روزنامه های ایران چه می نویسند؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٣ مرداد ۱٣٨٨ -  ۴ اوت ۲۰۰۹


روزنامه «جمهوری اسلامی» در سرمقاله دیروزش: «کارگاه حذف و دفع!» نوشته است: «هرچند نقطه نظرهای مختلفی درباره دادگاه متهمان حوادث بعد از انتخابات که اولین جلسه آن روز شنبه برگزار شد ابراز می‌شود، لکن از آنجا که دستگاه قضایی کشور یک دستگاه قانونی است و مسئولیت‌هایی دارد و طبعا مسئولان آن باید پاسخگو باشند، فارغ از نقطه نظرهای ابراز شده از ورود به این ماجرا خودداری می‌کنیم و به بهره‌برداری‌هایی که از این دادگاه و از وقایع این روزها می‌شود می‌پردازیم‎.
‎یکی با اشاره به آنچه در دادگاه مطرح شده می‌نویسد: اسناد خیانت فلانکس و فلانکس فاش شد‎.
آن دیگری می‌گوید: حالا که این اعترافات را داریم، افراد اصلی را محاکمه کنید‎.
سومی می‌گوید: دیگر جای درنگ نیست به سراغ سران بروید و آنها را به دادگاه بکشانید زیرا آنها مفسد فی‌الارض هستند‎.
روی دیگر این سکه، که در «کارگاه حذف و دفع» ضرب شده اینست که آن دیگری می‌گوید: «بگذارید مراسم تحلیف برگزار شود، دولت کارش را شروع کند، یقه‌شان را می‌گیریم و سرشان را می‌چسبانیم به سقف».
‎این اظهارات و نگاشته‌ها همگی بر یک تحلیل متکی هستند که در همان « کارگاه حذف و دفع» طراحی می‌شوند و سپس به عرصه رسانه‌ها راه می‌یابند. تحلیل اینست که همه کسانی که در برابر یک کاندیدای خاص قرار داشتند و به او رای نداده‌اند باید طرد شوند و سران آنها باید حذف شوند‎.
این تحلیل، یکبار در قالب «باید محاکمه شوند» ظاهر می‌شود، یکجا در شمایل «مفسد فی‌الارض» نمود پیدا می‌کند و یکبار نیز وعده داده می‌شود «یقه‌شان را می‌گیریم و سرشان را می‌چسبانیم به سقف»!
‎در مقابل این تحلیل، نگاه دیگری قرار دارد که می‌گوید: دوست را در جای دشمن و دشمن را در جای دوست ننشانید. اینطور نباشد که هر کس را به خاطر یک خطا دشمن تلقی کنیم. همه باید با برادری و وحدت در کنار همدیگر باشیم و به کشور خدمت کنیم.
تحلیل دوم، بر طرز فکر و گرایش «جاذبه» متکی است و تلاش می‌کند افرادی را که اعتراض دارند مجاب کند و جذب نماید.
هیچ انسان عاقل و منصفی در ترجیح دادن تحلیل دوم حتی لحظه‌ای تردید نمی‌کند و درنگ را در عمل به آن بهیچوجه جایز نمی‌داند. با اینحال، آن دسته از افرادی که تحلیل دوم را بر نمی‌تابند و بر تحلیل اول یعنی «حذف و دفع» تکیه می‌کنند چه توجیهی می‌توانند داشته باشند؟
آیا به سابقون در انقلاب و بازوان امام خمینی به جرم اعتراض ‎به بعضی وقایع، باید برچسب مفسدفی‌الارض زده شود؟ آیا قرار است افرادی که دارای سوابق درخشان خدمت به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و کشور و مردم هستند به جرم اعلام نارضایتی محاکمه شوند؟ بسیار خوب، کارگاه «حذف و دفع» کار خود را بکند و یقه این بزرگان را بگیرد و سرشان را به سقف بکوبد و کسانی را که نه سابقه‌ای در انقلاب دارند و نه نقشی در شکل گیری نظام جمهوری اسلامی دارند و نه امام را می‌شناسند و نه امام آنها را می‌شناخت همه کاره کشور کنند، تا معلوم شود در آنصورت کشور به کجا می‌رود!
