولات ساختاری را کشور افغانستان طی نکرده است.
با درک از سنت مشروطه، قانون اساسی، نفوذ روشنفکران غیر مذهبی، روشن بینان مذهبی بود که "جمهوریت" خود را در کنار "اسلامیت" در ۱٣۵۷ قرار داد. با این درک بود که اسلامیت بلاخره نتوانست جمهوریت را نابود کند.
فراموش نشود که در عصر مشروطه ، توفیق مشروطه خواهان بعضا به وساطت برخی از خود علمای مترقی جامعه اسلامی در ایران تحقق یافت. همان ها که در آن روز، یعنی در صدر مشروطه، بر خلاف مرتجعین آن دوره، از طریق توجیهات دینی، و درک والا از عدالت و آزادی سیاسی، مشروطیت را پذیرفتند.
این حرکت مشروطه خواهی، وسپس تجدد گرایی و روشنگرایی پس از آن، علیرغم همه مشگلات، صد سال طولانی در ایران بذرافشانی فرهنگی کرده است و شاید هرگز اجازه ندهد که کاروند قدرت سیاسی امروز به احوالات پیش از عصر مشروطه کشیده شود. این سنت پایدار یکی از پشتیبانان اصلی ماست، یکی از موانع تاریخی پایدار و امید دهنده در برابر تسلط همه جانبه "اسلامیت" است.

"فضایی" که مقاومت خواهد کرد
با اینحال حکومت ولایت فقیه، به دلایلی که میدانیم و جای بحث آن دیگر اینجا نیست، در سال ۱٣۵۷ در ایران حاکم شد. در سالهای نخستین، خصوصا دوران جنگ، هرچه بیشتر "اسلامیت" گرده عمل را بر دست داشت. لیکن، پس از جنگ بتدریج روحیات جدیدی در میان مردم حاکم شد که هرچه بیشتر جامعه را به سوی گشایش اجتماعی -هر چند محدود و اندک- رهنمون کرد. پدیداری این روحیه جدید با آغاز ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی روبرو گردید. افزایش برخی تقلاهای فرهنگی، رشد مباحثات روشنفکری، بارآوری هرچه عمیق تر جوانان و زنان در مسیر نوعی دگرگونی گسترش یافت. این روحیه را میانه روها یا همان رفرمیستها زودتر از دیگران درک کردند، و تلاش نمودند خود را با آن منطبق نمایند.
حال با این استدلالات در ذهن، اکنون باید به ۱۶ سال حاکمییت رفرمیست های اسلامی در ایران نگاه مجددی کرد. اگرچه رفرمیست ها، و تندرو ها یا همان بنیادگراهای اسلامی، هردو از یک نظام بطور کلی منشا میگیرند، بااینحال و در آخر کلام ۱۶ سال حاکمیت رفرمیست ها باعث شده بود که جریان تندرو کاملا بر ایران مسلط نشود. و آنچه اکنون در ایران شاهد هستیم، انتقام تندروها از آن ۱۶ سال است.
اما این ادعا به آن معنا نیست که رفرمیستهای اسلامی از فرهنگ مشروطه تاثیر گرفته اند، یا از ایده های آن جانب داری میکنند. این یک اشتباه خطیر است. بلکه آنها، هر که باشند، حداقل در برخی موارد، (در چارچوب نظام حاکم) خطوط خود را از بنیادگراها جدا کرده اند، از تفکر و منش آنها دوری گزیده اند. به روشنی میدانیم که در واقع، ۱۶ سال تسلط دو دولت هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی در نهایت به پایداری و تداوم جمهوری اسلامی یاری رساند، میدانیم که سرکوب ها و جنایت ها در سراسر این سالها صورت گرفت، با اینحال و علیرغم آنهمه، گرایشات رفرمیستها از نظر جنگ قدرت در درون نظام، تا حدودی مانع ماجراجویی تندروها در آن دوران شده بود.
