هم درد


محمدرضا قاسمپور


• دوستان اصلاح طلب! میدان پر فراز و نشیب است، هر چند شما فریاد دلخراش ما را نه شنیدید و نه اجازه دادید از بانگ غرای "خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم" گذر کند و به جمع برسد! ما نه تنها زمزمه های نگران و هراس انسانی شما را در شرایط بحرانی و وحشت زای کنونی با جان لمس می کنیم، بلکه پاک باخته با هر چه در توان داریم حتی به قیمت خرد شدن استخوان های تُرد شده مان در زمان میان سالی رو به افول، دوشا دوش ملت بپا خواسته می کوشیم تا شما مجبوربه تحمل درد تحمیل شده بر ما نشوید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۲ مرداد ۱٣٨٨ -  ٣ اوت ۲۰۰۹


اگر همه از تکرار این جمله قصار شده خسته شده اند که اتحاد با تحمیل خفقان و پیروی محض از ناشناخته ها بدست نخواهد آمد، باید از دوستان تقاضا کرد شمشیر انتقاد آمرانه خود را تیز نکرده و فریاد بر نیاورند که گفتن وباز گفتن هر آن چه باید یاد آورد نافی وحدت است و ضربه به جنبش. اگر یادآوری ها بارها و بارها نه در فضای خشم و کین، بلکه در جانکاه درد مشترک تکرار میشد شاید دوستان اصلاح طلب نه امروز و از روی جبر زمان و جور حاکم، بلکه بسیار زودتر و آگاهانه تر از این به واقعیت ها پی می بردند و اگر تکرار گردد چه بسا هم سنگران آینده نزدیک ما نیز که اکنون دست به شمشیر برده اند زودتر شمشیر ها را غلاف کرده و از قساوت بکاهند.
چند روز پیش حین اقامت در مرکز یکی از استان ها که چون بسیاری از شهرها درظاهر از رخوت حاکم بر آنها باید گریخت اما چون بسیاری از همان ها در باطن در فغان و غوغا ست، صدای حیرت زده، دردمند، بغض آلود و هراس زای جلالی پور را از تلویزیون بی بی سی شنیدم که پریشان سرنوشت فرزند خود و فرزند های ملت بود. به یاد کُشته خود افتادم و کِشته او! گفتم دریغ و صد افسوس دوست و دوستان عزیز اصلاح طلب که بیش از بیست سال بر ما گذشت!
اگر امروز شما می توانید صدای خود را به جهان برسانید و امیدوار باشید با مقاومت ملی و حمایت آزاده گان جهان می توان جان عزیزان خود را حفظ کرد (مقاومت ملی ای که ما با جان و دل مشتاقانه و سرسختانه در بطن آن می جوشیم و در تقویت آن می کوشیم و رساندن صدائی که ما در رسانا کردن آن بسیار رسائیم) آنروزها ما نمیتوانستیم! چون شما صدا را خفه، ملیت را لجن مال و امت اخته را از مادر نازای هزار و چهار صد ساله زایانده بودید.
اگر امروز هر داغدیده ای حداقل می تواند جسد عزیز خود را تحویل گرفته آنرا در خاک کند و بر مزارش اشگ بریزد، آنروز ما نمی توانستیم! چون شما نه تنها جسد که خاک را هم از ما دریغ کرده بودید.
اگر حالا به یمن ملیتی که رساتر و نهیب آفرین تر از گذشته از زیر خروارها توهم انباشته بر خود به مقاومت بر خواسته و مادران نگران و دردمند می توانند نه تنها در پارک ها، بلکه در برابر قتلگاه اوین نیز شجاعانه فریاد بر آورند، مادر پیر من نمی توانست! چون شما جمع را مسخر توهم کرده بودید.
اگر حالا با نیروی مقاومت جمع، پدر وبرادر، مادر و خواهر و همسری جور دیده میتواند مشت کرده و داد بخواهند من نتوانستم! چون:
من در بدرشده و شوک زده از سبوعیت حاکم الهی که هیچ، انصافا شجاعت نزدیکی کیلومتری به اوین را هم در خود نمیدیدم، اما در آنروز پیرمادر نگران که شجاعتی عاطفی دارد نه سیاسی و مبارزه گرانه، به جرم در خواست خبر از کجائی و چرائی فرزند دانشجوی نخبه خود به داخل کشیده میشود تا محصور در سربازان گمنام امام زمان به کمک کماندوهای حضرت زینب پشت چروکیده اش زیرشلاق بُران الهی لمس شود و از ترس خشم بی حاصل دیگر اعضای خانواده، بدون افشای درد جانکاه جسمی و روحی قریب یک ماه زیر دست های لرزان پدر رنج دیده به درمان گذراند. تا سالی چند به یمن جبر فراست آنان که مهین را ترک کردند و شجاعت آنان که زبان ناگشوده قتل عام شدند من بهت زده و تحقیر شده بتوانم چشم بسته در گوشه اتاقی ناشناخته در اوین رو به دیوار فرم پر کرده و از عزیز شکافته سینه چند تکه لباس به ار مغان آورم و در پاسخ سئوال ملایم و ملاطفت آمیزم که چرا؟ او که حکم چند ساله اش را کشیده و تمام شده بود. بشنوم "گُه زیادی بخوری لباسای خودتو میدیم به کس و کارت" و من دور از چشم مادر چشم براه نشانی ازخاک عزیز، درغروبِ درد آور برهوتِ خاوران، خیره به آثار بیرون زده از خاک شعر بسرایم! شعری که بدلیل گذشت زمان و در بدری حاصل از آن فقط مَطلع آن به ذهن مانده است.