تحلیل اول، روح اسلام و اصل تفرق قدرت در قانون اساسی را نفی می‌کند و نسخه‌ای برای رسیدن به تندترین انحصارطلبی می‌پیچد. آیا با چنین نسخه‌ای می‌توان کشور را اداره کرد آیا روح نظام جمهوری اسلامی که قرار است نظام مردمی باشد و با عمل خود انحطاط رژیم ستم‌شاهی را به رخ بکشد همین است؟! کسانی که به راحتی انگ مفسدفی‌الارض به مخالفان خود می‌زنند آیا اصولا با مفهوم فقهی مفسد فی‌الارض آشنایی دارند؟ اینان آیا برای این سئوال پاسخی دارند که کسانی که با افکار و عملکرد انقلابی و خدمات خود ایران را از فساد طاغوت پاک کرده‌اند و از بانیان استقرار نظام جمهوری اسلامی محسوب می‌شوند، چگونه می‌توانند به صرف اعتراض به بعضی رویدادها مفسدفی‌الارض باشند دارند؟! کدام سند، بر این ادعا دلالت دارد؟ کدام سند، خیانت این افراد را به اثبات می‌رساند؟ آیا نام ادعاهای متکی بر تخیل این و آن را می‌توان سند نامید؟!
این تحلیل، در تضاد آشکار با تحلیل دوم قرار دارد. تحلیل دوم بر همان اسلامی متکی است که شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی معرف آن بود، اسلام خط امام و اسلام ناب محمدی صلی‌الله علیه و آله، اسلامی که می‌گوید: «جاذبه درحد اعلا و دافعه در حد ضرورت از ویژگی‌های خط امام است».
راستی ما با محصولاتی که هر روز از «کارگاه حذف و دفع» بیرون می‌آید رهسپار کجا هستیم؟ تا چه وقت قرار است نیروهای سابقه دار و شناخته شده و خدوم را یکی پس از دیگری کنار بگذاریم؟ این ریزش‌ها تا چه وقت باید ادامه داشته باشد؟ تا چه وقت باید به جوانانی که حرف دارند انگ ضد انقلابی بزنیم؟ چرا برای رشد رویش‌ها، که اساس کار نظام جمهوری اسلامی است، تلاش نمی‌کنیم؟ و زبان‌های تهمت پراکن و پردافعه را مهار نمی‌کنیم؟ چرا به راه جذب، که راه صحیح است و تحلیل دوم بر آن متکی است، نمی‌رویم؟ آیا به این واقعیت تلخ اندیشیده‌ایم که بدون همراهی نخبگان نمی‌توان کشور را به درستی اداره کرد؟ تحلیل اول، تحلیل نخبه کشی است، آیا وقت آن نرسیده است که کارگاه حذف و دفع را نیز مثل بازداشتگاه شرم آور کهریزک تعطیل کنیم؟!»

زودهنگام و ناحق
مجتبی واحدی سردبیر روزنامه «آفتاب یزد» با عنوان: «اینها قبلاً هم قبول داشتند» نوشته است: «بــرگــزاری دادگـاه تـعدادی از بــازداشــت‌شـدگـان انـتـخـابـاتـی، واکنش‌های پیش‌بینی شده به دنبال داشت. تعدادی از محافظه‌کاران که عداوت آنها با اصلاح‌طلبان، سابقه‌ای دیرینه دارد با بهره‌گیری از رسانه‌های وابستـه بـه بیـت‌المـال به استقبال از «بسته محاکمه» پرداختند. آنها بدون آنکه به اشکالات حقوقی مطرح شده توسط اصلاح‌طلبان و تعدادی از حقوقدانان مستقل توجه کنند شادمانی خود از «توهم شکسته‌شدن اصلاح‌طلبان» را به نمایش گذاشتند. در حالی که توجه اندک به مبانی اعتراضات، می‌توانست زودهنگام بودن و ناحق بودن این ابراز شادمانی‌ها را به نمایش بگذارد. ادعای اصلاح‌طلبان این بود که «مراحل اولیه بررسی پرونده‌ها، بدون حضور وکلای مدافع انجام شده و جلسه مقدماتی - که نام محاکمه بر آن نهادند ـ نیز با غیبت وکلای تعدادی از متهمان برگزار شده و به دلیل عدم رعایت ضوابط قانونی، اعــتـرافـات مأخوذه، ‌فعلاً قابل اتکا نیست.» اما مدعیان اصولگرایی بدون توجه به آنکه نهادینه شدن نقض قانون، مـی‌تواند خسارات زیادی به دنبال داشته باشد تنها خوشحال بودند که دونفر از اصلاح‌طلبان «اعتراف» کرده‌اند. آنها آنقدر در شادمانی‎ ‎غرق شدند که این سوال را بدون پاسخ گذاشتند: «به فرض که دو اصلاح‌طلب ادعاهای خود در خصوص تخلف یا تقلب در انتخابات را پس گرفته باشند، این عقب‌نشینی با ادعای «اعتراف به دست داشتن در کودتای مخملی» چه ارتباطی دارد؟»
