شکنجه، اعتراف و حقیقت
محمدرفیع محمودیان
•
. بدون شک اگر دولت شکنجهگرِ اعتراف بگیر مطمئن باشد که تماشاچیان رسانهها اعتراف را صرفاً نمایشی بین جلاد و فرد معترف میدانند و آنرا نه نشان تغییری در ذهنیت و هویت فرد ونه پیامی از جانب فرد معترف برای خود ارزیابی میکنند پدیدهی اعتراف رسانهای را لغو خواهد کرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱٨ مرداد ۱٣٨٨ -
۹ اوت ۲۰۰۹
شکنجهی انسانها بمنظور اخذ اعتراف نمایشی ریشه در اعتقاد به حقیقت دارد. فرد خطاکار یا خائن نه فقط باید به جرم خویش اعتراف کند بلکه باید بر نادرستی راه خود و درستی آنچه که با آن ستیزیده نیز صحه گذارد. او باید بر درستی آنچه قدرت حاکم حقیقت میخواند تأکید گذارد. اعتراف نمایشی سیاسی اما در جامعهای با حاکمیت دولتی معین دارای کاربرد است. بطور کلی اعتراف تا زمانی دارای موضوعیت است که دروغ مهمتر و شایعتر از حقیقت دانسته نشود، به سیاست همچون عرصهی کاربرد زور نگریسته نشود و زندگی روزمره عرصهی رقابت انسانها برای جلب توجه دیگران بشمار نیاید. اگر انسان را در اساس موجودی ارجگذار و معطوف به بازگویی حقیقت بدانیم، سیاست را عرصهی تحقق ارزشها و آرمانهای والای بشری بخوانیم و افراد را بی توجه به داوری دیگران در مورد اعتبار وجه نمایشی رفتار خود بشماریم آنگاه پذیرفتهایم که اعتراف به خطا و خیانت در حد یک حادثه تاریخی از اهمیت برخوردار است.
۱- اعتراف به خیانت و جرم سیاسی ابعادی سهمگین و وحشتناک در ایران یافته است. اعترافی که بوسیلهی شکنجه جسمی و روانی اخذ شده و در سپهر عمومی و در رسانههای همگانی بطور کلی و تلویزیون بطور خاص بنمایش در میآید کنشی داوطلبانه معرفی میشود. کسانی که مجبور به اعتراف میشوند بطور عمده عبارت از فعالین کارکشته سیاسی هستند، کسانی که طرفدارانشان و جامعه کمتر انتظار وا دادن آنها را دارند. به این خاطر میتوان گمان برد که اعترافگیری غایت درهم شکستن حرمت و ارادهی نه فقط فعالین سیاسی که تودههای طرفدار آنها را دنبال میکند. بطور معمول نیز جامعه در پیامد هر اعترافگیری جدید دچار نوعی شوک روانی-اجتماعی میشود و کمتر فرصت آنرا مییابد که بدان عادت کند. به هر رو، اعترافگیری سیاسی ابداع جمهوری اسلامی نیست. شناخته شدهترین دولت یا رژیم سیاسی بکار برنده آن هنوز شوروی دوران استالین بشمار میآید. در دوران استالین محکمه علنی و توأم با اعتراف فعالین حزبی به جرم خیانت و جاسوسی یکی از اصلیترین ابزار تحکیم سلطهی حزب کمونیست بر جامعه و رهبری استالین بر حزب کمونیست بود.