در سایه تنهائی و خلوت
در غروب مهتاب
در فرود ظلمت
نه اندوه نه ماتم!
رخوت زده ای زه راه حیرت
********
کو کوپه خاکی که برآن شعر بخوانم
کو قطعه سنگی که بر آن نام نگارم
کو زن
کو مرد
کو زمزمه مادر داغدار
کو خلق فرو رفته دراین ماتم غم بار
کو جان
کو نای گریستن
ای وای، ای وای ز زیستن
*****

منزلگه یاران
اینجا خاکی است مسطح
هر گوشه آن شاخه گلی آب ندیده
پرپرشده و سینه بر این خاک کشیده
و...

و من یخ زده از سبوعیت فقیه جانشین بر حق پیغمبر، تنها درمان درماندگی خود را در آن بیابم که شعر را با دست نویسی از جریان جنایات رخ داده، همراه یک قطعه از لباس های مخفی نگه داشته از مادر در گوشه، گوشه این شهر درندشت رخوت زده بکارم و افسوس بخورم که چرا چند تکه لباس بیش نیست! انگار که این قطعات مندرس می توانند بو و حسی را انتقال دهند که خود می گرفتم. در آن دو روز تنها امید ساده دلانه ام آن بود تا بگفته شادروان کسرائی "خلقی بخروشد وین تیره شب آخر به سر آید".
در آنروزها صادق ترین، پاک ترین و بی آلایش ترین دوستان اصلاح طلب چشم ها بسته و دست ها را بر گوش گرفته بودند و برای پیروزی اسلام بر کفر دعا می خواندند. بگذریم از آنان که تخدیر حاصل از رنج پیرمردان دستبد قپانی بر کتف و شلاق بر کمر و بهت خون آلوده ی جوان ترهای رویافرو ریخته را که در اعترافات آنها تجلی می یافت بعنوان تفوق ایده ئولوژی الهی حاکم شریعتمدار به دست حسین شریعتمدارها جشن می گرفتند و تا رخدادهای اخیر با این جشن ساختگی ساختند! آیا بیست سال باید به درازا بکشد و جنایت های بیشمار رخ دهد تا در رخدادی چنین که خود در آن گرفتار شده اید بپذیرید که اعترافات حاصل از شکنجه وحشیانه و خرد کردن وقیحانه عزت نفس فردی اسیر در اتاقکی نمور وجاهت قانونی ندارد؟ تا باز پای شرع را به میان آورده و بگوئید شرعی نیست؟ اگر آنروز چشم ها را نمی بستید آیا امروز این جنایت ها رخ میداد؟ امروز چشم ها را باز نگه دارید تا فردا فجایع دیگری تکرار نگردد.