البته این نخستین بار نیست که اصولگرایان بدون توجه به پیامد بعدی برخی حوادث، دچار دستپاچگی می‌شوند و حقوق احتمالی رقیب یا طرفداران رقیب را نادیده می‌گیرند. در جریان درگیری‌های خیابانی، تعدادی از جوانان دستگیر شدند و خانواده دستگیرشدگان ادعاهایی در خصوص بدرفتاری با فرزندانشان مطرح کردند. دو یا سه خانواده نیز مـدعی شدند که فرزندانشان پس از بازداشت فوت کرده‌اند. در آن زمان هیچ یک از اصولگرایان - یا مدعیان اصولگرایی - واکنشی از خودشان ندادند و حتی گاه بر زخم خانواده‌های داغدار، نمک پاشیدند. اما هنگامی که این مصیبت دامن‌گیر یکی از یاران خودشان شد به صورت ناگهانی، موج ابراز تاسف‌ها، هشدارها و اعلام نگرانی‌ها به راه افتاد. عده‌ای مصاحبه‌ کردند، گروهی نامه نوشتند و تعدادی نیز به جای نمک‌پاشیدن بر زخم مادران و پدران داغدار، به تسلیت‌گویی شتافتند. آنچه دو روز پیش اتفاق افتاد اگر به امری نهادینه در کشور تبدیل ‌شود می‌تواند روزی اصولگرایان منتقد را نیز دربرگیرد ولذا، حتی اگر برای قانون دل نمی‌سوزانند یا از مسئولیت شرعی احتمالی، واهمه‌ای ندارند حداقل برای حفظ منافع آینده خود بایستی در مقابل هر نوع قانون‌شکنی یا تضییع حقوق احتمالی متهمان دستگیر شده که خبرگیری و خبردهی آنها تنها از یک کانال انجام می‌شود ایستادگی کنند.
امـا ایـن سـکـه روی دیـگـری دارد کـه مرتبط با دست‌اندرکاران پرونده‌هاست. آنها دچار این بدشانسی هستند که بخش عمده‌ای از کیفرخواست یا نکات شبیه به آن، قـبـلاً در مـقـالات و خبرهای ویژه چند روزنامه پرونده‌ساز درج گردیده بود. حتی یک روز قبل از تشکیل ناگهانی دادگاه، یکی از خطبای جمعه، تحلیلی ارائه داد که به اعترافات قرائت شده توسط یکی از اصلاح‌طلبان زندانی، شباهت بسیار داشت. شاید همین وضعیت باعث شد که قبل و بعد از دادگاه یا به عبارتی قبل و بعد از انتشار تلویزیونی اعترافات، بر تعداد حامیان روند بازداشت‌ها اضافه نشد. این موضوع بایستی هشداری برای دست‌اندرکاران پرونده باشد تا به دور از هیاهوی همراه با عقده‌گشایی تعدادی از اشخاص و رسانه‌های مدعی اصولگرایی، اقناع افراد بی‌طرف و حتی چهره‌های معتدل اصلاح‌طلب نسبت به عـملـکـرد خـود را وجـهه همت خویش قرار دهند. در غـیـر این‌صورت نه تنها پخش اعتراف دو تن از اصلاح‌طلبان - آن هم بعد از ۶ هفته بــازداشــت و بـدون دسـترسی به وکیل - کمکی به آشکارسازی حقایق و رفع خطرات احتمالی نمی‌کند بلکه فراگیر شدن اعترافات نیز تنها بر حجم تردیدها خواهد افزود. دست اندرکاران پرونده و حامیان رسانه‌ای آنها- که قبل از اعترافات هم همین حرف‌ها را می‌زدند- باید مشخص کنند که به دنبال شکستن شخصیت تعدادی از اصلاح‌طلبان هستند یا می‌خواهند به قول خود‎ ‎توطئه‌ای را افشا و مردم را آگاه سازند؟ اگر شکستن بازداشتی‌ها مدنظر است قاعدتاً این اتفاق نخواهد افتاد و حتی می‌تواند از اعتراف کنندگان
چـهـره‌ای مظلوم بسازد. اما اگر دستگیری‌ها، اعتراف‌گیری‌ها و پخش اعترافات - که در مرحله فعلی و قبل از قطعیت حکم، غیرقانونی به نظر می‌رسد- هدفی قضایی را تعقیب می‌کند بایستی روش‌هایی به کارگرفته شود که تعداد قانع‌شدگان افزایش یابد. این در حالی است که واکنش‌های اولیه، چنین چیزی را نشان نمی‌دهد و کسانی که در دو روز اخیر به ابراز شادمانی پرداخته‌اند همان افرادی هستند که قبلا هم دسـتـگیرشدگان را برانداز می‌دانستند و خواستار مجازات آنها بودند!»