به معنای دقیق تر کلام، رفرمیستها بر شانه های یک فضای مردمی، اجتماعی و فرهنگی لم داده بودند، و از آن فضا برای حرکت سیاسی خود بهره میبردند. اما مشخصات آن فضا چیست؟
چه فضایی در کلیت جامعه و در فرهنگ آن، در سالهای پس از جنگ، این گرایشات را در طول ۱۶ سال بر آن دو ریاست جمهور تحمیل کرده بود؟ آن همان فضای اجتماعی و فرهنگی بود که در دامن آن روزنامه های رفرمیستی چون سلام، جامعه، نشاط، طوس و شرق و مجلاتی چون کیان، آدینه، ایران فردا و سپس تر، گفتگو، نگاه نو، و بسیاری دیگر منتشر میشد. این نوع روزنامه ها آیا میتوانست در افغانستان، تحت حکومت طالبان منتشر گردد؟
این فضا در این تحلیل مورد نظر ماست. در کلام آخر، این فضا بود که مانع تسلط همه جانبه تندروها و "اسلامیت" شان شد. این فضا بود که با قلبهای شکسته ولی با هزاران امید، در آن سالهای پرخروش و در ۲ خرداد، خاتمی را خاتمی کرد.
این فضا هرچه هست، آبشخور اصلی ش بنیادگرائی و "اسلامیت" آن نیست و میتوان بروشنی حدس زد که در برابر تسلط دوباره آن خواهد ایستاد.
این فضای فرهنگی و اجتماعی نشان از شگل گیری جوانه های روزافزون و رو به گسترش "جامعه مدنی" در ایران است و در واقع فراتر از محمد خاتمی و ۱۶ سال حکومت رفرمیستی میرود، و آنها را به جلو میکشاند، و مرددین را در پشت خود رها میکند.
این فضا در خود گویی سراسر تاریخ ایران را جای داده است. خواهش وافر برای تحول و عطش خستکی ناپذیر در مسیر نوگرایی در آن مشهود است. در آنجاست که هنوز و علیرغم آنهمه سرکوب پیوسته، سرچشمه های عشق سیری ناپذیر به آزادی را میتوان باز دید. در آنجاست که میراث مشروطیت، میراث افکار تجدد خواهی و تجربه مبارزات قهرمانانه مصدق را میتوان دو باره نگریست.
این فضا بود که، بیشتر از سه میلیون انسان بی پناه، جان به لب رسیده، لیکن مشتاق و محتاج کلام آزادی را در ۲۵ خرداد امسال به خیابانهای تهران کشاند.

جنگ آیت الله ها
پس نخستین مانع در مقابل تندروها یک مانع تاریخی و فرهنگی ست. سپس، نزدیکتر، چنانکه اشاره شد، نارضایتی گسترده مردم از نظام حاکم است. و سوم، تنش در درون خود نظام است.
از آغاز شگل گیری جنبش اعتراضی در خرداد ۱٣٨٨، اعتراض برخی اقشار درونی خود نظام حاکم و آیت الله های پرنفوذ به سرکوب خونین مردم را مشاهده کردیم و این یکی از نکات اساسی در بررسی تحولات اخیر است. اعتراض افراد پرنفوذ ی چون آیت الله منتظری، موسوی اردبیلی در قم، یوسف صانعی، آیت الله طاهری در اصفهان و آیت الله استادی، امام جمعه موقت قم که خود یک تند رو و اصولگرا است، از آن جمله می باشد. از سوی دیگر، در ماجراجویی اخیر، حتی همه اصولگرایان با احمدی نژاد نیستید. بعلاوه، هاشمی رفسنجانی را، همراه با مانورهای اعتراضی کمرنگ، ولی قابل توجه، چون نامه به آیت الله خامنه ای و عدم شرکت او حداقل در ٣ نمازجمعه تهران، پس از ۲۵ خرداد، و سخنرانیش در نمازجمعه در دفاع از برخی خواسته های رفرمیستی، باید به لیست اضافه کرد. این مشگل بیشک نظام را در برابر مشروعیت خود قرار میدهد، زیرا این نظام اساسا بخشی از مشروعیت خودرا از حمایت روحانیت کسب کرده و میکند.
توجه داشته باشیم که نظام پهلوی، حتی در دوران بحرانهای انقلابی سالهای ۱٣۵۰، کم و بیش یک دست بود، و شخصیت شاه قویا بر فراز هر گرایشی خود را جای میداد. لیکن نظام اسلامی، خصوصا پس از مرگ آیت الله خمینی اساسا چنین نبود. البته این نظام از ابتدای حیات خود درگیر مخالفتهای بخشی از روحانیت بوده است، لیکن موقعیت فعلی از حساسیت فوق العاده ای برخوردار است، و هر اعتراضی حتی از سوی مخالفین سابق چون آیت الله منتظری، شعله های بحران را گسترش میتواند.