دوستان اصلاح طلب! میدان پر فراز و نشیب است، هر چند شما فریاد دلخراش ما را نه شنیدید و نه اجازه دادید از بانگ غرای "خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم" گذر کند و به جمع برسد! ما نه تنها زمزمه های نگران و هراس انسانی شما را در شرایط بحرانی و وحشت زای کنونی با جان لمس می کنیم، بلکه پاک باخته با هر چه در توان داریم حتی به قیمت خرد شدن استخوان های تُرد شده مان در زمان میان سالی رو به افول، دوشا دوش ملت بپا خواسته می کوشیم تا شما مجبوربه تحمل درد تحمیل شده بر ما نشوید و همه فرزندان شجاع، میهن دوست و انسان خواه شما نه له شده و کرامت از دست داده، بلکه سر بلند و سر افراز به آغوش خانواده و ملت باز گردند. اما آیا هنوز باور دارید که فقیه جانشین پیامبر و نایب بر حق امام زمان است و آنچه باید بر سر نوشت ملت حکم براند شرع مقدس خارج شده از دهان خمینی، خامنه ای، رفسنجانی، شاهرودی؛ یزدی، جنتی و... مصباح هاست؟ آیا هنوز پذیرنده و توجیه گر ولی فقیه عادلی هسیتد که شکنجه های وحشیانه را مشروع، اعتراف ها را نهادینه و خاوران ها را بنیان نهاد؟ فقیه عادلی که نه تنها پیرمرد روحانی هم تراز اما آزاد اندیش تر از خود را به اعتراف ملتمسانه واداشت تا شما تحسین اش کنید، بلکه حاصل عمر و بسط دهنده ولایت خود را هم با تحقیر و تهدید به انزوا فرستاد تا عدل او دگر بار نه به دگراندیشان که به هم اندیشان و هم باوران او نیز تسری یابد و شما بدون نگاه به آینده خود به عظمت او غره شوید! آیا حالا هم نباید چشم ها شست و جور دیگری دید؟
میدان پرفراز و نشیب است! به عاشقان ولایت در مجلس، فرماندهان مسخ شده سپاه و بسیج، و دست اندرکاران نان خواه صدا و سیما... و خبرنگاران و نویسندگان تهی از وجدان و منفعت جوی جبهه خون و جنون باید گفت منفعت آن نیست که در پناه اسلام با دست توانا و ذهن فعال خود پرچم خون آلود ولی فقیه را با خون جوانان رنگین تر کنید. مسئله فقط لعن همسران باکری ها نیست! خود باکری ها هم اگر بودند چون حجاریان ها، تاج زاده ها و... در گوشه نمور دخمه غم زای قتلگاه اوین به آنچه گذشت می اندیشیدند. ملت حجاریان ها، تاج زاده ها و...را سر فرازانه به آغوش خود باز می گرداند اما برای دست های لرزان، ذهن معیوب و چشم گریان شما فردا کاری نخواهد کرد! چون بیست سال به درازا نخواهد کشید. هر چند ملت صلح جو و آزادی طلب شمشیر مذهب در کف ندارد اما امروز چهره ریاضی ها، نصیری ها، قطبی ها و روحانی ها در آئینه رو بروی شماست. هنوز دیر نشده است!

تهران هشتم مرداد هشتاد و هشت