ژنرال‌های شما تحمل ندارند
حسین شریعتمداری مدیر روزنامه «کیهان» در شماره دیروز این نشریه یادداشتی با عنوان: «آمپول سحرآمیز؟!» دارد که درپی نقل شده است: «وقتی مرحوم احسان طبری برجسته‌ترین تئوریسین مارکسیسم در آکادمی علوم شوروی سابق و عضو مرکزیت حزب توده به اسلام بازگشت و با نگاهی موشکافانه و مستند به نقد علمی مارکسیسم نشست، رسانه‌های هر دو اردوگاه شرق و غرب با حجم انبوهی از تبلیغات به مقابله و تخطئه او برخاستند و در این میان، نظر رادیو مسکو - شوروی سابق- که رادیوهای آمریکا و بی‌بی‌سی نیز با آب و تاب آن را پوشش می‌دادند، جالب‌ترین- و البته خنده‌دارترین - نمونه بود. مفسر رادیو مسکو می‌گفت: ایرانی‌ها موفق به ساخت آمپولی شده‌اند که اگر به زندانی تزریق شود، آنچه به وی دیکته شده است را بر زبان می‌آورد! وقتی این خبر را با مرحوم طبری در میان گذاشتم پوزخندی زد و گفت؛ باید از رفقای مارکسیست و دوستان امپریالیست! پرسید، اگر ایران اسلامی تا این اندازه پیشرفته است که موفق به ساخت چنین داروی سحرآمیزی شده است چرا اینهمه درباره عقب افتادگی علمی آن تبلیغ می‌کنید؟ و اما، بر فرض که متخصصان ایرانی موفق به ساختن چنین دارویی شده و به من هم تزریق کرده باشند! تزریق دارو که «سند» و «استدلال» نمی‌سازد. اظهارات من تحت هر شرایط و به هر علتی که باشد، برای اثبات آن سند و دلیل ارائه کرده‌ام، چرا به جای پاسخگویی، لطیفه می‌سرائید؟!
اعترافات تکان دهنده متهمان آشوب‌های اخیر در دادگاه علنی روز شنبه و کیفرخواست مستند دادستان در دادگاه همانگونه که انتظار می‌رفت اردوگاه فتنه انگیزان را با شوک شدیدی روبرو کرد، چرا که اعترافات و اسناد منتشر شده از چنان استحکامی برخوردار است که نفی و انکار آن برای سران فتنه امکان‌پذیر نیست و از سوی دیگر به وضوح نشان می‌دهد که سران فتنه در تماس مستقیم با سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه دست به فتنه‌انگیزی زده و بسیاری از هواداران را با سوءاستفاده از صداقت و اعتماد آنان فریب داده و اعتماد آنها را پای منافع آمریکا قربانی کرده‌اند.
شوک شدید ناشی از اعترافات و اسناد ارائه شده در دادگاه روز شنبه به آسانی از واکنش‌های مضطربانه سران فتنه و صفحات روزنامه‌های زنجیره‌ای وابسته به آنها قابل درک است و دراین باره اشاره به چند نکته که فقط مشتی از خروارهاست ضروری به نظر می‌رسد.
۱- ادعا می‌کنند متهمان تحت فشار مجبور به اعتراف شده‌اند که شواهد موجود از جمله، بازرسی‌های مکرر و مستمر، تاکید خانواده‌ها و تصریح متهمان، این ادعا را نفی می‌کند ولی صرفنظر از بی‌اساس بودن این ادعا، باید - به قول مرحوم طبری- از این آقایان پرسید که مگر فشار و آزار زندانی- بر فرض صحت- می‌تواند سند بسازد و استدلال ایجاد کند؟! به عنوان مثال اگر کسی بگوید که ملکول‌های آب از هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده است و دستورالعمل آزمایش برای اثبات آن را هم اعلام کند دیگر چه فرقی می‌کند که تحت فشار بوده یا نبوده؟! در کیفرخواست دادستان و اعتراف متهمان به اسناد و دلایل خالی از ابهام تکیه شده است چرا به جای پوزش از کسانی که فریبشان داده‌اید، لطیفه سرایی می‌کنید؟!
جالب آن که دیروز یکی از روزنامه‌های اجاره‌ای دقیقاً همان نظریه مضحک رسانه‌های بیگانه درباره اعترافات مرحوم احسان طبری را برای مخدوش کردن اعتراف متهمان آشوب به کار برده و با تیتر درشت در صفحه اول نوشته بود «قرص اعترافات»!
۲- عوامل اصلی فتنه و آشوب از قبل می‌دانستند که اعتراف مستند بازداشت شدگان و اسناد کشف شده، پته آنها را روی آب خواهد انداخت و به همین علت پیشاپیش اعترافات آنها را «ساختگی و تحت فشار»! قلمداد می‌کردند و در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها و نوشته‌های خود خواستار آزادی بی قید و شرط بازداشت شدگان بودند. چرا؟! اگر آقایان کاری نکرده و جرمی مرتکب نشده بودند که از افشای آن وحشت داشته باشند، چه دلیلی داشت که از قبل اعترافات را ساختگی بنامند؟! ممکن است بگویند که از اعتراف تحت فشار نگران بوده‌اند که اولا همانگونه که گفته شد، فشار و آزار- مورد ادعا - نمی‌تواند سند و دلیل بسازد و اعتراف غیرمستند در یک دادگاه علنی و پیش چشم دهها میلیون نفر از مردم چگونه می‌توانست باعث اضطراب شما شود؟!
