گریز از استبداد مطلقه ی فقیه با پناه آوردن به ولایت فقیه


امین حصوری


• کمابیش همه ی اصلاح طلبان حکومتی که در ۱۲ -۱۵ اخیر صفت روشنفکر دینی را هم ضمیمه ی نام خود کرده اند، به رغم دم زدن بی پروا از دموکراسی خواهی (در تقابل با تمامیت خواهی جناح حاکم)، همچنان ریشه های استبداد مطلقه ی سی ساله را نمی بینند، نمی خواهد ببیند و یا نشانی غلط درباره ی آن می دهند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۷ مرداد ۱٣٨٨ -  ۱٨ اوت ۲۰۰۹


از ویژگی های دوره ی خطیری که در آن به سر می بریم یکی هم این است که هر شخصی یا جریانی با داعیه ی آزادی خواهی، خود را بلد راه دموکراسی معرفی می کند. این را البته باید به فال نیک گرفت که حداقل در این دوره داعیه ی دموکراسی خواهی، اسباب فخر فروشی و مجرای بلند پروازی های سیاسی قرار گرفته است (فی المثل در قیاس با داعیه ی زهد و تقوا و ایمان و...). اما این امر می تواند در عین حال به تقلیل یافتن معنا و پیش زمینه های ضروری دموکراسی هم منجر گردد؛ همچنان که می تواند پایبندی های فردی ملازم با دموکراسی خواهی را کمرنگ یا قابل اغماض قلمداد کند. بدیهی است که خطر نهفته در این روندِ تصویر سازی پوپولیستی از دموکراسی، استفاده ی ابزاری از آن در جهت «اراده ی معطوف به قدرت» است.
برای نمونه یکی از متن هایی که عطاءالله مهاجرانی (وزیر ارشاد دوران خاتمی و از مسئولان برون مرزی ستاد انتخاباتی کروبی) در توصیف جنبش آزادیخواهانه ی مردم ایران نگاشته است با چنین عبارتی پایان می یابد:
بایستی دوباره ریشه ها را جستجو کرد و به این پرسش پاسخ داد که کار از کجا آسیب دید؛ که به این نقطه رسیده ایم و در یک کلام به جای ولایت فقیه دچار استبداد فقیه شده ایم؛ استبداد مطلقه *.
آیا شما هم دم خروس را در این قطعه مشاهده می کنید؟ این گفته ی ظریف ایشان به طور ضمنی دلالت می کند بر اینکه نظریه ی ولایت فقیه به خودی خود معضل ساز نبود؛ بلکه نحوه ی پیاده سازی غلط آن بود که به جای ولایت فقیه ما را به استبداد فقیه رسانده است؛ به زعم وی گویا به این خاطر که «همه ی تیرها از کمان دانش پرتاب نشد»؛ دانشی که گنجینه ی آن طبعا نزد زعمای قوم روشنفکری دینی، نظیر سروش و کدیور و گنجی و خاتمی و خود آقای مهاجرانی و غیره نهفته است.
به نظر می رسد این تناقض نظری تنها مختص آقای مهاجرانی نیست؛ کمابیش همه ی اصلاح طلبان حکومتی که در ۱۲ -۱۵ اخیر صفت روشنفکر دینی را هم ضمیمه ی نام خود کرده اند، به رغم دم زدن بی پروا از دموکراسی خواهی (در تقابل با تمامیت خواهی جناح حاکم)، همچنان ریشه های استبداد مطلقه ی سی ساله را نمی بینند، نمی خواهد ببیند و یا نشانی غلط درباره ی آن می دهند. این رویکرد اجباری هم به دلیل خدشه ناپذیر بودن جایگاه خمینی به عنوان «بت اعظم مشترک» در اذهان تمامی آنهاست و هم ناشی از این پنداشت مشترک آنهاست که «مردم سالاری دینی» می تواند و «می بایست» بدیل دموکراسی در جامعه ی ما قرار گیرد. (در مورد بایسته بودن آن می توان به بیانیه ها و سخنان آقای موسوی در گرماگرم جنبش مردمی ارجاع داد که در خلال آنها با قاطعیت مدعی آن است که در جنبش حاضر خواست دین از سوی مردم جدا از خواست آزادی نیست و صف کسانی که خواستهایی دیگر را هدف قراد داده اند، مثلا در شعارهایی نظیر: «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی»، از صف مردم جداست).
بی گمان آنها تصویری آرمانی از اسلام سیاسی در ذهن خود می پرورند، که گویا ناب تر از آن اسلامی است که زمانی با پرچمداری خمینی و از قضا همراهی های مرید وار خود آنان جنبش مردمی ضد استبداد را به بی راهه ی استبدادی مخوف تر کشاند. آنها به واقع سودای یک جمهوری اسلامی ِ «معقول» و یا دموکراتیک را در سر می پرورانند. اما رویای روشنفکری دینی، حتی در ملایم ترین و «معقول ترین» اشکال خود نیز از آنجا که با سکولاریسم عناد می ورزد، نمی تواند نوید بخش دموکراسی و آزادی باشد.
البته شهامت و ایستادگی بخشی از اصلاح طلبان حکومتی در رویارویی با جناح تمامیت طلب (جدا از هر اندیشه ای در مورد زمینه ها و انگیزه ها و اهداف آن) تا اینجا ستودنی و به درجاتی قابل دفاع است؛ اما تا زمانی که دامنه ی این شهامت سیاسی در نقد حریف، به نقد بنیادهای نظری اردوگاه خودی و عملکرد گذشته ی همبسته با آن گسترش نیابد، این خطر و نگرانی همچنان به قوت خود باقی است که دل سپردن و دنباله روی از این جریان، مردم را به تکرار مسیری رهنمون سازد که خود به انکار و امید رهایی از آن برخاسته اند.
در همان نوشتار یاد شده، مهاجرانی در توصیف انقلاب ۵۷ به نقل از مهندس بازرگان و در تایید آن چنین می آورد: «انقلاب ما واکنش جهالت در برابر استبداد بود». جدا از اینکه این عبارت همه ی جریانات متنوع سیاسی را با یک وزن در این جهالت و جنایت های بعدی ناشی از آن سهیم می سازد، پرسش این است که اینک و در آستانه ی یک «موقعیت تاریخی» سرنوشت ساز دیگر، آیا هر یک از نیروها و جریاناتی که تاثیرگذاری بر جنبش را نشانه رفته اند، خود به قدر کافی از آن جهالت و توهم های هم خانواده با آن فاصله گرفته اند؟ اگر پاسخ مثبت است، آیا شهامت صادق بودن با مردم را دارند و یا همچنان اسیر ملاحظات و مصلحت های «قدرت» هستند؟!   
زنده یاد حسین پناهی در یکی از سروده های پر احساسش چه زیبا تصویر کرده است بخشی از نگرانی های کنونی ما را:
«شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندانبان همزمان زمزمه می کنند»

۲۴ مرداد ۱٣٨٨

پانوشت:
نشانی اینترنتی منبع نوشتار نقل شده از آقای مهاجرانی :   mohajerani.maktuob.net