بنیاد پدیدهی اعترافگیری و وجه مشترک جمهوری اسلامی و شوروی استالینی اعتقاد به حقیقت در یکی از متلاطمترین گسترههای زندگی اجتماعی است. در دوران استالین سیر تکامل اجتماعی، حرکت جامعه بشری از فئودالیسم به سرمایهداری و از سرمایهداری به سوسیالیسم و سپس کمونیسم حقیقت مطلق شمرده میشد. سیاست و سلطهی دولت بر جامعه ابزار تحقق هدفی غایی، ایجاد جامعهی کمونیستی بشمار میآمد. حقیقت مطلق را همه میبایست میدانستد، حقیقتی که البته در دوران مدرن و آشکار شدن فرایند رشد جامعهی سرمایهداری برای همه قابل مشاهده و درک شمرده میشد. اینرا همه، حتی کسانیکه دچار لغزش شده بودند، باید میدانستند. شکنجه وسیلهی سر عقل آوردن آدمها بود تا حقیقت را بعیان ببینند و به جهانیان نیز آنرا اعلام کنند. اعتراف ادغام دیگر باره فرد دچار لغزش شده، فرد خائن، در فرایند تکامل تاریخی و ایفای نقش در آن بود. در جمهوری اسلامی کسب رستگاری بر مبنای باور به اسلام و اعتقاد به حاکمیت خدا بر سرنوشت بشر حقیقت مطلق دانسته میشود. دولت به نیابت نمایندهی خداوند حاکمیت را اعمال میکند. مهمترین غایتی که انسانها در جهان دارند تضمین رستگاری فردی است. نه زندگی اینجهانی که زندگی آنجهانی اینجا مهم بشمار میآید. دولت وظیفهی یاری رساندن به انسانها در تضمین رستگاری فردی را بعهده دارد. کسی که دچار خطا با لغزش میشود امکان رسیدن به رستگاری بندگان خدا را با مشکل روبرو ساخته است. او نه فقط خود را بخاطر مخالفت با دولتِ مرتبط با ارادهی الهی محکوم به لعنت ابدی ساخته بلکه راه رستگاری دیگران را نیز مسدود ساخته است. شکنجهی وسیلهی بازداشتن او از افتادن به پرتگاه سقوط به جهنم است. اعتراف او بجرم خویش یاری او به آحاد جامعه در زمینهی حرکت هر چه شتابانتر در جهت تضمین رستگاری خود است.
از حقیقت میتوان بسهولت در گسترهی علوم تجربی، ریاضیات و فعالیتهای مرتبط با زندگی روزمره سخن گفت ولی در دو زمینهی سیر تحولات اجتماعی و رستگاری اخروی بسختی میتوان در را به روی مقولهی حقیقت گشود. میتوان در مورد سیر تکامل اجتماعی نظریه یا فرضیهای داشت ولی معرفی آن بعنوان نظریهای علمی و حقیقت سخت بیپایه و بیمایه جلوه میکند. چگونه میتوان برآیند کنشهای گوناگون خیل میلیاردی مردم را در آیندهای نامشخص پیشبینی کرد؟ چگونه میتوان حتی در یک آن معین از ارادهی واحد تودهها یا سیر مشخص کنش جمعی آنها سخن گفت؟ اصلاً چگونه میتوان کلیت زندگی اجتماعی انسانها را با مقولهای واحد همچون فئودالیسم یا سرمایهداری تبیین کرد و سپس این مقوله را خود واقعیت فرض گرفت و آینده و گذشتهای را برای آن در نظر گرفت؟ اعتقاد به حقیقت چنین باوری فقط از معدود افرادی دگم اندیش برمیآید و دستگاه دولتی استالینی مجبور بود آنرا بصورت کلیشهای در آورد و بزور آموزش و تبلیغات همهجانبه آنرا بصورت نظریهای علمی به تودههای مردم معرفی کند. در مورد رستگاری اخروی وضعیت حتی وخیمتر است. لازم نیست انسان اثار کیرکگارد را خوانده باشد و باوری سکولار داشته باشد تا بداند که رستگاری اخروی بر اساس شک رادیکال استوار است. هیچ مومنی هیچگاه نمیتواند مطمئن باشد که سعادت اخروی خود را تضمین ساخته است. اصلاً حتی در باور دینی هیچ مشخص نیست چه کنشها و اقداماتی، عبادت، زهد، فضیلت اخلاقی یا از خودگذشتگی اجتماعی رستگاری اخروی را بدنبال دارد. چون خداوند وجودی ترافرازنده است داوری او نیز بصورت امری ترافرازنده قابل تعین و تعیین نیست. تبدیل چنین باوری، اینکه راهکارهایی معین به تضمین رستگاری اخروی میانجامند، به باوری با مقبولیت (و نه حتی اعتقاد) همگانی بسهولت ممکن نیست. باید تمامی شک و تردید نه انسانهای معمولی که حتی مومنترین افراد نفی و نقض شود و با سرکوب و تبلیغات، از قتل و شکنجه گرفته تا ارشاد، مجال ابراز از آن گرفته شود.
افراد خاطی و خائن باید اعتراف کنند تا همگان بدانند که شک جایی در جامعه ندارد و هیچکس نباید حتی به شک خود مجال بروز بدهد. اعتراف رسانهای وسیلهای برای راه یافتن به کنج ذهن افراد و خنثی کردن هر نوع شکی است. حاکمیت دولت استالینی و جمهوری اسلامی بر اعتقاد به حقیقت باوری یکسره شکننده و شک برانگیز متکی است و برای بازداشتن انسانها از در افتادن در ورطهی شک نه فقط باید همه را آموزش دهد بلکه هر شکی را به یقین تبدیل کند.