می‌گویند شخصی به کلانتری مراجعه کرده و اعلام کرد که؛ طوطی سخنگوی من گم شده است، افسر نگهبان گفت یافتن طوطی گم شده که در حوزه مسئولیت ما نیست و صاحب طوطی جواب داد؛ بله قربان! می‌دانم، فقط خواستم از قبل گفته باشم که اگر پیدا شد و حرفهای آنچنانی زد، شما بدانید که نظر شخصی خودش است و به من ربطی ندارد! بنده از اول هم با او اختلاف نظر داشته‌ام!!
٣- اکنون فرض می‌کنیم که متهمان تحت فشار وادار به اعتراف شده‌اند - فرض محال که محال نیست- خب! حالا باید از سران فتنه پرسید، وقتی «ژنرال»‌های شما تحمل چند روز زندانی کشیدن را ندارند و بلافاصله بعد از جدا شدن از زندگی مرفه خویش، به هر چه که از آنها خواسته شود تن می‌دهند؟! اولا؛ چرا بچه‌های مردم را فریب داده و آنان را با سوءاستفاده از اعتمادی که به شما کرده‌اند، با چماق و کوکتل مولوتوف به میدان می‌فرستید؟ و خودتان در حلقه‌های فشرده محافظان و فقط برای خالی نبودن عریضه به صحنه سرک می‌کشید و فرزندانتان را نیز در ناز و نعمت برای تحصیل به آمریکا و انگلیس می‌فرستید و یا در خانه‌های اشرافی نوازش می‌دهید؟!
ثانیاً؛ چرا وقتی ژنرال‌های شما با حرارت دیگران را به آشوب و بلوا دعوت می‌کردند، آنها را دروغگو! نمی‌دانستید و به عنوان قهرمان! از آنان یاد می‌کردید؟! اگر ادعای شما را بپذیریم که افراد یاد شده تحت فشار وادار به اعتراف شده‌اند؟! چگونه ادعای دیگرتان قابل پذیرش خواهد بود که از مقاومت تا پای جان! و... حرف می‌زدید؟!
ثالثاً؛ وقتی ژنرال‌های شما در مقابل چند روز زندانی کشیدن اینگونه-به قول خودتان- تسلیم می‌شوند؟ از کجا معلوم که در مقابل وعده‌های رفاه و زندگی اشرافی و آنچنانی که از آن سوی آب‌ها داده می‌شود، مقاومت کرده باشند؟! و یا بعدها مقاومت کنند؟!
البته، سران فتنه که خیانت آنها به وطن، فریب مردم و ارتباطشان با بیگانگان فاش شده است مجبورند!! اعتراف‌کنندگان را مورد حمله قرار دهند ولی از نگاه مردم مسلمان و ایران دوست، شجاعت و جسارت آنها قابل تقدیر است، چرا که به میل و رغبت خود از راهی که رفته بودند بازگشته و با اعتراف مستند و مستحکم خویش سعی در پیشگیری از فریب دیگران داشته‌اند.
۴- سران فتنه و رسانه‌های وابسته به آنها و یا رسانه‌های بیگانه و ضدانقلاب که در حمایت از آنان یقه چاک می‌دهند، هیچکدام برای نفی آنچه در کیفر خواست و یا اعتراف متهمان آمده، دلیل و سندی ارائه نمی‌کنند و تنها به شانتاژ و ادعاهای خنده‌دار متوسل شده و برای فرار از رسوایی، جاده فرعی باز می‌کنند...
هدایت‌الله متین‌دفتری به روایت اسناد لانه جاسوسی خبرچین سازمان سیا، و شریک تجاری ارتشبد نصیری - رئیس ساواک - بود و بعد از انقلاب عضو منافقین شد. او فرزند احمد متین‌دفتری، وزیر رضاخان و ضمناً نوه دختری مصدق بود. وقتی از هدایت‌الله متین‌دفتری درباره خانواده‌اش سوال می‌کردند، به جای آن که بگوید پدرم وزیر رضاخان بوده است، می‌گفت؛ من نوه مصدق هستم!!»

اگر این‌ها پیروز هستند...