اینهمه بحران، رژیم حاکم را در مقابل دو راه حل قرار می دهد:
۱- راه حل نخست: تلاش برای انزوای مردان پرقدرت و آیت الله های ناراضی -همچنان که در مورد آیت الله منتظری چنان کردند- یا احتمالا خفه کردن و سرکوب صدای آنها. لیکن این بار، این روشها ، با در نظر گرفتن ابعاد گسترده بحران و نفوذ آیت اله های ناراضی، اقدامی دشوار و ناگوار خواهد بود، زیرا بیم آن می رود که از این طریق به جای درهم پاشی خطوط اپوزسیون، بر استحکام آن بیافزاید و فعالین جنبش اعتراضی را در جهت ایجاد اتحادهای مرحله ای و اعتلاف های موقتی، یا استحکام یک جبهه بزرگ ضد حکومتی هدایت نماید.
جریان بنیادگرای در قدرت، اگر می توانست، بیشک صدای برخی از رهبران اسلامی و مراجع تقلید بلندپایه را از ابتدا خفه میکرد. اما آنها بیشک دانسته اند که نتایج این اقدام غیر قابل پیش بینی خواهد بود. چرا که از این طریق دو اسلام : اسلام رسمی و اسلام مبارز و حامی مردم به طور واضح تری در مقابل یکدیگر قرار می گیرند، و ابعاد توده ای مبارزات مردمی توجیه مذهبی بیشتری به خود می گیرد.
اما راه حل دوم مذاکره با آنهاست. اگر جریان جنبش مردمی گسترش یابد، و اعتراض آیت الله ها و روحانیت بی انقطاع ادامه یابد، و اگر رژیم حاکم خطر را به طور جدی تری حس نماید، احتمالا امکان گشایش مذاکره و گفتگو با سران اپوزسیون بوجود خواهد آمد. این تنها یک پیش بینی است، زیرا آینده شرایط بحرانی در ایران به کلی نامعلوم است.
اما اگر شرایط برای مذاکره و گفتگو گشوده گردد، می توان از قبل حدس زد که محتملا زمان آن دیر خواهد بود. زیرا این رژیم آن طور که تاکنون نشان داده، قاعدتا می بایست آنقدر صبر کند تا هم صدای مخالفین اطراف خود بقدر کافی گسترش یابد، و هم شاید جنبش مردمی در اشکالی که ویژگی های آن را نمی توان به دقت از امروز پیش بینی نمود، آنقدر وسعت یابد که دیگر هیچ سرکوب وهیچ مذاکره ای قدرت خاموش کردن آن را نخواهد داشت. همین تجربه را ما در زمان شاه دیدیم. شاه نیز "صدای انقلاب" را دیر شنید، و آن همه تلاش بعدی وی برای خاموش کردن آتش جنبش به جایی نرسید.
بیم آن می رود که، درست همانند دوران شاه، بحران آن چنان گسترده شود که هر اقدام در جهت سازش و مذاکره با اپوزسیون نتیجه عکس خود بدهد، و جنبش را رادیکالیزه تر نماید.
اینها از جمله موانع اصلی در برابر تحمیل "اسلامیت" به "جمهوریت" در ایران امروز است. اما آیا تحمیل "اسلامیت" از طریق نظامی نیز ممکن است؟

سرکوب گسترده یا سازش میان سران
در هیچ دوره ای از تاریخ صدساله اخیر ما شاهد حکومت پیوسته نظامیان در ایران نبوده ایم.
شواهد نشان میدهند که سرکوب گسترده و بسیار خونین جنبش های مردمی بطور پیگیر و مداوم آنقدرها سنت تاریخ سیاسی در ایران نیست. برعکس سازش میان سران و تزلزل قدرت سیاسی در سرکوب وسیع – از هنگامی که ابعاد جنبش از میزان معینی گسترش یابد – احتمالا بیشتر با شرایط سیاسی ایران مناسبت دارد. نمونه آن را در انقلاب ۵۷ دیده ایم.
سپاه پاسداران اعلام کرد که در جریان جنبش های اعتراضی خرداد ماه، تنها ٣/۱ از نیروی بسیج به خیابان ها آمده بودند. اگر چنین اطلاعاتی درست باشد، هنوز معلوم نیست چرا آنها تنها از تعداد محدودی از نیروی خود استفاده کرده؟ آیا به آن خاطر که در صدد بودند تا بقیه اعضای خود را برای "روز نهایی مبارزه" نگهدارد، یا به دلایل دیگر اجتماعی و اخلاقی در استفاده از همه اعضای خود احتیاط به خرج داده؟ هر دو احتمال می تواند درست باشد. اما احتیاط رژیم برای حفظ خود شاید امر سنجیده ای بود، زیرا از قبل حتی در سطح سران پاسداران معترضین بسیار بودند و برخی سران ناراضی دستگیر شدنده بودند.