۳- شکنجه برای اخذ اعتراف در خود پدیدهای جدید نیست. در شرق و همچنین قرون وسطای اروپا، یکی از مهمترین و شاید نیز مهمترین مدرک جرم، اعتراف خود مجرم، البته اعتراف بزور بدست آمده، بود. فوکو شکنجه و اعتراف را بخشی از زرادخانه مجازات سنتی میداند. به باور فوکو این شیوهی مجازات در آغاز دوران مدرن بخاطر عدم کارآیی، دلبخواهی بودن (در تعیین میزان مجازات) و کم دقتی آن بکنار گذاشته شد و شیوهی مجازات جدید متکی به دادرسی فنی باز و زندان جایگزین آن شد. شکنجه و اعتراف (و نه سختگیری به محکومین) بکلی از فرایند دادرسی و مجازات حذف شد و فرایندی فنی و متکی به علوم انسانی جای آنرا گرفت. برای قضات و روشنفکران اصلاحطلب اروپای قرن هفدهم کاملاً مشخص بود که انسانها برای گریز از درد و شکنجه به هر آنچه که بازجو میگوید اعتراف میکنند و اعتراف چه به این دلیل و به چه خاطر آنکه متهم را تبدیل به عامل تعیین کننده فرایند دادرسی میکند از اعتبار برخوردار نیست. در مقایسه فرایند فنی دادرسی میتوانست بهتر با توجه به تمامی جوانب امر، از چگونگی جرم رویداده تا روانشناسی و روانشناسی اجتماعی فرد مجرم، و بی توجه به روایت و واکنشهای خود متهم به تصمیمی درست برسد.
در فرایندی مجزا ولی کم و بیش مشابه در اروپای دوران مدرن باور به حقیقت از گسترهی سیاست بیرون رانده شد و کاربرد فنی و تحدید حدود یافتهی زور جایگزین آن شد. ماکیاولی پیشقراول این حرکت شهریار را تشویق به استفاده از دروغ، تزویر و خدعه برای تثبیت قدرت خود میکرد. مهم برای او ثبات و استحکام حاکمیت شهریار و دولت بود. غایت نهایی برای او استقرار جهموری بود. فدرت سیاسی در نهایت میبایست متکی به ارادهی شهروندان میشد. دغدغهی مدنی شهروندان و ارتش متشکل از آنها زمینه را برای اعمال ارادهی شهروندان مهیا میساخت. هابز، که باید او را همپای ماکیاولی، بنیانگذار علم سیاست مدرن و در نهایت سیاست مدرن دانست، اقتدار دولت را ناشی از نوعی قرارداد ابتدایی بین حاکمیت و تودهی مردم میداند. تودهها برای نجات جان خود و رهایی از جنگ همه با همه اسلحه را به حاکمیت تحویل میدهند و اقتدار مطلق آنرا میپذیرند. دولت به اینصورت انحصار اعمال خشونت در جامعه را بدست میآورد. با تز هابز نظریهی قرارداد اجتماعی پا بعرصهی حیات مینهد. قدرت دولت امری وابسته به قراردادی بین آن و تودهی شهروندان قلمداد میشود. دولت امکان اعمال زور و قدرت مشروع را بدست می آورد و تودههای شهروند در فضای امن و باثبات بدست آمده امکان مبادلهی کالا، تولید، پیشبرد برنامههای خود و برخورداری از آزادی را پیدا میکنند. به هر رو قرارداد یکبار برای همیشه بسته میشود. تودههای شهروند نمیتوانند بر مبنای میل و خواست خود آنرا تغییر دهند. آنها باید اقتدار دولت را بپذیرند. دولت فقط موظف است به چارچوبی که قرارداد برای آن مشخص ساخته وفادار بماند.
مهمترین عامل مشروعیت اقتدار دولت در دوران معاصر (غرب) قانونمندی است. همانگونه که ماکس وبر مشخص ساخته مشروعیت دولت بیش از پیش از وفاداری به سنت یا فرهمندی افراد اداره کنندهی آن فاصله گرفته و به قانونمندی وابسته شده است. قانونمندی عبارت از وفاداری به قانونی ترافرازنده، قانونی مشروع و بر حق در خود یا به حقیقتی معین نیست بلکه عبارت از تعیین کارکرد نهادها بر مبنای اصولی است که پیشاپیش مورد پذیرش دولت قرار گرفتهاند. نهادی که قانون را تصویب میکند لازم نیست بگونهای دموکراتیک یا بر اساس قانونی بر حق یا مشروع در خود شکل گرفته باشد، بلکه فقط کافی است که بر مبنای آنچه که پیشتر معین شده یعنی قانونی پیشتر تصویب شده شکل گرفته باشد. به این خاطر حتی تصمیمهایی که بگونهای دمکراتیک گرفته میشوند یا بر مبنای باور به حقیقتی معین بر حق بشمار میآیند تا آنهنگام که از سوی نهادی قانونی اتخاذ نشده باشند مشروع نیستند.