مهدی یزدانی‌خرم روزنامه‌نگار و منتقد ادبی با عنوان: «افتخار می‌کنم که شکست خورده‌ام» در روزنامه «اعتماد ملی» نوشته است: ارغوان پنجه خونین زمین / دامن صبح بگیر / وز سواران خرامنده‌ی خورشید بپرس / کی برین دره‌ی غم می‌گذرند؟
هوشنگ ابتهاج (هـ. الف. سایه)
حال‌مان خوش نیست انگار. تلویزیون سنگ‌تمام گذاشت برای گفته‌هایی به نام «اعتراف» که هر آن که سری و عقلی دارد می‌داند، خالی‌ست و غیرقانونی. و تصویر عطریانفر شریف و ابطحی دوست‌داشتنی‌ای که من در قاب شیشه‌ای تلویزیون خانه‌ام (که این روزها به مصداق خانه لرزان عنکبوت تبدیل شده) برآیند یک روند ساختگی بود. مانند یک رزمی‌کار که با تمام قدرت مشتی را به دیافراگم حریف وارد می‌کند اما قدرت درونی حریفش همان نیرو را به خودش باز‌می‌گرداند و اوست که زمین می‌خورد. حمله می‌کند اما زمین می‌خورد. من تحلیلگر سیاسی نیستم. از احساسم می‌گویم و لحظه‌ای که محمد عطریانفر دستش را بالا برد، به‌طوری که از قاب کوچک دوربین تصویربردار رسانه‌ملی بیرون زد و گفت: «افتخار می‌کنم که شکست خورده‌ام» این همان لحظه‌ای بود که حریف ضربه خورد، عقب نشست و طنین واژه‌ای «شکست» عطریانفر که سال‌هاست می‌شناسمش و از شرافتش هم کم ندیده‌ام همان رخدادی بود که بالاخره شکل گرفت. آن اعتراف بزرگ کلاسیک یادم می‌آید که دیروز دوستی به نقل از آستوریاس مثال زد. اعتراف گالیله مقابل دادگاهی که می‌خواست او قبول کند که برعکس گفته او زمین گرد نیست و اصلا مرکز جهان است. گالیله تایید کرد که زمین همانطور که عالیجنابان می‌گویند گرد نیست و اصلا او یاوه گفته است! اما زمین گرد بود و هست و خواهد بود و اعتراف گالیله در دادگاه نمایشی از گردی زمین نکاست. همانطور که در مقیاس امروزمان شکستی که عطریانفر از آن دم زد، چیزی از پیروزی و همبستگی مردم و تلاش‌شان برای احقاق حقوق‌شان کم نکرد. من تحلیلگر سیاسی نیستم، اما در استدلال‌هایی که علیه اصلاحات و مردمان معترض - که خس‌وخاشاک خوانده شدند ـ در بولتن‌های خبری مفرح همچون فارس و برنامه تصویری اعصاب و روان ۲۰:٣۰ و سرآمدشان روزنامه مکرمه کیهان خوانده‌ام فقط و فقط آن بیت مولانا به یادم آمد که «پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی‌تمکین بود...
حضرات کار را به جایی رسانده‌اند که هر تنابنده‌ای بر خود می‌پیچد ـ حال این پیچیدن یا از سر استیصال اصولگرایانه است یا ضربات مهرورزانه ـ دادگاه یا آن دکور قهوه‌ای رنگی که تلاش کرده بودند شبیه دادگاه باشد با حقیقت ماجرا نمی‌خواند. ابطحی با صورتی پریشان و عطریانفر نازنین با صدایی و نگاهی دو پهلو از ماجرا می‌گفتند. کیهان عزیزمان که شبانه‌روز عرق می‌ریزد و مدام دنبال کودتا می‌گردد نیز نتوانست چیزی بیابد اما انبوهی از مخاطبان رسانه بی‌اعتبار شده ملی! دیدند که مخالف خوانی و صدای دیگر بودن چه بر سرتان می‌آورد. من عصبانی هستم. به عنوان یک شهروند. از اینکه به شعورم توهین شده و اینکه تلاش می‌کنند با شیوه‌های نخ‌نما شده ما را به سال‌های دور بازگردانند عصبانی‌ام می‌کند. من از اینکه یکی از بهترین مدیران مطبوعاتی ایران، لاغر شده، تکیده، اما با سری بالا از روی کاغذ چیزی می‌خواند خنده‌ام می‌گیرد. لطفا ما را نخندانید، همصدا با عطریانفر که دستش از قاب کوچک بالاتر رفت، می‌گویم: شکست خوردیم! و حالا قصه دیگری آغاز شده است که اصولا معنای شکست را تعویض کرده است به کدامین گناه؟ سوال من این است، به کدامین قانون‌گریزی این‌طور با فرزندان شریف این خاک چنین برخورد می‌شود و انواع مشایی‌ها، کردان‌ها و علی‌آبادی‌ها و اقمارشان مصداق پیروزی و دموکراسی هستند، که اگر پیروز ایشان هستند ما می‌خواهیم همان شکست‌خوردگان باشیم! که اگر تصویر این است، آری پیروزی از آن شما و شکست از آن ما. بسیاری از همین شکست‌خوردگان زخم خورده داغ و درفش هستند و فریادرسی هم نیست. اما تاریخ راه خود را می‌رود و تن‌ها کبود می‌شوند و اعتراف‌ها پخش می‌شود اما زخم ترمیم می‌شود و ذهن و حافظه باقی می‌ماند، مثل سنگ. محمد عطریانفر متولد ظهر روز ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ است! و همیشه می‌گفت من با سیاست زاده شده‌ام و حالا که تصویرش را در قاب کوچک تصویربردار رسانه بی‌اعتبار ملی می‌بینم به سال ٣۲ فکر می‌کنم. من از اصولگرایان ممنونم که حافظه ما را که مدت‌ها بود تضعیف شده بود، دوباره تقویت کردند. هرچند حال‌مان خوب نیست اما زخم‌ها ترمیم می‌شوند و هرچه زندان بیشتر شود و اعتراف پرمایه‌تر دست‌ها از قاب کوچک تصویربردار بالا و بالاتر خواهند رفت. به قول سایه، ابتهاج نازنین احساسم را می‌گنجانم در واپسین تکه شعر بلند ارغوان که در حبس سرود و مطمئن باشید آسمان تهران از آن ماست، آسمان ایران.
«ارغوان بیرق گلگون بهار / تو برافراشته باش / شعر خونبار منی / یاد رنگین رفیقانم را / بر زبان داشته باش / تو بخوان نغمه‌ی ناخوانده من ارغوان، شاخه همخون جدامانده من.»

«ادبیات در گفتار» و شأن مقام
احمد پورنجاتی در روزنامه اعتماد ملی در یادداشتی نوشته است: این روزها حرف‌های بسیاری برای «گفتن و نوشتن» و بیش از آنها، برای «نگفتن و در صفحه دل نهفتن» وجود دارد. گفت‌وگوی پررمز و راز «نگاه‌ها» غوغایی به پا کرده است. پیش از این هیچ‌گاه شاهد چنین «غوغای نگاه» در جامعه ایران نبوده‌ایم. چه می‌شود کرد؟ انگار هر روز که می‌گذرد، فهرست «حسرت‌های به دل مانده» و «آرزوهای برباد رفته» ما قد می‌کشد، قامت امیدمان پشت یک دیوار بلند، هر روز بلندتر از دیروز، گم می‌شود! آیا کم‌کم داریم به این وضع عادت می‌کنیم؟ شاید! اما نه از سر بی‌مسئولیتی و بی‌خیالی، بلکه از فرط تکرار!
هرچه باداباد! اما بگذارید یک مورد دیگر بر «سیاهه حسرت‌های ناکام» بیفزایم. کاش برای تصدی برخی «مسئولیت‌های بزرگ»، پست و مقام‌های مهم حکومتی همچون ریاست‌جمهوری، برخورداری از «ادبیات شایسته» به عنوان یکی از معیارهای قانونی «صلاحیت» مورد توجه و تاکید قرار می‌گرفت. مگر ادبیات گفتاری هرکس در واقع جلوه‌گاه شخصیت و منش او نیست؟! مگر نگفته‌اند: «المُرء مخبوء تحت لسانه: انسان در پس پرده زبانش پنهان است.» و تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد!
