احمدی نژاد و محصولی مسئولان فجایع کهریزک - اخبار روز

نظرات دیگران
  
    از : همشهری .

عنوان : کروبی ، موسوی و رفسنجانی راه باز گشت ندارند.
اظهارات کروبی مبنی بر تجاوز به زندانیان کهریزک ، بیشتر از آن که به عنوان اطلاع رسانی اهمیت داشته باشد، ( زیرا این خبر تازه ای در این نظام نیست)، از نظر اراده او و احتمالا هم پیمانانش ، موسوی و رفسنجانی، در ادامه فشار از بالا با تمام توان، به تند رو ها حائز اهمیت است.
اعلام این مطلب، آغاز فاز جدیدی را در رویارویی های داخل رژیم نشان میدهد. ابعاد و عواقب آن نیز غیر قابل پیش بینی ولی بدون تردید متزلزل کننده خواهد بود.
به نظر میرسد موسوی ، کروبی و رفسنجانی ، هم قسم شد ه اند تا هریک از جایگاه خود به وارد آوردن فشار ادامه دهند. از ترس جان خود نیز این اقدام آن ها قابل درک است.
۱۵۵۷۵ - تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱٣٨٨       

    از : باخته

عنوان : ای با با
تو زندان ابو غریب مثل کهریزک هر روز جنازه ها را بیرون می آوردند؟ شکنجه بوده و مقایسه اش درست نیست. متخلفین در زندان ابو غریب در آمریکا دادگا هی و به زندان محکوم شدند ولی در ایران از این خبر ها نیست.
۱۵۵۶٨ - تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱٣٨٨       

    از : خالو خالو

عنوان : مرثیه‌ای برای مرگ
مرثیه‌ای برای مرگ ۵ کارگر ساختمانی در یک روز
آنان که جز کار، کاری ندارند


چند روز پیش بود که یکی از خبرگزاری‌ها خبر داد که در یک روز ۵ کارگر ساختمانی در حوادث مختلف کشته شدند، اما دریغ از یک اظهارنظر از یک مقام مسوول؛ حتی در حد مدیرکل و معاون وزیر.

ایلنا: "گناه ما چیه که کسی زخم و مرگ ما را نمی‌بینه؟ اگه یه بچه تو تصادف بمیره یا هواپیما بیفته و چند نفر بمیرن، صدای همه در می‌آد، اما اگه هر روز چند نفر مثل من بمیرن، کسی ککش هم نمی‌گزه".
فیض‌الله راست می‌گفت. به گزارش ایلنا، چند روز پیش بود که یکی از خبرگزاری‌ها خبر داد که در یک روز ۵ کارگر ساختمانی در حوادث مختلف کشته شدن، اما دریغ از یک اظهارنظر از یک مقام مسوول؛ حتی در حد مدیرکل و معاون وزیر.
فیض‌الله تازه وارد ۱۵ سالگی شده، اما با اون که دست می‌دی انگار دست یک مرد پنجاه ساله را گرفتی. "بابام هم کارگر ساختمانیه. صبح ساعت ۶ از رباط کریم با هم راه می‌افتیم تا ساعت ۵/۷ سرکارمون باشیم. روزی ده، دوازده هزار تومن من درمی‌آرم و ده دوازده هزار تومن بابام، ولی فکر نکنی همیشه اوضاع همینه‌ها، بعضی وقتا می‌شه که چند هفته نه من سرکار می‌روم، نه بابام، تو اون مدت مجبوریم از پس‌انداز همین روزها بخوریم".
با اوس محمود که راجع به بیمه کارگری ساختمانی شروع به صحبت می‌کنم، پسر بچه افغانی بیشتر از همه توجهم رو جلب می‌کنه. "فیض‌الله همیشه سر وقت سر کارشه. از ساعت ۵/۷ تا ۶ بعدازظهر. حقوقش کف داره، ولی سقف نداره؛ ‌یعنی حداقل روزی ده هزار تومن می‌گیره اما بعضی از کارفرماها که دلشون می‌سوزه، تا ۱۵ هزار تومن هم بهش می‌دن".
اوس محمود در حالیکه به کارگرا، دستورهای مختلف می‌ده، بهش اشاره می‌کنه و می‌گه "جثه‌ش کوچیکه، اما بنده خدا مثل یه مرد کار می‌کنه. هنوز هم سن و سالهاش دارن تو کوچه‌ها بازی می‌کنن، اما اون با این سن و سال، مجبوره کار کنه، اون هم کار مخفی؛ چون افغانیه و اگه ماموری ببینه، واسه خودش و کارفرماش دردسر می‌شه. خداییش از صبح که می‌آد تا ساعت ۶ به جز وقت صبحونه و ناهار که روهم ۱ ساعت میشه، جز کار، کار دیگه‌ای نداره".
دست یکی از کارگرا پر خون می‌شه، وقتی داشته آجر رو نیمه می‌کرده دستش بریده، اوس محمود اشاره می‌کنه به پارچه‌ای که رو کارتون محل استراحتشون هست و میگه که بره باهاش دستشو ببنده.
می‌پرسم روزی چند بار از این اتفاقا می‌افته، یه لبخند می‌زنه و می‌گه "تو که خودت بچه جنوب شهری. این سوسول بازی‌ها تو کار ما نیست. کار دیگه. خود من که اوستام، هفته‌ای یه جام زخمی می‌شه. تا باشه از همین زخم‌ها. بعضی وقتا بیا بیین چه اتفاقاتی می‌افته. از رو داربست می‌افتن. آجر می‌افته رو سرشون. نمونه‌ش هم داداش همین فیض‌الله که از داربست افتاد و الان چند وقته به خاطر شکستن کمرش تو خونه خوابیده و خرج و مخارجش رو فیض‌الله و باباش می‌دن. تازه جالب بهت بگم که وقتی داریم کار می‌کنیم کسی نیست که یه سراغی از ما بگیره، ولی وقتی داداش فیض‌الله از داربست افتاد سر و کله صد نفر پیدا شد. یکی از بیمه اومد و جلوی کار رو گرفت. یکی دیگه از وزارت کار اومد و جلوی کار رو گرفت که چرا کارگر افغانی گرفتید. خلاصه همشون برای اینکه یه کمی کارفرما رو تیغ بزنن و یه پولی برای سازمانشون جمع کنن، سری به ما زدن".
دست دست می‌کنه که از دستم در بره، چون می‌ترسه کارفرما برسه و ترش کنه که هنوز کار پیش نرفته، برای همین با عجله می‌گه "این رو هم بنویس که وقتی اتفاق می‌افته، ایرانی و افغانی نداره. من خودم که بیست ساله تو این کارم، هنوز ۴ سال هم بیمه ندارم. بعضی وقتا که کار طولانی بهمون می‌خوره، می‌رم از طریق یکی از این اداره‌هایی که برای کارگراست، با استشهاد مسجد محله که فلانی بناست و با نامه اون اداره، بیمه می‌شم ولی بیشتر وقتا صرف نمی‌کنه که بیمه شم، با پولی که ما می‌گیریم و کاری که معلوم نیست امروزه اگه هست، فردا هم باشد، بعضی وقتا صرف نداره".
اوس محمود رو ول می‌کنم تا به کارش برسه و سراغ پسر ۱۵ ساله می‌رم. فیض‌الله کمی محتاطه. البته حق داره، چون منو نمی‌شناسه و در ضمن بچه است و کمی ترسو. وقتی سرحرف روباهاش باز می‌کنم و می‌گم که خبر دارم برادرش چی شده وپدرش چیکاره است، یه کم جلوتر می‌آد و می‌گه "گناه من وداداشم چیه که کسی زخم دست من وکمر اون رو نمی‌بینه؟ اگر بمیریم هم بعید می‌دونم کسی سراغی از ما بگیره جز بابام و مادرم. بعضی وقتا تلویزیون که نگاه می‌کنم، می‌بینم که چقدر برای آدمای دیگه ارزش قائلن که وقتی یکیشون می‌میره، کلی آدم می‌آد و صحبت می‌کنه، اما ماها اگه صدتا صد تا هم بمیریم فکر کنم قاطی همین خاک بکننمون لای دیوار".
فیض الله این آخری‌ها رو می‌گفت و می‌رفت تا فرقونش رو پر کنه. "اون روز تو یه روزنامه دیدم برای یه بچه که از باباش کتک خورده بود و رفته بود بیمارستان، کلی چیز نوشته بودن و عکسش رو هم تو روزنامه انداخته بودن، اما ما که هر روز پدرمون تو این کار در می‌آد و داداشم که از اول پسره خیلی داغون‌تر شده بود، فکر نکنم کسی با مشکلمون حال کنه".
فیض‌الله رفت پی کارش و ما موندیم که با کلی اظهارنظرهایی که به یادمون می‌اومد؛ ‌از ساماندهی اتباع بیگانه و کودکان کار گرفته تا بیمه کارگران ساختمانی.
۱۵۵۵۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱٣٨٨