اعتراف رسانهای برخاسته از شکنجه فقط در جامعهای دارای موضوعیت است که دولت کاربرد زور را تکذیب میکند و به مقررات یا قانونی که خود برای خویش وضع کرده وفادار نیست. اگر دولت خود را محق به کاربرد زور بداند و قانون لازم را در برخورد به "مجرم" نداشته باشد یا نتواند تهیه کند آنگاه اعمال زور را در پوشش اعتراف میپوشاند. دولت میتواند با هزار بهانه و به شیوههای گوناگون افراد خاطی و مجرم را تنبیه کند. فقط آنهنگام که مجبور باشد از اعتراف بعنوان مدرک استفاده کند به شکنجه روی میآورد.
۴- در گسترهی ایدئولوژیها (یا باورهای) سیاسی نیز دیگر باور به حقیقت رنگ باخته است. اینرا برخی به دههی پنجاه و عصر پایان ایدئولوژی مرتبط میدانند ولی ریشهای عمیقتر از آن دارد. بطور کلی، در دوران مدرن، باور به اصول و آرمان سیاسی بیش از آنکه با حقیقت یا درستی آنها مرتبط باشد وابسته به اهمیت، ارزش اجتماعی و کارآمدی آنها است. پشت هر باوری گروهی معین قرار گرفته است و آن باور را ضامن منافع خود و از آن طریق منافع کل جامعه میبیند. هیچ باوری خود را بر مبنای تطابق با واقعیت تاریخ یا سازگاری با روح و روان انسانها خود برحق نمیشمارد. در این زمینه مارکسیسم در باور خود به سوسیالیسم علمی و فاشیسم در اعتقاد به علمی بودن باور به تفوق یک نژاد تا حدی استثنائی بودند. ولی نباید فراموش کرد که در نظریهی ایدئولوژی مارکس جایگاه تاریخی معینی برای تفکر بورژوایی در نظر گرفته شده است و اساساً از بورژوازی انتظار باور یا اذعان به حقیقت سوسیالیسم یا باور پرولتاریا ندارد و فاشیسم نیز در باور یا اذعان اقوام "پست" به برتری قومی آریائیها ارزشی نمیبیند.
رادیکالیسم امروز خود را در عدم باور به حقیقت بعنوان قطب متضاد دروغ و بسان یکی از والاترین ارزشهای بشری خود نشان میدهد. از نیچه ببعد، در نظریههای کسانی مانند فوکو، کوهن و فایرآبند ، بر این نکته تأکید شده است که حقیقت موهومی است که موهوم بودنش بفراموشی سپرده شده است (یا با موفقیت پنهان داشته شده است). واقعیت معلوم نیست چیست تا با بیان و تصویر آن به حقیقت دست یافت. هر کس در بهترین حالت بعد یا بخشی از واقعیت را میبیند و روایت، نظریه یا درک خاصی از آنرا ارائه میدهد. وانگهی هر کس بر مبنای منافع، علائق و شرایط خاص خود روایت یا برداشتی را به دیگران گزارش میدهد. کسی بخشی از آنچه را ادراک و تجربه کرده بفراموشی میسپارد، دیگری آنچه را که غیر جالب مییابد حذف میکند، شخص سومی بخاطر آنچه مهم میداند بر نکات خاصی تأکید میروزد و شخص چهارمی از همان آغاز، چه بخاطر شرایط خاص بدنی و روحی و چه بخاطر قرار گرفتن در جایگاه خاصی حادثه یا پدیده را بشکل خاصی ادراک میکنند. مهم اینجا این نیست که معین شود انسانها بعمد یا ناخواسته (به دروغ یا بخطا) چیزی جز آنچه را که میبایست ادراک کنند گزارش میدهند. مهم این است که نمامی ادراکها و روایتهای انسانها بنوعی دستکاری شده هستند.