مگر نگفته‌اند: «ادب المرء خیر من ذهبه: ادب مرد به ز دولت اوست»؟ در حالی که حتی یک شخص عادی در گفتار خود با دیگران نباید به ورطه «ادبیات ناشایست» در غلتد، آیا یک مقام مسئول در نظام، در هر رده‌ای و به ویژه در موقعیت ریاست‌‌جمهوری یک کشور، اجازه دارد به هر نحو و با هر ادبیات و واژگان که میلش کشید یا برحسب نوع تربیت و عادت، سخن بگوید؟! لازم نیست کسی به ضرب و زور و تکلف و تصنع، فاضلانه و ادیبانه سخن بگوید اما «عامیانه» سخن گفتن، هرگز به مفهوم «عوامانه و بی‌مبالات» سخن گفتن نیست. یک «رئیس‌جمهور» باید مراقب ادبیات گفتاری خود باشد. خواه‌ناخواه، چه موردپسند باشد یا نباشد، نوع گفتار و ادبیات مقامات ارشد یک نظام، به حساب ادبیات و شخصیت یک ملت گذارده می‌شود، بخشی از تاریخ و هویت یک ملت را شکل می‌دهد. اینک اما چه می‌شود گفت! غمگنانه و بی‌اغراق باید اعتراف کنیم که هیچ‌گاه در سه دهه استقرار نظام جمهوری‌اسلامی، تا به این حد که در چهارساله دولت نهم شاهد بوده‌ایم، ادبیات نامناسب و «خلاف شأن» از سوی یک مقام حکومتی در رده رئیس‌جمهور، به کار گرفته نشده است. امام(ره) که جای خود را داشت، که حتی برای خطاب به رئیس‌جمهور آمریکا نیز از تعبیر «آقای کارتر» استفاده می‌کرد، هیچ‌یک از سه رئیس‌جمهور پیشین نیز از دایره «ادبیات شایسته» فراتر نرفتند. البته شاید به این دلیل ادبیات گفتاری آقای احمدی‌نژاد، به ویژه آنگاه که قصد القای صمیمیت و صراحت و قاطعیت دارد، بیشتر گزنده و نامناسب و «خلاف شأن» جلوه می‌کند که از نابختیاری، بلافاصله پس از آقای خاتمی به ریاست‌جمهوری رسیده است که گفتار و کردارش برازنده و شایسته شأن ملت ایران بود و فروتنی و ادب مثال‌زدنی در برابر کرامت انسان، فارغ ‌از دوری و نزدیکی سیاسی و عقیدتی، حسرت انگیز! اما، صرفنظر از این کنتراست تاریخی و شخصیتی نیز اصل مساله همچنان به قوت خود باقیست.
به آخرین نمونه از ادبیات گفتاری رئیس دولت نهم توجه کنید: «بگذارید مراسم تحلیف برگزار شود، دولت کارش را شروع کند، یقه‌شان را می‌گیریم و سرشان را می‌چسبانیم به سقف» این بخشی از سخنان آقای محمود احمدی‌نژاد در مراسم «هم‌اندیشی اساتید بسیجی» در شهر مشهد است. در ادبیات دربار قاجار، به‌ویژه در دوران سلطان صاحبقران ناصرالدین‌شاه، از تعبیرهایی همچون: «راحت شود» ـ یعنی با شیوه‌های خاص همچون نوشاندن «قهوه قجری» و «رگ زدن» سر به نیست یا «پدرسوخته» برای توهین و تحقیر و یا «خیالات می‌فرمایید» برای بی‌ربط و غیرمنطقی خواندن اظهارنظر دیگران فراوان استفاده می‌شد. اما در قرن بیست و یکم در فضای جامعه ایران پس از انقلاب، با داعیه فرهنگی و دینی بودن و با آن همه آموزه‌های اخلاقی، چگونه می‌توان افول تدریجی و تکرارشونده «شأن گفتاری» یک مقام مهم سیاسی را نادیده گرفت؟! هنوز ماجرای «خس و خاشاک» خواندن بخشی از مردم ایران که به هر دلیل نسبت به سرنوشت انتخابات اعتراض داشته‌اند، فراموش نشده است. حتی توضیح توجیه‌گونه دستگاه رئیس‌جمهوری نیز آبی بر آتش خشم و گلایه مردم نریخت. ماجرای ادبیات نامناسب آقای محمود احمدی‌نژاد به عنوان رئیس‌جمهور دولت نهم، بارها در گذشته تکرار شده است. چه ضرورتی داشت که برای نمایش قاطعیت در برخورد با مسئولان ضعیف یا متخلف در دستگاه دولت، ‌از تعبیرهای کوچه بازاری «پیچاندن گوش» استفاده شود؟! یا در قضیه پردامنه «پروژه نصب و عزل» رحیم مشایی، منتقدان را با صفت‌‌هایی از قبیل «حسود» بنوازند؟! اینک که نمی‌توان به آن «حسرت پیش‌گفته» یعنی منظورکردن «ادبیات گفتاری» به عنوان یکی از معیارهای صلاحیت ‌رئیس‌جمهور دل‌خوش کرد، گمان می‌کنم باید چاره‌ای برای این کاستی ‌فرهنگی که با حیثیت ملی و شأن سیاسی نظام نیز پیوند خورده اندیشیده شود. پیشنهاد می‌کنم از این پس سخنرانی‌ها و اظهارنظرهای آقای احمدی‌نژاد به‌ویژه در اجتماعات مردمی و مجامع رسمی، صرفا از روی نوشته و پس از ویرایش مناسب از سوی مشاوران ذی‌صلاح ارائه شود تا خدای ناخواسته از روی «سبق لسان» یا به عادت مالوف، چیزی که اندک مغایرتی با «شأن مقام» داشته باشد گفته نشود. این پیشنهاد خیرخواهانه را تنها به این دلیل تقدیم می‌کنم که فرزندان من و شما در آینده‌ای نه چندان دور، تاریخ ادبیات این دوره را نیز خواهند خواند.

منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی