دیالکتیک علم و قدرت


فیروز نجومی


• در نظام اسلامی، ساختار قدرت نه زائیده اراده مردم است و نه تبلور اراده طبقه ای که بلحظ اقتصادی حاکم است و نه وسیله حکومت و سلطه بی چون وچرای حزب سیاسی، بلکه تبلور مالکیت بر نوعی از علم و دانش است. علم و دانش الهی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲ شهريور ۱٣٨٨ -  ۲۴ اوت ۲۰۰۹


شاید در هیچ زمانی و مکانی، علم و قدرت همزاد و همنشین یکدیگر نبوده اند که هم اکنون در نظام الهی هستند. اگر در نظامهای استثمار ی، قدرت و امتیازات بر بنیان مالکیت در ثروت، بویژه ثروت تولیدی- قرار گرفته اند، در نظام ولایتی- فقاهتی تصاحب علم و دانش پیش شرط کسب قدرت و امتیاز و جایگاه ارجح است. بدون علم و دانش نه قدرت است و نه جلال و جبروت اقتصادی و اجتماعی. در نهاد و ذات علم و دانش است که قدرت نهفته است. کسب و تصاحب علم و دانش، مساوی است با کسب و تصاحب قدرت. اگر چه همه ی علوم رهی بقدرت برند. اما آن علم که در اینجا از آن سخن میرانیم، علمی است بسیار ویژه، نه بمعنای اخیر: کشف قانونمند ی های طبیعت، حل مسائل بطریق مشاهده، تجربه و آزمایش، بلکه بمعنای علم و آگاهی است به احکام و رمز و رموز هستی و نبستی، بود و نبود، گردش زمین و آسمان. اگر علم بشر، می جوید و می پرسد و در پی پاسخ به مسائل گوناگون طبیعی و اجتماعی به جستجو می پردازد، این علم در برگیرنده ی تمام پاسخ ها ست، به همه معضلات و مشکلات بشری و غیر بشری. چنین علمی هیچگونه وجه اشتراکی باعلم بشری دارا نیست که این علم، علم کافی، علم خدائی و الهی ست.
علم الهی علمی است، نامتناهی. مستقل است از زمان و مکان، مطلق است و نقصان ناپذیر. علم الهی، علمی است که به هست و نیست محیط است و بچیزی محدود نیست. بواسطه این علم و دانش است که خداوند بر دو جهان هستی و نیستی و بود و نبود، بیرون و درون و عین و ذهن، مالک هست و بر آن تا ابد حاکم. بدیگر سخن، قدرت، خلاقیت، توانائی، هیبت و صلابت خداوند ناشی از علم لایتناهی او ست. او ست که دهنده و گیرنده زندگی است. بفرمان او ست که طبیعت با نظمی حیرت انگیز بسیر و گردش خود ادامه دهد. او ست صادر کننده احکام و واضع قوانین و مقررات ازلی وابدی. در دامن بیکران هستی، زمزمه ای نیست که در نهان موجودی شنیده شود و خداوند از آن از پیش آکاه نباشد. قدرت است که در ذات علم و دانش خداوند نهفته و با آن یکی گردیده است، آنچنانکه هرگز قابل تفکیک از یکدیگر نیستند. این خدا، خدایی ست که هستی را ویژه و مختص بخود میداند و بر آن است که بجز او هیچکس دیگری نیست. این خدا، خود را در کتاب قرآن، الله نامیده است.
آیت اله خمینی، در کتاب معروف خود، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، از قدرت الهی سخت به شگفت آمده و در توصیف آن میگوید:
«خداوند تبارک و تعالی بوسیله رسول اکرم قوانینی فرستاد که انسان ازعظمت آنها بشگفت میاید. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پیش از آنگه نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور میرود قانون وضع کرده است (ولایت فقیه، ص ۱۰).»
آیا بدون علم و دانش، خداوند قادر است اینگونه بشر را از آداب و قانون- بویژه آن آداب و قانونی که رستگاری بشر را در نهاد داشته باشد- از ازل تا ابد بی نیاز گرداند؟ اگر در قانونگذاری، علم و دانش نهفته است، پاسخ به نیازهای مادی و معنوی انسانی و برقراری نظم و کنترل اجتماعی، مستلزم وجود قدرت است و توانائی. این ترکیب علم و قدرت است که خمینی و خامنه ای و پیروان او را مسحور و مفتون و شیفته خود ساخته است.
روشن است که از این بحث چه نتیحه ای را منظور داریم: علم، قدرت است و قدرت علم. تنها با توسل باین دیالکتیک است که میتوانیم وجوه برجسته یک نظام دین (ولایتی- فقاهتی) را مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم.