همه میدانیم که اعتراف کننده دروغ میگوید.، ولی نمیدانیم چه چیزی را عملاً از اعترافگیران پنهان میدارد. همچنین میدانیم شکنجهگران فقط از ادوات و آلات شکنجه برای کسب اقرار استفاده نمیکنند بلکه در اینراه از دروغ و تزویر نیز بهره میجویند. بعلاوه همه میدانیم دولتمردان از دروغگویی، حداقل در زمینهی پنهان داشتن اطلاعات، هیچ ابایی ندارند. اما این موارد استثناء نیستند. در گسترهی زندگی روزمره، در خانه و محل کار، به دوستان، همکاران و نزدیکان خود پی در پی دروغ میگوییم. دوستی و عشق را با دروغ، اغراق در مورد علاقهی خود و کتمان تردیدهای خود، شکل میدهیم؛ احترام دیگران را با تزویر، با پنهان داشتن حسادتها و نفرتهای خویش و اغراق عطوفت خود، بدست میآوریم؛ و دیگران را بدون اعلام اهداف دراز مدت خویش بدنبال خود میکشانیم. در این گستره بدون شک اصول و آرمانهایی برایمان مهم هستند. به برخی اصول اصلاً پشت نمیکنیم، به برخی تا آنجا که میتوانیم دروغ نمیگوییم و ارزشهایی را فدای هیچ چیز نمی کنیم. ولی مشکل آن است که ما موجوداتی همواره در حال تحول هستیم و هیچگاه مشخص نیست که برای چه اصول و ارزشهای معینی اعتبار و احترام قائل هستیم و چه افرادی را از همه بخود نزدیکتر میدانیم.
۵- نمایش رسانهای اعتراف بر این باور متکی است که نمایش دارای نقطه ارجاع معینی است و این نقطه ارجاع چیزی جز واقعیت نیست. شکنجهگران از تماشاچیان میخواهند اعتراف را بمثابه درهم شکسته شدن و جا زدن واقعی اعتراف کننده ببینند. اما در دوران معاصر، در جهانی که کنش انسانها بیش از پیش نمایشی شده، تمامی کنشهای افراد نمایشی و در خدمت جلب توجه دیگران هستند. کنش نمایشی سنخ کنش مستقلی از دیگر کنشهای انسان نیست بلکه وجهی از کنش انسان است. بگاه هر کنشی، صرفنظر از ابعاد جدیت آن، انسانها به جنبهی نمایشی کنش خود، تأثیر کنش خود بر دیگران، توجه نشان میدهند. کارگران کار خود را بصورتی نمایشی پیش میبرند و اگر بدانند که کسی آنها را نمینگرند با آهنگ بسیار کندی کار خواهند کرد. عاشقی نیز که بداند ابراز عشق او اثری بر معشوقهاش و دیگران بجای نخواهد گذاشت از ابراز عشق خود دست خواهد کشید. مشخص است که اعتراف کننده نمایشی را پیش میبرد تا از شکنجه و درد رهایی یابد و نمایش را نیز آنگونه پیش میبرد که شکنجهگران باور کنند او به حقیقت مورد نظر آنها رسیده است. به هر حال اعتراف کننده در زندگی روزمرهی خود همانند همه دیگران هنرپیشهی قابلی بوده است. مسئلهی اصلی چه در مورد حوزههای معمولی زندگی روزمره و چه در مورد اعتراف رسانهای مخاطب است. هدف نمایش مخاطبی معین و نه هر مخاطب فرضی است. مخاطب معین نیز مشخص میسازد که نمایش موفقیتآمیز (یا بعبارت دیگر واقعی) است یا خیر. ابراز عشق شخص نوجوانی ممکن است از جانب میانسالان بازی مسخرهی دروغینی جلوه کند ولی نه برای او که نوجوان عشقش را بنمایش میگذارد. کنش نمایشی کارگران نیز نه برای یکدیگر، که این خدعهها را همه فوت آب هستند، بلکه برای فریب سرکارگران و کارفرمایان انجام میگیرد. اعتراف کننده نیز نه برای تماشاچیان که برای شکنجهگران نمایش را پیش میبرد. تماشاچیای که اینرا نداند امروز بسختی میتواند با دیگران وارد مراودهی اجتماع شود. او همهی کنشهای دیگران را یا زیادی جدی و در نتیجه بی روح و معنا یا بطور کلی مسخره خواهد یافت. بدون شک اگر دولت شکنجهگرِ اعتراف بگیر مطمئن باشد که تماشاچیان رسانهها اعتراف را صرفاً نمایشی بین جلاد و فرد معترف میدانند و آنرا نه نشان تغییری در ذهنیت و هویت فرد ونه پیامی از جانب فرد معترف برای خود ارزیابی میکنند پدیدهی اعتراف رسانهای را لغو خواهد کرد.
|