اگر جناح حاکم از تمامی قدرت سرکوبگر خود استفاده می کرد، آیا بیم آن نمی رفت که پاسخی به عکس انتظار حاصل گردد و میان نیروهای سرکوبگر در "بسیج" و حتی "سپاه پاسداران" شکاف گسترش یابد؟ از سوی دیگر این سرکوبگری می توانست به جریان درهم ریزی تعادل قدرت کمک کند و شخصیت ها و آیت الله بیشتری را به صفوف اپوزسیون سوق دهد.
ایران نه افغانستان است نه ترکیه. اگر افغانستان انقلاب مشروطه بخود ندید و توانست سال ها حکومت اسلامی بنیادگرا را تحمل کند (یعنی جریانی که در اساس به بنیادگراهای ایران شباهت دارد)، ایران مشروطیت و تجدد و نوگرایی گسترده را در تاریخ خود زیسته است. اگر ترکیه هرچندگاه یک بار آبستن یک کودتای جدید ارتشیان می شود، در ایران ارتشی ها و نیروی سرکوبگر نظامی تاکنون آنقدرها دست بالا را نداشته و هرگاه که آنها در امور سیاسی دخالت کرده اند، به سرعت قدرت را به لباس شخصی ها داده اند، یا خود شخصی شدند. در ایران، برعکس ترکیه، هرگز ژنرال ها به دولت و مردان سیاسی رعایت قانون اساسی را گوشزد نکردند، و حتی رضاشاه که خود یک نظامی بود، پس از کودتا حکومت را به نظامیان نسپرد. و این یک فاکتور قابل توجه در تحلیل بحران سیاسی در ایران است. توجه بکنیم که پس از ۲٨ مرداد در ایران، هیچ ژنرال نظامی در قدرت نماند و آنها که ماندند همه تابع شاه شدند.
به همین ترتیب دیدیم که در انقلاب ایران نیز ارتش رو در رو با مردم قرار نگرفت. شاه ارتش مستحکم خود را بطور گسترده در مقابل مردم قرار نداد. اگرچه استراتژی آمریکا بر پایه عدم درگیری همه جانبه ارتش ایران با اعتراضهای مردمی استوار بود، با اینحال ظاهرا تمایل شخصی شاه نیز در همین مسیر قرار داشت. این تحلیل فرضیه نظامی کردن ایران را اندکی بی اعتبار میکند.
در خاتمه، بار دیگر تأکید کنیم که آینده ایران امروز بکلی نامعلوم است و عکس العمل تندروهای در قدرت قابل پیش بینی نیست. اما در میان آن همه معادله ناگشوده و ناروشن، یک امر مسلم است و آن اینکه اپوزسیون مردمی آبشخور یک فضای تاریخی و فرهنگی دیرینه است که رنگ آزادی برایش آشناست. از سوی دیگر این اپوزسیون هم وسیعا سراسری است و هم آنکه در عمل دیگر تنها نیست، بلکه در بالا، در صحنه قدرت کسانی با او هم صدا شده اند. اگر جنبش اعتراضی مردمی تنها بود، شاید امکان درهم کوبی آن چه بسا برای نظام حاضر سهل تر می نمود. جنگ آیت الله ها بخشی از جریان حاکم را در مقابل بخش دیگر قرار داده است.
پس اگر جنبش مردمی دوباره سر به بالا کشد، می بایست برطبق قاعده دامنه ازهم پاشی و بحران را در درون خود نظام افزایش دهد و جناح تندرو را گام به گام منزوی نماید و راه را بر تسلط تام و تمام "اسلامیت" ببندد.
به خاطر بیاوریم که در سال های ۵۶-۵۷ جنبش مردمی بدلیل قدر قدرتی آهنین شاه، از حمایت هیچ بخشی از جناح حاکم برخوردار نبود، و با این وجود توانست از ستیز انقلابی آن روز پیروز بدر آید. حال باید دید چه عاقبتی را تاریخ برای رژیم حاکم در نظر گرفته است. بهمراه همه آنها باید به مردمی اشاره کرد که هم تجربه انقلاب را دیده اند، و هم ٣۰ سال نظام پر مسله حاکم را از سر گذرانده اند و هم تاریخا با رنگ نوین آزادی آشنا یی دارند.

دکتر عطا هودشتیان - جولای ۲۰۰۹
www.hoodashtian.com
www.hoodashtian.net
hoodasht@yahoo.com