کلام: وسیله انتقال علم الهی

خصلت نامتناهی و نقصان ناپذیر علم و دانش الهی ظاهرا آنرا غیر قابل کسب، دسترسی و تصاحب موجودی میسازد محدود و محصور و متناهی همچون انسان. چه اگر انسان بداند آنچه خداوند میداند و عالم باشد بآنچه خداوند عالم است، از مرز متناهی و محدود گذار نموده همچون خالق یکتا نامتناهی و نامحدود میگردد. با این وجود همچنانکه خواهیم دید، علم الهی هم کسب شدنی ست و هم قابل تصاحب و دسترسی ست بوسیله افراد بشر. البته نه هر بشری، بلکه بشری بسیار خاص: فقیه
خداوند علم خود را در درون خود پنهان نساخته است بلکه آنرا در کتاب قرآن برشته کلام در آورده است. چه در غیر اینصورت، بشر هرگز قادر نبود بعلم ذاتش آگاه شود. خداوند کلام را برگزید تا باین وسیله علم خود را به بشر انتقال دهد. باینترتیب خداوند چیزی را برگزید که ذاتا انسانی، محدود و متناهی ست. چگونه ممکن است که ظرفی، چون کلام انسانی، متناهی و محدود و محصور، مضروف چیزی نامتناهی و نامحدود قرار گیرد، معضلی است که فقها در طی اعصار متمادی از اعتنا با آن رویگرادان بوده اند.
بحث در باره این معضل ما را از مطلب اصلی بدور میبرد. اما بمنظور ادامه بحث، رخصت که بپذیریم که کلام اگرچه ذاتا انسانی است و در نتیجه متناهی، میتواند باراده خداوند دارای آنچنان ظرفیتی گردد که نامتناهی را در برگیرد و تبلور علم و دانش الهی گردد، بی آنکه نامتناهی به متناهی تبدیل شود و یا در سرشت و ساختار کلام تغییری رخ دهد.

علم الهی: اهدائی نه کسبی

خداوند اما مستقیما کلام خود را به بشریت انتقال نداد. از میان مخلوق خود محمد را بر می گزیند که کلام او را به افراد بشر ابلاغ نماید. بنابراین، تا زمانی که محمد در حیات بود بدلیل وقوف او به علم و دانش الهی، دارای قدرتی گردید نامحدود، و بواسطه آن اعراب بادیه نشین را به تسلیم و اطاعت وا داشت و به مسلمان و یا رعیت خداوند تبدیل نمود. پس از رحلت پیامبر، وارث علم الهی به بستگان خونی او رسید و قرار بود که فرمانروایی پس از رسالت ادامه یابد در امامت تا قیامت. اما بدلایلی راز انگیز وقفه ای در دور تسلسل فرمانروایی بوقوع پیوست و امام دوازدهم از نظرها ناپدید گردید. از آن پس ادامه حکومت الهی تا قیامت مسئله انگیز گردید. آیا هست کسی و یا کسانی در میان نسل بشر که بتواند با عقل و خرد محدود خود بکسب علم و دانش الهی نائل آید ؟ آیا گذار متناهی به نامتناهی، امکان پذیر است؟ اگر چنین است مستلزم چه شرط و شروطی است؟
فقیه و فیلسوف شهیردنیای شیعه، استاد علامه طباطبائی مولف تفسیرالمیزان، از خداوند نقل کند که علم بدانش الهی، علمی نیست که افهام و عقول انسانی بکسب آن توانا باشند و از رسیدن به آن عاجز و از نائل شدن به آن قاصر میباشد. (تفسیرالمیزان، جلد سوم، ص۱۰٨). طبق تاویل استاد از کلام الهی اگر چه تبدیل نا متناهی به متناهی و یا خالق و مخلوق بیکدیگر ناممکن میگردد اما این دلیل نمیشود که علم الهی به نحو اختصاص قابل کسب و تصاحب بوسیله افرادی ویژه، نباشد. بنابر تاویل استاد، این افراد
«نفوسی اند که خداوند آنها را از پلیدیها پاکیزه نموده رجس را از ایشان زائل و بر طرف کرده ، کسان دیگر از رسیدن بآن سعادت محروم و بنحو اختصاص، توانائی درکش ویژه این دسته میباشد (تفسیرالمیزان، جلد سوم، ص۱۰۹).»
بزبانی دیگر، این نه افهام و عقول انسانی بلکه عنایت خداوند است پیش شرط کسب و درک علم و دانش الهی. تنها این افراد ممتازاند که بعنایت خدوند تطهیر یافته بکسب علم الهی نایل آیند و بدرک حقایق جهان- از مبدا و معاد و آنچه میان آند وجود دارد، توانا شوند. ظاهرا خدشه ای در این منطق و برهان نیست. زیرا که با پاکزدائی فرد و یا افراد از پلیدیها و زایل نمودن "رجس" از آنان، خداوند علم نقصان ناپذیر و نا متناهی خود را نه به دست نابگاران و دغلبازان فریبکار بلکه در کف پاک و مطهر انسانهائی فرشته سیرت، نظیر فقها و علما(خمینی و خامنه ای و امثالهم)، مینهد.
اما آنچه اینجا شایسته توجه بسیار است، نه کلام الهی که تاویل استاد علامه طباطبائی است از اراده و امیال ذات الهی. بی نیاز از گفتن است که استاد به دیالکتیک وحدت یا تحول متناهی به نامتناهی و یا یکتائی خالق و مخلوق، باور ندارد. زیرا که این وصل و پیوند و دگرگونی مستلزم توانائی ویژه ایست که بنا بر قول استاد "فهم و عقول انسانی" از علم الهی طبق اراده و میل خداوند محروم گردیده اند. اما با کمی دقت روشن شود که استاد علامه طباطبائی انسان را بخدائی میرساند. زیرا که آنکه آگاه و دانا ست بعلم و دانش الهی جانشین خدا میشود بر روی زمین. در واقع این خوانش علامه از علم الهی است که زمینه را برای ظهور تئوری ولایت آماده میسازد. زیرا که جامعه را بدو طبقه عالم و دانا و یا ممتاز و سعادتمند از یکطرف و نادان و نا آگاه و یا محروم و بی خرد، تقسیم میکند. بعبارت دیگر، این علم استاد است که با علم خداوند یکی گردیده است. حکمت علم استاد نیازمند توضیح نیست، زیرا تاویل نامبرده از کلام الهی در خدمت تحکیم و تداوم فقاهت است بمثابه یک نهاد ابدی و حفظ منافقع فقها است بمثابه یک طبقه ممتاز اجتماعی. حال آنکه حکمت خداوند از تقسیم نا برابر علم خود، بنا بر قول استاد علامه، میان مخلوق خویش بهیجوجه تهی از ابهام نیست.
از یکطرف کلام الهی بر لغو تمام امتیازات مادی و معنوی و تساوی و برابری افراد بشر در برابر خداوند تاکید بسیار دارد و از طرف دیگر، تاویلگران، مفسران، فقها و علما، خداوند را متهم به توزیع نابرابر علم و قدرت خود کنند. چکونه ممکن است خداوند همه افراد بشر را یکسان و برابر خلق کرده باشد ولی پلیدیها و ناپاکیها را تنها از دل تعدادی معدود زائل، آنها را سعادتمند و ارجح بسایرین، عالم و قادر، دانا و توانا، نماید و اکثریت را از رسیدن بسعادت و یا کسب علم الهی، محروم، نادان و ناتوان سازد؟
البته استاد یادرآور شود که سوی دعوت خداوند به فرا گیری علم الهی تمام افرا بشر است، اما تاکید دارد که جز درافراد معدودی درجه کاملش پیدا نخواهد شد. استاد این تاکید را در همانحا یکبار دیگر تکرار و تکمیل میکند که گرچه دعوت بتمام افراد متوجه شده، همگان را برای رسیدن بآن خواسته است، ولی رتبه کاملش در عده معدودی پیدا میشود. (تفسیرالمیزان، جلد سوم، ص ۱۱۰).
با این تاویل، استاد نه تنها موفق برهانیدن خود از تناقض نگردد، بلکه خود را در چنگال تناقضی دیگر گرفتار سازد. استاد از یک طرف دعوت خداوند را بفراگیری علم و دانش خود، جهانشمول مینماید اما از طرف دیگر آنرا درجه بندی نموده و "درجه کامل ش" را قابل کسب بوسیله همان افراد ویژه و ممتاز کند که مورد عنایت خداوند واقع شده اند. روشن است که نظام نا برابر ی ها با درجه بندی علم الهی نه تنها ناپدید نگردد بلکه در منحصر ساختن درجه کاملش به افراد معدودی، آنرا تداوم بخشد.
تردیدی نیست که استاد علامه طباطبائی خود یکی از آن افراد ی ست که «تطهیر» شده، به کسب و تصاحب علم و دانش الهی نائل آمده و ممتاز و سعادتمند گردیده است. این امتیاز و سعادت و بعبارت درست تری، قدرت و حفظ و تحکیم آن در فقیه است که در تاویل استاد انعکاس مییابد. اگر تاویل استاد قدرت را از باطن کلام الهی میزدود. کلام الهی بکلامی انسانی تبدیل میگردید.
اما تبلور قدرت را در علم الهی و تقسیم نابرابر آنرا بوضوح و یه بهترین وجهش در تفسیر و تاویل آیت اله خمینی از روایات ائمه اطهار میتوان مشاهده نمود. آیت اله خمینی نه تنها همچون استاد علامه، فقها و یا علما را افرادی ویژه و ممتاز شناسائی میکند بلکه بروایت از امام صادق، "علما" را " میراث بر" پیغمبر معرفی و برتری آنها را نسبت به عامه تشبیه به برتری ماه شب چهارده بر سایر ستارگان میکند ( ولایت فقیه،ص ۱۴۰). اگر در تاویل استادعلامه طباطبائی قدرت در لابلای کلمات پوشیده شده است، تفسیر خمینی از روایات با قدرت یکی و یکسان میشود. در تفسیر خمینی امتیاز علما وقتی "فضیلتی" محسوب شود که عالم بر مسند ریاست و حکومت تکیه زند و ولایت نماید. شک و تردیدی نتوان داشت که در شرایط کنونی علم علما بفضیلت تبدیل شده است. در حفظ و تحکیم و تداوم این فضیلت است که حکومت دین (نظام ولایتی- فقاهتی) برپا گردیده است.ُ

فقها: ممتازترین طبقه اجتماعی
   
پس اگر فقها را ممتازترین طبقه در نظام اسلامی معرفی کنیم، سخنی بگزاف هرگز بزبان نرانده ایم. چرا که جایگاهشان در نظام تولیدی و مالکیت نیست که فقها را به یک طبقه ممتاز تبدیل میکند. امتیاز فقها، امتیازی است الهی ماورای امتیازات مادی و بشری. آنچه نظام الهی-اسلامی را از نظامهای سرمایه داری و یا سوسیالیستی و یا نطامهای غربی و شرقی متمایز کند، نه نحوه تولید و شیوه توزیع است و نه نظام مالکیت و نظام مالی و اداری. بدین لحاظ ، نظام اسلامی نه بهتر است نه بدتر، نه عادل تر و ستم پیشه تر است از همه نظامهای جهانی. بمانند آنها، در نظام اسلامی نیز تولید اجتماعی است و مالکیت خصوصی و در نتیجه نظامی ست استثماری و بهمین دلیل همچون آنها، پیوسته هم دچار بحران کمبود است و تورم و بیکاری و هم فساد اجتماعی، فحشا و انحطاط ، دزدی و رشوه خواری، بی عفتی و عفت سوزانی. با این تفاوت که در یکی آشکار و عریان است، در دیگری پنهان و نهان. سلطه و تثبیت سیادت فقاهت بر ساختار قدرت است که وجه برجسته نظام اسلامی است. این ویژگی است که نظام اسلامی را جدا میسازد از نظامهای موجود جهانی.
مدافعین نظام سرمایه داری برآنند که ساختار قدرت زائیده انتخاب آزاد فرد است و در نتیجه تبلور اراده اکثریت. بعکس منتقدین این نظام بویژه مارکسیستها بر آنند که ساختار قدرت وسیله ایست در خدمت حکومت و سلطه طبقه ای در جامعه، که بلحاظ اقتصادی حاکم است. بدیگر سخن، قدرت نه تبلور اراده مردم بلکه جلوه اراده طبقاتی است. ساختار قدرت در نظام سوسیالیستی نیز دارای مدافعین و مخالفینی است. یکی آنرا مثبت و نقش آنرا گذرا و موقتی ارزیابی میکند که در نهایت ناپدید خواهد گشت و دیگری آنرا منفی، عامل و وسیله سلطه حزب بر جامعه، برشمارد. اما در نظام اسلامی، ساختار قدرت نه زائیده اراده مردم است و نه تبلور اراده طبقه ای که بلحظ اقتصادی حاکم است و نه وسیله حکومت و سلطه بی چون وچرای حزب سیاسی ، بلکه تبلور مالکیت بر نوعی از علم و دانش است. علم و دانش الهی. بعبارت دیگر، در نظام الهی- اسلامی ، آن طبقه ای بر ساختار قدرت سلطه افکند که علم ودانش الهی را به تصاحب خود درآورد، امری که توانائی بآن در انحصار فقها و یا علما است. تصاحب و دسترسی باین علم و دانش ویژه است که فقها را میتوان بمثابه یک طبقه اجتماعی دارای منافع اقتصادی و سیاسی مشخص و مشترک تعریف و شناسائی نمود. در نظام اسلامی این علم الهی است که حاکم است نه بلعکس. در اینحا علم است که وسیله حکومت است، نه ثروت و نه ابزار تولید و توزیع و نه حزب و گروه و دسته بندی. این خداوند است که فقها را برای حکمرانی برگزیده است.      
   
fmonjem@gmail.com